💔
#دلشڪستھ_ادمین
چه خوش گفت سید شهیدان اہل قلمـ که
" شھدا یاران آخرالزمانیِ سیدالشہدا علیه السلام هستند"...
مگر نه اینکه
خود امام ع، محمدابراهیم را گلچیـن کرد، برای روزی که در رکاب مهدے موعود به شهادت رسد؟!🌹
نوزادی که کسی به زنده به دنیا آمدش امیدی نداشـت
اما به اذن خدا متولد شد
و شد چراغ راه برای آنانی که به دنبال سنگ نشانی از راه شھدا هستند😌
و حجتِ تمام، برای آنها که امروز بر صندلی ریاستی تکیه دارند که از برکت خون امثال محمدابراهیـم هاست☝️....
#شهید_محمدابراهیم_همت مـ🌙ـــاھ
#سالروزولادت
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
⚡ خاطره رهبر انقلاب از روز یازدهم فروردین ۱۳۵۸
🔻 «من در روز رأیگیری، کرمان بودم. از طرف امام یک مأموریتی به من محول شده بود که بروم بلوچستان و سر بزنم و پیام امام را برای آن مردم ببرم. در راه بلوچستان، به کرمان رسیده بودم که روز رأیگیری بود، در فرودگاه بچههای حزبالهی و داغ کرمان آمدند، صندوق را آوردند. چند تا صندوق بود، هر کدام میخواستند که بیاورند من تویش رأی بیاندازم. آنها هم من را میشناختند. یعنی سابق که کرمان رفته بودم و مردم کرمان با من آشنا بودند. خیلی لحظهی شیرینی بود برای من، آن لحظهای که این رأی را من میانداختم توی صندوق و میدیدم آن شور و هیجانی را که مردم کرمان از خودشان نشان میدادند در رأی دادن. بعد هم نشان داده شد که خب نودونه درصد آراء به جمهوری اسلامی، آری بود.» ۱۳۶۴/۱/۱۰
📝 ادامه👇
http://farsi.khamenei.ir/memory-content?id=6175
شهید شو 🌷
💔 #گذری_کوتاه_بر_زندگی_شھدا #شھیدمحمودرضابیضائی قسمت ھفتم در ایام فتنه علاوه بر اینکه به عنوان
💔
#گذری_کوتاه_بر_زندگی_شھدا
#شھیدمحمودرضابیضائی
قسمت هشتمـ
به زبان عربی مسلط بود، به دولهجه عراقی و سوری💪
یک بار با جمع بسیجی های اسلامشهر در کلاسش حاضر شدم. اسلحه ام 16 را درس می داد.
بعد از کلاس از من پرسید "تدریسم چطور بود"؟
گفتم :
"خیلی تپق زدی".😉
گفت :
"تا حالا به فارسی تدریس نکرده بودم. خیلی سخت بود."😅
با بسیجی های نهضت جهانی اسلام مدتی طولانی کار کرده بود و تنها اصطلاحات نظامی را به عربی می دانست .
یکی از همرزم هایش می گفت که
"محمود رضا به خاطر ارتباط گیری خوبش با مردم سوریه ، اهل سنت را هم را هم جذب کرده بود😍
و برای کمک به محمود رضا در شناسایی ، اهل سنت هم می آمدند"✌️
#ادامه_دارد...
اختصاصی کانال #آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🔹 #او_را ... 39 دستشو بخیه کردن و بهش یه سرم وصل کردن. علیرضا سرشو انداخته بود پایین و اخماش تو هم
🔹 #او_را ... 40
با صدای گوشی چشمامو باز کردم،
مرجان بود!
سعی کردم گلومو صاف کنم بلکه صدام در بیاد!
-الو
-صداشوووو😂😂
چه خط و خشی داره😂
نگو که خوابی هنوز!
-مگه ساعت چنده که تو بیداری!؟
-لنگ ظهره خانووووم!
ساعت یکه!
-واااای جدی😳
وقتایی که آرامبخش میخورم،ولم کنن دو روز میخوابم!
-خب حالا،فعلا پاشو بیا درو باز کن،
زیر پام علف سبز شد!
-عه!جلو در مایی؟؟
-بله ، هی زنگ میزنم درو باز نمیکنی!
دیگه داشتم قهر میکردم برما😔😢
-خواب بودم مرجان،ببخشید!
-حالا که بیداری خبرت...
چرا باز نمیکنی؟؟
-اخ ببخشید😅
هنوز گیجم!اومدم اومدم!
هیچی مثل دیدن مرجان نمیتونست حالمو خوب کنه!
درو باز کردم و تا اومد تو محکم بغلش کردم
-اومدم بریم خرید😍
-خرید چی؟؟
-لباس عید دیگه😶
خنگ شدیا ترنم!!!
-اها
وای مرجان
این قرصا اصلا برام هوش و حواس نذاشته!!
واقعا دارم خنگ میشم!!
-خنگول خودمی تو😉
پاشو،پاشو بریم
-نه...
اصلا حسش نیست...
لباس میخوام چیکار!!
-ترنممم😳
پاشو تو راه یه سرم بریم دکتر!
چِل شدی تو!!
-جدی میگم مرجان
دیگه حوصله هیچی رو ندارم!
دیگه هیچی بهم مزه نمیده!
-مسخره بازی درنیار!پاشو!
عیدم که میخوای بری پیش پسرعموها😍😉
باید لباس خوشمل بخلی ازشون دل ببلی😝
-اه...
مرده شورشونو ببره
اگه بخواد هدفم از زندگی دل بردن از اونا باشه،بمیرم بهتره!
-اوه اوه😒
حرفای جدید میزنی!
عمم بود حرف شمال و پسرعموهاش میشد،آب از لب و لوچش آویزون میشد؟؟
عمم بود شروع میکرد از مدرک و شغل و وضع مالیشون میگفت؟؟😏
-مرجان من دیگه مردم!!
ترنم مرد!!
من الان دیگه هیچی برام مهم نیست!
نه مدرک
نه موقعیت
نه کوفت
نه زهرمار!
-یااا خدااااا
از دست رفتی تو!!
-خدا؟؟؟😠
خدا کیه؟؟
-ترنم اگه میدونستم اینقدر بی جنبه ای ، اونروز لال میشدم و هیچی بهت نمیگفتم!!
-بی جنبه نیستم!
اتفاقا خوب کردی!
من از واقعیت فرار میکردم اما تو باعث شدی به خودم بیام!!
خسته شدم مرجان...
احساس میکنم یه عمر مضحکه ی این دنیا بودم!
چقدر ابله بودم که همش دنبال پیشرفت و از اینجور مزخرفات بودم!!
-اگه تو تازه به این حرفا رسیدی،
من از همون بچگی به این رسیدم!
تو مامان بابای خوب بالا سرت بوده که تا الان نفهمیدی،
ولی من به لطف مامان بابای.....😏
ولش کن...
پاشو بریم دیگه😉
جون مرجان
دلم نیومد روشو زمین بندازم!
رفتیم،اما برعکس همیشه،منی که عاشق خرید بودم،
با پایی که نمیومد و چشمی که هیچی توجهشو جلب نمیکرد،
فقط چندتا لباس به سلیقه مرجان خریدم.
و اون روز رو هم موفق شدم به شب برسونم و باز آرامبخش ....
"محدثه افشاری"
💕 @aah3noghte💕
@Romanearamesh
#انتشارحتماباذکرلینک
﷽
💔
چندیست هوای چشم من بارانی ست
هرخشت دلم بیانگر ویرانی ست
بیماری دوری از #حسین را دارم
تجویز پزشک من "حرم درمانی" ست
#صلـےاللہعـلیـڪیاابـاعبــداللہ
#آھ_ڪربلا
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬مزاحم خفه!
.
در صورت انتشار، هشتگ #خادم_درود و #مزاحم_خفه فراموش نشه!
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🔹 #او_را ... 40 با صدای گوشی چشمامو باز کردم، مرجان بود! سعی کردم گلومو صاف کنم بلکه صدام در بیاد!
🔹 #او_را ... 41
شب مرجانو راضی کردم و با زور بدمش خونمون
دوست نداشتم تنها باشم
در و دیوار اتاق مثل خوره،
اعصاب و روانمو داغون میکرد😣
شاممونو بیرون خوردیم و رفتیم خونه.
تازه رسیده بودیم که گوشی مرجان زنگ خورد!
تا چشمش به گوشی خورد ذوق زده جیغ زد😍
-واااااای میلاده😍😍😍
-داداشت؟؟
-اوهوم
-الو😍
سلام داداشی❤️
ممنون خوبم تو خوبی؟؟
چی؟؟😳
جدی میگی؟؟
وای مرجان فدات شه😍
کی میای؟؟
وای میلاد...
نه خونه نیستم
خونه ترنمم
اره ادرسو میفرستم بیا دنبالم
قربونت برم❤️❤️
بای
گوشی و قطع کرد و مثل بچه ها جیغ میزد و بالا پایین میپرید!!😳
-چیشده؟چرا اینجوری میکنی؟؟
-میلاد ترنم!!میلاد!!
داره میاد ایران😍
فرودگاه بود
-واااایییی
تبریک میگم مرجان😍
چقدر خوب
پس عید امسال کلی خوش میگذره بهت😍
-اره وای ترنم خیلی ذوق دارم
احتمالا صبح زود تهران باشه.
میاد دنبالم اینجا
اون شب مرجان کلی از خاطراتش با میلاد تعریف کرد.
گاهی اوقات بغض میکرد و یاد مامان و باباش میفتاد
و دلداریش میدادم....❤️
تا نزدیکای صبح حرف زدیم تا از خستگی بیهوش شدیم😴
ساعت حدودای هشت ،نه بود که گوشیم چندبار زنگ خورد،
با دیدن اسم عرشیا گوشیو سایلنت کردم و خوابیدم
تازه چشمام گرم شده بود که گوشی مرجان زنگ خورد😒
میلاد جلوی درمون بود،اومده بود دنبال مرجان.
-خب بهش بگو بیاد تو دیگه!
-تو؟؟نه بابا
برای چی بیاد
-دیوونه تا تو حاضر بشی وایسه جلو در؟؟
بیاد باهم صبحونه میخوریم بعد میرید دیگه😊
-اممممم...باشه
پس من میرم درو باز کنم
از صدای جیغ مرجان فهمیدم میلاد اومده تو.☺️
رفتم پایین و به میلاد خوش امد گفتم،
پسر خوبی بود😊
قبل اینکه بره خارج از ایران،خیلی میدیدمش.
همینجور که مشغول احوال پرسی بودیم،
زنگ درو زدن.
ممتد و طولانی
خیلی هول کردم!
رفتم سمت آیفون
عرشیا بود!😰
"محدثه افشاری"
@aah3noghte
@Romanearamesh
#انتشارحتماباذکرلینک