💔
#سبڪ_زندگے_شھدا
ابوالفضل با قرآن انس گرفته بود همیشه قرآن در دست داشت و مشغول خواندن قرآن بود.📖
پدر شهید فرمودند اگر میخواین مثل ابوالفضل من بشین باید به پدرو مادر احترام بگذارین.
ابوالفضل به ما احترام میگذاشت.
اگر میخواین مثل ابوالفضل بشین نماز شبتون ترک نشه☝️
ابوالفضل نماز شب خون بود و .....
#شھیدابوالفضل_راه_چمنی
روایتی از: #پدرشهید
#آھ_اےشھادت...
#شھادت_را_بھ_بہا_دهند_نه_به_بہانه
💕 @aah3noghte💕
#اختصاصے_کانال_آھ...
💔
💢 رهبر مـعظم انقلاب :
#سپاه_پاسداران
نور چشم و عضو اصلی انقلاب است
چرا ڪہ از بطن انقـلاب روییده ،
رشد كرده و رو به كمال است ...
📎اگرسپاه نبود ؛ ڪشورهم نبود ...
سالروز تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
(دوم اردیبهشت/۱۳۵۸)
به فرمان حضرت امام خمینی(ره)
برتمامی سبز پوشان سبزقامت سپاه پاسداران وملت انقلابی ایران مبارک باد
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #گذرے_کوتاھ_بر_زندگے_شھدا #شھیدعلیرضانوری قسمت ششم همیشه توی ماشین و سجاده اش یه زیارت عاشورا
💔
#گذرے_ڪوتاه_بر_زندگے_شھدا
#شھیدعلیرضانوری
قسمت هفتم
خنده رو و دوست داشتنی بود و خیلی زود با همه ارتباط برقرار مےکرد.
جگرگوشه اش را از سفر کربلا داشت، برای همین اسمش را گذاشته بود
علی ا کبر
همیشه برای صدا زدنش از کلمات خاصی استفاده می کرد. جنس
دوست داشتنش متفاوت بود خیلی. علی ا کبر را یادگار خود نمی دانست، او را ولیعهد خود خطاب می کرد.
برای رفتن به سوریه سه بار اقدام کرده بود، ولی انگار تا خود حضرت زینب نطلبند، هیچکس نمےتواند در رکاب مدافعان حرم قدم بگذارد.
بار آخر که قرعه به نامش افتاد، ساک سفر را بست و رفت.
رابطه برادری ما بعد از سن 17 سالگی، رنگ دیگری به خود گرفت. اصلا جیک و
پوکمان بیشتر شد با هم.
پاتوق همیشگی علیرضا گلستان شهدا بود دلش که می گرفت می شد آنجا راحت پیدایش کرد.
بعد از شهادت بهترین دوستش، روح الله کافی زاده، بیشتر هم مےرفت آنجا. یکسالی بین علیرضا و روح الله فاصله افتاد. فاصله ای که زود تمام شد، هم زود و هم خوب.
عاقبت در رفتن، هم مسیر شدند. شهادت راهشان را تا آسمان یکی کرد، جایی نزدیکی های حرم حضرت زینب سلام الله علیها.
از ارادت همیشگی علیرضا نسبت به پدر و مادر گفت. از جنس خوب رفتارش در برابر آنها.
یک شب در حالی که پدرم خواب بود، وارد اتاق شد و کف پای پدر را بوسید.
به گمانم همین کارها راه را برایش هموار کرد تا اینکه شهادت شد بهترین راه برایش، برای رسیدن به خدا.
راوی: #برادرشهید
#ادامه_دارد...
💕 @aah3noghte💕
#اختصاصے_کانال_آھ...
شهید شو 🌷
🔹 #او_را ... 60 احساس میکردم داره بی هدف رانندگی میکنه، انگار فقط میخواست وقت بگذرونه! یه حس بدی ب
🔹 #او_را ... 61
با احساس حالت تهوع از خواب بیدار شدم.
نورِ کم جونی تو اتاقک افتاده بود.
سرم همچنان گیج میرفت!
میدونستم خیلی ضعیف شدم.
خبری از ساعت نداشتم.
بلند شدم و یه چرخی تو اتاقک زدم،
یه ساعت گرد آبی رنگ رو دیوارای کرمی بود
که با دیدن عقربه ی ثانیه شمارش که زور میزد جلو بره اما درجا میزد،
فهمیدم خواب رفته! 🕒😴
برگشتم سر جام!
یه چیزی به دلم چنگ مینداخت و میخواست هرچی که صبح خورده بودم بکشه بیرون...
سعی کردم خودمو بزنم به اون راه و بهش محل ندم!!
نمیدونم چقدر شد!
شاید یک ساعت به همون حالت اونجا نشسته بودم
داشتم کلافه میشدم😣
یعنی الان فقط میتونستم بخوابم و بیدار شم و بشینم و بخوابم و...؟؟!!
دیگه حتی خوابمم نمیومد!
دلم میخواست اتاق خودم بودم تا حداقل یه دوش میگرفتم!
اتاق خودم....!
آه...😢
کی باور میکرد الان من با این وضع تو چنین جایی...!!
اصلا چیشد که به اینجا رسید...؟
چرا من نمیتونم عامل این بدبختی رو پیدا کنم...😣
چرا زندگی من یهو اینقدر پوچ شد؟!
یا بهتره بگم از اول پوچ بود...
مثل زندگی همه!
پس چرا بقیه حالیشون نیست؟؟
نمیدونم...
نمیفهمم...
فردا عیده!!
و من آواره ام...
دیگه هیچ دلخوشی تو دنیا ندارم!
هیچی!!
فکر و خیال داشت دیوونم میکرد!
کاش حداقل میدونستم ساعت چنده😭
یعنی این وضع از خونه خودمون بهتره؟؟
شاید اره!
اینجوری حداقل میدونم هیچکسو ندارم!
هیچکسم تو کارم دخالت نمیکنه!
اینکه کلا کسی نباشه
بهتر از بودنیه که از نبودن بدتره!!
سرم درد میکرد.
از گرسنگی شدیدم فهمیدم احتمالا نزدیکای عصر باشه!
تاکی باید اینجا میموندم؟!
دستمو از دیوار گرفتم و بلند شدم!
رفتم سمت درـ
این اطراف کسی نبود،
با احتیاط رفتم بیرون
حداقل هوای اینجا بهتر از اون تو بود!
به زندگیم فکر میکردم و قدم میزدم و اشک میریختم...
اونقدر غرق تو بدبختیام بودم که حواسم به هیچی نبود!
-چیشده خوشگل خانوم؟😉
با صدایی که اومد از ترس جیغ خفه ای کشیدم و برگشتم😰
-کسی اذیتت کرده؟
دو تا پسر هم سن و سال خودم در حالی که لبخند مسخره ای رو لباشون بود داشتن نگام میکردن!!😥
-نترس عزیزم...
ما که کاریت نداریم😈
-آره خوشگل خانوم!
فقط میخوایم کمکت کنیم😜
با ترس یه قدم به عقب رفتم...
-آخ آخ صورتت چیشده؟؟
-بنظر میرسه از جایی در رفتی!!
بیمارستانی، تیمارستانی، نمیدونم...!
هر مقدار که عقب میرفتم، میومدن جلو!
داشتم سکته میکردم😭
-زبونتو موش خورده؟؟
چرا ترسیدی؟؟😈
-فردا عیده،
حیفه هم یه دختر به این نازی تنها باشه
هم دوتا پسر به این آقایی😆
تو یه لحظه تمام نیرومو جمع کردم و فقط دویدم!
اونا هم با سرعت دنبالم میکردن!
دویدم سمت خیابون تا شاید کسی رو ببینم و کمک بخوام😰
خیلی سریع میدویدن
اینقدر ترسیده بودم که صدام درنمیومد😭
نفس نفس میزدم و میدویدم
اما....
پام پیچ خورد و رو چمنا افتادم زمین😰😭
تو یه لحظه هر دو شون رسیدن بهم شروع کردن به خندیدن
تمام وجودم از وحشت میلرزید!
-کجا داشتی میرفتی شیطون😂
هرکی این بلا رو سر صورتت آورده حق داشته!
اصلا دختر مؤدبی نیستی!
-ولی سرعتت خوبه ها!
خودتم خوشگلی!
فقط حیف که لالی😂
به گریه افتاده بودم و هق هق میکردم.
اما هیچی نمیتونستم بگم!!!😣
یکیشون اومد سمتم و دستمو گرفت تا بلندم کنه....
قلبم میخواست از سینم بیرون بپره.
هلش دادم و با تمام وجود جیغ زدم!!
ترسیدن و اومدن سمتم.
میخواستن جلوی دهنمو بگیرن
اما صورتمو میچرخوندم و فقط جیغ میزدم
امیدوار بودم یکی بیاد به دادم برسه😭
"محدثه افشاری"
@Aah3noghte
@RomaneAramesh
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
#کلام_معصوم
🌹 #امام_صادق عليہالسلام ميفرمایند:
برادراڹ، سہ گونہانـد :
👈آڹ ڪہ [در راه دوست] از جاڹ خود ميگذرد
👈آڹ ڪہ از ماڸ خود ميگذرد
و ايڹ دو در برادرے خود، صادق هستند.❤️
👈ديگرے آنچہ را ڪہ نياز دارد، از تو ميگيرد و تو را براے پارهاے لذّتہا [ے خود] ميخواهد.
⛔️پس او را از افراد قابڸ اعتماد مشمار...☝️
📚 تحف العقـوڸ صفحہ ۳۲۴
✍بنازم برادر شهیدم را
که در دوستی، صادق بود
آنچـنان که خدا خریدارش شد....
#شھیدجوادمحمدی
#شهید_جواد_محمدی
#آھ_رفیق
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
یا رب!
چون من مباد هيچ كس
شرمسار خويش ...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
#آھ_اےشھادت...
#پروفایل 😍
💕 @aah3noghte💕