💔
#پیامکےازبہشت
✍ دستانم را از تابوت بیرون بیاورید که کوردلان نگویند چیزی از این دنیا با خودشان میبـَرند.
جنگ شهادت دارد....
اسارت دارد...
ما از خدائیم و آخر هم به خدا ختم میشویم.
دعا میکنم، خدایا مرگم را شهادت در راهت قرار دهی
و امیدوارم این شهادت در راهت را پذیرفته باشی
و ما را با سایر شهدا محشور گردانی.
#شھید_سیدجواد_موسوی
#آھ_اےشھادت...
💕 @aah3noghte💕
پاڪ کردن لوگو عکسها، اخلاقی نیست😊
شهید شو 🌷
🔹 #او_را ... 77 صبح با آلارم گوشی از جا پریدم!😮 اینقدر سریع بیدار شدم که تا پنج دقیقه فقط رو تخت ن
🔹 #او_را ... 78
شال رو دوباره سرم کردم
و اسپری رو از کیفم دراوردم.....
نمیدونم چرا
ولی ساعت خیلی آروم جلو میرفت!
احساس میکردم یک ساعت تبدیل به سه چهار ساعت شده!
تو این یک ساعت طولانی،
بارها ظاهرمو چک کردم و عکس سلفی از خودم انداختم.
بالاخره عقربه ی بزرگ ساعت ،خودشو به زور به شماره ی دوازده رسوند!
دل تو دلم نبود...💗
ولی خبری ازش نشد!😒
بعد ده دقیقه تصمیم گرفتم بهش زنگ بزنم
که ماشینش رو دیدم!
قلبم دیوانه وار میکوبید!💓
دوباره از توی آینه به خودم نگاهی انداختم و از ماشین پیاده شدم!
اون هم پیاده شد و اومد سمتم!
مثل همیشه نبود!
اخماش تو هم بود!!
اما نگاهش حالت همیشگی خودشو حفظ کرده بود...😒
یه لحظه از دست خودم که اینهمه بخاطرش به خودم رسیده بودم، حرصم گرفت!!
آخه اونکه چشماش با زمین و در و دیوار قرارداد بسته بود،
چه میفهمید من خوشگل شدم یا زشت!!😒
جلوی ماشین ایستاد ،رفتم پیشش،دستش رو با باند بسته بود!!
-سلام
خوبید؟!
دستتون چی شده؟؟😳
دستشو برد پشتش!!
-سلام
ممنونم. خداروشکر
چیزی نیست!
-آخه...
خب...
چه خوب!
منم خوبم!😊
زاویه ی گردنش با سینش تنگ تر شد و محکم پلک زد!
نمیفهمیدم چرا اینجوری میکنه!😕
از همیشه عجیب تر برخورد میکرد!!
بازم زور خودمو زدم تا بلکه یکم حرف بزنه!
-خب کجا بریم؟😊
-جایی قرار نیست بریم! بفرمایید!
و دفترچه ای که دیروز تو خونش دیده بودم رو گرفت سمتم!
متعجب نگاهش کردم و دفترچه رو گرفتم!
-این....
چیکارش کنم؟؟
-جواب سؤالهاتون رو پیدا کنید!
ابروهام رفت توهم!
نمیدونستم باید چی بگم و چیکار کنم!
سکوتم رو که دید، دستی به ریشش کشید و ادامه داد
-راستش...
من بیشتر از این نمیتونم در خدمتتون باشم.
همه چی تو این هست!
بهترین نکاتی که تا بحال بهشون رسیدم رو نوشتم
و خوشحالم که میتونه به دردتون بخوره!
با گیجی به دفترچه و چشمایی که به زمین دوخته شده بود،نگاه کردم!
قلبم داشت یه جوری میشد...
-نمیفهمم...!
یعنی قرار گذاشتید که اینو به من بدید؟؟
-اممم...بله
و یه خواهش هم داشتم.
لطفا ...
چطور بگم...
لطفا دیگه رو من حساب نکنید!
نمیفهمیدم چی میگه!
فقط تند و تند پلک میزدم تا مانع ریختن این اشک های لعنتی بشم!
اما نتونستم واسه لرزش صدام، کاری کنم!!
-میشه واضح تر بگید؟!
نفسشو داد بیرون و با اخم به طرف خیابون نگاه کرد.
-بهتره که...
دیگه باهم در تماس نباشیم....
من میخواستم بهتون کمک کنم
اما فکرمیکنم ...
ببینید!
هر حرفی که بخوام بزنم، تو این دفترچه هست!
من نمیتونم بیشتر از این ...
چطور بگم!
ببخشید...
خداحافظ!
و سریع برگشت به ماشینش و بدون مکث رفت!!!
با ناباوری رفتنشو نگاه کردم!😦
احساس کردم یه چیزی تو وجودم خورد شد!!
کشون کشون برگشتم سمت ماشین و با عصبانیت دفترچه رو پرت کردم داخل!
باورم نمیشد چندین ساعت منتظر بودم تا اینجوری دلمو بشکنه و بره!
شوکه شده بودم!
سرمو گذاشتم رو فرمون و بغضی که داشت گلوم رو فشار میداد، رها کردم!!
"محدثه افشاری"
@Aah3noghte
@RomaneAramesh
#انتشارحتماباذکرلینک ‼️
Alimi-ShahadatImamHadi1394[11].mp3
6.27M
💔
حسین جانم...
اگه باشی دلم دیگه نمیلرزه...
همین اشکا به لبخند تو می ارزه....
#شب_زیارتی_ارباب
💕 @aah3noghte💕
💔
شهیدی که از سر بریده اش صدا بلند شد: « #السلام_علیڪ_یا_اباعبدالله»
امام جماعت واحد تعاون لشگر ۲۷ رسول (ص) بود بهش میگفتند حاج آقا #آقاخانی
روحیه عجیبی داشت...
زیر آتیش سنگین عراق در #شلمچه شهدارو منتقل میکرد عقب
توی همین رفت و آمدها بود که گلوله مستقیم تانک سرش را جدا کرد😱
من چند قدمیش بودم...
هنوز تنم میلرزه وقتی یادم میاد از سر بریده اش صدا بلند شد:
«السلام علیک یااباعبدالله»
راوی: جواد علی گلی- همرزم شهید
فرازی از وصیت نامه شهید:
"خدایا من شنیدم که امام حسین(ع) سرش را از قفا بریدند، من هم دوست دارم سرم از قفا بریده شود
من شنیدم که سر امام حسین بالای نی قرآن خوانده، من که مثل امام حسین اسرار قرآنی نمیدانستم که بتوانم با آن انس بگیرم که حالا از مرگم قرآن بخوانم
ولی به امام حسین(ع) خیلی علاقه و عشق دارم، دوست دارم وقتی شهید میشوم سر بریده ام به ذکر #یاحسین #یاحسین باشد...
#شب_زیارتی_ارباب
#یادشھداباصلوات
#آھ_اےشھادت
💕 @aah3noghte💕
آرزوهاےزیادے
بر دلم مـانده هنوز💔 امـا...
دیدن، ڪربُ بَلایت از همہ
واجب تراست😭
#ڪڑبڵآ_ڵآزممـ_ٱڔبٱب
شهید شو 🌷
💔 سلام همسنگرےها✋ #روز_سیزدهم چله رو به یاد #شھیدمهدی_کازرونی💞 #شھیدعلی_محمدی_پور💞 و شھید مدافع
💔
سلام همسنگرےها✋
#روز_چهاردهم چله رو به یاد
#شھیدمحمد_شریف_قنوتی
#شھیدحسین_معزغلامی
#شھیدبابک_نوری_هریس
+رفیق شھیدمون❤️
شروع مےکنیم
ان شالله از دعای خیرشون بےنصیب نمونیم و اسم ما هم در لیست اسامیِ یاران آخرالزمانی مولا مهدی قرار بگیرد..
و موثر باشیم در ظهور امام
#دعای_عهد رو ان شالله بعد از نماز صبح بخونیم و
تو لیست سربازان مهدیِ فاطمه حاضری بزنیم💖
#زیارت_عاشورا فراموش نشه😉❤️
از پست پین شده، بقیه اذکار و دعاها رو ببین و ان شالله استفاده کن
در طول روز هم
با هم مطالبی راجع به خودسازی شهدا میخونیم ان شالله و الگو میگیریم😊
#التماس_دعاے_شھادت
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
#همسنگرےها! #جانمونین☝️
یه وقت اگه یه روز بجا نیاوردی
نگی دیگه نمیخونم‼️
دوباره شروع کن💪
این ماه شیاطین، به زنجیر کشیده شدن⛓
تو این ماه، رسیدنمون به خدا، زودتر از ماههای دیگه س.✌️
#ان_شاءالله
💔
#دلشڪستھ_ادمین...
مےدانی چیست؟
مَشتےوار زمزمه مےکردیم:
#عجبصبریخدادارد ...
خدائیش، خدا خیلی صبوره...
وقتی مےخوانی:
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی يَحْلُمُ ،
عَنِّی حَتَّى كَأَنِّی لا ذَنْبَ لِی ...
سپاس خدایی را که آنقدر بر من ؛
صبر میکند که گویی گناهی ندارم ...
حتی کَانک استَحییتَنی ؛
گاهی وقتها #گناه که میکنم ؛
تو #سرت را #پایین می اندازی ...
آن وقت است که مےخواهم زاااار بزنم،
و از خودش بخواهم مرا ببخشد
خودمانیم
کجا خدایی به این باحالی هست
مےگویی:
ندیده بگیر، گناهامو...
و نمےدانی حیا کرده تو را در حال گناه ببیند😭
هعیییی...
خوبےهایش
حریصـ مان کرده
که بخوانیمش با زبانی، پر گناه
و آرزو کنیم
آرزوهایی که مےدانیم قد و قواره شان هم نیستیم...😔
یا رَبِّ!
اِنَّ لَنا
فیکَ اَمَلاً طَویلاً کَثیراًً ...
#پروردگارا!
بهراستی ما درباره
تو #آرزوی دراز و بسیاری داریم ...
#نسئل_الله_منازل_شھداء
#آھ_اےشھادت...
💕 @aah3noghte💕
#ڈٲڕڊ_دڸ_ما_آز_ٹ
#ټمڹآےنڲأۿے
#انتشارحتماباذکرلینک
#کپےپیگردالهےدارد
💔
#یامولا🌹
هر دعای بڪُنم ؛
حاجت #دل خواه
تویی ...
#آھ_مولا
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
💕 @aah3noghte💕
💔
شعری قبلا گفته بودم که دوباره امروز هواییم کرده، بخونید
و برای باز شدن راه #شهادت_جامانده ها دعا کنید...
اتل متل يک جوون
يک جوون علمدار
شهادت آرزوشه
ديگه نداره قرار
ميخاد بره بجنگه
با عدوی ضدّ دين
فرقی براش نداره
سوريه يا فلسطين
ميخاد برای دينش
از جون، مايه بذاره
واسه ظهور مولا
از چیزی، کم نذاره
دعا کنيم جور بشه
سنگی جلو پاش نياد
اصلاً آروم نميشه
فقط "شــ🌷ـــهادت" ميخاد
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
#شهادتــــ_روزےموت
#آھ_اےشھادت...
#پروفایل
💕 @aah3noghte💕
✍این شعر، قبلا از طریق کانالای دیگه در فضای مجازی منتشر شده
شهید شو 🌷
💔 #دلشڪستھ_ادمین... به بهونه بزن و بکوب تو مدارس مےخوام براتون از بکوب بکوب جوونای جبهه بگم😳 خودم
💔
بیانیه #گام_دوم_انقلاب ...
نامه مِنَ الغَریبِ إلی الحَبیبِ ...
به #جوانان است ...
#حاج_حسین_یکتا
#آھ_ز_غربت_ولیّ...
💕 @aah3noghte💕
💔
#مےخواےشھیدبشی⁉️
📕دفترچه گناهان یک شهید ۱۶ سال
❣در تفحص شهدا،
دفترچه یک شهید 16 ساله که گناهان هر روزش را می نوشت پیدا شد✍
❌گناهان یک هفته او اینها بود ؛
شنبه : بدون وضو خوابیدم .😴
یکشنبه : خنده بلند در جمع 😆
دوشنبه : وقتی در بازی گل زدم احساس غرور کردم .
سه شنبه : نماز شب را سریع خواندم .
چهارشنبه : فرمانده در سلام کردن از من پیشی گرفت .🗣
پنجشنبه : ذکر روز را فراموش کردم .☝️
جمعه : تکمیل نکردن ۱۰۰۰صلوات و بسنده به ۷۰۰ صلوات .😔
📝راوی که یکی از بچه های تفحص شهدا بوده می نویسد :
⁉️ دارم فکر می کنم چقدر از یک پسر شانزده ساله کوچکترم...
⁉️ما چی⁉️
❓کجای کاریم
حرفامون شده رساله توجیه المسائل‼️
1⃣غيبت…
تو روشم ميگم🗣
2⃣تهمت…
همه ميگن🔕
3⃣دروغ…
مصلحتي📛
4⃣رشوه...
شيريني🍭
5⃣ماهواره...
شبکه هاي علمي📡
6⃣مال حرام ...
پيش سه هزار ميليارد هیچه💵
7⃣ربا...💸
همه ميخورن ديگه🚫
8⃣نگاه به نامحرم...🙈
يه نظر حلاله👀
9⃣موسيقي حرام...🎼
ارامش بخش🔇
🔟مجلس حرام...
يه شب که هزار شب نميشه❌
1⃣1⃣بخل...
اگه خدا ميخواست بهش ميداد 💰
شهداواقعاشرمنده ایم که بجای باتقوا بودن فقط شرمنده ایم ...
#شھدا_چراغ_راهن
#شھادت_را_به_بها_دهند_نه_به_بهانه
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
#چله_ی_شھدایی
توصیه حضرت آقا به جوانان
#فداےسیدعلےجانم❤️
#قرار_عاشقی
💕 @aah3noghte💕
💔
ما میزبانان خوبی نبودیم...
قطعه ۵۰، از پایین قطعه ردیفی یکی در میان دور قطعه را پوشانده!
#فاطمیون خودشان را توی حدفاصل خالی شهدای تحمیلی تا لب قطعه جا دادهاند و رد قطعهها را که ادامه دهی در انتها به اوج میرسند.
بنشین که شاید مادری چشم بادامی آمد تا خاک را با گوشه چادرش از مرمری پاک کند و روضهای زمزمه کند که لهجهاش اجازه ندهد چیزی جز سوز مادرانه از آن بفهمی...
همرزمها سر میزنند
تا چندی قبل، هرروز لاله تازهای میآوردند توی قطعه میکاشتند
اما این روزها فقط پای کاشتههایشان گریه میکنند.😔
اگر شهیدانمان را دیدی که با پرچم سه رنگ کشورمان خاک میشوند، فاطمیون اما پرچم ندارند.
پیکرشان را در پارچه سبزی پیچیدهاند و دور از وطن به خاک میسپارند...
قطعه ۵۰ که رفتی روی سنگقبرها را نخوان!
تاریخ تولدها را از شهادتها تفریق نکن!
گیج میشوی!
به هم میریزی!
قطعه ۵۰ که رفتی بنشین، گریه کن، چیزی بخواه...
مردان جوانی که از وطن گریختند و کیلومترها دویدند تا از وطن اسلام دفاع کنند!
ما میزبانان خوبی نبودیم... نیش کلاممان سالهاست زخمشان کرده!
#فاطمیون_قهرمان
#عراقچی
#آھ_ز_بےبصیرتی...
💕 @aah3noghte💕
💔
#ێإٲېھٲٱڵعزېـز
یک عمر دعای سر افطار من این بود
منظور دعای سر افطار تو باشم...
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #ێإٲېھٲٱڵعزېـز یک عمر دعای سر افطار من این بود منظور دعای سر افطار تو باشم... #اللهّمَعَجِ
شهید شو 🌷
🔹 #او_را ... 78 شال رو دوباره سرم کردم و اسپری رو از کیفم دراوردم..... نمیدونم چرا ولی ساعت خیلی
🔹 #او_را ...79
احساس میکردم به اندازه ی یک کوه سنگین شدم!
چندین ساعت بی هدف تو خیابونا پرسه میزدم و به اتفاقی که افتاده بود فکر میکردم...!
بار اولی بود که یه پسر منو از خودش میروند!
هوا تاریک شده بود که به خونه برگشتم.
مرجان رو به بهونه ی امتحان ، از سر خودم باز کرده بودم و دلم میخواست فقط بخوابم!
جوری بخوابم که دیگه بیدار نشم...
بدون شام به اتاقم رفتم،
احساس حماقت بهم دست داده بود.
تقصیر خودم بود.
اون حتی تا به حال بیشتر از دو ثانیه منو نگاه نکرده بود،
نباید الکی برای خودم اینهمه فکر و خیال میکردم.
ولی چرا اینجوری شده بود....!
زانوهام رو بغل کردم و رفتم تو فکر!
-باید دلیل این کارهاش رو بفهمم...
یه روز میگه میخوام کمکت کنم،
یه روز میگه دیگه روم حساب نکن!
یه روز میگه تا هروقت خواستی بمون تو خونم،
یه روز میگه دیگه بهم زنگ نزن!
اخه چرا اینجوری میکنه....😣
دو هفته فرجه برای امتحانات داشتم
ولی تنهاچیزی که نبود،حس درس خوندن بود!
تا ساعت سه ،کلافه تو اتاقم قدم میزدم،
یه بار اهنگ گوش میدادم،
یه بار سیگار،
یه بار دراز میکشیدم و سقف رو نگاه میکردم،
دیگه نمیتونستم به خودکشی فکر کنم!
من دنبال آرامش میگشتم،
اما اون موجود سیاه،اون شب بهم فهمونده بود که بعد مرگ هم خبری از آرامش نیست!
من دنبال آرامش میگشتم،
اما پیداش نمیکردم!
من دنبال آرامش میگشتم،
و "اون" ، توی آرامش غرق بود!
پس هرچی بود،همونجا بود!
پیش اون!
باید میفهمیدم چی به چیه!
باید پیداش میکردم!
با فکری که به سرم زد،
لبخندی به نشونه ی پیروزی زدم و رفتم رو تخت.
صبح بعد رفتن مامان و بابا، با عجله حاضر شدم و رفتم بیرون.
نمیدونستم کاری که میکنم درسته یا نه،
حتی ممکن بود ساعت ها معطل بشم،
اما مهم نبود.
برای منی که حوصله ی هیچ کاری رو نداشتم و حالا یه نقطه ی نور پیدا کرده بودم،
همین کار شاید بهترین کار بود!
ساعت نزدیک یازده بود که رسیدم.
نمیدونستم چقدر باید صبرکنم
و اصلا شاید امروز قصد بیرون رفتن نداشت!
چاره ای نداشتم،سر محلهشون ماشین رو پشت یه نیسان پارک کردم و عینک آفتابیم رو زدم.
چندتا خوراکی خریده بودم که باهاشون سرگرم بشم!
نیم ساعت گذشته بود که ماشینش رو از سر خیابون دیدم،خودم رو کشیدم پایین تا منو نبینه!
از اینکه با ماشین خودم اومده بودم پشیمون شدم!
اگر شک میکرد خیلی بد میشد!
بعد چند لحظه اومدم بالا و دیدم که یکم عقب تر از من پارک کرده!!
با دستم زدم رو پیشونیم!
فکرکردم حتما لو رفتم ...
اما اون اصلا حواسش به من نبود!
داشت با گوشیش صحبت میکرد،
بعدم سرشو تکیه داد به صندلی و چشماشو بست!
نمیدونستم چرا نرفته خونه!
منتظر چیه؟
منتظر کیه؟
بعد حدود پنج دقیقه چهارتا مرد،با لباسای زشت و گشاد و کثیف رفتن سمت ماشینش و سوار شدن!!😳
بیدار شد و با لبخند با همشون یکم صحبت کرد و دنده عقب از خیابون خارج شد!!
با تعجب نگاهش کردم!
دوست داشتم بفهمم کجا میره اما حماقت بود که با این ماشین بیفتم دنبالش!
از دست خودم حرصم گرفت و به ناچار برگشتم خونه.
از فردا باید حواسمو جمع میکردم که یه وقت سوتی ندم!!
به مرجان زنگ زدم و خبر دادم که میرم پیشش.
"محدثه افشاری"
@aah3noghte
@RomaneAramesh
#انتشارحتماباذکرلینک‼️