شهید شو 🌷
#او_را .... 102 دستم رو زدم زیر چونم و سعی کردم با یادآوری نوشته های سجاد، دلم رو آروم کنم. اما فای
#او_را.... 103
برای حاضر شدن،به اتاق زهرا برگشتیم.آماده شدم و رو تختش نشستم و حاضر شدنش رو نگاه میکردم و خوشگلی لباس های خونگیش رو با سادگی لباس های بیرونش مقایسه میکردم.هرچند که در عین سادگی،خیلی تمیز و شیک و مرتب بود.
از مامانش خداحافظی کردیم و بیرون اومدیم.زهرا بدون توجه به ماشین هردومون که توی پارکینگ بودن،به طرف در رفت.
-عه!کجا میری؟؟ماشینا تو پارکینگنا!
دستم رو گرفت واز در بیرون برد.
-میدونم.مگه قراره آدم همه جا با ماشین بره؟
با تعجب،سرجام میخ شدم و غر زدم:
-وا!میخوای پیاده بری؟
دوباره دستم رو گرفت و کشید
-مگه من گفتم پیاده بریم؟
چشم هام گرد شد و صدام از حد معمول بلندتر...
-مترو؟؟؟وای زهرا بیخیال!من اصلا عادت به اینجور کارا ندارم.
مسمم رو به روم ایستاد و یه ابروش رو انداخت بالا!
-تنبل خانوم!بیا بریم.مگه باید عادت داشته باشی؟
-زهرا جون ترنم ول کن!این یکی رو دیگه نمیتونم .بیا عین آدم سوار ماشین بشیم بریم.
-ترنم به جون خودت من از تو تنبل تر و راحت طلب ترم. ولی تا این تنبلی رو کنار نذارم بیخیال نمیشم .بیا بریم تا منم بیشتر از این وسوسه نشدم.
دستم رو گرفت و من رو که هنوز در حال غر زدن بودم،کشون کشون به دنبال خودش برد!
از شلوغی مترو طاقتم تموم شده بود و دلم میخواست بشینم و گریه کنم .ولی حتی جایی برای نشستن هم نبود.
-آخه من از دست تو چیکارکنم؟عجب غلطی کردم با تو دوست شدما!
-هیسسس...دلتم بخواد !وایسا غر نزن!
تن صدام رو پایین آوردم و تو چشماش که ده سانت بیشتر از چشمای خودم فاصله نداشت زل زدم
-غر نزنم؟؟زهرااااا...غر نزنم؟؟کلَت تو حلق منه !بعد میگی غر نزن؟!
لبخند دلنشینی رو لب هاش ظاهرشد.
-اولشه! درست میشی...منم اوایلش همین احساسو داشتم .کلی از خودم فحش خوردم تا تونستم!
چشمام رو ریز کردم و با حرص نفسم رو بیرون دادم.
صدای دست فروشی که از وسط اون جمعیت چمدون بزرگش رو میکشید و گوشاش سعی میکرد بد و بیراه مردم رو نشنیده بگیره،حتی از لبخند زهرا هم برام زجرآورتر بود!
نگاهم رو تو واگن چرخوندم. به جز زهرا و یه پیرزن،هیچکس چادری نبود! هرکسی با تیپ و قیافش سعی داشت بهتر از بغل دستیش به نظر بیاد. این رو از نگاه های چپ چپشون به همدیگه یا سلفی های چند دقیقه یه بار و بررسی تمیزی زیرچشمشون تو آینه میشد فهمید!
ناخودآگاه دستی به بافت موهام کشیدم و از تو آینه به صورتی که حالا چندوقتی میشد سعی میکرد رو پای زیبایی خودش وایسه و به لوازم آرایش متوسل نشه،نگاه کردم. دلم میخواست لوازم آرایشم پیشم بود تا به همشون ثابت کنم هیچکدوم نمیتونن حتی به گرد پام برسن!و با این فکر شدیدا حرصم گرفت.
اعصابم خیلی خورد شده بود.نگاهم رو صورت هاشون میچرخید و خودم رو واسه ظاهری که برای خودم درست کرده بودم،سرزنش میکردم.
تو اون لحظه اصلا دلم نمیخواست یاد آموخته ها و هدف جدیدم بیفتم. فقط دلم میخواست منم مثل بقیه تو این دور رقابتی شرکت کنم و دست همه رو از پشت ببندم!
تو همین فکرا بودم که زهرا دستم رو گرفت و به سمت در کشید.از قطار که پیاده شدم با غرغر رفتم یه گوشه ی خلوت و مشغول مرتب کردن شالم شدم. زهرا با لبخند ملایمی،نگاهم میکرد و چیزی نمیگفت.
" محدثه افشاری"
@Aah3noghte
@RomaneAramesh
#انتشارحتماباذکرلینک‼️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
مےخنده و با خنده هاش مےسوزم....
#شھیدجوادمحمدی
#شھید_روزه_دار
#سالگردآسمانےشدن
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_شھداء
💕 @aah3noghte💕
1_13173288.mp3
14.14M
💔
🔊اللهم ربَّ شَهرِ رَمضان
شب آخر وروضه ی وداع
•|استادمیرزامحمدی
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 🔊اللهم ربَّ شَهرِ رَمضان شب آخر وروضه ی وداع •|استادمیرزامحمدی #آھ... 💕 @aah3noghte💕
💔
#دلشڪستھ_ادمین...
دویدن های آخر ما ،
و خریدن هایِ آخر تو ....
آخدا! این دفه در هم بخر...
امشب قاطی خوبات ما رو هم بخر...
مشتریِ خوبِ بدیهایِ من!
این همه سال ندید گرفتی
امشبم ندید بگیر و ببخش و آبرو بده😭😭
کاری نکردم در خورِ خدائی تو
اما تا بخواهی
بدی و جرم و جنایت دارم
حالا هم که اینجا هستم
نشستم و دارم یکی یکی به گناهام اعتراف میکنم
بهم آدرس تو رو دادن
و از مهربانی و بخشندگےت خیییلیییی برام گفتن
گفتن اگه اسم چند نفرو به زبون بیارم
حتما مےبخشی و مےگذری
#یاکریم_الصفح
یا الله
یا رحمان
یا رحیم
#یاحمیدُ بحق محمد
#یاعالیّ بحق علی
#یافاطر بحق فاطمه
#یامحسن بحق الحسن
#و_یاقدیم_الاحسان بحق الحسین
اغفرلی و ارحمنی و انت خیرالراحمین
رَبِّ إِنِّی أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ حَیَاءٍ ...
وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ رَجَاءٍ ...
وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ إِنَابَةٍ ...
وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ رَغْبَةٍ ...
وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ رَهْبَةٍ ...
وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ طَاعَةٍ ...
وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ إِیمَانٍ ...
وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ إِقْرَارٍ ...
وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ إِخْلاصٍ ...
وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ تَقْوَى ...
وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ تَوَكُّلٍ ...
پس بر بنده نادانت ...
رحم كن
#همین ...
يَا خَبِيراً بِفَقْرِی وَ فَاقَتِی ؛
ای آگاه به #ناتوانی و #پریشانیام ...
يَا مَنْ إِلَيْهِ يَلْجَأُ الْمُتَحَيِّرُونَ ؛
ای که #آغوش گرمت پذیرای هر چه درمانده #دلشڪستھ است ...
بگذر
#الهی_العفو
#ماه_رمضان
#سحر
#توبه
#استغفار
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 سلام همسنگرےها✋ #روز_سی_و_هشتم چله رو به یاد #شھیدحاج_عمادمغنیه💕 #شھیدمسعودعسگری💕 + رفیق شھی
💔
سلام همسنگرےها✋
#روز_سی_و_نہم چله رو با یاد
امام خمینی
و
رفیق شھیدمون❤️
شروع مےکنیم
هر کسی امروز
شش دانگ دلش رو بسپاره به رفیق شھیدش و امامی که به ما جرئت داد...
ان شالله از دعای خیرشون بےنصیب نمونیم
خدایا حدود ۴۰ روزه داریم دعای عهد مےخونیم
صادق آل محمد فرمود هر کسی ۴۰ روز دعای عهد بخونه
یار و یاور مهدی میشه
مےدونم با تموم شدن این ۴۰ روز
اسم ما هم در لیست اسامیِ یاران آخرالزمانی مولا مهدی قرار میگیره...
خودت کمک کن که موثر باشیم در ظهور مولای غریبمون
#دعای_عهد رو ان شالله بعد از نماز صبح بخونیم و
تو لیست سربازان مهدیِ فاطمه حاضری بزنیم💖
#زیارت_عاشورا فراموش نشه😉❤️
#التماس_دعاے_شھادت
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
#همسنگرےها!
تا آخر چله، یک روز بیشتر نمونده...
برای هم دعا کنیم که ان شالله حاجت روا شده باشیم😔❤️
#خیلی_محــتاج_دعاتونم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
شب وداع شهید مهدی اسحاقیان #جواد گریه میکرد
ازش می پرسن بخاطر شهادت مهدی گریه میکنی؟
جواد میگه
شهادت نوش جونش! به حال خودم گریه میکردم...
رفقا به حال خودمون زار بزنیم ، دوسال شد جواد رفته و ما جامانده ایم
#شھیدمهدی_اسحاقیان
#شھیدجوادمحمدی
#شھید_روزه_دار
#سالگرد_شهادت
#جامانده
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_شھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 با دلی آرام و قلبی مطمئن به جایگاه ابدی سفر کرد؛ چون بهتر از هرکس، فرزند و شاگردش "آسید علی آقا
💔
عکس های کمتر دیده شده از روز رحلت امام خمینی رحمه الله علیه
همان روزی که در کتاب گینس به عنوان #بزرگترین_تشییع ثبت شد
#امام_خمینی
#نسئل_الله_منازل_شھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 با دلی آرام و قلبی مطمئن به جایگاه ابدی سفر کرد؛ چون بهتر از هرکس، فرزند و شاگردش "آسید علی آقا
💔
عکس های کمتر دیده شده از روز رحلت امام خمینی رحمه الله علیه
همان روزی که در کتاب گینس به عنوان #بزرگترین_تشییع ثبت شد
#امام_خمینی
#نسئل_الله_منازل_شھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 با دلی آرام و قلبی مطمئن به جایگاه ابدی سفر کرد؛ چون بهتر از هرکس، فرزند و شاگردش "آسید علی آقا
💔
عکس های کمتر دیده شده از روز رحلت امام خمینی رحمه الله علیه
همان روزی که در کتاب گینس به عنوان #بزرگترین_تشییع ثبت شد
#امام_خمینی
#نسئل_الله_منازل_شھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 با دلی آرام و قلبی مطمئن به جایگاه ابدی سفر کرد؛ چون بهتر از هرکس، فرزند و شاگردش "آسید علی آقا
💔
از دردهای امام خمینی ره چه میدانید⁉️
ولله قسم...
بخوانید و منتشر کنید...
وای بر ما اگر دردهای #آسیدعلی را نبینیم‼️
#امام_خمینی
#امام_خامنه_ای
#اندڪےبصیرت
#نسئل_الله_منازل_شھداء
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
اگه راه هر دو مون راه #خمینی باشه
معلومه که خیلی وقته راهتو گم کردی‼️😏
#آقا_زاده
سیاسی ترین سرود تاریخ انقلاب
کاری از گروه سرود نجم الثاقب تهران
#آھ...
#اندڪےبصیرت
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#او_را.... 103 برای حاضر شدن،به اتاق زهرا برگشتیم.آماده شدم و رو تختش نشستم و حاضر شدنش رو نگاه میک
#او_را... 104
فکرهای چنددقیقه پیشم باعث شده بود دپرس و بی حوصله بشم. زهرا هم که اینو از چهرم خونده بود، خیلی به پر و پام نپیچید .کلافه و ناراحت به دنبالش راه افتاده بودم و سعی میکردم سرم رو پایین بگیرم که کسی قیافم رو نبینه!
خودمم میدونستم حتی بدون آرایش خوشگلم،اما اون لحظه شدیدا اعتماد به نفسم پایین رفته بود.
بعد از چند دقیقه وارد یه حیاط پر درخت بزرگ شدیم .انتهای حیاط،یه راهرو بود که با راهنمایی زهرا به همون سمت رفتیم. کلی کفش بیرون راهرو بود و سر و صدا از داخل میومد .سردر راهرو یه پرچم نصب شده بود با جمله ی "به هیئت منتظران موعود خوش آمدید."
با همون جمله وارفتم!
-زهرا؟منو آوردی هیئت؟!
کفشاش رو درآورد وبا لبخند نگاهم کرد.
-مگه اون هیئتی که هرهفته میومدی،بده؟
با ابروهای درهم،از گوشه ی چشمم به پرچم نگاه کردم
-خب حالا به فرض اون یه دونه استثنا بود! بعدم خودت که میدونی من فقط بخاطر حرف های اون حاج آقاهه میومدم .اونم چون حرفاش به نظرم جالب و متفاوت بود .وگرنه من اصلا از آخوندجماعت و هیئت و غیره خوشم نمیاد!
لبخندش پررنگ تر شد
-امروز نمیدونم از کدوم دنده بلند شدی که اینقدر غر میزنی! بیا بریم تو. امروز هیئت نداریم .فقط با بچه ها دور هم جمع شدیم یکم صحبت و برنامه ریزی کنیم .یکمم گپ بزنیم .همین!
نگاه دیگه ای به پرچم انداختم و بعد از یکم این پا و اون پا کردن ،ناچارا کفشام رو دراوردم .زهرا یه قدم رفت جلو ودوباره برگشت
-ترنم میدونم که امروز بهت بد نمیگذره .ولی اگر حتی یه لحظه احساس ناراحتی کردی، سریع بهم بگو تا برگردیم خونه!
با لبخند سرم رو تکون دادم و سعی کردم کلافگیم رو نشون ندم.
از در که وارد شدیم، تزئینات راهرو نظرم رو جلب کرد .راهروی کم نوری با دیوارهای کاهگلی که چند تا فانوس ازشون آویزون بود.و چند شاخه گل نرگس تو گلدونی که کنار در انتهای راهرو گذاشته شده بود و از بالای در، نور سبز رنگی به روش تابیده میشد و پرنور ترین قسمت این مکان بود، فضای آروم و دلنشینی درست کرده بود.
اینقدر خوشگل بود که گوشیم و درآوردم و چندتا عکس گرفتم. زهرا یه گوشه وایساده بود و به حرکات من میخندید.
-قشنگه! نه؟
-از عکسایی که میگیرم ،معلوم نیست؟!
-چرا. واقعا نازه! کار گروه فضا سازیمونه .انصافا خیلی هنرمندن.
-گروه فضاسازی ؟مگه تئاتره؟!
این بار با صدای بلندتری خندید
-نه. هیئته! هیئت منتظران!
-جالبه!خوبه سیاهپوشش نکردین!
-هرچیزی به وقتش! محرم سیاهپوشش میکنیم .البته به همین خوبی که میبینی.
پشت سر زهرا به طرف در رفتم و وارد یه سالن بزرگ شدیم .با دیدن جمعیت بیست سی نفری چادری که هرچندنفرشون یه گوشه دور هم نشسته بودن،چشمام سیاهی رفت .واقعا حوصله ی نگاه های مسخره و خیره رو نداشتم .پشیمون از همراهی زهرا به ساعت مچیم نگاه کردم .ولی متاسفانه هنوز اونقدری دیر نبود که بهونه بگیرم و برگردم!
با سلام بلند زهرا،همه ی نگاه ها به طرف ما چرخید!
چند نفر از میون جمعیت بلند شدن و با لبخند به سمت ما اومدن. زهرا رو بغل کردن و باهاش خوش و بش کردن و بعدهم با همون لبخند دوستانه به طرف من اومدن و همونقدر صمیمی بهم خوش آمد گفتن و حتی چندتاشون بغلم کردن!چشم هام میخواست از حدقه بیرون بزنه!
برعکس اونا من از شدت تعجب ،با یه سلام و ممنون خشک و خالی سر و ته قضیه رو هم آوردم .جلوتر که رفتیم،بقیه ی جمعیت هم بلند شدن و با همون مهربونی بهم سلام دادن. جوری رفتار میکردن که با خودم شک کردم که واقعا شاید قبلا هم همدیگه رو دیدیم!!
بعدش هم خیلی عادی همه به همون جایی که نشسته بودن برگشتن و منم با زهرا به یکی از اون دورهمی ها ملحق شدم .سن و سالشون از حدودای چهارده سال بود تا بیست و هفت،هشت سال .با یه لیوان شربت و چندتا میوه پذیرایی شدیم و دوباره مشغول حرف زدن شدن!
-زهرا یکم دیر کردی !ما چنددقیقست جلسه رو شروع کردیم. بچه ها از برنامه هاشون گفتن .تو چیکار کردی؟برنامت چیه؟
زهرا به طرف دختر تپل و بانمکی که خطاب قرارش داده بود نگاه کرد.
-معذرت میخوام واقعا!منم یه فکرایی دارم. نمیدونم بچه ها چیا گفتن اما من فکرمیکنم واسه داخل مجموعه، وقتشه یه اردوی تربیتی دو سه روزه ببریم.و لازمه یه جلسه هم با بچه های گروه تبلیغات و جذب داشته باشیم تا یه برنامه ی خوب واسه ورودی های جدید ترتیب بدیم.
-خیلی خوبه .موافقم .خیلی وقته جذب نداشتیم. دیگه وقتشه ورودی جدید بگیریم.
@Aah3noghte
#انتشارحتماباذکرلینک‼️
شهید شو 🌷
💔 سلام همسنگرےها✋ #روز_سی_و_نہم چله رو با یاد امام خمینی و رفیق شھیدمون❤️ شر
💔
سلام همسنگرےها✋
#روز_چهلم چله رو
شروع مےکنیم
هر کسی امروز
شش دانگ دلش رو بسپاره به رفیق شھیدش و امامی که به ما جرئت داد...
ان شالله از دعای خیرشون بےنصیب نمونیم
خدایا۴۰ روزه داریم دعای عهد مےخونیم
صادق آل محمد فرمود هر کسی ۴۰ روز دعای عهد بخونه
یار و یاور مهدی میشه
مےدونم با تموم شدن این ۴۰ روز
اسم ما هم در لیست اسامیِ یاران آخرالزمانی مولا مهدی قرار میگیره...
خودت کمک کن که موثر باشیم در ظهور مولای غریبمون
#دعای_عهد رو ان شالله بعد از نماز صبح بخونیم و
تو لیست سربازان مهدیِ فاطمه حاضری بزنیم💖
#زیارت_عاشورا فراموش نشه😉❤️
#التماس_دعاے_شھادت
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 سلام همسنگرےها✋ #روز_چهلم چله رو شروع مےکنیم هر کسی امروز شش دانگ دلش رو ب
باور نمیکنم تموم شد😔😔
💔
#دلشڪستھ_ادمین...
برگہای زندگی شھدا را که ورق بزنی
کم کم خواهی فهمید
این #شھادت
مُزد چیست؟!
خواهی دانست که فاصله حرف راست تا عمل
جز با شھادت، پُـر نخواهد شد...
از شھدای ۱۵خرداد ۴۲ بگیر
تا شھدای دفاع مقدس
و بعد شھدای مدافع حرم،
شھدای مرزبان
و شھدای حملات تروریستی و...
همه و همه در یک نقطه، با هم اشتراک داشتند
و آن هم اطاعت پذیری از #ولایت_فقیه بوده
گمان نمےکنم کسی بتواند ادعا کند
که شھیدی، در وصیت نامه اش،
حرف از اطاعت از ولےّ فقیه نبوده؟
#خدایابحقحسین
#خدایابحقخون شهدا ما را مدافعان واقعی #ولایت قرار بده
و در راه دفاع از ولایت، در خون خود بغلطان
#شھیدجوادمحمدی
#شھیدامیداڪبری
#شھید_محمدحسین_علم_الهدی
#ولایت
#باولایت_تاشھادت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_شھداء
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
#دلشڪستھ_ادمین...
هنوز به دنیا نیامده بودم
که مرا #سرباز خواند و فرمود:
"سربازان من در گاهواره اند"
وقتی به دنیا آمدم
خواست با بقیه مردم به خیابان بریزم و
مشعل انقلاب را به دست بگیرم
مےبالیدم به خودم که امیدش به ماها بود
آن زمانی که فرمود "امید من به شما دبستانےهاست"
انقلاب که پیروز شد،
آن را حاصل تلاش و مجاهدت های مستضعفینی چون من خواند
وقتی از دیوارهای لانه جاسوسی بالا مےرفتم، این کار مرا #انقلاب_دوم نامید و از آن رضایت داشت
چند سال بعد
فرمان داد #پاوه را از لوث منافقین پاک کنیم
چندی که گذشت و خرمشهر آزاد شد
آن را خواست خدا نامید و فرمود "خرمشهر را خدا آزاد کرد..."
بار انقلاب و مردم را به دوش مےکشید بدون اینکه برای خودش از این سفره پهن شده، سهمی بخواهد
و مرا سرباز تربیت مےکرد...
شاید مےخواست برای آن انقلاب مهدوی آماده ام کند
قلبش آرام بود حتی لحظه جان دادن
این قلب آرام، اما از برخی خواص به شدت مےگرفت
دکترهای مراقب ایشان مےگفتند با دستگاهی که به قلبش او متصل کرده بودند ، مدام ضربان را چک میکردند
در آن گیر و دارِ موشک باران تهران،
ضربان قلب امام تغییر نمےکرد اما
دو بار ضربان قلبش دچار نوسان شد
اول زمانی که ماجرای آقای منتظری اتفاق افتاد
دوم شب قبلِ یکی از عملیات ها
حالا منم
سربازِ در گهواره سید علی
و گام دوم انقلاب که پیش روی من است
و رهبری که به من امید دارد و فرموده
"باید حزب اللهی ها بر سر کار بیایند"
#امام_خمینی
#پانزده_خرداد
#امام_خامنه_ای
#گام_دوم_انقلاب
#بصیرت
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
یک ماه تمام میهمانت بودیم
یک روز به مهمانی این خانه بیا
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
💕 @aah3noghte💕