شهید شو 🌷
#او_را....107 "هدف" به هدفی فکر کردم که چند وقتی بود داشتم برای رسیدن بهش تلاش میکردم.به آرامشی که
#او_را.... 108
کسی بود که میخواست کمکم کنه.این کارو کرد و رفت...
-چه کمکی؟
-کمک کنه تا آروم بشم.
تا دوباره خودکشی نکنم.
تا...
یهچیزایی رو بفهمم!
-خب؟؟
-هیچی دیگه.میگم که.این کارو کرد و رفت!
-حتما همه این مسخره بازیهاروهم اون گفته انجام بدی!!
-مسخره بازی نیست مرجان. تو که اخلاق منو میدونی. اگر یهذره غیرعقلانی بود،عمرا اگه عمل میکردم!
-اصلا این پسره کیه؟چیه؟حرفش چیه؟چیشده که فکر کردی حرفاش درسته؟
-میدونی مرجان!اون یهجوری بود.
خیلی حالش خوب بود...!
آرامش داشت،با همه فرق داشت. با اینکه معلوم بود درآمدش کمی داره یهجوری رفتار میکرد انگار خیلی خوشبخته!!
من دوست دارم بفهممش...
دوست دارم بفهمم اون چجوری به اون حال خوب رسیده!
-خب الان فهمیدی؟!
-یه جورایی...
تقریبا با همش کنار اومدم،بجز یه بخشش که فکرم رو بدجور مشغول کرده.
ولی مرجان تو این چندماه،نسبت به قبل،خیلی آروم شدم!هرچند بازم اونی که باید بشم نشدم!
-با چی کنار نیومدی!؟
چهار زانو رو به روش نشستم و متفکرانه نگاهش کردم
-ببین!به نظر تو اتفاقاتی که برای ما میفته،چه دلیلی داره؟؟
-دلیل؟امممم...خب نمیدونم!اتفاقه دیگه!میفته!!
-نه خله!منظورم اینه که چجوری یه سری اتفاقای خاص تو زندگی من میفته و باعث یه اتفاقای دیگه میشه،
و تو زندگی تو،
و زندگی بقیه!؟
یعنی چجوری انگار همه چی با هم هماهنگه تا یه اتفاق خاص بیفته!؟بنظرت اینا به معنی برنامه ریزی یه نفر برای زندگی آدم نیست؟؟
-ترنم، جون مرجان بیخیال!
تو رد دادی!میخوای منم خل کنی؟
-خیلی ذهنم درگیره که چجوری زندگی من جوری چیده شد تا به خودکشی برسم و بعد یه نفر بیاد و یه چیزای جدید بهم بگه!؟
اگر من با سعید میموندم،با عرشیا،یا اگر جور دیگه این رابطه ها تموم میشد،شاید هیچوقت به اینجا نمیرسیدم!
-مثلا الان به کجا رسیدی تو!!؟😏
-به یه دید جدید،حس جدید،زندگی جدید،فکر جدید!
و این خیلی خوبه...
یه جورایی هیچوقت بیکار نیستم.همش حواسم هست چیکار بکنم و چیکار نکنم!همش دارم چیزای بهتری میفهمم!!
ترنم!مغزم قولنج کرد!!بیخیال.دعا میکنم خوب شی!!
-خیلی...!منو نگاه نشستم واسه کی از حسم حرف میزنم!!
-بابا خب چرت و پرت میگی!کی حوصله این مزخرفاتو داره؟؟
مثلا الان زندگی من چشه؟؟چرا باید تغییرش بدم...
-مرجان واقعا تو از اون زندگی راضی ای؟؟
یکم ساکت شد و سرش رو انداخت پایین
-خب آره!
تا لنگ ظهر میخوابم،بعد بلند میشم میبینم مامانم هنوزم خوابه!
هرروز یه آرایش جدید ازش یاد میگیرم،هرروز از قیافش میفهمم یه عمل زیبایی جدید اومده!
چندماه یه بار هم داداشم رو میبینم!
بابام رو چندسالی میشه که ندیدم.
هفته ای یه دوست پسر جدید پیدا میکنم!
چندروز یه بار یه پارتی میرم.
اگر حوصلم سر بره کلی پسر از خداشونه برم پیششون،اگرم خونه باشم،بطری های مشروب مامانم رو کش میرم!
چی از این بهتر؟؟؟
با صدایی که حالا با بغض مخلوط شده بود،داد زد
-بس کن ترنم!دنبال چی میگردی؟؟
زندگی همه ی ما فقط لجنه!همین .این لجن رو هم نزن. بوش رو بیشتر از این درنیار!
تو چشماش نگاه کردم،زور میزد که مانع ریزش اشکهاش بشه .میدونستم که نیاز به گریه داره،بدون حرفی بغلش کردم و اجازه دادم مثل یه بچه که وسط کلی شلوغی گم شده،گریه کنه...
😭
انتظار داشتم بیشتر بمونه اما بعد از تموم شدن گریه هاش،رفت.
کاش میتونستم براش کاری انجام بدم.ولی سخت بود،چون اون برعکس من شدیدا لجباز بود و مرغش یه پا داشت!
میخواستم دوباره برم تو اتاق اما نگاهم به غذایی که خراب کرده بودم،افتاد.
وارد آشپزخونه شدم.اولش یکم این پا و اون پا کردم اما بعد سریع دست به کار شدم.
ظرف ها رو شستم و دوباره قابلمه رو پر از آب کردم.
بعد از اینکه آبکشش کردم،سسی که ظهر درست کرده بودم رو باهاش مخلوط کردم و چشیدمش.
عالی شده بود!
با ذوق به طرف تلفن دویدم و به مامان خبر دادم که نیازی نیست امشب از رستوران غذا بگیره.
از اینکه بعد از مدت ها بوی غذا تو این خونه پیچیده بود،واقعا خوشحال بودم.مخصوصا اینکه هنر خودم بود!
اولین بار بود که اینجوری مشتاقانه منتظر اومدن مامان و بابا بودم!
بلافاصله با ورودشون میز رو چیدم و سه تا نفس عمیق کشیدم تا ذوق کردنم خیلی هم معلوم نباشه!
با اعتماد به نفس نشستم پشت میز و با هیجان به غذا نگاه کردم!
غذاشون رو کشیدن و خیلی عادی مشغول به خوردن شدن!
هرچی به قیافشون زل زدم تا چیزی بگن،بی فایده بود!!
داشتم ناامید میشدم که مامان انگار که چیزی از نگاهم خونده باشه،دستپاچه رو به بابا کرد
-راستی!غذای امشب رو ترنم پخته!
با غرور لبخند زدم و بابا رو نگاه کردم.
-خب چیکار کنم؟مثلا خیلی کار مهمی کرده؟
با این حرفش انگار سطل آب یخ رو روم خالی کرد!حسابی وا رفتم.
"محدثه افشاری"
@aah3noghte
@RomaneAramesh
#انتشارحتماباذکرلینک‼️
💔
#دلشڪستھ_ادمین...
در گیر و دار مراسم #سالگرد_شهادت
یادمون نره
#شھیدجواد روی حجاب خیلی حساس بود
اینقدر حساس که گفت
اگه شهید شدم، یقه بی حجابا رو میگیرم‼️
خواهرم!
حواست هست؟
❌ #او_الان_یک_شهید_است❌
بیا در این غروب جمعه
از خون شهید آبرو بگیریم و
با پسر فاطمه، مولای غریبمان، عهدی ببندیم
که رعایت کنیم
حجاب را
حجاب را
حجاب را..
و به شهدا مخصوصا #شھیدجوادمحمدی قول بده و بگو
خـــــون پاک شما ریخته شد،
تا هیچ اجنبی،
جـــــرأت نکند چادر را از سر ناموستان بیاندازد؛
پس من در حفظ حجابم می کوشم
تا خون شما پایمال نشود
و من شرمنده خون پاک شما نباشم.
و بر سر این عهد و قولت بمان!!!!
#شھید_روزه_دار
#شھیدجوادمحمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
7.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔
مراسم روز تشییع #شھیدجوادمحمدی
امشب هم جمعیت زیادی اومدن برای مراسم
راست مےگفت شهید آوینی
زمان #همه_چیز را کهنه مےکند جـز #خون_شهید...
#آھ_اے_شھادت
#شھیدجوادمحمدی
#شھید_روزه_دار
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 مراسم روز تشییع #شھیدجوادمحمدی امشب هم جمعیت زیادی اومدن برای مراسم راست مےگفت شهید آوینی زم
💔
مراسم دومین سالگرد #شھیدجوادمحمدی
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 بیانیه #گام_دوم_انقلاب ... نامه مِنَ الغَریبِ إلی الحَبیبِ ... به #جوانان است ... #حاج_حسین_یک
💔
#حاج_حسین_یکتا:
رزمندهای که در فضای سایبر و مجازی میجنگی!
برای فشردن کلیدها و دکمههای کامپیوتر و موبایلت وضو بگیر!
و با نیت قربةً إلی الله مطلب بنویس.
بدان که تو مصداق "و ما رمیت اذ رمیت ..." هستی.
#سرباز
#افسران_جنگ_نرم
#آتش_به_اختیار
#جبهه_مجازی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
#پروفایل
💕 @aah3noghte💕
💔
رهبر انقلاب 14 خرداد 98 در بخشی از سخنانشان در حرم امام فرمودند:
" #مقاومت البته هزینه دارد اما هزینهی #تسلیم در برابر دشمن بیشتر است..."
این یکی از مهم ترین گزاره های بسیار مهم سخنان ایشان بود که اگر برای آن "اقناع عمومی" شکل بگیرد،
کشور میتواند از شرایط فعلی خارج و به مسیر درست برگردد.
دوستان دغدغه مند انقلابی!
برای این کار باید از امروز شروع کرد،
شب انتخابات فایده ندارد،
هرکس هرکاری از دستش بر می آید باید انجام دهد،
یکی با ساخت مستند، یکی سخنرانی، یکی کاریکاتور و... هر کس هر هنری دارد باید به میدان بیاورد تا این منطق تبدیل به گفتمان عمومی شود.
✍ #امیرحسین_ثابتی
#اندڪےبصیرت
💕 @aah3noghte💕
💔
یادی کنیم از شهید فتنه88،
#شھیدمهدی_رضایی
سومین سالگرد شهادت مهدی، در منزلشان هیات داشتیم.
روضه #حضرت_زهرا سلام الله علیها خواندم و گریزی هم به روضه امام #حسن مجتبی علیه السلام زدم
و این شعر معروف: « اخر یه روز شیعه برات حرم میسازه » را خواندم.
ناگهان صدای ناله و فریاد یکی از دوستان بلند شد !...😳
فردا با من تماس گرفت و گفت #حتما باید ببینمت، کار واجبی باهات دارم.
بعد از احوال پرسی علت ناله زدنش را پرسیدم.
گفت:
«شب قبل از مراسم خواب مهدی را دیده بودم.
در خواب به او گفتم: خبر داری فردا شب درخانه شما برنامه داریم؟
مهدی گفت: بله، میدونم .
گفتم: خودت هم هستی؟
مهدی گفت:
اگر روضه خوان، شعر « اخر یه روز شیعه برات ... » را خواند بدان که من در مجلسم ... »
مهدی خیلی #امام_حسنی بود ... .
#شهید_مهدی_رضایی
#شھیدفتنه
#فراموش_نمےکنیم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#بےتوهرگز❤️
قسمت اول
🚫این داستان واقعی است🚫:
#مردهای_عوضی😒
همیشه از پدرم متنفر بودم
مادر و خواهرهام رو خیلی دوست داشتم اما پدرم رو... نه😔
آدم #عصبی و بی حوصله ای بود
اما بد اخلاقیش به کنار
می گفت: #دختر درس می خواد بخونه چکار؟😒
نگذاشت خواهر بزرگ ترم تا 14 سالگی بیشتر درس بخونه ... دو سال بعد هم عروسش کرد
اما من، فرق داشتم🙄
من #عاشق درس خوندن بودم
بوی کتاب و دفتر، مستم می کرد
می تونم ساعت ها پای کتاب بشینم و تکان نخورم
مهمتر از همه، می خواستم #درس بخونم،
برم سر کار و از اون #زندگی و اخلاق گند پدرم خودم رو نجات بدم
چند سال که از #ازدواج خواهرم گذشت
یه نتیجه دیگه هم به زندگیم اضافه شد
به هر قیمتی شده نباید ازدواج کنی‼️
شوهر خواهرم بدتر از پدرم، #همسر ناجوری بود، یه ارتشی بداخلاق و بی قید و بند😕
دائم توی مهمونی های باشگاه افسران، با اون همه فساد شرکت می کرد
اما خواهرم اجازه نداشت
#تنهایی پاش رو از توی خونه بیرون بزاره
مست هم که می کرد، به شدت #خواهرم رو کتک می زد
این بزرگ ترین #نتیجه زندگی من بود☝️ ... مردها همه شون عوضی هستن ... هرگز ازدواج نکن ...
هر چند بالاخره، اون روز برای منم رسید
روزی که پدرم گفت
هر چی درس خوندی، کافیه ...
.
.
#ادامه_دارد...
💕 @aah3noghte💕