شهید شو 🌷
💔 🌷 #بسم_رب_المھدی 🌷 #و_آنڪہ_دیرتر_آمد #پارت_بیست_و_ششم... چهارده نفر بودند و من ج
💔
🌷 #بسم_رب_المھدی 🌷
#و_آنڪہ_دیرتر_آمد
#پارت_بیست_و_هفتم...
برایم خیلی سخت بود که نمیتوانستم در عبادت هم مانند غذاخوردن و خوابیدن هم با آنها شریک شوم.😔
آخرین شبی که با هم بودیم، خواب به چشمانم نمی آمد.
دلم گرفته بود و خیره ی آسمان پر ستاره بودم....
چه بسیار شبها که به تنهایی گوشه ای میخوابیدم و به آسمان پر ستاره خیره میشدم اما آن شب ...
کسانی که کنار من خوابیده بودند تنهایی مرا پر کرده بودند.
نسبت به هیچکس در طول زندگی چنین #محبت و #کششی، احساس نکرده بودم.
مطمئن بودم #ایمان و #خلوص این چهارده مرد شیعه است که مرا چنین تحت تاثیر قرار داده است.
آنها کجا و من کجا؟...
من با افراد زیادی از هر دین و مذهبی همراه شده بودم. حتی کسانی که سنی و از مذهب خودم بودند، با من چنین رفتار نکرده بودند، ناگهان شهابی از آسمان گذشت.☄
آسمان پر ستاره و آن شهاب و التهاب درونی مرا یاد خاطره ای دور انداخت، خاطره ای که هرچه فکر کردم، یادم نیامد.😞
به مغزم فشار آوردم آنقدر که چشمانم سنگین شد و به خواب رفتم:
در بهشت بودم، کنار درخت بزرگی به رنگهای مختلف و میوه های گوناگون.
عجیب اینکه ریشه ی درختان در هوا بود و شاخه شان در دسترس،😲 به صورتی که میتوانستم به راحتی از هر میوه ای بچینم و بخورم.😋
چهار نهر از کنارم میگذشت، در یکی شربت بود، در دیگری شیر و در دوتای دیگر آب و عسل جاری بود.
کافی بود خم شوی و از هرکدام که میخواهی بنوشی.
مردان و زنان خوش صورت از آن میوه ها میخوردند و از نوشیدنی ها می نوشیدند....
#ادامه_دارد...
#نذر_ظهورش_صلوات✨
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
چون بزرگوارانِ همراه،
زحمت تایپ رو کشیدن،
کپی بدون ذکر لینک مورد رضایت نیست
💔
اینکه پیر میشی، چه شکلی میشی شاید جالب باشه
اما...
جالب تر اینه که
پایِ کی پیر میشی!؟!
پیر شدیم پای غمت
ای همه هستِ علی
من فدای غم تو
ای پسرِ شیر علی....
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#آھ_ڪربلا
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
فیلم منتشر نشده از کودکی های #شھیدجوادمحمدی
#شھیدجوادمحمدی
#کودکی
#شھادت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
شهید شو 🌷
💔 رمان #رهائے_از_شــب ☄ #قسمت_چهارم آقام ڪه رفت سیده خانومم رفت….😞 غیر از پیش نماز اون سالها،
💔
رمان #رهائے_از_شــب ☄
#قسمت_پنجم
مرگ آقام برخلاف یتیمے وبے پناه شدن من براے مهرے خالے از لطف نبود. میتونست با حقوق بازنشستگی و سود ڪرایه بدست اومده از حجره ے پدرے آقاے خدابیامرزم
هرچقدر دلش خواست خرج خودش ودوتا پسراش کنہ
و با من عین یڪ کلفتے ڪه همیشہ منت نگهداریمو تو سر فامیل میڪوبوند رفتار کنہ!
🌹🍃🌹
بہ اندازه ی تمام این سی سال عمرم از مهری متتفرم.
اون منو تبدیل به یڪ دختر #منزوی تو اون روزگار و یڪ موجود #ڪثیف تو امروزڪرد.
اون ڪارے ڪرد تو خونہ ی خودم احساس خفگے ڪنم
و مجبورم ڪرد در زمان دانشجوییم از اون خونہ برم و در خوابگاه زندگے ڪنم.
🍃🌹🍃
اما من ڪم ڪم یاد گرفتم چطورے حقمو ازش بگیرم.
بہ محض بیست ودو سالہ شدنم ادعاے میراثم رو ڪردم و سهم خودم رو از اموال و املاڪ پدرم گرفتم
وبا سهمم یڪ خونه نقلے خریدم تا دیگہ مجبور نباشم جایے زندگے ڪنم ڪه بهترین خاطراتم رو به بدترین شرایط بدل ڪرد.
اما در دوران نوجوانے خوشبختیهاے من زمانے تڪمیل شد ڪہ عاطفہ هم بہ اجبار شغل پدرش بہ اروپا مهاجرت🛫 ڪرد
و من رو با یڪ دنیا درد و رنج وتنهایے تنها گذاشت.
🍃🌹🍃
بے اختیار با بیاد آوردن روزهاے با او بودنم اشڪم سرازیر شد
و آرزو ڪردم ڪاش بازهم عاطفہ را ببینم.
🌹🍃🌹
غرق در افڪارم بودم ڪه متوجہ شدم جلوے محوطہ ےمسجد دیگر ڪسے نیست.
نمیدونم پیش نماز جوون وجدید مسجد و جوونهاے دوروبرش ڪے رفتہ بودند.
دلم به یکباره گرفت.باز احساس #تنهایے ڪردم.
🌹🍃🌹
از رو نیمڪت بلند شدم و مانتوے ڪوتاهمو ڪه غبار نیمڪت بروش نشسته بود رو پاک ڪردم.
هنوز رطوبت اشڪ😢 رو گونہ هام بود.
با گوشہ ے دستم صورتم رو پاڪ ڪردم و بے اعتنا بہ #نگاه_ڪثیف_و_هرز یڪ مردڪ بے سروپا و بدترڪیب
راهمو ڪج ڪردم و بسمت خیابون راه افتادم.
#ادامه_دارد...
نویسنده:
#ف_مقیمے
💕 @aah3noghte💕
#ڪپےباصلوات🌼
شهید شو 🌷
💔 رمان #رهائے_از_شــب ☄ #قسمت_پنجم مرگ آقام برخلاف یتیمے وبے پناه شدن من براے مهرے خالے از لطف
💔
رمان #رهائے_از_شــب ☄
#قسمت_ششم
در راه گوشیم 📲زنگ خورد.
با بے حوصلگی جواب دادم:
_بله؟!
صداے ناآشنا و مودبے از اونور خط جواب داد:
_سلام عزیزم.خوبید؟! من ڪامرانم.👤 دوست مسعود.خوشحال میشم بهم افتخار هم صحبتے بدید.
🍃🌹🍃
با اینڪه صداش خیلے محترم بود ولے دیگہ تو این مدت دستم اومده بود ڪه ڪی واقعا محترمہ.
اعتراف میڪنم ڪه در این مدت و #پرسہ_زدن میون اینهمہ مرد وپسر مختلف حتے یڪ فرد ☝️ #محترم ندیدم.
همشون #بظاهر اداے آدم حسابے ها رو در میارن
ولے تا میفهمن ڪه طرفشون همہ چیشو ریخته تو دایره و دیگہ چیزے براے ارایہ دادن نداره
#مثل_یڪ_آشغال باهاش رفتار میڪنند.
صداے دورگہ و بظاهر محترمش دوباره تو گوشم پیچید:
_عسل خانوم؟ دارید صدامو؟
با بے میلے جواب دادم:
_بله خوبے شما؟ مسعود بهم گفتہ بود شما دنبال یڪ دختر خاص هستید و شماره منو بهتون داده ولے نگفت ڪه خاص از منظر شما یعنے چے؟
یڪ خنده ے لوس و از دید خودشون دخترڪش تحویلم داد و گفت:
-اجازه بده اونو تو قرارمون بهت بگم! فقط همینو بگم ڪه من احساسم میگہ این صدای زیبا واقعا متعلق به یڪ دختر خاصہ! واگر من دختر خاص و رویایے خودمو پیداڪنم خاص ترین سورپرایزها رو براش دارم.
🍃🌹🍃
تو این ده سال خوب یاد گرفتم چطورے براے این جوجہ پولدارها #ناز_و_عشوه بیام و چطورے بے تابشون ڪنم.
با یڪے از همون فوت وفن ها جواب دادم:
_عععععععههههههه؟!!!! پس خوش بحال خودم!!! چون مطمئن باش خاص تر از من پیدا نخواهے ڪرد. فقط یڪ مشڪل ڪوچیڪ وجود داره.واون اینه کہ منم دنبال یڪ آدم خاصم.حتما مسعود بهت گفتہ ڪه من چقدر…
وسط حرفم پرید و گفت:
-بلہ بلہ میدونم و بخاطر همین هم مشتاق دیدارتم مسعود گفتہ ڪه هیچ مردے نتونستہ دل شما رو در این سالها تور ڪنہ و شما به هرکسے نگاه خریدارانه نمیکنے!
یڪ نفس عمیق ڪشید و با اعتماد بہ نفس گفت:
_من تو رو به یڪ مبارزه دعوت میڪنم!
_بهت قول میدم من خاص ترین مردے هستم ڪه در طول زندگیت دیدے!!
پوزخندے زدم و بهہ تمسخر گفتم:
_و با اعتماد بہ نفس ترینشون…
🍃🌹🍃
داشت میخندید.
از همون خنده ها ڪه براے منے ڪه دست اینها برام رو شده بود #درهمے_ارزش_نداشت ڪه به سردے گفتم:
_عزیزم من فعلا جایے هستم بعد باهم صحبت میکنیم.
گوشے رو قطع ڪردم و با کلے احساسات دوگانه با خودم ڪلنجار میرفتم ڪه چشمم👀 خورد
به اون مردے ڪه ساعتها بخاطرش رو نیمڪت نشستہ بودم!!
#ادامه_دارد...
نــویـسـنــده:
#فـــ_مــقــیــمے
💕 @aah3noghte💕
#ڪپےباصلوات🌼
💔
روسفید درگاه الهی #۶۰ساله شد...
همو که با بغض،
خدا را به حضرت زهرا قسم داد
تا با #شھادت از دنیا برود
امروز شصتمین سالروز زمینےشدنش بود
و چه تولدی باشد
تولدی که با شهادت به سرانجام رسد...
#شھیداحمدکاظمی
#سالروز_زمینی_شدن
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
🎞 #کلیپ
تو #انتخابات روباهمکار و گربهنره زیاد داریم ،
شما پینوکیو نباشید...
#سلطان_وعده_ها😏
👤استاد #رائفی_پور
#اندڪےبصیرت
💕 @aah3noghte💕
#فرواردکن_مومن😉
💔
🔞 شهیدی که منافقین چنان فجیع او را به شهادت رساندند که به خانواده اش اجازه داده نشد، پیکرش را ببینند😱 ⛔️
مادر سید مهدی، نحوه شهادت فرزندش توسط منافقین در #عملیات_مرصاد را اینچنین بیان میکند:
سید مهدی در گردان مسلم لشکر 27 و در منطقه اسلام آباد غرب بود که به شهادت می رسد.
#منافقین سفّاک چشم هایش را در آورده بودند,
گوشهایش را بریده بودند
و آنقدر به فکش ضربه زنده بودند تا فکش خرد شده بود
و پوستش را کنده بودند
و بدنش را سوزانده بودند...😭
🔻زمانی که پیکرش را برای ما آوردند اجازه ندادند او را ببینم ولی بعدا فیلم پیکرش را دیدم..😔😭
#شھیدسیدمهدی_رضوی
#شھادت
#منافق
#بدترازکافر
💕 @aah3noghte💕
✒️در خاطرات محلی از جانبازان و مجاهدان اوایل انقلاب نیز چنین مواردی به وفور یافت می شود.
حکایت جنایاتی که نسل جدید هیچ چیزی درباره آن نمی داند اما به دلیل تنبلی و بی خیالی، در حال فراموشی و دفن شدن هستند💯
شهید شو 🌷
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا سید انقلابی، که امام خامنهای لقب #مجا
💔
#معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی
#گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا
شهیدی که یک بار توسط منافقین به گروگان گرفته شد...
#شھیدتوحید_رزمجومین:
در سال 1330 در تهران متولد شد.
در حالی که خانوادهاش از نظر اقتصادی در تنگنا بود، کار و تحصیل را با هم دنبال کرد
و در سال 1356 موفق به اخذ لیسانس صنایع شد.
به علت عقاید و مبارزاتی که داشت به عنوان سرباز صفر به «چهل دختر» تبعید شد و در دوران انقلاب از پادگان فرار کرد.🏃
پس از پیروزی انقلاب، مدیر داخلی شرکت سار اول شد و با سمت عضویت در هیات مدیره گروه صنعتی ملی به آنجا رفت.
او بر اثر یک طرح از پیش تعیین شده توسط گروهکها به #گروگان گرفته شد اما با دخالت کمیته و سپاه آزاد گردید
و سرانجام در شامگاه هفتم تیر 1360 به جمع شهدای انقلاب پیوست.❣
#خون_عشاق_سر_وقت_خودش_خواهدریخت
#شھیدترور
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#اختصاصے_ڪانال_آھ...
💔
نمےدونم کدومتون کربلا نرفتین...
نمےدونم کدوم یکی از همسنگریامون دارن لحظه شماری مےکنن
باز امسال اربعین، راهی کربلا بشن
اما از همین جا
تو همین دنیای غیرواقعی
یه قول مردونه بدیم به هم
اگه
کسی
رفت
زیارت
حتما
حتما
حتما
به یاد ۸۰۰ تا همسنگری مجازیش باشه
حتی اگه تونست
یه سلام به ارباب و سقا بده و بگه
این از طرف جامونده های کانال...
دعا کنیم برای هم
قسمت بشه بریم حرم...
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#آھ_ڪربلا
💔
رنج دوران دیدنها و خون دل خوردنها جواب داد‼️
🔹 ضرب شست مقتدرانه توقیف کشتی دولت انگلیس، بعد از شکار پهپاد فوق مدرن دولت آمریکا،
که هر یک به نوعی حریم ایران و ایرانی را نقض کرده بودند، نقطه عطفی در تاریخ دویست ساله ایران در مواجهه با دولتهای بیگانه علیالخصوص دولت انگلیس است!💪
باید #تحقیرهای بعد از شکستهای سنگین ایران در دو جنگ با روسیه و تحمیل شدن قراردادهای خفتبار #گلستان و #ترکمنچای را چشیده باشیم تا لذت این روزها را درک کنیم.✌️
باید #تلخی قراردادهای ۱۹۰۷ و ۱۹۱۵ مابین روسیه و انگلیس را که #ایران را بین خود #تقسیم کرده بودند، در ژرفای جان احساس کرده باشیم تا شیرینی فتح و ظفر این روزها را بفهمیم.
باید #اندوه_فلاکت ایران و ایرانی را در تحملِ گذاشتن و برداشتن شاه این مملکت به دست بیگانگان (انگلیس) در دوره پهلوی اول و دوم را تا عمق روح و جانت احساس کرده باشیم تا برق شادی این روزها در چشمانمان تجلی کند.
باید رنج ناکامی #نهضت_ملی_شدن_صنعت_نفت با کودتای آمریکایی و انگلیسی آژاکس در ۲۸ مرداد سال ۳۲ را بر چهره تکیدهی وطن درک کرده باشیم تا بتوانیم خوشی این لحظات را تا اعماق وجودمان امتداد بدهیم.
باید در غم مظلومیت ۱۵ خردادها
و ۱۷ شهریورها
و ۱۶ آذرها
و کاپیتولاسیونها شریک شده باشیم تا احساس #اقتدار این روزها در جانمان بنشیند.💪
باید #جنایت_ناو_وینسنس آمریکایی در پرپر کردن مردان و زنان و کودکان عروسک به دست وطنت وجدانمان را بیتاب و بیقرار کرده باشد
که امروز به ضرب شست کوبنده فرزندان خمینی و خامنهای افتخار کنیم و مرحبا و آفرین بگوییم!✌️
🔸خلاصه در یک کلام
باید به پدرانمان و مادرانمان در این تاریخ دویست ساله بگوییم
رنج دوران دیدنها و خون دل خوردنها بالاخره جواب داد و شد آنچه باید میشد!
”ما برای آنکه ایران ، گوهری تابان شود
خون دلها خورده ایم؛ خون دلها خورده ایم
ما برای آنکه ایران خانه خوبان شود
رنج دوران برده ایم؛ رنج دوران برده ایم“
✍ پرویز امینی (جامعهشناس و عضو هیاتعلمی دانشگاه)
#اندڪےبصیرت
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
کلیپی که این روزها باید ترامپ ببیند
♦️رهبرمعظم انقلاب:
اولاً كه غلط ميكنيد حمله كنيد؛
ثانيا دوران بزن و دررو تمام شده.
#فداےسیدعلےجانم❤️
#افول_امریکا
#انگلیس_خبیث
#اندڪےبصیرت
💕 @aah3noghte💕
💔
نزدیکیِ این کویر، آبادی هست
از عالم غیب، دست امدادی هست
روزی که پزشکها جوابت کردند
لبخند بزن؛ پنجره فولادی هست
#چهارشنبهامامرضایی
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 🌷 #بسم_رب_المھدی 🌷 #و_آنڪہ_دیرتر_آمد #پارت_بیست_و_هفتم... برایم خیلی سخت بود که
💔
🌷 #بسم_رب_المھدی 🌷
#و_آنڪہ_دیرتر_آمد
#پارت_بیست_و_هشتم...
دست دراز کردم تا من هم میوه ای بچینم،اما نلگهان میوه ها از دسترس من دور شدند.
خواستم آب و شربت و شیر و عسل بنوشم، اما تا خم شدم، جوی ها چنان عمق یافتند که از دسترس من دور شدند.☹️
از آن جماعت پرسیدم:
"چرا شما به راحتی می خورید و می آشامید اما من نمیتوانم؟"
گفتند:
"زیرا تو هنوز پیش ما نیامدی!"
ناگهان عده ای سفید پوش را دیدم که پیش می آیند و زمزمه ای را شنیدم که میگفتند:
"بانوی ما دخت پیامبر فاطمه ی زهرا(س) است که می آید."
ملائکه ی بسیاری اطراف دخت پیامبر بودند و هر لحظه به تعدادشان افزون می شد.
وقتی دخت پیامبر نزدیک شدند، کنارشان جوانی بلند قامت و چهارشانه دیدم که صورتشان به نظرم آشنا می آمد.
مرا که دید، تبسمی بسیار دلنشین کرد.
چشمم که به خال گونه اش افتاد، ناگهان به یاد آن تشنگی و صحرا و سرور افتادم.😔
در خواب به خود لرزیدم.
زمزمه ی مردم را شنیدم که میگفتند:
"او محمد بن حسن، قائم منتظر است."😍
مردم برخاستند و سلام کردند بر حضرت فاطمه.
من هم ایستادم و گفتم:
"السلام علیک یا بنت رسول الله"
گفتند:
"و علیک السلام ای محمود! تو همان کسی نیستی که این فرزندم تو را از عطش نجات داد؟"
گفتم : "بله، او سرور و ناجی من است."
گفتند:
"نمیخواهی تحت ولایت او درآیی؟"
گفتم:
"این آرزوی من است".
حضرت تبسمی کردند و گفتند:
"بشارت بر تو باد که رستگار شدی."...
نگاه سرور مرا به یاد عمری انداخت که بی یاد او گذشته بود.😭
پشیمان جلو دویدم و خواستم دست او را بگیرم و طلب بخشش کنم که از خواب بیدار شدم.😭😭
جعفر آرام شانه هایم را می مالید و صدایم میکرد.
هوشیار که شدم گفتم:
"خواب امامتان را دیدم و خواب دخت پیامبر را."
جعفر گفت: "آرام باش و همه چیز را تعریف کن."
#ادامه_دارد...
#نذر_ظهورش_صلوات✨
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
چون بزرگوارانِ همراه،
زحمت تایپ رو کشیدن،
کپی بدون ذکر لینک مورد رضایت نیست
💔
به هر کسی که حرم مےرود بگوئید
دمی آنجا
برای من
فقط نفس بڪشد
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#آھ_ڪربلا
💕 @aah3noghte💕
💔
باز مرداد از راه رسید
من
صدای قدمهای تو را حس مےکنم
از راه مےرسی
و عاقبت مےشوی مایه دستگیری رفقایت
مرداد چند سالےست برای من
رنگ و بوی دیگری دارد
از در و دیوار شهر،
یاد تو مےبارد این روزها
#شھیدجوادمحمدی
#مردادماهےخاص
#ولادت
#شھادت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
میاندار هیئت حضرت زهرا {سلام الله علیها} بود
و ارادت عجیبی به حضرت زهرا {س} داشت
از خدا خواسته بود
در این دنیا
فقط ذره ای از مصائب و سختی های حضرت زهرا {س} را خودش درک کند
در عملیات #بدر یک ترکش سرگردان با شدت
مثل یک سیلی به صورتش خورد
و از کنار صورتش رد شد
اگر در عکس دقت کنید جای عبور ترکش
مثل جای دست یک نامرد، خبیث، بی صفت
که به صورت آدم بزند در سیمای شهید مشخص است
این نشانه تا موقع شهادت در صورتش باقی بود
بےقرارےهایش را با شهادت در راه خدا
و رسیدن به حضرت اباعبدالله الحسین {ع} تمام کرد
#شھیدامیرتهرانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
✍خوش به سعادت کسی که جرات و شهامت
انتخاب شهادت را دارد
مادر دعا کن برای کسی که مردد است
بین رفتن و ماندن ولی نمی داند
وقتش دارد تمام می شود
شهید شو 🌷
💔 رمان #رهائے_از_شــب ☄ #قسمت_ششم در راه گوشیم 📲زنگ خورد. با بے حوصلگی جواب دادم: _بله؟! صداے
💔
رمان #رهائے_از_شــب ☄
#قسمت_هفتم
او بہ آرامے مے آمد و درست در ده قدمے من قرار داشت..
در تمام عمرم هیچ وقت همچین حسے رو نداشتم.
قلبم تو سینہ ام سنگینے میڪرد..
ضربان قلبم💓 اینقدر بہ شمارش افتاده بود ڪه نمیدونستم باید چہ ڪار ڪنم. خداے من چہ اتفاقے برام افتاده بود.
نمیدونستم خدا خدا ڪنم اوهم منو ببینہ یا دعا ڪنم چشمش بہ
#حجاب_زشت_و_آرایش_غلیظم نیفتہ..!!😔
او حالا با من چند قدم فاصلہ داشت
عطر گل محمدے میداد
عطر پدرم…عطر صف اول مسجد! گیج ومنگ بودم.
ڪنترل حرڪاتم دست خودم نبود.
چشم دوختہ بودم بہ صورت روحانے و زیباش.
هرچہ نزدیڪ تر میشد بہ این نتیجہ میرسیدم ڪه دیدن من اون هم در این لباس وحجاب اصلا چیزی نبود ڪه میخواستم.
اما دیگر دیر شده بود. نگاه محجوب او بہ صورت آرایش ڪرده و موهاے پریشونم افتاد.
ولے بہ ثانیه نڪشید #نگاهش_رو_بہ_زیرانداخت.
دستش رو روے عباش کشید و از ڪنارم رد شد.
من اما همونجا ایستادم.
اگر معابر خالے از عابر بود حتما همونجا مینشستم و در #سکوت_مرگبارم فرو میرفتم و تا قیامت اون لحظہ ے تلاقے نگاه و عطر گل محمدے رو مرور میڪردم.
شاید هم زار زار بہ حال خودم #میگریستم.
ولے دیگہ من اون آدم سابق نبودم ڪه این نگاه ها #متحولم ڪنہ.
من تا گردن تو #ڪثافت بودم.!!😓
شاید اگر #آقام زنده بود
من الان #چادر_بہ_سر از ڪنار او رد میشدم و بدون شرم از نگاه ملامت بارش با افتخار از مقابلش میگذشتم.
سرمو بہ عقب برگردوندم.
و رفتن او راتماشا ڪردم.
او که میرفت انگار #ڪودڪیهامو با خودش میبرد..
#پاڪیهامو
#آقامو..
#بغض_سنگینے راه گلومو بست و قبل از شڪستنش مسیر خونہ رو پیمودم .
روز بعد با ڪامران قرار داشتم.
طبق درخواست خودش از محل قرار اطلاعے نداشتم فقط بنا بہ شرط من قرار شد ڪه ملاقاتمون در #جاے_آزاد باشہ.
او خیلے اصرار داشت ڪه خودش دنبالم بیاد ولے از اونجایے ڪه #دلم_نمیخواست آدرس خونم رو داشتہ باشہ خودم یڪی از ایستگاههاے مترو رو مشخص ڪردم
و او طبق قرار وسر ساعت با ماشین شاسے بلند🚙 جلوے پام توقف ڪرد.
رمان #رهائے_از_شــب ☄
#قسمت_هشتم
مسعود ڪنارش نشستہ بود و من از همونجا 👤ڪامران رو شناختم.
لبخند تصنعی بہ روے لب آوردم و وایستادم تا اونها خودشون بہ استقبالم بیان.
هر دو از ماشین پیاده شدند.
مسعود با اشاره دست منو بہ ڪامران نشون داد.
ڪامران با نگاه خریدارانہ بہ سمت من قدم برداشت و وقتے بهم رسید دستش رو جلو آورد براے سلام و احوالپرسے.
عینڪ دودیمو از چشمام در آوردم و با لبخند مغرورانه اے گفتم:
– سلام!! مسعود بهت نگفتہ ڪه من عادت ندارم در اولین دیدار با هرکسے صمیمے بشم؟😏
او خنده ی عصبے ڪرد و گفت:
-خب من صمیمے نشدم ڪه؟! بابا فقط قراره با هم سلام ڪنیم و دست بدیم همین! نگران نباش من ایدز ندارم!😏
مسعود بجاے من ڪه بہ زور میخندیدم جواب داد:
-ڪامران جان همونطور ڪه گفتم عسل خانوم خیلے سخت گیر و سخت پسنده. یڪ سرے قوانین خاصے هم داره ولی هر مردے آرزوش داشتن اونه.
ما ڪه نتونستیم دلشو تصاحب ڪنیم چون تو گفتے دنبال یڪ ڪیس خاصے من فقط عسل بہ فڪرم رسید.
در زمان صحبت مسعود فرصت خوبے بود تا بہ جزییات صورت ڪامران دقت ڪنم.
تنها عضو صورتش ڪه مشخص بود مال خودشہ ودستڪارے نشده چشمهاے درشت و روشنش بود.
روے هم رفتہ چهره ے زیبایی داشت ولے ابروهاے مرتب وتمیزش با سلیقہ ے من جور در نمیومد.
نمیدونم چے موجب شده بود ڪه اون فڪر ڪنہ خاصہ چون همہ چیزش شبیہ موردهای قبل بود.😒
از دور بازوش گرفته و چشم وابروش تا ماشینش و طرز حرف زدنش!!
ڪامران خطاب بہ مسعود ولے خیره بہ چشمان من جواب داد:
-من مرد ڪارهاے سختم. اتفاقا در برخورد اول ڪه نشون دادند واقعا خاصن!
بعد سعے ڪرد با لحن دلبرانہ اے بهم بگہ:
-افتخار میدید مادموازل تا در رڪابتون باشم؟
با لبخندے دعوتش رو پذیرفتم و بہ سمت ماشینش حرڪت ڪردم.
او برایم در ماشین رو باز ڪرد و با احترام بہ روے صندلے هدایتم ڪرد.
مسعود بیرون ماشین ازمون خداحافظے ڪرد
و برامون روز خوبے رو آرزو ڪرد.
او یڪی از هم دانشڪده اے هام بود ڪه چندسالے میشد با 👩نسیم ڪه از خودش چندسال بزرگتر بود و هم ڪلاسے من، دوست بود.
ڪار مسعود تو یڪی از شرکتهاے بزرگ وارداتے بود و در ڪارش هم موفق بود.
اما ڪامران صاحب یڪی از بزرگترین و معروف ترین ڪافے شاپ هاے زنجیره اے تهران بود.
و حدسم این بود ڪه منو به یکے ازهمون شعبه هاش ببره.
اتفاقا حدسم درست در اومد و
اولین قرارمون در ڪافے شاپ خودش بود.
#ادامه_دارد....
نویسنده؛
#فـــ_مــقــیــمے
💕 @aah3noghte💕
#ڪپےباصلوات🌼
شهید شو 🌷
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا شهیدی که یک بار توسط منافقین به گروگان
💔
#معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی
#گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا
#شھیدعلی_درخشان:
در سال 1319 در تهران متولد شد.
پس از تحصیلات ابتدائی و متوسطه به ضرورت مبارزه علیه رژیم پی برد و از با سابقهترین مبارزین انقلاب بود.
سی سال در کار تدارکات و تهیه امکانات برای مبارزین متعهد و تامین هزینه اقدامات علیه حکومت پهلوی بود.
بخش اعظم مخارج راهپیماییهای عظیم سال 1357 و اغلب خیریههای سیای و خدماتی اجتماعی را به عهده داشت
و بسیار مورد اعتماد شهید بهشتی، استاد مطهری و آیتالله طالقانی بود.
با این همه تمکن مالی، هرگز خانهای برای خود تهیه نکرد و با شروع فعالیت حزب جمهوری اسلامی، انجام مسوولیت امور مالی حزب را بر عهده گرفت.
با توجه به اینکه به طور دائم در اطاق دکتر بهشتی بود؛
بهترین رابط خصوصی بچه ها با شهید بزرگوار بهشتی بود
و در حقیقت دستیاری صدیق برای او به شمار می رفت.
او سرانجام در کنار 72 تن یار صدیق امام شهد شیرین شهادت را نوشید.❣
#خون_عشاق_سر_وقت_خودش_خواهدریخت
#شھیدترور
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#اختصاصے_ڪانال_آھ...
💔
فرزند شهیدی
که خودش هم به مقام شهادت رسید
بسیجی دلسوخته و گمنام
" #شھیدمہدی_شکری"
شهادت = ۱۳۶۲/۱۲/۱۱
جزیره مجنون / عملیات خیبر
مزار = گلزار شهدای بهشت زهرا {س}
قطعه ۲۷ / ردیف ۲۳ / شماره ۱۶
شهید مهدی شکری
بر اثر اصابت خمپاره دشمن
در عملیات نفسگیر خیبر
به مقام والای شهادت رسید
شهید مهدی شکری
فرزند شهید است
و پدر بزرگوارش
"شهید اسکندر شکری"
سال ۶۱ در سومار
به مقام والای شهادت رسید
این اسم ها و افتخارات
گمنام و ناشناخته ماندند
چون بعضی از ما فریب بازی شهرت و خودنمایی
آدم های پوشالی و بی اهمیت را خوردیم
#امام_خامنه_ای:
«ما هر وقتی که کشورمان دچار ذلّت شد
به خاطر این بود که مردان فداکار
مردان دلاور
مردان با گذشت
نداشتیم
آن وقتی که کشور ما
در هر دوره ای از دوره های تاریخ، سربلند شد
به خاطر این است که چنین مردانی را داشتیم
زمان ما بحمدالله زمانی است
که از اینگونه انسان های بزرگ
در آن زیاد پدید آمدند
نگذارید!
یاد این مردان بزرگ فراموش بشود
به شما عرض می کنم، انگیزه هایی وجود دارد
برای اینکه یاد شهدا به فراموشی سپرده بشود
انگیزه های بسیار شدیدی وجود دارد
که اینها را به فراموشی بسپارند
چیزهای دیگری را مطرح کنند و جلوه های کاذب
و عظمت های دروغین را مطرح کنند
تا عظمت های واقعی از یادها برود»
#شھیداسکندرشکری
#شھیدمهدی_شکری
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 🌷 #بسم_رب_المھدی 🌷 #و_آنڪہ_دیرتر_آمد #پارت_بیست_و_هشتم... دست دراز کردم تا من هم
💔
🌷 #بسم_رب_المھدی 🌷
#و_آنڪہ_دیرتر_آمد
#پارت_بیست_و_نهم...
آب به خوردم دادند، حالم که جا آمد، ماجرا را از اول، از آن صحرای برهوت و معجزه ی سرور تعریف کردم تا به این خواب رسیدم.
سیاح مرا در آغوش کشید و گفت:
"الحق که بوی بهشت میدهی. فردا باید با ما به مرقد امام موسی بن جعفر بیایی و شیخ مارا ببینی. از همان ساعتی که دیدمت با تو احساس دوستی کردم و حالا دلیلش را میدانم که چرا."
به گریه افتادم و دستانش را گرفتم و بر چشمانم گذاشتم.
خواستم پاهایش را ببوسم که نگذاشت.
در آغوشم گرفت و هر دو گریه کردیم.
فردا به مرقد امام موسی بن جعفر(ع) رفتیم. یکسره خدا را شکر میکردم که مرا هدایت کرده است.
خدام مرقد از ما اسقبال کردند و گفتند:
"شیخ از صبح بی تاب است و میگوید مردی محمود نام در راه است. می آید تا به دوستداران امام عصر ملحق شود، و به ما حکم کرده او را تکریم و احترام بسیار کنیم و به نزد شیخ ببریم."
همراهانم با شنیدن این سخن به سر زدند و گریستند.....
به خود نبودم.
جعفر بازویم را گرفت و گفت:
"بیا برادر! خوشا به حالت که خدا وائمه اینطور هوایت را دارند، شفاعت ما را هم بکن."
نشستم و قدرت حرکت نداشتم.
شنیدم که شیخ می آید.
#ادامه_دارد...
#نذر_ظهورش_صلوات✨
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
چون بزرگوارانِ همراه،
زحمت تایپ رو کشیدن،
کپی بدون ذکر لینک مورد رضایت نیست