eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 باز مرداد از راه رسید من صدای قدمهای تو را حس مےکنم از راه مےرسی و عاقبت مےشوی مایه دستگیری رفقایت مرداد چند سالےست برای من رنگ و بوی دیگری دارد از در و دیوار شهر، یاد تو مےبارد این روزها ... 💕 @aah3noghte💕
💔 میاندار هیئت حضرت زهرا {سلام الله علیها} بود و ارادت عجیبی به حضرت زهرا {س} داشت از خدا خواسته بود در این دنیا فقط ذره ای از مصائب و سختی های حضرت زهرا {س} را خودش درک کند در عملیات #بدر یک ترکش سرگردان با شدت مثل یک سیلی به صورتش خورد و از کنار صورتش رد شد اگر در عکس دقت کنید جای عبور ترکش مثل جای دست یک نامرد، خبیث، بی صفت که به صورت آدم بزند در سیمای شهید مشخص است این نشانه تا موقع شهادت در صورتش باقی بود بےقرارےهایش را با شهادت در راه خدا و رسیدن به حضرت اباعبدالله الحسین {ع} تمام کرد #شھیدامیرتهرانی #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕 ✍خوش به سعادت کسی که جرات و شهامت انتخاب شهادت را دارد مادر دعا کن برای کسی که مردد است بین رفتن و ماندن ولی نمی داند وقتش دارد تمام می شود
شهید شو 🌷
💔 رمان #رهائے_از_شــب ☄ #قسمت_ششم در راه گوشیم 📲زنگ خورد. با بے حوصلگی جواب دادم: _بله؟! صداے
💔 رمان او بہ آرامے مے آمد و درست در ده قدمے من قرار داشت.. در تمام عمرم هیچ وقت همچین حسے رو نداشتم. قلبم تو سینہ ام سنگینے میڪرد.. ضربان قلبم💓 اینقدر بہ شمارش افتاده بود ڪه نمیدونستم باید چہ ڪار ڪنم. خداے من چہ اتفاقے برام افتاده بود. نمیدونستم خدا خدا ڪنم اوهم منو ببینہ یا دعا ڪنم چشمش بہ نیفتہ..!!😔 او حالا با من چند قدم فاصلہ داشت عطر گل محمدے میداد عطر پدرم…عطر صف اول مسجد! گیج ومنگ بودم. ڪنترل حرڪاتم دست خودم نبود. چشم دوختہ بودم بہ صورت روحانے و زیباش. هرچہ نزدیڪ تر میشد بہ این نتیجہ میرسیدم ڪه دیدن من اون هم در این لباس وحجاب اصلا چیزی نبود ڪه میخواستم. اما دیگر دیر شده بود. نگاه محجوب او بہ صورت آرایش ڪرده و موهاے پریشونم افتاد. ولے بہ ثانیه نڪشید . دستش رو روے عباش کشید و از ڪنارم رد شد. من اما همونجا ایستادم. اگر معابر خالے از عابر بود حتما همونجا مینشستم و در فرو میرفتم و تا قیامت اون لحظہ ے تلاقے نگاه و عطر گل محمدے رو مرور میڪردم. شاید هم زار زار بہ حال خودم . ولے دیگہ من اون آدم سابق نبودم ڪه این نگاه ها ڪنہ. من تا گردن تو بودم.!!😓 شاید اگر زنده بود من الان از ڪنار او رد میشدم و بدون شرم از نگاه ملامت بارش با افتخار از مقابلش میگذشتم. سرمو بہ عقب برگردوندم. و رفتن او راتماشا ڪردم. او که میرفت انگار با خودش میبرد.. .. راه گلومو بست و قبل از شڪستنش مسیر خونہ رو پیمودم . روز بعد با ڪامران قرار داشتم. طبق درخواست خودش از محل قرار اطلاعے نداشتم فقط بنا بہ شرط من قرار شد ڪه ملاقاتمون در باشہ. او خیلے اصرار داشت ڪه خودش دنبالم بیاد ولے از اونجایے ڪه آدرس خونم رو داشتہ باشہ خودم  یڪی از ایستگاههاے مترو رو مشخص ڪردم و او طبق قرار وسر ساعت با ماشین شاسے بلند🚙 جلوے پام توقف ڪرد. رمان مسعود ڪنارش نشستہ بود و من از همونجا 👤ڪامران رو شناختم. لبخند تصنعی بہ روے لب آوردم و وایستادم تا اونها خودشون بہ استقبالم بیان. هر دو از ماشین پیاده شدند. مسعود با اشاره دست منو بہ ڪامران نشون داد. ڪامران با نگاه خریدارانہ بہ سمت من قدم برداشت و وقتے بهم رسید دستش رو جلو آورد براے سلام و احوالپرسے. عینڪ دودیمو از چشمام در آوردم و با لبخند مغرورانه اے گفتم: – سلام!! مسعود بهت نگفتہ ڪه من عادت ندارم در اولین دیدار با هرکسے صمیمے بشم؟😏 او خنده ی عصبے ڪرد و گفت: -خب من صمیمے نشدم ڪه؟! بابا فقط قراره با هم سلام ڪنیم و دست بدیم همین! نگران نباش من ایدز ندارم!😏 مسعود بجاے من ڪه بہ زور میخندیدم جواب داد: -ڪامران جان همونطور ڪه گفتم عسل خانوم خیلے سخت گیر و سخت پسنده. یڪ سرے قوانین خاصے هم داره ولی هر مردے آرزوش داشتن اونه. ما ڪه نتونستیم دلشو تصاحب ڪنیم چون تو گفتے دنبال یڪ ڪیس خاصے من فقط عسل بہ فڪرم رسید. در زمان صحبت مسعود فرصت خوبے بود تا بہ جزییات صورت ڪامران دقت ڪنم. تنها عضو صورتش ڪه مشخص بود مال خودشہ ودستڪارے نشده چشمهاے درشت و روشنش بود. روے هم رفتہ چهره ے زیبایی داشت ولے ابروهاے مرتب وتمیزش با سلیقہ ے من جور در نمیومد. نمیدونم چے موجب شده بود ڪه اون فڪر ڪنہ خاصہ چون همہ چیزش شبیہ موردهای قبل بود.😒 از دور بازوش گرفته و چشم وابروش تا ماشینش و طرز حرف زدنش!! ڪامران خطاب بہ مسعود ولے خیره بہ چشمان من جواب داد: -من مرد ڪارهاے سختم. اتفاقا در برخورد اول ڪه نشون دادند واقعا خاصن! بعد سعے ڪرد با لحن دلبرانہ اے بهم بگہ: -افتخار میدید مادموازل تا در رڪابتون باشم؟ با لبخندے دعوتش رو پذیرفتم و بہ سمت ماشینش حرڪت ڪردم. او برایم در ماشین رو باز ڪرد و با احترام بہ روے صندلے هدایتم ڪرد. مسعود بیرون ماشین ازمون خداحافظے ڪرد و برامون روز خوبے رو آرزو ڪرد. او یڪی از هم دانشڪده اے هام بود ڪه چندسالے میشد با 👩نسیم ڪه از خودش چندسال بزرگتر بود و هم ڪلاسے من، دوست بود. ڪار مسعود تو یڪی از شرکتهاے بزرگ وارداتے بود و در ڪارش هم موفق بود. اما ڪامران صاحب یڪی از بزرگترین و معروف ترین ڪافے شاپ هاے زنجیره اے تهران بود. و حدسم این بود ڪه منو به یکے ازهمون شعبه هاش ببره. اتفاقا حدسم درست در اومد و اولین قرارمون در ڪافے شاپ خودش بود. ‌ ‌ .... نویسنده؛ 💕 @aah3noghte💕 🌼
شهید شو 🌷
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا شهیدی که یک بار توسط منافقین به گروگان
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا #شھیدعلی_درخشان:  در سال 1319 در تهران متولد شد. پس از  تحصیلات ابتدائی و متوسطه به ضرورت مبارزه علیه رژیم پی برد و از با سابقه‌ترین مبارزین انقلاب بود. سی سال در کار تدارکات و تهیه امکانات برای مبارزین متعهد و تامین هزینه اقدامات علیه حکومت پهلوی بود. بخش اعظم مخارج راهپیمایی‌های عظیم سال 1357 و اغلب خیریه‌های سیای و خدماتی اجتماعی را به عهده داشت و بسیار مورد اعتماد شهید بهشتی، استاد مطهری و آیت‌الله طالقانی بود. با این همه تمکن مالی، هرگز خانه‌ای برای خود تهیه نکرد و با شروع فعالیت حزب جمهوری اسلامی، انجام مسوولیت امور مالی حزب را بر عهده گرفت. با توجه به اینکه به طور دائم در اطاق دکتر بهشتی بود؛ بهترین رابط خصوصی بچه ها با شهید بزرگوار بهشتی بود و در حقیقت دستیاری صدیق برای او به شمار می رفت. او سرانجام در کنار 72 تن یار صدیق امام شهد شیرین شهادت را نوشید.❣ #خون_عشاق_سر_وقت_خودش_خواهدریخت #شھیدترور #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕 #اختصاصے_ڪانال_آھ...
💔 فرزند شهیدی که خودش هم به مقام شهادت رسید بسیجی دلسوخته و گمنام " " شهادت = ۱۳۶۲/۱۲/۱۱ جزیره مجنون / عملیات خیبر مزار = گلزار شهدای بهشت زهرا {س} قطعه ۲۷ / ردیف ۲۳ / شماره ۱۶ شهید مهدی شکری بر اثر اصابت خمپاره دشمن در عملیات نفسگیر خیبر به مقام والای شهادت رسید شهید مهدی شکری فرزند شهید است و پدر بزرگوارش "شهید اسکندر شکری" سال ۶۱ در سومار به مقام والای شهادت رسید این اسم ها و افتخارات گمنام و ناشناخته ماندند چون بعضی از ما فریب بازی شهرت و خودنمایی آدم های پوشالی و بی اهمیت را خوردیم : «ما هر وقتی که کشورمان دچار ذلّت شد به‌ خاطر این بود که مردان فداکار مردان دلاور مردان با گذشت نداشتیم آن ‌وقتی که کشور ما در هر دوره ‌ای از دوره‌ های تاریخ، سربلند شد به ‌خاطر این است که چنین مردانی را داشتیم زمان ما بحمدالله زمانی است که از اینگونه انسان های بزرگ در آن زیاد پدید آمدند نگذارید!  یاد این مردان بزرگ فراموش بشود به شما عرض می کنم، انگیزه‌ هایی وجود دارد برای‌ اینکه یاد شهدا به فراموشی سپرده بشود انگیزه ‌های بسیار شدیدی وجود دارد که اینها را به فراموشی بسپارند چیزهای دیگری را مطرح کنند و جلوه ‌های کاذب و عظمت های دروغین را مطرح کنند تا عظمت های واقعی از یادها برود» ... 💕 @aah3noghte💕
چله دعای توسل روز بیست و دوم فراموش نشهシ
💔 ✅ سلفی داریم تا سلفی! 😔 یکی حقیر، 👌 یکی عزتمندانه.. #نفتکش #اندڪےبصیرت 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 🌷 #بسم_رب_المھدی 🌷 #و_آنڪہ_دیرتر_آمد #پارت_بیست_و_هشتم... دست دراز کردم تا من هم
💔 🌷 🌷 ... آب به خوردم دادند، حالم که جا آمد، ماجرا را از اول، از آن صحرای برهوت و معجزه ی سرور تعریف کردم تا به این خواب رسیدم. سیاح مرا در آغوش کشید و گفت: "الحق که بوی بهشت میدهی. فردا باید با ما به مرقد امام موسی بن جعفر بیایی و شیخ مارا ببینی. از همان ساعتی که دیدمت با تو احساس دوستی کردم و حالا دلیلش را میدانم که چرا." به گریه افتادم و دستانش را گرفتم و بر چشمانم گذاشتم. خواستم پاهایش را ببوسم که نگذاشت. در آغوشم گرفت و هر دو گریه کردیم. فردا به مرقد امام موسی بن جعفر(ع) رفتیم. یکسره خدا را شکر میکردم که مرا هدایت کرده است. خدام مرقد از ما اسقبال کردند و گفتند: "شیخ از صبح بی تاب است و میگوید مردی محمود نام در راه است. می آید تا به دوستداران امام عصر ملحق شود، و به ما حکم کرده او را تکریم و احترام بسیار کنیم و به نزد شیخ ببریم." همراهانم با شنیدن این سخن به سر زدند و گریستند..... به خود نبودم. جعفر بازویم را گرفت و گفت: "بیا برادر! خوشا به حالت که خدا وائمه اینطور هوایت را دارند، شفاعت ما را هم بکن." نشستم و قدرت حرکت نداشتم. شنیدم که شیخ می آید. ... ✨ 💕 @aah3noghte💕 چون بزرگوارانِ همراه، زحمت تایپ رو کشیدن، کپی بدون ذکر لینک مورد رضایت نیست
💔 پای طومار دلم از ڪرم امضا بدهید این شب جمعه به ما ڪرب و بلا رابدهید یا ڪه از لطف ڪریمانه زهرای بتول اذن شبهای #محرم به گداها بدهید #شب_زیارتی_ارباب #بطلب_دق_کردم 💕 @aah3noghte💕
💔 خورشید مـن تویی و بی حضور تو صبحم بخیر نمی شود ای آفتاب مـن گر چهره را برون نڪنی از نقاب خود صبحی دمیده نگردد به خواب من 💕 @aah3noghte💕
💔 مقصد نیست! راه است... مقصد، است و شهادت نزدیڪ ترین راه رسیدن به حسین جان ؛ چقدر دارد ما با تو... ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 رمان #رهائے_از_شــب ☄ #قسمت_هفتم او بہ آرامے مے آمد و درست در ده قدمے من قرار داشت.. در تمام ع
💔 رمان او تمام سعیش رو میڪرد ڪه بہ من خوش بگذره. از خانوادش و زندگیش پرسیدم. فهمیدم ڪه یڪ خواهر بزرگتر از خودش داره ڪه متاهلہ و حسابدار یڪ شرڪت تجاریہ. وقتے او هم از من راجع بہ خانوادم پرسید مثل همیشہ جواب دادم ڪه من تنها زندگے میڪنم و دیگر توضیحے ندادم. 👤ڪامران برعڪس پسرهاے دیگہ زیاد در این باره ڪنجکاوے نڪرد و من ڪاملا احساس میڪردم ڪه  تنها عاملے ڪه او را از پرسیدن سوالهاے بیشتر منع میکنہ ادب و محافظہ کاریشہ. ازش پرسیدم ڪه هدفش از پیدا ڪردن یڪ دختر خاص چیہ؟ او چند لحظہ اے بہ محتوے فنجون قهوه ش نگاه ڪرد و خیلے ساده جواب داد: -براے اینڪه از زنهاے دورو برم خستہ شدم. همشون یک جور لباس میپوشن یڪ مدل رفتار میڪنن حتی قیافہ هاشونم شبیہ هم شده هردو باهم خندیدیم. پرسیدم: _وحالا ڪه منو دیدے نظررررت …راجب… من چیہ؟ چشمان روشنش رو ریز ڪرد وخیره بہ من گفت: -راستش من خشگل زیاد دیدم. دخترایی ڪه با دیدنشون فڪر میڪنی دارے یڪ تابلوی باشکوه میبینے. تو اما حسابت سواست. چهره ے تو یڪ جذابیت منحصر بہ فرد داره. ڪامران جورے حرف میزد ڪه انگار داره یڪ قصہ ے مهیج رو تعریف میکنه. اصولا او از دستها و تمام عضلات صورتش در حرف زدن استفاده میڪرد. واین براے من جالب بود. شیطنتم گل کرد. گوشیمو گذاشتم ڪنار گوشم و وانمود ڪردم با ڪسے حرف میزنم: -الو سلام عزیزم. خوبے؟! چے؟! درباره ے تو هم همین حرفها رو میزد؟! نگران نباش خودمم فهمیدم. حواسم هست.😉 اینا ڪارشون همینہ! به همه میگن تو فرق دارے تا ما دختراے ساده فریبشون رو بخوریم.😏 و با لبخند معنے دارے گوشے رو از ڪنار گوشم پایین آوردم و رو میز گذاشتم. خنده ے تلخی ڪرد و با مڪث ادامه داد: -شاید حق با تو باشہ. حتما زیادند همچین مردهایے ولے من مثل بقیہ نیستم. من در مورد تو واقعیت رو گفتم. میتونے از مسعود بپرسے ڪه چندتا دختر رو فقط در همین هفتہ بهم معرفے کرده و من با یڪ تلفنے حرف زدن ردشون ڪردم. باور ڪن من اهل بازے با دخترها نیستم. و نیازے ندارم بخاطر دخترها دروغ بگم و الڪی ازشون تعریف کنم. من با یڪ اشاره بہ هر دخترے میتونم ڪل وجودش رو مال خودم بکنم. خیلے از دخترها آرزو دارن فقط یڪ شب با من باشن!!! از شنیدن جملاتش  ڪه با خود شیفتگے و تڪبر گفتہ میشد احساس تهوع بهم دست داد. با حالت تحقیر یڪ ابرومو بالا دادم و گفتم: _باورم نمیشہ ڪه اینقدر دخترها پست و حقیر شده باشن کہ چنین اے داشته باشن!!! و در مورد تو بازهم میگم خاص بودن تو فقط در اعتماد بہ نفس ڪاذبته!! حسابے جاخورد ولے سریع خودش رو ڪنترل ڪرد و زل زد به نگاه تمسخرآمیز من و بدون مڪث جملات رو ڪنار هم چید: _و خاص بودن تو هم در صراحت ڪلام و غرورتہ. تو چه بخواے چہ نخواے من و شیفتہ ے خودت ڪردے ومن تمام سعیمو میڪنم تو رو مال خودم کنم.😏 یڪ خنده ے نسبتا بلند و البتہ مخصوص خودم ڪردم و میون خنده گفتم: _منظورت از تصاحب من یعنے چے؟ احتمالا منظورت ڪه ازدواج نیست؟ شانه هاش رو بالا انداخت و با حالت چشم وابروش گفت: _خدا رو چہ دیدے؟ !شاید بہ اونجاها هم رسیدیم. البته همہ چیز بستگے بہ تو داره! واگہ این گنده دماغیهات فقط مختص امروز باشہ!!!!! رمان ‌ ‌ دیگہ حوصلہ ام از حرفهاش سر رفتہ بود. با جملہ ی آخرش متوجہ شدم اینم مثل مردهاے دیگہ فقط بہ فڪر هم خوابے و تصاحب تن منہ.😏 تو دلم خطاب بهش گفتم: -آرزوے اون لحظہ رو بہ گور خواهے برد. جورے به بازے میگیرمت ڪه خودشیفتگے یادت بره. منتظر جواب من بود.با نگاه خیره اش وادارم ڪرد بہ جواب. پرسید: - خب؟! نظرت چیہ؟! قاشقم رو بہ ظرف زیباے بستنیم مالیدم و با حالت خاص و تحریڪ ڪننده ای داخل دهانم بردم و پاسخ دادم: -باید بیشتر بشناسمت. تا الان ڪه همچین آش دهن سوزے نبودے!!😜 اون خندید و گفت: -عجب دخترے هستے بابا! تو واقعا همیشہ اینقدر بداخلاق و رکے؟! رامت میڪنم عسل خانوم… گفتم: _فقط یڪ شرط دارم! پرسید: _چہ شرطے؟! گفتم: _شرطم اینہ ڪہ تا زمانیڪہ خودم اعلام نڪردم منو بہ ڪسے دوست دختر خودت معرفے نمیکنے. با تعجب گفت: _باشہ قبول اما براے چی چنین درخواستے دارے؟ ! یڪے از خصوصیات من در جذب مردان، مرموز جلوه دادن خودم بود. من در هر قرار ملاقاتے ڪہ با افراد مختلف می‌گذاشتم با توجہ با شخصیتی ڪہ ازشون آنالیز میڪردم شروط و درخواستهایے مطرح میڪردم ڪه براشون سوال برانگیز و جذاب باشہ. در برخوردم با کامران اولین چیزے ڪہ دستگیرم شد غرور و خودشیفتگے ش بود و این درخواست اونو بہ چالش میڪشید ڪہ چرا من دلم نمیخواد کسے منو بہ عنوان دوست او بشناسہ!! و معمولا هم در جواب چراهای طعمه هام پاسخ میدادم : _دلیلش ڪاملا شخصیہ. شاید یڪ روزے ڪہ اعتماد بینمون حاڪم شد بهت گفتم! و طعمہ هام رو با یڪ دنیا سوال تنها میگذاشتم. من اونقدر در ڪارم خبره بودم ڪہ هیچ وقت طعمہ هام دنبال گذشته وخانواده م نمیگشتند.
شهید شو 🌷
💔 رمان #رهائے_از_شــب ☄ #قسمت_هفتم او بہ آرامے مے آمد و درست در ده قدمے من قرار داشت.. در تمام ع
اونها فقط به فڪر تصاحب من بودند و میخواستند بہ هر طریقے شده اثبات ڪنند ڪہ با دیگرے فرق دارند و من هم قیمتے دارم! ڪامران آه ڪوتاهی ڪشید و دست نرم وسردش رو بروے دستانم گذاشت. و نجوا ڪنان گفت: -یه چیزے بگم؟!. دستم رو بہ آرامے وبا اکراه از زیر دستاش خارج ڪردم و بہ دست دیگرم قلاب کردم. -بگو -بہ من اعتماد ڪن. میدونم با طرز حرف زدنم ممکنہ چہ چیزهایی درباره م فڪر ڪرده باشے ولے بهت قول میدم من با بقیہ فرق دارم از مسعود ممنونم ڪہ تو رو بہ من معرفے ڪرده. در توچیزے هست ڪہ من دوستش دارم. نمیدونم اون چیہ؟ ! شاید یک جور بانمکے یا یڪ …نمیدونم نمیدونم. فقط میخوام داشتہ باشمت. لبخند خاص خودمو زدم و گفتم: -اوڪے. ممنونم از تعریفاتت… و این آغاز گرفتارے ڪامران بود…. ... نویسنده: 💕 @aah3noghte💕 🌼
💔 سردار باقرزاده در رابطه با کشف پیکر #سردارعلی_هاشمی می‌گوید: شرایط خاصی در منطقه قرارگاه «خاتم 4» به وجود آمد و حضور شهید هاشمی تا لحظات آخر در آن نقطه، نشانه این است که او می‌خواست به هر شکلی جزایر را حفظ کند و عقب ‌نشینی نکند، لذا مفقود میشود... آن زمان به اتفاق 2 نفر از بچه‌های بسیجی و یک برادر عراقی از مجاهدین لشگر بدر اینجا آمدیم که وضعیت نامناسبی بود. یکی از اهداف ما از روز اول پیدا کردن پیکر شهید هاشمی و هم‌رزمانشان بود. با توجه به سابقه درگیری شهید هاشمی و همرزمانش با بالگرد عراقی در این نقطه می‌دانستیم که آنها در این منطقه حضور داشتند زیرا عراقی‌ها بالگرد را برای دستگیری و اسیر کردن شهید علی هاشمی بلند کرده بودند لذا باید پیکر آنها را در آن اطراف پیدا می‌کردیم وقتی وارد صحنه شدیم، در ابتدا چیزی دیده نشد، جاده پاکسازی شده بود و اثری از آنها نبود ولی کاوش که شروع شد،در یک فضای تقریباً مثلثی شکل، در حدود 100 متر مربع شهدا پیدا شدند و جالب اینجاست که آثار و بقایای بالگرد و ماشین هم دیده می‌شد. از ظواهر این طور بر می‌آمد که نیروهای دشمن قصد هلی‌برن داشتند به همین دلیل با بالگرد روی جاده نشستند و نیروهایشان را پیاده کردند تا بتوانند راه را ببندند. از طرفی راه دیگری هم برای گریز نبود؛ شهید علی هاشمی براساس همان منطق «هیهات من الذله» با ماشین به این بالگرد عراقی زد و آنها را به هلاکت رساند و خود به همراه همرزمانش به شهادت رسید. #شھیدعلی_هاشمی #سالروزشهادت ادامه در پست بعد 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 سردار باقرزاده در رابطه با کشف پیکر #سردارعلی_هاشمی می‌گوید: شرایط خاصی در منطقه قرارگاه «خا
ادامه پست قبل طبیعی است با توجه به گل، خاک، آب، هور و جابه‌جایی‌ها، یک مقداری از این استخوان‌ها باهم مخلوط شود؛ پس از پیدا شدن پیکر مطهر این شهدای گرانقدر در مرحله اول با اقداماتی که در پزشکی قانونی و کارهای آناتومی و بعد هم کار تکمیلی DNA انجام گرفت، خوشبختانه جواب گرفتیم و حتی با آخرین نظریه‌ای که مرکز تحقیقات ژنتیک سپاه اعلام کرد ما توانستیم 2، 3 استخوانی را که اضافه با بدن ایشان مخلوط شده بود را جدا کنیم.  البته یک مقدار فرآیند شناسایی پیکر مطهر ایشان طول کشید، علتش هم این بود که می‌خواستیم مطمئن شویم. یک ملاحظاتی بود، یک مقداری هم از طرف خانواده وقفه شد، زیرا وقتی ما می‌خواستیم نمونه خون بگیریم و کارهای اولیه را انجام دهیم، اوایل با ما همکاری نشد، چون تصور می‌کردند که ایشان اسیر شده است. در فتوای مقام معظم رهبری نیز در مورد پیکرهای گمنام اشاره شده است؛ در صورت یأس از شناسایی، اجساد مطهر باید دفن شوند لذا ما باید آن قدر تلاش کنیم که مأیوس شویم و واقعاً مطمئن شویم که دیگر اینها قابل شناسایی نیستند. در مورد ایشان چون مطمئن بودیم که شناسایی می‌کنیم، یک مقدار دست نگه داشتیم و همین طور کاوش کردیم، ادامه دادیم و کار را تا به اینجا رساندیم، بعد هم الحمدلله به نتیجه رسیدیم و هیچ تردیدی نداریم. شخصیت این بزرگوار را مردم باید بشناسند و خصائص و سجایای اخلاقی ایشان را، انسانِ مطیع، منضبط، در خطِ امام خمینی (ره) به تمام معنا، فداکار، بی‌مدعا، مظلوم، مظلوم و مظلوم.... این مظلومیت را در تشییع و تدفین وی همزمان با سالروز شهادت مظلومانه حضرت زهرا سلام الله علیها می‌بینید. ... 💕 @aah3noghte💕
💔 یک خادم افتخارےاش باشم... ڪاش در شادی و سوگوارےاش باشم... ڪاش یک عمر میان خاڪ پای زوّار در گوشه کفشدارےاش باشم... ڪاش ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 🎥 حاج مهدی طائب: با کمتر از یک دقیقه صحبت ریشه امید به در ایران رو چنان سوزوند که هیچ عاقلی دوباره به امید براندازی نخواهد نشست 😄😄😄 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا #شھیدعلی_درخشان:  در سال 1319 در ته
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا حجت الاسلام #شھیدحسن_سعادتی:  در سال 1335 در نیشابور  متولد شد. در یک خانواده روحانی پرورش یافت و برای کسب علوم حوزوی ابتدا به مشهد و سپس به قم عزیمت کرد. در مشهد با روحانیون جوان و مبارز آشنا گشت و در اعتراض به تعطیل کردن حوزه درسی آیت‌الله خامنه‌ای، دستگیر شد. در روزهای پیروزی انقلاب، با رژیم به مبارزه پرداخت و از اعضای کمیته استقبال از حضرت امام بود. در تابستان 1358 به حزب جمهوری اسلامی پیوست و برای مدتی به مازندران رفت و در بهمن 1359 به همراه هیاتی از ایران به کشورهای #فیلیپین و #مالزی سفر کرد و به #معرفی مواضع انقلاب اسلامی پرداخت وی عاقبت در هفتم تیرماه 1360 در انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی به شهادت رسید.❣ #خون_عشاق_سر_وقت_خودش_خواهدریخت #شھیدترور #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕 #اختصاصے_ڪانال_آھ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 یا صاحب الزمان اغثنی یا صاحب الزمان ادرکنی 💛 شعر خوانی صابر خراسانی. آه از جمعه ی بی تو گِله داریم آقا 💕 @aah3noghte💕
چله دعای توسل روز بیست و سوم خیلی دعام کنین😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 راه حاجت گرفتن از امام رضا (ع) از زبان آیت الله مجتهدی تهرانی علیه السلام ... ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 🌷 #بسم_رب_المھدی 🌷 #و_آنڪہ_دیرتر_آمد #پارت_بیست_و_نهم... آب به خوردم دادند، حال
💔 🌷 🌷 ... چنان دوستانه و مشفقانه مرا در آغوش گرفت که انگار، سالهاست مےشناسدم.... آن قدر به نظرم آشنا می آمدپکه نمی توانستم چشم از او بردارم. آن چشم و ابروهای به هم پیوسته، آن لبهای کشیده و همیشه متبسم مرا یاد کسی مےانداخت... اما کی؟...🤔 گفتم: "ای شیخ! خوابی دیده ام و ماجرایی دارم که...." حرفم را برید و گفت: "می دانم! هم خوابت را می دانم هم اسم و رسمت را و هم ماجرایی که بر تو رفته.... دیشب بانوی دو عالم، حضرت زهرا سلام الله علیها به خواب من هم آمدند و گفتند ”رفیق و یار بیابان و عطشت خواهد آمد تا آن طور که فرزندم وعده داده بود، جزء یاران ما درآید“... حالا مرا شناختی"؟😊 دلم میخواست از شوق، فریاد بکشم. صورتش را در حلقه دستانم گرفتم و در چشمانش خیره شدم؛ گفتم: "احمد عزیزم! دوست من... این توئی؟ همان شیخی کهدرباره اش بسیار شنیده ام"؟؟؟ گفت: "من سالها پیش شیعه شدم و باید بگویم که باز هم سرورمان را دیدم و گله کردم که پس کی یار مرا به من میرسانی؟ که خدا را شکر برآورده شد و حالا تو اینجایی"... چه میتوانستم بگویم؟ پیشانی اش را بوسیدم و خدا را شکر کردم که مرا قابل دانست و به راه حق هدایت کرد.... مدتی بود محمود فارسی سکوت کرده و من خیره به او نگاه میکردم... به خود امدم و گفتم: "عجیب نیست که چهاردهمین روایتِ من، مربوط به معصوم چهاردهم، حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه باشد"؟ محمود فارسی دستانم را گرفت و در چشمانم خیره شد... با صدایی پرطنین اما لرزان گفت: "نه؛ عجیب نیست دوست من! ؛ ... خم شدم دستانش را ببوسم، نگذاشت... پیشانی ام را بوسید. دستم از شوق آنکه چهاردهمین روایت را بنویسم میلرزید. ناگهان از جا برخاستم و اذن رفتن خواستم؛ محمود فارسی خندید و گفت: "نامش را بگذار آنڪہ زودتر رفت ..." گفتم: "دلهایمان چه به هم نزدیک است"... گفت: "عجیب نیست! چون هر دو ..." ✨ 💕 @aah3noghte💕 چون بزرگوارانِ همراه، زحمت تایپ رو کشیدن، کپی بدون ذکر لینک مورد رضایت نیست
💔 الآن که بحث رتبه دانشگاه تو بورسه باید این عکسو نشون بدیم به اونایی که میگن شهدا به خاطر فرار از دانشگاه رفتن جبهه😏 دانشگاه باشی اما وظیفه ات رو بشناسی و اونو به نحو احسن به سرانجام برسونی.... ... 💕 @aah3noghte💕 ...