eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
3.7هزار ویدیو
70 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 رمان #رهائے_از_شــب☄ #قسمت_یازدهم ‌ ‌ ‌ ‌ بہ ساعتم نگاه ڪردم یڪ ساعت مونده بود بہ اذان مغرب. باز
💔 رمان طلبہ با عجلہ بہ سمت درب آقایان رفت و من بهمراه خانوم بخشے ڪہ بعدها فاطمہ صداش میڪردم پس از سالها داخل مسجد شدم. فاطمہ چادر نماز خودش رو بہ روی سرم انداخت و در حالیڪہ موهامو بہ زیر روسریم هل میداد با لبخند دوست داشتنے گفت: _چادر خودمو سرت انداختم چون حاج آقا گفتن چادر تمیز سرت ڪنم نہ ڪه چادرهاے مسجد ڪثیف باشنا نہ!! ولے چادر خودم رو امروز از طناب برداشتم ومعطرش ڪردم. بعد چشمهاے زیباشو ریز ڪرد و با لحن طنزالودے گفت:😉 _موهاتو ڪجا رنگ ڪردے ڪلڪ؟! خیلے رنگش قشنگہ! در همون برخورد اول شیفتہ ے اخلاق و برخورد فاطمہ شدم. او با من طورے رفتار میڪرد ڪه انگار نہ انگار من با اون فرق دارم. و این دیدار اول ماست. وبجاے اینڪه بهم بگہ موهات رو بپوشون از رنگ زیباے موهام تعریف ڪرد ڪه خود این جملہ شرمنده ترم ڪرد و سرم رو پایین انداختم. اوطبق گفتہ ے طلبه ی جوان منو بسمت بالاے مسجد هدایتم ڪرد وبہ چند خانومے ڪه اونجا نشسته بودند ومعلوم بود همشون فاطمه رو بخوبے مے‌شناسند ودوستش دارند با لحن بامزه اے گفت: – خواهرها ڪمے مهربونتر بشینید جا باز ڪنید مهمون خارجے داریم.😄 از عبارت بانمڪش خنده ام گرفت و حس خوبے داشتم. خانم ها با نگاه موشڪافانه و سوال برانگیز بہ ظاهر من برام جا باز ڪردند و با سلام و خوش امدگویے منو دعوت بہ نشستن ڪردند. از خنده ام گرفت. روزے منو خانمی از جایگاهم بلند ڪرد و بہ سمت عقب مسجد تبعیدم ڪرد و امروز یڪ خانوم دیگہ با احترام منو در همون جا نشوند! وقتے دعای ڪمیل وفرازهاے زیباش خونده میشد باورم نمیشد کہ من امشب در چنین جایے باشم و مثل مادر مرده ها😭 ضجہ بزنم! میون هق هق تلخم فقط از خدا میپرسیدم که چرا اینجا هستم؟! چرا بجاے ریختن آبروم اینطورے عزتم داد؟! من ڪه امروز اینهمہ ڪار بد ڪردم چرا باید اینجا میبودم وڪمیل گوش میدادم؟ یڪ عالمہ چراے بے جواب تو ذهنم بود و به ازاے تڪ تڪش زار میزدم. اینقدر حال خوبے داشتم ڪه فڪر میڪردم وقتے پامو از در مسجد بیرون بزارم میشم یڪ آدم جدید! اینقدر حال خوبے داشتم ڪہ دلم میخواست بلندشم و نماز بخونم! ولے میون اینهمہ حال واحوال منفعل یڪ حال خاص و عجیب دیگرے درگیرم کرده بود.. یک عطر آشنا و یڪ صدای ملکوتی!!ونگاهی محجوب و زیبا که زیر امواجش میسوختم. با اینڪه فقط چند جملہ از او شنیده بودم ولے خوب صداے زیباشو از پشت میڪروفون ڪه چندفرازآخر رو با صوتے زیبا و حزین میخوند شناختم. وبا هر فرازے ڪه میخوند انگار تڪه ای از قلبم💓 ڪنده میشد.. اینقدر مجذوب صداش شده بودم ڪه در فرازهاے آخر،  دیگہ گریه نمے‌کردم و مدام صحنہ ے ملاقاتمون رو از حیاط مسجد تالحظہ ے التماس دعا گفتنش مقابل ورودے درب بانوان مجسم میڪردم. ‌ ‌ فاطمہ  بہ معناے واقعے ڪوه نمڪ و خوش صحبتے بود. او حرف میزد و من میخندیدم.و نڪتہ ی جالب در مورد شخصیت فاطمه این بود ڪہ او حتے امر به معروف ڪردنش هم در قالب شوخے و لفافہ بود و همین ڪلامش رو اثر بخش میڪرد. باهم بہ سمت وضوخانہ رفتیم و من صورتم رو شستم و خودم رو در آینہ نگاه ڪردم.چشمانم هنوز تحت تاثیر اشڪهایم قرمز بود. بنظرم اونشب در آینہ خیلی زیبا اومدم. و روحم خیلے سبک بود. فاطمہ ڪنار من ایستاده بود و در آینه نگاهم میڪرد. باز با لحن دلنشینش گفت: -آهان حالا شد.تازه شدے شبیه آدمیزاد! چی بود اون‌طورے؟ یوقت بچہ مچہ ها میدیدنت سنگ ڪوب میڪردن. بازهم خندیدم و دستانش رو محڪم در دستانم فشار دادم و با تمام وجود گفتم: -بخاطر امشب ازت خیلے خیلے ممنونم. شما واقعا امشب بہ من حال خوبے دادید. او با لبخند مهربونی گفت: -اسمم فاطمہ ست.من ڪاری نڪردم. خودت خوبی.شما امروز اینجا دعوت شده بودے.من فقط رسم مهمان نوازے رو بخوبی بجا آوردم! وبعد انگار که چیزی یادش افتاده باشد زد زیر خنده و گفت:😄 -یڪ وقت نری پیش حاج آقا بگے این خل و چل ڪے بود ما رو سپردے دستش.من اصلن نمیتونم مثل خانمها رفتار ڪنم. او را در آغوش ڪشیدم و گفتم: -اتفاقا من عاشق اخلاق خوبت شدم..خودش رو عقب ڪشید و با تعجب پرسید: -واقعا؟! با تایید سر گفتم: _بلہ. او دستش را بسمتم دراز ڪرد وگفت: -پس ردش ڪن. با ابهام پرسیدم _چے رو؟! زد به شونم و گفت: _شمارتو دیگه!! من هرڪے ڪه بگہ ازم خوشش میاد و روهوا میزنم. از حالا بہ بعد باید منو تحمل ڪنے. گوشیمو در آوردم و با استقبال گفتم: _چے بهتر از این!! برای من افتخاره! واینچنین بود ڪہ دوستی ناگسستنے منو فاطمه آغاز شد. اون شب تا خود صبح با یاد اون طلبہ خاطره بازے میڪردم.. لحظہ اے هم صورت وصداش از جلوے چشمام دور نمیشد.گاهے خاطره ے شب سپرے شده رو بہ صورتے ڪہ خودم دلم میخواست تغییر میدادم و طولانے ترش میڪردم. گاهی حتے طلبہ ے از همه جا بی خبر را عاشق و والہ ےخودم تصور میڪردم! وبا همین اوهام و خیالات شیرین و دلپذیر شبم رو صبح ڪردم. وقتے سپیده ی صبح از پشت پرده ے نازڪ
شهید شو 🌷
💔 رمان #رهائے_از_شــب☄ #قسمت_یازدهم ‌ ‌ ‌ ‌ بہ ساعتم نگاه ڪردم یڪ ساعت مونده بود بہ اذان مغرب. باز
اتاقم بہ صورتم تابید تازه با حسرت و افسوس یادم افتاد ڪہ چقدر خودم و زندگیم از تصاویر خیالیم دوریم! چطور امڪان داشت ڪہ اون طلبہ حتے درصدے ذهن خودش رو مشغول من ڪنہ.؟! واصلا چرا من باید چنین احساس عمیقے بہ این مرد پیدا میڪردم؟! اصلا از ڪجا معلوم ڪه او ازدواج نڪرده باشہ؟ از تصور این فڪر هم حالم گرفتہ میشد.سرم رو زیر بالش فرو بردم و سعے ڪردم بدون یاد او بخوابم. ... نویسنده؛ 💕 @aah3noghte💕 🌼
💔 به مناسبت بیست و پنجم ذی القعده امروز دحوالارض است. روزی که دعای همه نزد خداوند به اجابت نزدیک تر است بار خدایا؛ در چنین روزی که حجابِ آب از چهره‌ی زمین کنار زدی حجاب غیبت را از سیمای امام زمان برگیر خدایا،🙏 در این روز دلمان را دریاب! از موج های فتنه و هوا و هوس، و نور ایمانت را در دلمان محکم کن🌷 ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 موضعگیری حجت الاسلام بی آزار تهرانی راجع به اظهارات سخیف وزیر بهداشت! چفیه آقا روی دوشم شاهرگمم میذارم💪 #اندڪےبصیرت #وزیر_بهداشت 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا شهیدی که دانشگاههای امریکا #انجمن اسلا
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا شهیدی که زندگےش را وقف اسلام کرده بود حجت الاسلام #شھیدسیدمحمدکاظم_دانش:  در سال 1318 در  دزفول متولد شد. در خانواده‌ای روحانی بزرگ شد و بعد از تحصیلات ابتدایی به قم رفت. از آن‌جا برای #تبلیغ تفکر سرخ شیعی به سراسر کشور سفر کرد، بارها به علت افشاگری‌هایش علیه رژیم #ممنوع‌المنبر شد. با گروه‌های مبارز ارتباط تنگاتنگ داشت و دو کتاب «سیمای فداکاران» و «غازهای مهاجر» را به تحریر درآورد. پس از پیروزی انقلاب به شوش رفت و سرپرست کمیته و #امام_جمعه آن‌جا شد. منطقه مرزی شوش با تفاوت‌های قمی ساكنین آن و اختلافاتی كه از قدیم ما بین آنها وجود داشت، از حساسیت ویژه‌ای برخوردار و وجود شخصی مانند او لازم بود تا بتواند با درایت و توان مدیریتی خاص در آن منطقه، اختلافات گروهی مردم را حل و فصل کند و اسلحه‌هایی را كه در جریان انقلاب به دست عناصر ناباب مرتبط با عراق افتاده بود، باز پس بگیرد. پس از مدتی از سوی مردم شوش و اندیمشک به #مجلس_شورای_اسلامی راه یافت و در شامگاه 7 تیر 1360 به فیض شهادت نائل آمد.❣ #خون_عشاق_سر_وقت_خودش_خواهدریخت #شھیدترور #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕 #اختصاصے_ڪانال_آھ...
💔 در روز تبـادل پیڪر شہدا ؛ یڪی از شہدایی ڪه عـراقی‌هـا ڪشف ڪرده بودند، هـویتش معلـوم نبـود. سـردار بـاقرزاده پـرسید : از ڪجا می‌گـویید این شہید ایرانی است؟ ژنـرال بعثی گـفت: همـراه این شہید پـارچه قرمزرنگـی بود ڪه روی آن نوشتہ شده «یــا حسیـــن شہــید». از ایـن پـارچہ مشخص شد ڪه ایرانی است...! شادی روح شهدا صلوات ❤️ ... 💕 @aah3noghte💕 ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 فیلمی پر از .......شهیدی که برزمین افتاده .......... پیکر سعید را بازگردانده. .........برپیکر سعيد بوسه میزند. ......بالاسر سعید نشسته. .......تصویر بردار. پانوشت: "تک تیر انداز و کسی که روی تپه نشسته نیز شهید شدند" ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چله دعای توسل روز بیست و پنجم シ
💔 یک ساعت قبل از اینکه محسن اعزام بشود، مادرم با من تماس گرفت و گفت که محسن دارد به سوریه می رود، همان لحظه اشک از چشمانم جاری شد و فوراً خودم را به منزل پدرم رساندم تا با محسن خداحافظی کنم، ما خیلی گریه و زاری می‌کردیم؛ اما محسن واقعاً صبور بود و عاشقانه به‌سوی رفت. به نقل از : (خواهر شهید) ... 💕 @aah3noghte💕
4_5920198949624349288.mp3
6.93M
💔 عشق تو ای حسین جان زد از دلم جوونـه.....🕊 بانـواے : حاج میثـم مطیعی حاج امـیـر عباسـے🎤 💕 @aah3noghte💕