شهید شو 🌷
💔 رمان #رهائےازشبــ☄ #قسمت_سی_و_ششم در مدتے ڪہ زیر سُرم بودم از فرط خستگے بیهوش شدم. در خواب،💤 حاج
ر فاطمہ ،چشمم بہ قدمهایے افتاد ڪہ درست مقابل دیدگانم ایستاده بود.نفس عمیق ڪشیدم.
او مقابلم نشست و با چشمانے ڪہ پر از سوال بود نگاهم ڪرد.
-حالتون خوب نیست؟؟ پرستار رو صدا ڪنم؟
اشڪهایم را پاڪ ڪردم و در دل گفتم:
این درد بے درمانے ڪه من دارم پرستار نمیخواد طبیب میخواد. طبیبشم تویے..
-خوب اگر خوبید چرا این حال و روز رو دارید؟ چرا مثل بچہ مدرسہ ای ها گریہ میڪنید؟
فاطمہ ریز و محجوب خندید. منم بہ زور خندیدم.
حاج مهدوے رو بہ فاطمہ گفت:
_اگر احتیاجے بہ استراحت ومراقبت بیشتر دارند میتونیم ڪمے دیرتر بریم. مشکلے نیست.
فاطمہ هم با همان لحن جواب داد:
_نمیدونم حاج آقا
بعد گفت:
_من و حاج آقا حرفے نداریم .اگر حس میکنے خوب نیستے بمونیم.
من چادرم رو روی سرم مرتب کردم و با خجالت گفتم:
_نہ…نہ..خیلے ببخشید معطلتون ڪردم.
حاج مهدوے از جا برخاست و بہ سمت پرستارے ڪہ قصد رفتن بہ اتاقے دیگر داشت، رفت.
صداے حاج مهدوے بہ سختے شنیده میشد ولے پرستار با صداے نسبتا رسایے پاسخ داد:
-اگر میخواین نگهشون داریم مشکلے نیس منتها ایشون الان حالشون بخاطر ضعف واحتمالا گرسنگے بهم ریختہ. البتہ ما سرم هم وصل ڪردیم.ولے باز باید ڪمے معده اش تقویت شہ.
حاج مهدوے در حالیڪہ بہ سمت ما میچرخید رو بہ فاطمہ گفت:
_خوب پس،اگر مشکل خاصے نیست وخواهرمون حس میڪنند حالشون مساعده بریم.
حرصم درآمد وقتے میدیدم حتے حال من هم از فاطمہ میپرسد!!
خوب چرا اینقدر بهم بیتوجهے؟؟!!
اگر من نامحرمم فاطمہ هم هست..چرا با اوحرف میزنے با من نہ؟!!!
با ناراحتے بلندشدم.
خاڪ چادرم را تڪان دادم و بدون نگاه ڪردن بہ آن دو بہ سمت درب خروجے راه افتادم.
#قسمت_چهلم
فاطمہ خودش را بهم رسوند و بازومو با مهربانے گرفت.
از یڪ طرف مردهایے مثل حاج مهدوے حق دخترهایے مثل فاطمہ بودند 😣و از طرف دیگر تنها ڪسے ڪہ میتوانست مرا از منجلابے ڪه گرفتارش بودم نجات بده مردے از جنس حاج مهدوے بود.
سوار ماشین🚕 دربست شدیم و چند دقیقہ ے بعد در شلوغے مڪانے توقف ڪردیم.
چشم دوختم بہ اطراف تا اتوبوسمون🚌 رو ببینم ولے اثری از ڪاروان نبود.فاطمہ هم انگار تعجب ڪرده بود .
حاج مهدوے ابتدا خودش پیاده شد و در حالیڪہ درب عقب رو باز میڪرد خطاب بہ ما گفت:
_لطف میڪنید پیاده شید؟؟
من و فاطمہ از ماشین پیاده شدیم. حاج مهدوے در حالیڪہ نگاهش بہ پایین چادرم بود خطاب بہ من گفت:
_خوب ان شالله بهترید ڪہ؟؟
من با شرم نگاهم رو پایین انداختم و گفتم:
_بلہ..ببخشید تو روخدا خیلے اذیتتون ڪردم
فاطمہ از حاج مهدوے پرسید:
_حاج آقا جسارتا اینجا چرا پیاده شدیم؟ ڪاروان اینجا منتظرمونہ؟
حاج مهدوے در حالیڪہ بہ سمت ورودے یڪ غذاخورے حرڪت میڪرد نگاهے گذرا بہ ما ڪرد وگفت:
-تشریف بیارید لطفا. غذاهاے اینجا حرف نداره. قرار بود امروز با حاجے احمدے بیایم چیزی بخوریم ولے هیچڪس از قسمت خودش خبرنداره!!!!
من وفاطمہ با هم گفتیم.:
_واااے نہ ..
فاطمہ گفت:
-حاج آقا تو روخدا!!! این چہ ڪارے بود کردید؟ شما چرا؟ من خودم با ایشون میرفتم.
من هم برای اینڪہ از قافلہ عقب نمونم ادامہ دادم:
-حاج آقا شرمنده تر از اینم نڪنید. من گرسنہ نیستم برگردیم تو روخدا باید زودتر برسیم بہ ڪاروان
حاج مهدوے با لحنے محجوب گفت:
-دشمنتون شرمنده. درست نیست تو شهر غریب تنها باشید. چہ فرقے میڪنہ؟
بعد درحالیڪہ وارد سالن میشد گفت:
_بفرمایید خواهش میڪم. من وفاطمہ با تردید و ناراحتے بہ هم نگاه ڪردیم و با ڪلے شرمندگے وارد سالن غذاخورے شدیم!!!
حاج مهدوے برامون هم غذاے محلے سفارش داد وهم ڪباب!!!!
ما نمیدانستیم با این همہ شرمندگے چطور غذا رو تناول ڪنیم!
خصوصا من ڪہ خودم عامل این زحمت بودم!
او مثل یڪ برادر مهربان در بشقابهایمان ڪباب گذاشت و با لبخند محجوبانہ اے بے آنڪہ نگاهمون ڪند گفت:
_ڪبابهاے این رستوران حرف نداره.ان شالله لقمہ ے عافیت باشہ. شما راحت باشید بنده ڪمے آن طرفتر هستم چیزے ڪم وڪسر داشتید بفرمایید سفارش بدم.
من ڪہ از شرم لال شده بودم.اما فاطمہ گفت:
_خیلے تو زحمت افتادید. نمیدونیم چطورے این غذا رو بخوریم!
حاج مهدوے با لبخند محجوبے گفت:
_بہ راحتے!!
من نگاهے به سالن مملو از جمعیت ڪردم. دلم نمیخواست حاج مهدوے میز ما رو ترڪ ڪند با اصرار گفتم:
_حاج آقا ببخشید..چرا همینجا نمیشینید؟ میزهاے دیگہ ، همہ پرهستند. خوب اینجا ڪہ جا هست. ڪنار ما بشینید.
حاج مهدوے صورتش از شرم سرخ شد. بہ فاطمہ نگاه ڪردم. او هم چهره اش تغییر ڪرد. فهمیدم حرف درستے نزدم. باید درستش میڪردم.
گفتم:
_منظورم اینہ ڪہ ما بہ اندازه ے ڪافے شرمندتون هستیم حالا شما هم جاے مناسب نداشتہ باشید بیشتر شرمنده میشیم. شما اینجا باشید ماهم با قوت قلب بیشترے غذا میخوریم.
فاطمہ از زیر میز ضربہ ے محڪمے بہ پام زد و فهمیدم دارم خرابترش میڪنم.
خیلے بد بود خیلے…
حاج مهدوے با شرم، سالن مملو از جمعیت رو نگاه ڪرد و وقتے دید میز خالے وجود ندارد با تردید صندلے
شهید شو 🌷
💔 رمان #رهائےازشبــ☄ #قسمت_سی_و_ششم در مدتے ڪہ زیر سُرم بودم از فرط خستگے بیهوش شدم. در خواب،💤 حاج
رو عقب ڪشید و نشست و گفت:
-عذرمیخوام ..ببخشید جسارت بنده رو ..
و با حالتے معذب شروع بہ ڪشیدن غذا ڪرد.
من خوشحال از پیروزے، شروع بہ خوردن ڪردم و بہ فاطمہ نگاه پیروزمندانہ اے انداختم.
در مدت این ده سال بهترین رستورانها رو رفتم.
گرونترین غذاها رو با شیڪ ترین پسرها تجربہ ڪردم
ولے بدون اغراق میگم طعم دلچسب و خاطره انگیز اون غذا و اون میز هیچ گاه از خاطرم نمیرود.
اما از آنجا ڪہ خوشیهاے زندگے من همیشہ ڪوتاه بوده درست در لحظاتے ڪہ غرق شادمانے و امیدوارے بودم تلفنم زنگ زد.
زنگ نہ…ناقوس شوم بدبختیم بود ڪہ باصداے بلند نواختہ میشد..😒
#ادامه_دارد...
نویسنده:
#ف_مقیمی
💕 @aah3noghte💕
#ڪپےباصلوات🌼
شهید شو 🌷
💔 #میخوای_شهید_بشی⁉️ خدانکند که... حرف زدن و نگاه کردن به نامحرم برایتان عادی شود.☝️ پناه میب
💔
#میخوای_شهید_بشی⁉️
هیچ موقع و هیچ زمان از خط امام منحرف نشوید که این جمله، #وصیت_تمام_شهدا بوده و هست
و سعی کنید بیشتر در
دعاها،
نماز جماعت ها،
نمازجمعه ها شرکت کنید
تا بتوانیم برای #آزادسازی_قدس، وحدت بیشتری داشته باشیم.
#شهید_اصغر_داری
📚گزیده موضوعی وصیتنامه شهدا، ج۴، ص78
وصیتنامه
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا مهندس #شھیدعلی_محمد_مجیدی: در سال 1
💔
#معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی
#گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا
جوانی، فراتر از زمان
#شھیدعبدالحمید_دیالمه:
در سال 1332 در تهران متولد شد. فلسفه و منطق را نزد استاد شهید مطهری و تحصیلات جدید را در رشته #پزشکی دانشگاه مشهد ادامه داد.
در دوران دانشجویی، #کتابخانه_اسلامی_خوابگاه دانشگاه مشهد را راهاندازی کرد
و برای نخستین بار جلسات #دعای_کمیل را در کنار مبارزات سیاسی رایج ساخت.
او جلسات سخنرانی پر باری با عنوان « #صراط_مستقیم» داشت که دانشجویان و مردم عادی با اشتیاق از آن استقبال میکردند.
بعد از اخذ دکتری، «مجمع تفکرات شیعی» را در تهران پایهگذاری کرد
و مبارزات مؤثری را در برابر خطوط و تفکرات انحرافی پیگرفت.
فعالیتهای سیاسیاش در مشهد، او را به عنوان یک چهره #مبارز و #محبوب در میان مردم مشهور کرد
و در حالی که تنها 29 سال داشت با اکثریت قاطع آراء مردم مشهد به مجلس شورای اسلامی راه یافت.
او در شامگاه هفتم تیر 1360 به جمع شهدای انقلاب پیوست.
#خون_عشاق_سر_وقت_خودش_خواهدریخت
#شھیدترور
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#اختصاصے_ڪانال_آھ...
#ڪپےباذڪرصلوات🌼
شهید شو 🌷
💔 در مزارشریف چه اتفاقی افتاد؟؟ چرا ۱۷مرداد روز خبرنگار نامیده شد؟؟ #شهید_محمود_صارمی #شهید_خبر
💔
چرا نمیشناسند تو را؟؟؟
از رزمندگی در لشکر25 کربلا تا شهادت در سرکنسولگری....
دیپلمات #شھید_حاج_رشید_پاریاو_فلاح یکی از مظلوم ترین شهدای مزارشریف... .
.
17 #مرداد ماه 1377 حادثه #شهادت 8 دیپلمات و 1 خبرنگار در #سرکنسولگری مزارشریف #افغانستان رقم خورد.
تا یک ماه از سرنوشت اين 9 نفر گزارشی منتشر نشد، تا اين كه اجساد آنان در يک گور دسته جمعی در خرابههای پشت كنسولگری پیدا شد
و در روز 21 شهریور77 شهادت آنان از رسانه ها اعلام شد .
امام خامنه ای 3روز عزای عمومی در کشور اعلام کردند
و پيكر آنان 24 شهريور 77 یعنی چهل روز بعد از روز حادثه
به تهران منتقل شد و بعد از نماز جمعه با حضور مبارک امام خامنه ای تشییع با شکوه و بی نظیری شد
و سرانجام پس از 40 روز بی قراری پیکر پاکشان به وطن بازگشت.
ای کاش روز #دیپلمات هم داشتیم
شاید سرنوشت حاج احمد متوسلیان و دیپلماتهای همراه او نیز با جدیت بیشتری، پیگیری مےشد
🔘 اسامی #شهدای سرکنسولگری ایران در مزارشریف در 17 مرداد سال 1377:
⚘1ـ شهید ناصر ریگی(سرپرست)
⚘2ـ شهید مجید نوری نیاركی(مسوول امور مالی)
.
⚘3ـ شهید محمدناصر ناصری(كارشناس امور فرهنگی)
⚘4ـ شهید كریم حیدریان(كارشناس امور كنسولی)
.
⚘ 5ـ شهید محمدعلی قیاسی(كارشناس امور كنسولی)
⚘6ـ شهید رشید پاریاوفلاح(كارشناس امور كنسولی)
.
⚘7ـ شهید نورالله نوروزی(كارشناس امور كنسولی)
⚘8ـ شهید حیدرعلی باقری(كارمند فنی)
⚘9ـ شهید محمودصارمی(خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی) .
.
.
#مرداد
#مزار_شریف
#دیپلمات
#شهدا
#طالبان
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
برادر «عبدالملک الحوثی» به شهادت رسید
وزارت کشور یمن
از ترور و شهادت «ابراهیم بدرالدین الحوثی»
برادر رهبر جنبش أنصارالله توسط مزدوران سعودی و آمریکایی خبر داد.
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
افاضه فرمودن که اراذل شیعه
حق ندارن محرم عزاداری کنن😏
سربازان گمنام امام زمان!
دست مریزاد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
نحن صامدون💪
خدمت کنیم... تو هر لباسی که هستیم
#پروفایل
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
مرا به خاطر این عشق، سرزنش کردند
بگو فراق ببینم،
کنایه هم بخورم!؟
#ارباب_جان❤️
حاشا که چنین بپسندی
آنکه تو را دوست دارد
به بلای هجر، گرفتار شود
و به خاطر گریه های فراقش
#شماتت شود...
ارباب!
درست است که من، آن نیستم که تو مےخواهی
اما به شش ماهه ات سوگند!
دوستت دارم
این بےقراری را دوست دارم
اما هجران
دیگر قلب را نشانه گرفته
بطلب ارباب
بیام پیشت و بمونم...
برای همیشه....
#ارباب_جان_بطلب
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#آھ_ڪربلا
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
رفیقم #جواد!
تو این دنیا، با #تُ شناختن منو...😔
....ای خدا
ینی میشه اون دنیا هم
به آبروی جواد
به حق صورت زخمیش
به حق پهلوی خونیش
از من بگذری
و منو به #جواد بشناسی نه گناهام؟؟!!!😭😭
#شھیدجوادمحمدی
#آبروی_دنیامی_رفیق
#شھادت
#شفاعت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
#استوری
استوریای متفاوتی هست تو پیج #ایستگاه_دل
https://www.instagram.com/Istgahedel