💔
8 سال پیش در چنین روز و ساعتی تو در ارتفاعات جاسوسان شمالغرب پرپر شدی و من بی خبر از شهادت تو دلشوره عجیبی داشتم و مدام به تلفن همراهت زنگ میزدم و تو گوشیت خاموش بودی
فقط خدا میداند آن لحظات چه به من گذشت
.
13 شهریور هشتمین سالگرد شهیدم مصطفی (کمیل) صفری تبار و 11 نفر از یاران شهیدش
.
#سردار_شهیدمحمدجعفرخانی
#شهیدعلی_بریهی
#شهیدمحمدغفاری
#شهیدیوسف_فدایی_نژاد
#شهیدحسین_رضایی
#شهیدصمدامیدپور
#شهیدمحمدمحرابی_پناه
#شهیدمصطفی_کمیل_صفری_تبار
#شهیدمسلم_احمدی_پناه
#شهیدمجتبی_بابایی_زاده
#شهیدمحمدمنتظرالقائم
#شهیدسیدمحمودموسوی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
#انتظارمیکشم
قهوه ات را دوست میدارم گرچه باشد تلخ تلخ
#هرشب_یک_دل_نوا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#فرواردکن_مومن😉
💔
حسرت دیدن گنبد طلا حرمت
داره مثل بغض کهنه به دلم چنگ میزنه
اونقدر از تو دور شدم حس میکنم
غم غربت یه دنیا... روی شونه منه
اونقدر از تو دور شدم حس میکنم
همه جهان، فقط قد یه زندونه برام
من که عمریه هواییه دیدنتم
بگو پس کی میشه به پابوست بیام؟؟
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#آھ_ڪربلا
#پروفایل
💕 @aah3noghte💕
💔
مرا عهدیست با مادر🌿
متحول شده بود اساسی،💪
قبل از آن شل حجاب بود آن هم اساسی.
انقدر این تحول برایش لذت بخش بود و زیر دندانش مزه کرده که حاضر نبود آن را با دنیا عوض کند اما چیزی این وسط آزارش می داد، تمسخر و تیکه های دیگران؛ متلک ها تمامی نداشت. 😒
فک و فامیل ول کن ماجرا نبودند: «جو زده شدی. دو روز دیگه چادرتو میزاری زمین!»😏
پی ام های بچه های دانشگاه پی در پی برایش ارسال می شد:
«عکسای قبلی رو باور کنیم یا اینا رو قدیسه!😏
بابا مریم مقدس فیلم بازی نکن برای ما😜»
رفیق فابریک هایش از همه بدتر: «چادری امل! مگه عهد قجره..!»😒
توهین پشت توهین، بالاخره کم آورد.😔
قلبش به درد آمد از این همه حرف های شبیه به نیش سمی مار کبری..!
با خودش دو دو تا چهار تا کرد، تصمیم گرفت با حجاب بماند منهای چادر..! تا شاید روحش از زخم زبان ها رهایی یابد.
رفت امامزاده صالح، همان جایی که با خدا عهد و پیمان بست و اولین بار چادر به سر کرد.
رفت تا بگوید: «خدایا خودت شاهدی دیگر تحمل اینهمه حرف و حدیث را ندارم. با حجاب می مانم اما بدون چادر؛ قبول؟!» 😞مدام در ذهنش جملات را تکرار می کرد.
رسید به در امامزاده، سلامی داد و عرض ادب به آستان مقدس امامزاده صالح. بعد از گرفتن اِذن دخول وارد شد.
یک دفعه معلوم نشد چادرش به کجا گیر کرد که از سر رها شد. نشست روی زمین، چقدر برایش سخت بود بدون چادر..!
انگار کسی در خیالش مدام زمزمه می کرد " مگر همین را نمی خواستی؟! "😏
بغضش شکست، اشک هایش جاری شد.😭 آنی نگذشت چادری را روی سرش حس کرد!
مادر پیر مهربانی گوشه ی چادرش را روی سرش انداخته، با دستان چروکیده اش اشک های روی گونه را پاک کرد و با صدایی لرزان گفت:
«دخترم حکمت خدا بود که بین اینهمه مرد من اینجا باشم تا حریمت حفظ بشه و چشم نامحرمی به تو نیفته!»
دخترک نگاهی به چهره نورانی پیرزن انداخت، صورتش خیس باران چشم هایش شد.
پیرزن همانطور که دست روی سرش می کشید ادامه داد: «خدا خیرت بده که نمیذاری خون جگر گوشه ام پایمال بشه. شماها رو می بینم، #داغ_نبودنش برام قابل تحمل تر میشه» جمله آخر، جگرش را سوزاند!❣
چادرش را آوردن، چادر پاره پاره شده را سر کرد. آمده بود چادرش را بگذارد زمین، چادرش از آسمان بال در آورد روی سرش...
نگاهی به مادر شهید مفقودالاثر،
نگاهی به امامزاده،
نگاهی به آسمان...
عهدش را تمدید کرد با خدا و مادر بی نشان...
#فاطمه_قاف
#مشکی_آرام_من
#حجاب_حیا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #حرف_حساب شکست وقتـے استـ ڪه مـا وظیفہ مـان را انجام نـدهیم. #شهیدحسن_باقری🕊 #فرماندهـان #آھ_
💔
#حرف_حساب
دنیا
مثل سایه است
دنبالش بروی
فرار میکند ..🌿
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبــــ ☄ #قسمت_هفتاد_و_هشتم _چت بود؟ مجبور بودم با زیرکی بحث رو به جای دیگ
💔
#رمان_رهــایـــے_از_شبــــ ☄
#قسمت_هفتاد_و_نهم
فاطمه فهمید چقدر حالم خرابه. بحث رو عوض کرد:
_میگم شما که اینقدر خوب هستی همش به من چایی و شربت میدی راه دسشویی هم نشونم میدی؟😅
خنده ام گرفت😁و بادستم به دستشویی اشاره کردم.
🍃🌹🍃
عجب شب پرماجرایی بود..
در عرض یک شب همه چیز به یکباره تغییر کرد.تاهمین دیروز فاطمه رو رقیب خودم میدونستم.. تا همین دیروز فاطمه رو خوشبخت قلمداد میکردم.. تا همین دیروز فکر میکردم تنهام!! ولی الان تازه فهمیدم چقدر کج فهم بودم!!همیشه فکر میکردم دختر باهوشی هستم ولی امشب فهمیدم هیچی نمیدونستم.!!
حاج مهدوی یکبار ازدواج کرده بود و اینقدر عاشق بود که با گذشت پنج سال هنوز هم تجدید فراش نکرده بود!!
فاطمه نامزدی وفادار داشت که با وجود مشکلات و ناراحتیها هنوز به وصال او امید داشت و وقتی از او حرف میزد چشمهایش غرق عشق و نیاز میشد.
با این تفاسیر من باید خوشحال باشم! چون دیگه نمیترسم که رقیب عشقیم دوست صمیمی و مومنم باشه. ولی خوشحال نیستم.چرا که من در رفتارهای حاج مهدوی هیچ نشانه ای از علاقه به خودم ندیدم و هرچه بیشتر میگذرد بیشتر به خودم لعنت میفرستم که کاش هیچ گاه با او آشنا نمیشدم و دلبسته اش نمیشدم.واقعیت این بود که حاج مهدوی حق من گنهکارو عاصی نبود! ولی یکی بیاد اینو به این دل وامونده اثبات کنه..چه کنم؟😢 با این دلی که روز به روز مجنون تر و بیتاب تر میشه چه کار کنم؟
🍃🌹🍃
#میای_نمازشب_بخونیم_به_نیت_بازشدن_گره_هامون؟؟
فاطمه با دست وصورتی خیس مقابلم ایستاده بود و با این سوال منو از افکارم پرت کرد بیرون.
آره..چقدر دلم میخواست نماز بخونم! و #یک_دل_سیر گریه کنم و خدا رو #التماسش بدم به بنده های خوبش.. پرسیدم:
_چطوریه؟!یادم میدی؟
دقایقی بعدکنار هم ایستادیم و قامت بستیم.
🍃🌹🍃
وقتی ✨#تکبیره_الاحرام✨ رو میگفتم...
با خودم فکر کردم که چه شبهایی نسیم کنارم بود و باهم مشغول چه کارهای بیهوده ونقشه های #شیطانی ای میشدیم و آخرش هم
#بدون_ذره_ای_آرامش_واقعی میخوابیدیم
ولی امشب با این #دختر_آسمانی،خونه پایگاه #ملائک شده و جای پای شیاطین از این خونه محوشده.
نماز خوندیم…
چه نمازی.!!چه شور وحالی.!!.
بدون خجالت از همدیگه گریه میکردیم😭😭 و آهسته برای هم دعا میکردیم.
اون شب من #نفسهای_ملائک رو کنار گوشم حس کردم…
اونشب من #صدای_خنده_های_آقام رو شنیدم..
اونشب من ایمان داشتم که خدا #توبه ی منو #پذیرفته و حاجتم رو میده..
اون شب زیبا و معنوی با بانگ اذان صبح به پایان رسید و ما با آرامشی دلچسب درگوشه ای خوابیدیم.
🍃🌹🍃
قبل از اینکه چشمم بسته شه فاطمه با صدایی که خواب درآن موج میزد گفت:_رقیه سادات..یه قرار..☺️
با خواب الودگی گفتم:_هوم.؟؟
_بیا قرار بزاریم هرکس حاجتش رو زودتر گرفت قول بده برای برآورده شدن حاجت اون یکی، هرشب نمازشب بخونه.قبول؟؟
چشمم سنگین خواب بود.. با آخرین باقی مونده های رمقم گفتم.:
_اوووم..قبول!☺️
🍁🌻ادامه دارد…
نویسنده:
#فــــ_مــقیـمــے
#کپی_با_صلوات
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 هر روز این راه را طی مےکنم مےآیم پیشت مےمانم روضه ای هست و یاد ارباب، پیش تو هنگامه رفتن اما پاه
💔
مےدانی ارباب...
من فقط ادعای دوست داشتنت را دارم😔
اگر عاشق واقعی بودم
جوری زندگی مےکردم که تو مرا ببینی و خریدار شوی
من اگر عاشق بودم
مثل این #شھدا مےشدم
عاشق واقعی اون مـَرده که از همه غیر تو دل بڪَنه
اونی که قید #همه زندگیشو واسه #نگاهت بزنه...
منِ بیچاره نمےخواهم دلتان را خون کنم
نمےخواهم با گناهانم
غیبت منتقم خون شما را عقب بیندازم...
اربابم!
در این شبهای عزادارےات کمک کن
مثل #زهیرت... دیگر نباشم آنکه هستم...
جان مادرتان!
نگاهی که به قلب زهیر انداختید
و او چون پروانه ای، شیدایتان شد
به این قلب ویران شده بیندازید
من از شرمنده شدن پیش مادرتان، سخت مےترسم😭😭
#مددی_یا_ارباب...
#شھیدجوادمحمدی
#مبتلایم_کرده_ای_در_این_هیاهو
#یاحسـین❤️
#تربت_هر_شھید نَمی از خاک کربلا دارد...
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#قیامت
#حسرت
#رفاقت
#شھدادستگیرند
#شھادت
#حسرت
#شفاعت
#جامانده
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
#پروفایل
💕 @aah3noghte💕
#زیارت_مجازی
#انتشارحتماباذکرلینک