eitaa logo
✎✐ݜـــ😍ـــھࢪ ڪٺاٻـ📚✐✎
71 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
102 ویدیو
50 فایل
یه کانال مخصوص کتاب خورها 🤓📖 (ورود کتابخونا الزامیه 😉) اتاق پی دی اف @otaghpdf اینم از آیدی ادمین جهت تبادل و پیشنهاد 😊👇 @Fatemeh5gh 150 .......🚶‍♀️.........140 مطالعه ی كتاب يعنی تبديل ساعت های ملامت بار به ساعات لذت بخش شهر کتاب 📚 ✍
مشاهده در ایتا
دانلود
🌈 امیرالمؤمنین امام علی (ع) می فرمایند : " بیندیش 🤔 ، سپس سخن 🗣 بگو " 🌹🍃🌹🍃 @shahreketaab
سلام به همه ی اعضای کانال 🌹 خسته نباشید ☺️ می خوایم یه قراری با هم بذاریم 😍 می خواید بدونید چی ؟؟ الان میگم.. 💚 قراره هر جمعه یه حدیث از یکی از چهارده معصوم براتون بذارم 😍😍😍 پس منتظر باشید تا جمعه ی بعدی که یه حدیث زیبا ی دیگه بخونیم و ازش چیزای خوب یاد بگیریم 💛❤️😍 🌹🍃🌹🍃 @shahreketaab
❣ 🌼 خوشی حال همه منتظران 🌺پروازِ🕊 پر و بالِ همه 🌼آمـاده شـدن بخاطرِ 😍 🌺شد همه منتظران👌 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahreketaab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"صبح" است 🌤 بیا پرواز کنیم دروازه دل به "دوستی" باز کنیم دیروز که رفت رفته را "غم" نخوریم یک روز دگر به شوق آغاز کنیم.... سلام صبح شنبه🌼 ☕️😊 ۲۴آبان ماهتون پر از مهر و صفا💐 🌹🍃🌹🍃 @shahreketaab
سلام و خسته نباشید به اعضای خوب کانال 🌹 یه خبر خوب براتون دارم 😍 می خوام یه کتاب معرفی کنم. 🌸❤️ خودتون بخونید و اگه علاقه مند بودید تهیه کنید 😍😍😍 🌹🍃🌹🍃 @shahreketaab
" مشخصات کتاب " نام کتاب : قصه های شیرین اهل بیت (علیهم السلام) نویسنده : آقای محسن نعما تصویرگر : اسماعیل چش رخ ویراستار : فاضل محمودی ناشر : انتشارات جمال 🌹🍃🌹🍃 @shahreketaab
🌷 به نام خداوند بخشنده مهربان 🌷 آفتاب تازه بیرون آمده بود. امام علی (ع) داشت از میان بازار کوفه می گذشت. ایشان به راه خود ادامه می داد تا به وسط بازار رسید. یکدفعه چشمش خورد به مردی مسیحی که داشت یک زره را می فروخت. امام علی (ع) به آن زره نگاه کرد. زره به نظرش آشنا آمد. احساس کرد قبلا آن زره را دیده است. امام علی (ع) به طرف مرد مسیحی رفت ، به او سلام کرد. بعد به آن زره خیره شد ، کمی فکر کرد ، یک دفعه یادش آمد این زره ، همان زرهی بود که او مدتی پیش آن را گم کرده بود. مرد مسیحی به امام علی (ع) نگاه کرد تا ببیند او چه می خواهد. امام علی (ع) که آن موقع خلیفه مسلمانان بودند، به مرد مسیحی گفتند : [ای مرد ! این زره ، مال من است و چند وقت است آن را گم کرده ام.] مرد مسیحی گفت : [نه. این زره مال خودم است ، تو اشتباه می کنی.] امام گفتند : [اما من زره ام را خوب می شناسم. مطمئنم که این زره مال من است.] مرد مسیحی دوباره سخن خود را تکرار کرد. امام علی (ع) که دیدند آن مرد مسیحی حرفشان را قبول نمی کند گفتند : [پس بیا تا پیش قاضی برویم و او بین ما قضاوت کند.] مرد مرد مسیحی که امام علی (ع) را نمی شناخت و برای اولین بار بود که او را می دید ، به ایشان گفت : [باشد. نزد قاضی می رویم تا معلوم شود چه کسی راست می گوید.] هر دو راه افتادند و پیش قاضیِ شهر کوفه رفتند. قاضی داخل مسجد نشسته بود. همینکه قاضی امام را دید ، از جایش بلند شد. به او خیلی احترام گذاشت. بعد قاضی به امام علی (ع) گفت : [ یا امیرالمؤمنین چه شده ؟ ] مرد مسیحی تا شنید که قاضی به امام علی (ع) می گوید امیرالمؤمنین ، فهمید که آن مرد خلیفه مسلمانان علی بن ابیطالب است. خیلی تعجب کرد. با خودش گفت : [یعنی این مرد که از من شکایت کرده ، حاکم مسلمانان است ؟! وای به حال من. بیچاره شدم. الان قاضی حکم به نفع علی بن ابیطالب می دهد و پس از آن هم علی بن ابیطالب دستور می دهد تا مرا دستگیر کنند.] مرد مسیحی توی این فکر ها بود که امام به قاضی گفتند : [جناب قاضی ! من و این مرد مسیحی بر سر این زره اختلاف پیدا کرده ایم. این زره که در دست این مرد مسیحی است ، مال من است. من این زره را مدتی پیش گم کردم و امروز آن را در دست این مرد مسیحی دیدم.] قاضی به مرد مسیحی گفت : [خب ، تو چه می گویی ؟] مرد مسیحی که مقداری ترسیده بود گفت : [نه. این زره مال من است و این آقا اشتباه می کند.] قاضی به امام گفت : [ای علی ! آیا کسی هست ، شهادت بدهد که این زره مال توست ؟] امام گفت : [نه.] قاضی گفت : [پس من حق را به این مرد مسیحی می دهم. این زره مال اوست !] امام علی (ع) لبخندی زد و گفت : [درست می گویی جناب قاضی ، من اعتراضی ندارم.] مرد مسیحی با تعجب به جلسه دادگاه نگاه می کرد. آنچه پیش آمده بود را باور نمی کرد. با خودش گفت : [یعنی قاضی به ضرر خلیفه مسلمانان حکم کرد و خلیفه هم هیچ نگفت و اعتراضی نکرد ؟!] تعجب مرد مسیحی بیشتر و بیشتر شد. دوباره با خودش گفت : [علی بن ابیطالب (ع) به راحتی می تواند این زره را از من بگیرد و این قاضی را هم از کارش برکنار کند. اما نه تنها این زره را از من نگرفت ، بلکه هیچ اعتراضی هم نکرد. اصلا انگار نه انگار که او خلیفه مسلمانان است !] مرد مسیحی که پیروز جلسه دادگاه شده بود ، به طرف در مسجد رفت که از آنجا خارج شود. یک لحظه ایستاد. هر چه کرد نتوانست برود. برگشت پیش امام علی (ع). در حال که هنوز شگفت زده بود ، به امام گفت : [ای علی ! رفتار و کردار تو در این دادگاه مرا خیلی شگفت زده کرده. با اینکه این زره در حقیقت مال توست ، اما وقتی قاضی علیه تو حکم کرد ، تو هیچ اعتراضی نکردی ، در حالی که خلیفه مسلمانان هستی و می توانی هر کاری که خواستی بکنی !] مرد مسیحی به حرف زدن ادامه داد و گفت : [ای علی ! من در جنگ جمل پشت سر تو حرکت می کردم و تو سوار بر یک شتر بودی. موقع رفتن ، این زره از روی شترت افتاد و من بلافاصله بدون آنکه کسی چیزی بفهمد ، آن را آن را برداشتم. حال که امروز به این دادگاه آمدم و رفتار تو را دیدم ، فهمیدم که دین شما بر حق است ، برای همین من به دین شما ایمان می آورم و شهادت می دهم که خدا یکی است و محمد (ص) پیامبر و فرستاده ی اوست.] قاضی که کنار امام ایستاده بود از شنیدن این سخنان خیلی تعجب کرد. باور نمی کرد این مرد مسیحی به وسیله رفتار امام علی (ع) مسلمان شده باشد. امام علی (ع) به مرد مسیحی لبخند زد و او را در آغوش گرفت و گفت : [حالا که مسلمان شدی ، من آن زره را به تو می دهم و اسبم را هم به تو می بخشم.] مرد مسیحی از مهربانی امام علی (ع) خیلی شرمنده شد. آن مرد مسیحی از آن به بعد ، یکی از یاران با وفای امام علی (ع) شد. 🌹🍃🌹🍃 @shahreketaab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام صبح بخیر. ای دوست سایه زیبـای حق باشد همیشه بر سـرت رخت زیبای سلامت هر زمانی بر تنت💓 زندگی را شاد باشی هر زمانی هر مکان لطف ایزد جاودان باشـد همیشـه درگهت 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahreketaab
تمام قافیه ها لنگ میزند دنیا به شیشه ی دل من💔 سنگ میزند ساعت⏰ به وقت گشته است کوک حالا مدام در دل❤️ من زنگ میزند 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahreketaab
سلام دوستان عزیز 🌷 ما شنبه ها و چهارشنبه ها کتاب معرفی میکنیم📚📖😍 و بقیه روز ها مطالب علمی 🤓 و داستان های کوتاه 📒📕به شما تقدیم میکنیم 🌹 ❤️ امیدوارم لذت ببرید ❤️ 🌹🍃🌹🍃 @shahreketaab