شهرستان ادب
🔻در اخبار نبشتهاست... | شماره چهارم
(گزیده اخبار مهم هفته با موضوع کتاب و ادبیات در ایران و جهان به روایت شهرستان ادب)
▪️در چهارمین مطلب ستون #در_اخبار_نبشته_است از شما دعوت میکنیم گزیده اخبار مهم هفته با موضوع کتاب و ادبیات را به روایت شهرستان ادب بخوانید.
در این هفته خبرهایی داریم از یک دیدار مهم ادبی، برنده جایزه جدید نوبل ادبیات، نظرات هاروکی موراکامی، یک شاعر سوری دوستدار ایران، پایان دوران یک شاعر مشهور ایرانی، و یک هنرمند خوشنویس عرب که نامش را شنیدهاید و احتمالا نمیدانستید زنده است!
مطالب این هفته، از نوشتههای هفته گذشته خبرگزاری ایبنا، خبرگزاری فارس، خبرگزاری تسنیم، گاردین، لیبراسیون و با همکاری #گروه_ترجمه_شهرستان_ادب گردآوری شده است.
این اخبار را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/9626
☑️ @ShahrestanAdab
شهرستان ادب
🔻 جنگخواهی
(یادداشتی از #احمدرضا_رضایی در پرونده #ادبیات_جنگ_و_دفاع_مقدس)
▪️ «... در میان شاعران انقلاب اسلامی که جنگ را ستوده و در هوای بازگشت به جبهه دلتنگ شدهاند، شاید چهرۀ سلمان هراتی و یوسفعلی میرشکّاک و علی معلّم دامغانی، روشنتر و واضحتر باشد. دیگر بزرگان و مجاهدان، گاه نشستهاند و جنگ را با همه فجایع و معایبش دیده و به مخاطب عرضه کردهاند، یا از رفتن یاران و تغییر منِش طبقۀ قدرتمند، سخن گفته و نالیدهاند؛ ولی به نظر میرسد که مشخّصترین اشعار را در ستایش جنگ و ادامه دادن آن، میتوان در اشعار چهرههای مذکور یافت.
گرچه با خاک بیگانهام کرد
جنگ با دستهای بلندش
گرچه از من گرفت آسمان را
با تمام دلم دوست دارم
لحظههای برآشفتنش را
که معیار مرد است... »
ادامهی این یادداشت را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/9607
☑️ @ShahrestanAdab
شهرستان ادب
🔻 صدای پای زائران
(با شروع راهپیمایی بزرگ #اربعین، اشعاری در این حال و هوا در سایت شهرستان ادب منتشر خواهد شد. نخست، شعری میخوانیم از #مهدی_جهاندار، شاعر کتاب #عشق_سوزان_است در انتشارات شهرستان ادب)
▪️ این محبّت آسمانی است یا زمینی است؟
این کشش فقط خیالی است یا یقینی است؟
اینکه میکِشد مرا بهسوی تو چه جذبه ای است؟
حال و روز عاشقان چگونه اینچنینی است
تاول شکفته زیر پای زائر تو را
بوسه میزنم که موسم ستارهچینی است
کاش تاولی به پای زائر تو می شدم
تا نوازشم کنی که اوج نازنینی است
از نجف پیاده سوی کربلا روان شدن
مثل اشکهای الغدیری امینی است
کربلا چه قرنها بر او گذشته و هنوز
از معلمان مهربان درس دینی است!
از کلاس عقل تا کلاس آخر جنون
سطری از کتاب إن قَطعتُموا یمینی است
عشقعشقعشقعشقعشقعشقعشقعشق
این صدای پای زائران اربعینی است
☑️ @ShahrestanAdab
شهرستان ادب
🔻 پروندهکتاب #خط_مرزی در سایت شهرستان ادب آغاز به کار کرد.
▪️ فروردین یادآور فتح المبین است؛ نبرد خرمشهر در اردیبهشت آغاز میشود و در خرداد محقق، تیرماه با انفجار پرواز 655 ایرباس و پذیرش قطعنامه کاممان تلغ میشود، مرداد آزادگان سرفراز را به یادمان میآورد، شهریور نام دفاع مقدس را بر زبانها میاندازد و همینطور تا آخر سال، خاطرات تلخ و شیرین در یادهای ملت ایران از آن دوران خواهد ماند. حالا کتاب «خط مرزی» با نویسندهی جوانش به سراغ ما آمده تا زوایای کمتر دیده شدهی آن دوران را به ما نشان بدهد.
در نهمین پروندهکتاب سایت شهرستان ادب به سراغ این مجموعه داستان، نوشتهی #سیدحسین_موسوی_نیا، رفتهایم تا ابعاد مختلف جنگ را از زاویه دید روایتهای گوناگون این کتاب به تماشا بنشینیم. قبل از این چند داستان کوتاه دیگر از این نویسنده در مجموعهداستانهای گروهی منتشر شده بود، ولی کتاب «خط مرزی» اولین کتاب مستقل منتشر شده از سیدحسین موسوینیاست که به همت انتشارات شهرستان ادب در سال 96 در اختیار مخاطبان قرار گرفته است. با وجود پرداختن به مقطع خاص دهۀ شصت، که بسیار در معرض پذیرفتن قالبهای مسلط آن دوران است، نویسنده توانسته از کلیشههای آن دوره، چه از نوع ادبیات تبلیغی باشد و چه از نوع داستانهای ضدجنگ، فاصله بگیرد و توجه مخاطب را به زوایای انسانی جنگ، که ممکن است تلخ یا شیرین باشد، جلب کند.
yon.ir/V2vNC
در پروندۀ «خط مرزی» به جز انتشار اخبار مربوط به کتاب، چند یادداشت و یک مصاحبۀ اختصاصی با نویسندۀ آن منتشر شده است که در زیر عناوین و آدرس این مطالب را میتوانید مشاهده کنید:
🔸 سیدحسین موسوینیا: غیر از جنگ چیزی برای نوشتن وجود ندارد |گفتگو با نویسندهی کتاب «خط مرزی»
🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/9367
🔸 سیدحسین موسوینیا: رمان، باید منبرِ جذابِ مکتوب باشد | گفتگو با نویسندهی کتاب «خط مرزی»
🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/9304
همچنین برای مطالعۀ مطالب «پروندهکتاب خط مرزی» به صفحۀ اختصاصی این کتاب در سایت شهرستان ادب مراجعه کنید:
🔗 www.shahrestanadab.com/خط-مرزی
☑️ @ShahrestanAdab
شهرستان ادب
🔻 احضاریه برای اشتباههای نویسندهای توانا
(یادداشت #محمدقائم_خانی بر کتاب #احضاریه نوشتهی #علی_مؤذنی در پرونده #ادبیات_عاشورایی شهرستان ادب)
▪️ «... اما نمیتوان از نقد ادبی احضاریه فرار کرد؛ چون خود مؤذنی به انتخاب قالب رمان آگاهی داشته و بهقصد، چنین روایتی را برگزیده است.
چرا مؤذنی چنین دغدغهای داشته؟ چون خواسته چیزهایی را با هم آشتی دهد که با هم سر جنگ دارند. پژوهش و توجه تاریخی، نیازمند فاصلهگذاری و توجه به روش کار و دقت نظر است، اما حضور و زیارت متناسب با شاعرانگی و وحدت و یکیشدن است. و این دو چگونه میتوانند با هم در یکجا جمع شوند؟ چطور میتوان موضوع و تحلیل را با حضور و اشراق جمع کرد بدون آنکه صدمهای به هیچکدام وارد آید و فاصلۀ میان آن دو برداشته شود؟
مؤذنیِ دانا و باتجربه میداند که هیچراهی برای این کار جز پرداختن به فرم روایت نیست. او مجبور است به فرمی تازه فکر کند تا بتواند این آگاهی تاریخی را با درک شاعرانه از حضور امر قدسی در یک منِ اندیشنده به وحدت برساند تا از دچارشدن به بیماری دوگانگی شخصیتی (که در میان متفکران ما و جامعۀ علمی فراوان یافت میشود) رهایی یابد. او فرمی را که قبلاً هم از آنها استفاده کرده بود، میآزماید تا توسط آن بتواند دو رویکرد ظاهراً متضاد را در زیارت اربعین آشتی دهد. اینها همه، نشان از دقت و تجربۀ بالای مؤذنی دارد اما صدحیف که نویسنده در کار خویش موفق نبوده و نتوانسته فاصلۀ بین توجهات تاریخی را با زندگی امروز بردارد... »
ادامهی این یادداشت را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/9636
☑️ @ShahrestanAdab
شهرستان ادب
🔻 دختر گمشده
(داستان کوتاهی از #مجید_اسطیری در حال و هوای #اربعین سیدالشهدا در پروندهی #ادبیات_عاشورایی سایت شهرستان ادب)
▪️ « ...برگشتم پیش مادرم و دیدم نشسته روی زمین. تا من را دید پرسید شادی کو؟ گفتم از من میپرسی؟ زد به صورتش که: لفتش دادی اومد دنبال تو. گفتم حالا هول نکن دفعۀ اولش که نیست (روز قبلش هم خواهرم وقتی از دستشویی آمده بود بیرون یکی دو دقیقه ما را گم کرده بود). گشتیم به دنبال شادی ولی پیدایش نکردیم. اعصابم از دست این دختربچه خرد شد. گفتم اگر پیدایش کنم میزنمش که دیگر حواسش را جمع کند. اما خبری ازش نبود. خیلی هر دویمان ترسیدیم. حالمان حسابی خراب شد. یک ربع بود که گمش کردهبودیم. مادرم به گریه افتاد. سه چهارتا زن عراقی آمدند دورمان. مادرم را کشیدم کنار و گفتم باید بریم چند تا عمود جلوتر و با بلندگو شادی را صدا کنیم. رفتیم و من چند بار اسم شادی را صدا زدم و گفتم بیاید به آن تیرک. بعدش هم یک ربع دیگر ایستادیم اما خبری از شادی نبود. مادرم حسابی بیقراری میکرد. دورش شلوغ شد و یک آقایی به من گفت از موکب کناری یک چهارپایه بگیرم و بروم رویش بایستم تا شادی من را ببیند. اما یک نفر دیگر گفت باید بروی و اسمش را به دو سه تا موکب جلوتر و عقبتر که بلندگو گذاشتهاند بدهی که خودشان هی اعلام کنند. سرم گیج میرفت... »
ادامهی این داستان را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
🔗shahrestanadab.com/Content/ID/9637
☑️@ShahrestanAdab