پرچمت دست تكان دادبه هم ريخت مرا
عشق تو خانه ات آباد به هم ريخت مرا
با وجودي كه عنايات تو بسيار ولي
صحبت از آهووصياد به هم ريخت مرا
تو رئوفي و رئوفي و رئوفي و رئوف
صفتت داد زدم داد به هم ريخت مرا
ديدن گنبد نوراني تو در يک آن
وسط صحن گوهرشاد به هم ريخت مرا
حَرَمَت بيشتر از قبل گرفتارم كرد
اين جنوني كه شده حاد به هم ريخت مرا
چقدر بوي شفا ميدهد اين صحن و سرا
بوسه بر پنجره فولاد به هم ريخت مرا
روضه ي يابن شبيب تو مرا آتش زد
يک تن و آن همه جلاد به هم ريخت مرا
روضه خوان گفت كه با ديدن گودال از تل
خواهرش از نفس افتاد،به هم ريخت مرا
#نـوكــر_نـوشـت:
#یا_امـام_رضـا
دلـم هـوای تو کـــرده شــَه خراسانی
چه می شود که بیایم حرم به مهمانی؟
#صلي_الله_عليڪ_ياسيدناالمظلوم_ياابا_عبدالله_الحسين
سلام عليكم و رحمة الله،صبحتون بخير، #چهارشنبتون_امام_رضایی (ع)
#به_یاد_شهید_مدافع_حرم_جعفر_جعفری
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
.
ای کاش حرم بودم و مهمان تو بودم
مهمان تو و سُفره ی احسان تو بودم
یک عمر گذشت و سروسامان نگرفتم
ای کاش فقط بی سروسامان تو بودم
تا چشم گشودم به دلم مهر تو افتاد
زان روز چو آهوی بیابان تو بودم
طوفان عجیبی ست؛ غمِ عاشقیِ تو
چون موج اسیر تو و طوفان تو بودم
ای گنبد تو عشق، منِ خسته دل ای کاش
چون کفتر پر بسته ی اِیوان تو بودم
یک پنجره فولاد دلم تنگ تو آقاست
ای کاش زِ زُوّار خراسانِ تو بودم
#نـوكــر_نـوشـت:
#یـا_امـام_رضـا
به هوای حَـرَمَـت می گذرد ایامم
کوه دردم کـه کند نام #رضا آرامم
#صلي_الله_علیک_ياسيدناالمظلوم_ياابا_عبدالله_الحسين
سلام عليكم و رحمة الله،صبحتون بخير، #چهارشنبتون_امام_رضایی (ع)
#به_یاد_شهید_مدافع_حرم_محمدجوادرستمی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
.
ادای حق تو با گریه ی بهاری نیست
ادای حق تو با اشکهای جاری نیست
تو سر به راه شدن از گدات می خواهی
ادای حق تو تنها به گریه زاری نیست
حساب معصیتم رفته است از دستم
نگاه های حرام مرا شماری نیست
تمام فاصله ها را گناه پر کرده
وگرنه بین منو صاحبم حصاری نیست
پر اضطرابم و آرامشی ندارم من
کسی که دور شود از تورا قراری نیست
حرام باد نمازی که بی محبت توست
نماز عرض نیاز است پس تجاری نیست
هزار سال دگر هم مطیع تو نشوم
جواب نامه ی کرب و بلام آری نیست
به دست شاه خراسان سپرده است خدا
جواز کرب و بلا را، به پولداری نیست
مرا که از درِ #باب_الجواد آمده ام
مران ز پیش خودت،جز تو سایه ساری نیست
قسم به حضرت معصومه آدمم کن تو
برای چشم تو این کارها که کاری نیست
#نوكـر_نـوشت:
#یا_امام_رضا
ناز بر فردوس آرد فخر بر رضواݧ کند
هرکه یک شب درخراساݧ تومهماݧ می شود
#صلي_الله_علیک_ياسيدناالمظلوم_ياابا_عبدالله_الحسين
سلام عليكم و رحمة الله،صبحتون بخير، #چهارشنبتون_امام_رضایی (ع)
#به_یاد_شهید_مدافع_حرم_محمدتقی_اربابی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
شهیدشاهرخضرغاموشهیدمغفوری
👉 @shahrokhmahdi . ✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨ . بسم الله . 🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (16) 🌺 #حر
.
✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (17) 🌺
.
#مشهد
#توبه
(#راوی : آقای رضا کیانپور)
.
.
سه روز از #عاشورا گذشته. #شاهرخ خيلی جدی تصميم گرفته بود. کار در #کاباره را رها کرد. عصر بود که آمد خانه. بی مقدمه گفت: پاشين!پاشين وسايلتون رو جمع کنيد می خوايم بريم مشهد!
مادر با تعجب پرسيد: مشهد! جدی میگی! گفت: آره بابا، بليط گرفتم. دو ساعت ديگه بايد حرکت کنيم.
باور کردنی نبود. دو ساعت بعد داخل اتوبوس بوديم. در راه مشهد. مادر خيلی خوشحال بود. خيلی شاهرخ را دعا کرد. چند سالی بود که مشهد نرفته بوديم.
در راه اتوبوس برای شام توقف کرد. جلوی رستوران جوان ديوانه ای نشسته بود. چند نفری هم او را اذيت می کردند. شاهرخ جلو رفت و کنار جوان ديوانه نشست. ديگر کسی جرات نمی کرد که او را اذيت کند!
بعد شروع کرد با آن ديوانه صحبت کردن. يکی از همان جوان های هرزه با کنايه گفت: ديوانه چو ديوانه ببيند خوشش آيد! شاهرخ هم بلند داد زد؛ آره من ديوانه ام! ديوانه! بعد با دست اشاره کرد و گفت: اين بابا عقل نداره اما من #ديوانه_خمينی_ام!
فردا صبح رسيديم مشهد. مستقيم رفتيم حرم. شاهرخ سريع رفت جلو، با آن هيکل همه را کنار زد و خودش را چسباند به ضريح! بعد هم آمد عقب و يک پيرمرد را که نمی توانست جلو برود را بلند کرد و آورد جلوی ضريح.
عصر همان روز از مسافرخانه حرکت کردم به سوی حرم. شاهرخ زودتر از من رفته بود. می خواستم وارد صحن_اسماعيل_طلایی شوم، يکدفعه ديدم کنار درب ورودی شاهرخ روی زمين نشسته. رو به سمت گنبد. آهسته رفتم و پشت سرش نشستم. شانه هايش مرتب تکان می خورد. حال خوشی پيدا کرده بود. خيره شده بود به گنبد و داشت با آقا حرف می زد.
مرتب می گفت: خدا، من بد کردم. من غلط کردم، اما می خوام #توبه کنم. خدايا منو ببخش! #يا_امام_رضا(ع) به دادم برس. من عمرم رو تباه کردم. اشک از چشمان من هم جاری شد. شاهرخ يک ساعتی به همين حالت بود.
توی حال خودش بود و با آقا حرف می زد.
دو روز بعد برگشتيم #تهران، شاهرخ در مشهد واقعاً توبه کرد. همه خلافکاری های گذشته را رها کرد.
.
#لطفا_در_نشر_زندگی_این_شهید_بزرگوار_مرا_یاری_کنید...
#ان_شاالله_عاقبت_بخیر_شید_و_شهید
#ادامه_دارد...
#شهید_شاهرخ_ضرغام
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
شهیدشاهرخضرغاموشهیدمغفوری
✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨ 🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (ادامه16) 🌺 #حر (#راوی : آقای عباس شیرازی
#شهید_شاهرخ_ضرغام (17)
.#مشهد#توبه
(#راوی : آقای رضا کیانپور)
سه روز از #عاشورا گذشته. #شاهرخ خيلی جدی تصميم گرفته بود. کار در #کاباره را رها کرد. عصر بود که آمد خانه. بی مقدمه گفت: پاشين!پاشين وسايلتون رو جمع کنيد می خوايم بريم مشهد!مادر با تعجب پرسيد: مشهد! جدی میگی! گفت: آره بابا، بليط گرفتم. دو ساعت ديگه بايد حرکت کنيم.باور کردنی نبود. دو ساعت بعد داخل اتوبوس بوديم. در راه مشهد. مادر خيلی خوشحال بود. خيلی شاهرخ را دعا کرد. چند سالی بود که مشهد نرفته بوديم. در راه اتوبوس برای شام توقف کرد. جلوی رستوران جوان ديوانه ای نشسته بود. چند نفری هم او را اذيت می کردند. شاهرخ جلو رفت و کنار جوان ديوانه نشست. ديگر کسی جرات نمی کرد که او را اذيت کند!بعد شروع کرد با آن ديوانه صحبت کردن. يکی از همان جوان های هرزه با کنايه گفت: ديوانه چو ديوانه ببيند خوشش آيد! شاهرخ هم بلند داد زد؛ آره من ديوانه ام! ديوانه! بعد با دست اشاره کرد و گفت: اين بابا عقل نداره اما من #ديوانه_خمينی_ام!فردا صبح رسيديم مشهد. مستقيم رفتيم حرم. شاهرخ سريع رفت جلو، با آن هيکل همه را کنار زد و خودش را چسباند به ضريح! بعد هم آمد عقب و يک پيرمرد را که نمی توانست جلو برود را بلند کرد و آورد جلوی ضريح.عصر همان روز از مسافرخانه حرکت کردم به سوی حرم. شاهرخ زودتر از من رفته بود. می خواستم وارد صحن_اسماعيل_طلایی شوم، يکدفعه ديدم کنار درب ورودی شاهرخ روی زمين نشسته. رو به سمت گنبد. آهسته رفتم و پشت سرش نشستم. شانه هايش مرتب تکان می خورد. حال خوشی پيدا کرده بود. خيره شده بود به گنبد و داشت با آقا حرف می زد.
مرتب می گفت: خدا، من بد کردم. من غلط کردم، اما می خوام #توبه کنم. خدايا منو ببخش! #يا_امام_رضا(ع) به دادم برس. من عمرم رو تباه کردم. اشک از چشمان من هم جاری شد. شاهرخ يک ساعتی به همين حالت بود.
توی حال خودش بود و با آقا حرف می زد.
دو روز بعد برگشتيم #تهران، شاهرخ در مشهد واقعاً توبه کرد. همه خلافکاری های گذشته را رها کرد.
#ادامه_دارد...