شازده کوچولو-اگزوپری ۴.m4a
6.32M
داستان شازده کوچولو
نویسنده دوسنت اگزوپری
اجرا و خوانش: توران قربانی صادق
قسمت چهارم
@shahrzade_dastan
#چالش_هفته
هنوز یکم وقت مونده
نوشته فاطمه تقوی
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
بابام گفت:《خوبی؟ بشین همینجا تا برم و برات آبمیوه بخرم...》
این اشکای لعنتی و سردرد کوفتی تمومی نداشت.خسته شدم، از خودم ، از کارام ، از رفتارام، از توبه شکستنام...
آخه لعنتی! تو میدونی کارت اشتباهه بازم به کارات ادامه میدی؟!
سرم را بالا میارم و پدرم را میبینم که برایم دست تکان میدهد..
حالم بدتر میشود، وای بابا اگه میدونستی چیکار کردم...
خدایا! داری منو میبینی دیگه؟ خسته شدم حالم بده! میدونم که دیگه توبه مو قبول نمیکنی ،، حداقل بگو کدوم طبقه جهنم بهم جا میدی؟؟!
پسرکی آرام به ماشین نزدیک میشود و به شیشه میزند:"خانم ، فال میخواین؟؟"
آروم پولی را از توی کیفم بیرون می آورم و یک ورق فال میخرم.
پسرک یه کاغذی را به من میدهد و می رود
به فالم زل میزنم:( معنی : از رحمت خداوند ناامید نشوید! حتی اگر صدبار هم توبه شکستی ، باز به سوی خدا برگرد که او توبه کنندگان را دوست دارد و آغوشش را برایتان باز گذاشته است...)
به پهنای صورت اشک می ریزم! خدایا؟! واقعا بعد از این کارها بازهم مرا می بخشی؟؟خدایا ،، خودت گفتی دیگر ،، گفتی می بخشم!! واقعا این لطف را در حقم میکنی؟؟
از ماشین پیاده میشوم تا اگر آبسردکنی دیدم ، از آبش به صورتم بپاشم.
یکی از این باجه تلفن عمومی ها نظرم را به خود جلب میکند. به سمتش میروم.
روی شیشه باجه نوشته است:《بهش بگو دوسش داری...》صدای اذان گوشی ام بلند میشود.
سرم را که میچرخانم ، پشت سرم یک مسجد زیبا و بزرگ می بینم
مانند کسی که عزیزش را دیده باشد ، سمت مسجد میروم و آرام میگویم:" خدایا ، دوستت دارم♡"
#بهم_بگو_دوسش_داری
@shahrzade_dastan
شهرزاد داستان📚📚
#چالش_هفته هنوز یکم وقت مونده نوشته فاطمه تقوی داستان شماره ۴
👆👆👆
#نقد_داستان
داستان خانم تقوی درون مایه متفاوتی داشت. ابراز عشق همیشه به همنوع نیست. عشق به معبود و خدا از بالاترین عشق هاست که نویسنده در داستانک شان به آن اشاره کرده بودند. داستانک با دیالوگ پدر آغاز میشود. بابام گفت خوبی؟برم برآن آبمیوه بخرم. از همین جا متوجه میشویم که شخصیت ما حال خوشی ندارد. حالا چرا ، نمیدانیم. در داستانک هم جوابی برای آن پیدا نمیکنیم. فقط متوجه میشویم که دوباره یک کار اشتباه کرده و توبه اش را شکسته و حالا پشیمان است. خواننده برای سوالاتش جوابی پیدا نمیکند. چرایی و چگونگی گناه مبهم است. شخصیت با گرفتن فالی ، جواب را به فال نیک گرفته و به سمت مسجد میرود. در مسیر مسجد باجه تلفن را میبیند که نوشته بهش بگو دوسش داری را نوشته است. نویسنده مشخص است که بافتن داستان را بلد است و در اصطلاح میداند که چگونه برای دکمه کت بدوزد. داستان پایان زیبایی دارد. فقط متن داستانک در جاهایی محاوره و گاهی ادبی میشود. باید توجه شود که فقط واگویه ها و دیالوگها محاوره و متن داستان ادبی باشد. ممنونم از خانم تقوی عزیز🙏
#نقد_داستان
@shahrzade_dastan
🍀🍀🍀
سلام دوست عزیز. هر استعدادی را باید پرورش داد تا جوانه بزند و تبدیل به نهال و درختی برومند شود. برای موفقیت در نوشتن لازم است مطالعه داشته باشید. توصیه میکنم آثار نویسندگان بزرگ و شاهکارهای جهان را بخوانید. داستان بنویسید. یادداشت روزانه داشته باشید. در کلاسها و کارگاههای مختلف شرکت کنید و از نقد و نظر اساتید بزرگ درباره داستانهایتان استقبال کنید تا انشاءالله قلمتان پر بار و غنی شود. امیدوارم در آینده نه چندان دور شاهد چاپ کتاب شما باشیم.
@shahrzade_dastan
به آگاهی میرساند بنیاد ملی نخبگان باتوجه به اهمیت زبان و ادبیات فارسی در تمدن آفرینی ایران اسلامی و جایگاه آن در فرهنگ ملّی و دینی و سند راهبردی کشور در امور نخبگان، اجرای شیوهنامه شناسایی و پشتیبانی از سرآمدان ادبی کشور (دریافت) را در دستور کار قرار داده است.
هدف از اجرای این فراخوان شناسایی سرآمدان ادبی در بخشهای «شعر»، «داستان»، «ناداستان» و «پژوهشگری» می باشد.
لطفا برای شرکت یا معرفی سرآمدان ادبی در این فراخوان، اطلاعات زیر را بههمراه کاربرگ شناسایی (دریافت) و مستندات مربوطه (تصویر آثار، افتخارات، پیوند چاپ مقالات، و...) را در قالب فایل فشرده (zip/ حداکثر 20مگابایت) حداکثر تا 30بهمن 1402 در سامانه ثبتنام بهنشانی https://bmn.ir/adabi بارگذاری فرمایید.
کسب اطلاعات بیشتر؛ در ساعات اداری روزهای شنبه تا چهار شنبه از (ساعت 8 الی 16) - داخلی 267 -37705800-025
روابطعمومی بنیاد ملی نخبگان
حکایت
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
فرمود که سید برهان الدین محقق قدس الله سره العزیز سخن میفرمود.
یکی آمد که مدح تو از فلانی شنیدم!
گفت: «تا ببینم که آن فلان چه کس است؟! او را آن مرتبت هست که مرا بشناسد و مدح من کند؟! اگر او مرا به سخن شناخته است پس مرا نشناخته است، زیرا که این سخن نماند و این حرف و صوت نماند و این لب و دهان نماند، این همه عرض است و اگر به فعل شناخت همچنین و اگر ذات من شناخته است آنگه دانم که او مدح مرا تواند کردن و آن مدح از آن من باشد.»
حکایت او همچنان باشد که میگویند پادشاهی پسر خود را به جماعتی اهل هنر سپرده بود تا او را از علوم نجوم و رمل و غیره آموخته بودند و استاد تمام گشته با کمال کودنی و بلادت!
روزی پادشاه انگشتری در مشت گرفت، فرزند خود را امتحان کرد که: بیا بگو در مشت چه دارم؟!
گفت: «آنچه داری گرد است و زرد است و مجوّف است»
گفت: «چون نشانهای راست دادی؛ پس حکم کن که آن چه چیز باشد؟»
گفت: «میباید که غربیل باشد!»
گفت: «آخر این چندین نشانهای دقیق را که عقول در آن حیران شوند دادی از قوت تحصیل و دانش، این قدر بر تو چون فوت شد که در مشت غربیل نگنجد؟!»
اکنون همچنین علمای اهل زمان در علوم موی میشکافند و چیزهای دیگر را که به ایشان تعلّق ندارد به غایت دانستهاند و ایشان را بر آن احاطت کلّی گشته و آنچه مهم است و به او نزدیکتر از همه آن است خودی اوست و خودی خود را نمیداند...
📚فیه ما فیه_ مولانا
@shahrzade_dastan
ابزارهای پرداخت
قسمت چهارم
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
تلخیص
یکی از ابزارهای پرداخت داستان است. به این عبارت درباره زندگینامه موپاسان داستان نویس معروف فرانسه توجه کنید:
وی در ۱۸۵۰ در نورماندی فرانسه چشم به جهان گشود. در ۶ سالگی پدر و مادرش از هم جدا شدند. در ۱۳ سالگی به یکی از مدارس کاتولیکها رفت و چیزی نگذشت که اخراج شد. سپس به مدرسه دیگری رفت و در آنجا به خاطر سرودن شعر جایزهای دریافت داشت.
قبل از رسیدن به بحث اصلی یعنی تلخیص به موارد حذف شده در این بند توجه کنید. موپاسان در سال ۱۸۵۰ در نورماندی فرانسه چشم به جهان گشود. به غیر از این واژههای حذف شده که با حروف سیاه مشخص شده است سالهایی از زندگی موپاسان نیز حذف شده است. مثلاً از زمان تولد یکسره به ۶ سالگی او میرویم که مصادف با جدا شدن پدر و مادرش میباشد. ما تا ۱۳ سالگی باز هیچ خبری از او نداریم. در این سال است که پا به مدرسه میگذارد. از وقتی که وارد مدرسه شد تا زمان اخراج مسلماً زمانی گذشته است. همینطور از زمان اخراج تا به مدرسه دیگری رفتن هم چند روزی سپری شده است. اما خواننده متن سرگذشت به همراه نویسنده متن از روی این زمانها میپرد و هیچ اطلاعی از زمانهای یاد شده ندارد. به این فشردگی و خلاصه کردن متن تلخیص میگویند.
تلخیص روایتی است که فشرده شده باشد یعنی زمان آن متراکم شده باشد. مثلاً میگوییم ۶ سال طول کشید تا دیپلم گرفتم. زمانی فشرده و متراکم را روایت کردهایم . بدون آنکه رویدادهای مدت ۶ سال را برشماریم و نشان دهیم یا حتی توصیف و روایت کنیم.
@shahrzade_dastan
❄️❄️❄️
تلخیص همانطور که از نامش پیداست نقل فشرده رویداد کنش و عمل داستانی سرگذشت و یا حالت است. آنچه با تلخیص حذف میشود . مانند وقت تلف شده یک بازی فوتبال است که معمولاً در پایان بازی توسط داور بازی حساب میشود. اما در داستان و رویدادهای داستانی داور یعنی نویسنده نیازی نمیبیند که آن را منظور کند. داستان نویس با تاریخ نویس تفاوت دارد. یک نفر مورخ به خاطر سندیت نوشتهاش ناگزیر از تمام رویدادهای ریز و درشت را در یک مقطع زمانی نام ببرد. اما داستان نویس بر خلاف تاریخ نویس روزها ماهها و سالهایی را که در آنها هیچ حادثهای رخ نداده نقل نمیکند.
فرض کنید که پیرزنی تنها در خانهاش مرده و همسایههایش پس از یک هفته به مرگ پیرزن پی برده و به پلیس خبر دادند. به نظر شما در یک رویداد دانستن چه چیزی لازم است؟
۱_ علت مرگ
۲_ شناسایی قاتل یا قاتلان
۳_ آیا قاتل یا قاتلان دستگیر میشوند
۴_ در صورت دستگیر شدن قاتل ماجرا به کجا میانجامد؟
همه این گزینهها در این ماجرا مهم هستند. آنچه اصلاً اهمیت ندارد این است که در طول یک هفته که جسد پیرزن در خانه افتاده است و در خانه او چه گذشته است . در واقع این یک هفته را باید زمان مرده و تلف شده به حساب آوریم. این موضوع را به یک نمودار بهتر میتوان نشان داد.
مراحل ۱ و ۲ به ویژه مرحله ۲ مرحله کلیدی نیستند. پس میتوانند حذف شوند.
ادامه دارد
📚آموزش داستان نویسی
✍روح الله مهدی پورعمرانی
#ابزارهای_پرداخت_داستان
#تلخیص
@shahrzade_dastan