#چالش_هفته
✨دوست قدیمی
✍نوشته یاسمن متین
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
کاش هیچ وقت دو دوست قدیمی، از هم جدا نشوند! دوری وتنهایی بد دردی است.
جای من معمولا در طبقه پایین کمد است، کنار کفش ها و چتر مشکی. اولین بار که امین را دیدم، شب تولدش بود، خاله رؤیا مرا به او هدیه داد. آن روزها چاق و سفت و خوش رنگ بودم. دو سه سال است که شده ام مونس تنهایی امین. صبح ها ساعت ۱۰-۹/۵ تا ظهر و عصرها ساعت ۴-۳/۵ تا غروب من بودم و امین و درخت نارنج و دیوار آجری حیاط و درِکوچه.
گاهی هم پنج شنبه عصر یا جمعه صبح، با پدر و مادرش به پارک می رفتیم و حلقه دوستانمان بیشتر می شد. روزگار خوشی داشتیم. همه چیز از اسباب کشی مستاجر طبقه پایین همسایه بغلی شروع شد!!!
مردِ کچلِ قد کوتاهِ کمی چاقِ سیبیلو با دست های سیاه و لباس روغنی، با آن موتور قارقارکش!
یک بار که من و امین جلوی درِکوچه زیر درخت توت بودیم، دیدمش. از چشم های گودافتاده و قرمزش عصبانیت می بارید! خیلی ترسیدم.
آن روز هم یک عصر پاییزی بود. مثل همه بعد از ظهرها من بودم و امین و دیوار آجری و درخت نارنج و دَرِکوچه. ۳-۲ بار به طرف در رفتم و برگشتم، یک بار هم رفتم کنار نارنجهای آبداری که هنوز سبز بودند و از شاخه های درخت آویزان.
نمی دانم چه شد؟؟ انگار دیوار آجری از اخم های آقای همسایه که داشت با خشم از پنجره به حیاط نگاه می کرد، ترسید و خود را عقب کشید! به زمین خوردم، هنوز گیج بودم که ناگهان چیزی روی سرم افتاد. دیگر چیزی نمی دیدم و همه جا تاریک شد!!
الان یک هفته است که اینجام، فقط گاهی صدای باز و بسته کردن در، صدای استارت ماشین و صدای دزد گیر می آید.
دلم برای امین تنگ شده، حوصله ام هم سر رفته.
چقدر هم اینجا ساکت است، انگار صداهایی می آید. کاش می توانستم بفهمم چه خبر است؟ مثل اینکه چند نفر دارند حرف می زنند. یک صدای آشنا هم هست. گوشهایم را تیز می کنم؛ صدای پدر امین و صاحبخانه را می شنوم.
پدر امین با ناراحتی داشت می گفت: از شما انتظار نداشتم به ما دروغ بگویید؟؟!! پسر من ۳-۲ روز است حیاط خانه، پشت بام، لابه لای شاخه های درخت گل کاغذی روی دیوار و حتی جوی آب و زیر پل را هم گشته ، حالا شما هم یک بار دیگر نگاه کنید، شاید در حیاط خانه شما باشد؟
وای خدای من! صدای امین را هم می شنوم که به پدرش می گوید؛ بابا من مطئنم اینها نمی خواهند من در حیاط بازی کنم!! و اشک ریخت و گفت: من فقط دوبار شوت کردم، یک بار خورد به درِکوچه ، یک بار هم به لبه دیوار ..
و دوباره گریه کرد.
صاحب خانه که گریه امین را دید، گفت: پسرم این همسایه پایینی ما، زیاد کار می کند، زود هم خسته و بی حال می شود، کمی هم ناراحتی اعصاب دارد! چند بار به من گفته به پسر همسایه بغلی بگو عصرها که می خوابم کمتر سر و صدا کند! شاید او چیزی بداند، حالا گریه نکن، باز هم از او می پرسم..
من طاقت ناراحتی و اشک های امین را ندارم، ما همیشه مثل دو دوست بودیم، من هم اشکم در آمد.
حدود یک ساعت بعد در باز شد، کسی مرا بلندکرد، کمی فضا روشن شد، وای خدای من اینکه آقای سیبیلوی بداخلاق است و مرا به دست صاحبخانه داد. او هم مرا که کمی هم گِلی شده بودم، تکاند و به سمت درِ کوچه رفت.
امین تا نگاهش به من افتاد، خندید. چشمهایش می درخشید. بغلم کرد و گفت: دیگه تنهات نمی گذارم، بیا بریم پارک.
تا پارک سرکوچه با هم روپایی زدیم. به بچه ها که رسید داد زد و گفت: سلام بچه ها! بیاین پَسِش گرفتم! اینم توپ قرمز من !!
@shahrzade_dastan
شهرزاد داستان📚📚
#چالش_هفته دوست قدیمی نوشته یاسمن متین
دوستان استقبال از چالش این هفته خیلی کمه یا بهتر بگم صفره. فقط خانم متین داستان فرستادند. اگه استقبالی از چالشها نباشه، مجبور میشم علیرغم میل باطنی بخش چالش هفته رو حذف کنم.
🍀🍀🍀
شما دوست دارید چه بخشی از کانال شهرزاد حفظ بشه و کدام بخش از کانال خوب نیست و بهتره حذف بشه. رودربایسی رو بذارین کنار و در بخش لینک ناشناس نظرات و پیشنهادات خود را با من در میان بگذارید.👇👇👇
https://harfeto.timefriend.net/16703359937164
@shahrzade_dastan
عرض تبریک خدمت بانو فرحناز فروغیان بابت چاپ کتاب جدیدشان. قلمتان سبز و نویسا باد. 🌹🌹🌹
@shahrzade_dastan
تبریک عرض میکنم خدمت خانم سمانه قائینی بابت برگزیده شدن داستان ایشان به عنوان بهترین داستان کوتاه مجله چوک. قلمتان سبز و موفقیتتان روزافزون.🌹
@shahrzade_dastan
شاعرانه
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
تا تو به خاطر منی کس نگذشت بر دلم
مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم
من چو به آخرت روم رفته به داغ دوستی
داروی دوستی بود هر چه بروید از گِلم
میرم و همچنان رود نام تو بر زبان من
ریزم و همچنان بود مهر تو در مفاصلم
حاصل عمر صرف شد در طلب وصال تو
با همه سعی اگر به خود ره ندهی چه حاصلم
باد به دست آرزو در طلب هوای دل
گر نکند معاونت دور زمان مقبلم
لایق بندگی نیم بی هنری و قیمتی
ور تو قبول میکنی با همه نقص فاضلم
مثل تو را به خون من ور بکشی به باطلم
کس نکند مطالبت زان که غلام قاتلم
کشتی من که در میان آب گرفت و غرق شد
گر بود استخوان برد باد صبا به ساحلم
سرو برفت و بوستان از نظرم به جملگی
مینرود صنوبری بیخ گرفته در دلم
فکرت من کجا رسد در طلب وصال تو
این همه یاد میرود وز تو هنوز غافلم
لشکر عشق سعدیا غارت عقل میکند
تا تو دگر به خویشتن ظن نبری که عاقلم
✍سعدی شیرازی
@shahrzade_dastan
داستانهای خیالی
قسمت اول
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
داستانهای خیالی به سه نوع تقسیم میشوند:
۱_ داستانهای خیال و وهم
۲_داستانهای علمی تخیلی
۳ _داستانهای آرمانشهری و پلید شهری
داستان خیالی اصطلاح عامی است که انواع داستانهای شگفت انگیز و دور از واقع را در بر میگیرد. به خصوص داستانهای علمی تخیلی خیال و وهم یعنی همان فانتزی هراس انگیز، اسرارآمیز ،داستانهای مافوق طبیعی، داستانهای آرمانشهری و پلید شهری، رستاخیزی و بسیار رستاخیزی.
داستان خیال و و وهم یا فانتزی دوری آگاهانه از دنیای واقعی را به نمایش میگذارد. داستان خیال و وهم شامل آن نوع از آثار ادبی است که با جهان واقعی اشیا و اندیشهها ارتباط اندکی داشته باشد و با دنیای خیالی پریها، جنها، دیوها و کوتولهها غولها و دیگر پدیدههای غیر واقعی سر و کار داشته باشد. در واقع نوع تکامل یافته قصهها و رمانهای گذشته است. در قرون وسطا رمانس به قصههای بومی و ملی کشورهای اروپایی گفته میشد و در ابتدا از آن با لحن تحقیرآمیزی در برابر انواع ادبی یونان و روم باستان یاد میکردند و چندان ارزش اعتباری برای آن قائل نبودند. این رمانس ها در ابتدا به شکل منظوم بود و بعدها به نثر نیز درآمد و تحت تاثیر قصههای شرقی به خصوص هزار و یک شب گسترش و تکامل یافت. رومانس قصه تفریحی و سرگرم کننده و خیالی بود که به قهرمانهای مهذب اختصاص مییافت و جنبه اشرافی داشت. ماجراهای عاشقانه و شگفت انگیز و مبالغه آمیز شوالیهها و کنت ها را به نظم یا به نثر ارائه میداد.
@shahrzade_dastan