eitaa logo
شهرزاد داستان‌📚📚
2.1هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
59 ویدیو
235 فایل
پاتوق دوستداران داستان نویسی استفاده از مطالب با حفظ لینک کانال آزاد است. مدیر کانال: فرانک انصاری متولد ۱۴۰۱/۷/۱۱🎊🎊🎉🎉 برای ارتباط با من @Faran239 لینک ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17323748323533
مشاهده در ایتا
دانلود
Ali-Fani-Ziyarat-Ashoura (1).mp3
11.65M
شب سوم محرم_ زیارت عاشورا به یاد حضرت رقیه (س) سلام دوستان شهرزادی. از اول ماه محرم به مدت چهل شب برای برآورده شدن حاجات همه اعضا متوسل می‌شویم به امام حسین (ع) و زیارت عاشورا را با هم می‌خوانیم. التماس دعا @shahrzade_dastan
یه رسم قدیمی توي بازار طلا فروشا هست که روز سوم محرم گوشواره نمی فروشن.😭 السلام_علیک یا رقیه بنت الحسین(ع) @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حوزه هنری انقلاب اسلامی استان اصفهان با همکاری قرارگاه آوینی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی برگزار می کند. ♨️ اولین دوره جایزه ملی🇮🇷 👈 *"داستان و بازآفرینی"* 🎖 📣 فراخوان دریافت آثار داستانی در پنج بخش، 🏆با جوایز ارزنده؛ 1⃣ *رمان* 🥇نفر اول 100 میلیون تومان 🥈نفر دوم 50 میلیون تومان 🥉نفر سوم 30 میلیون تومان 2⃣ *داستان کوتاه* 🏅10 جایزه 10 میلیون تومانی 3⃣ *داستان کوتاهِ کوتاه* 🏅2 جایزه 5 میلیون تومانی 4⃣ *جستارنویسی* 🏅2 جایزه 10 میلیون تومانی 5⃣ *طرح رمان* 🏅10 حمایت از تولید اثر هرکدام به ارزش 30 میلیون تومان ⏳ *مهلت ارسال آثار: 30 شهریور 1403* 📥 ثبت نام و ارسال آثار فقط از طریق: www.dastanvabazafarini.ir 💬 ادمین دبیرخانه در پیام رسان بله: @dastanvabazafarini_live
فراخوان استان اردبیل‌خوانی(اردبیل اوستانی اوخونوشو) به مناسبت هفته اردبیل، انتشارات یایلیق برگزار می‌کند: از عموم محققان، هنرمندان، نویسندگان و شعرای استان اردبیل، خواهشمندیم آثار خود را اعم از شعر، داستان و مقاله با موضوعات: ۱- معرفی آثار تاریخی، طبیعی و گردشگری این استان. ۲- معرفی صنایع دستی استان مذکور. ۳- معرفی آیین‌ها، آداب و رسوم محلی و مذهبی، بازیهای محلی و... ۴- داستانهای تاریخی، اسطوره‌ای، باورها، فولکلور و خاطرات شفاهی درمورد اشخاص، مکانها و.. ۵- ایل و تبارشناسی محل سکونت خود در استان اردبیل. ۶- ریشه‌شناسی اسامی جغرافیایی(در قالبهای علمی، نقلی و شفاهی) اعم از شهرها، روستاها، محلات، چشمه‌ها، دریاچه‌ها و... ۷- معرفی مشاغل بومی و ابزارآلات آنها چه به صورت علمی و چه به صورت نقل‌های تاریخی، شفاهی، اسطوره‌ای و... ۸- داستانهای شفاهی درمورد حیوانات، پرندگان، درختان و.. ۹- معرفی چهره‌های مشهور و گمنام هنری، علمی، تاریخی، مذهبی، پهلوانی و آثار و زندگی و سرگذشت آنها. *** شرکت‌کنندگان می‌توانند آثار خود را به ایمیل ss.donyavi@gmail.com و یا در واتساپ و تلگرام به شماره ۰۹۳۵۸۰۱۷۹۶۷ تا ۳۱ مرداد ۱۴۰۳ ارسال فرمایند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شاعرانه 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 مرا نکاوید مرا بکارید من اکنون بذری درستکار گشته‌ام مرا بر الوارهای نور ببندید از انگشتانم برای کودکان مداد رنگی بسازید گوش‌هایم را بگذارید تا در میان گلبرگ‌های صدا پاسداری کنند چشمانم را گل‌میخ کنید و بر هر دیواری که در انتظار یادگاری کودکی‌ست بیاویزید در سینه‌ام بذر مهر بپاشید تا کودکان خسته از الفبا در مرغزارهایم بازی کنند. ✍احمدرضا احمدی ۲۰ تیرماه سالروز درگذشت احمدرضا احمدی @shahrzade_dastan
شخصیت‌پردازی پویا قسمت اول
شخصیت‌های پویا قسمت اول 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 ‌ 🌻دیو و یا دلبر انتخاب جزئیات توصیفی یکی از اولین برخوردهای خوانندگانتان با شخصیت ساخته و پرداخته شما شاید با ظواهر و جلوههای بیرونی او باشد، به ویژه اگر رمانتان با زاویه دید سوم شخص مفرد روایت شود. در این حالت کسی شکل و شمایل ،لباس حرکات و رفتار این شخصیت را از بیرون میبیند این فرد ممکن است خود نویسنده فردی ،دیگر یا حتی خود شخصیت اصلی باشد. این مشاهده ،کننده هرکس که ،باشد این توصیفات را برای ما خوانندگان روایت میکند و ما برای اولین بار این امکان را به دست میآوریم تا برداشتمان را از شخصیت کسی که قرار است پانصد صفحه با او همراه شویم در ذهنمان شکل دهیم. خوانندگان اغلب ناخودآگاه توجه زیادی به این برداشت اولیه دارند آنها میخواهند بدانند که دارند به یک دیو میکنند یا یک ،دلبر یا چیزی بین این دو. نگاه بنابراین باید نخستین برخورد خواننده با شخصیت آفریده خودتان را ،دقیق ،سنجیده و به یادماندنی کنید رمز کار این است که جزئیات توصیفی اولیه خود را از شخصیت با دقت تمام انتخاب کنید. تصویری دیدنی بیافرینید تا بتوانید شخصیت را به گونه ای اساسی تر به تصویر بکشید؛ مطالبی درباره شخص درونِ این تصویر دیدنی به خواننده بگویید؛ حس فردیت خاص را از این شخصیت به خواننده انتقال دهید؛ شخصی خاص و جالب که خواننده میخواهد اطلاعات بیشتری درباره اش بداند آنچه لازم نیست بگویید نوع توصیفاتی است که معمولاً در گزارشهای پلیس دیده میشود مرد سفیدپوست، ۲۷ ساله قد ۱۸۰ سانت وزن ۸۵ ،کیلو موهای خرمایی کوتاه چشمان آبی با این چیزها میتوان هزاران مرد را توصیف کرد که هیچیک هم به یادماندنی نیستند. این توصیفات به فرد خاصی مربوط نیست شخص خاصی را به خاطرتان نمی آورد و جذاب هم .نیست پرواضح است که چنین شرحی ریز جزئیات را دارد اما جزئیات درست را ندارد حال چه جزئیاتی درست است؟ چیزهایی که شش دانگ حواس خواننده را به خود جلب کند. ادامه دارد 📚شخصیت‌‌پردازی پویا ✍نانسی کرس ترجمه حسن هاشمی میناباد @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نوشته راضیه زاهدی پاریزی
راضیه زاهدی پاریزی 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 نمیتوانم میفهمی؟این ندایی بود که هرروز دروجودم پررنگ تر میشد.دکتر گفته بود پنجاه درصد خودش است باید کمک کند واگرنه تاآخرعمرش باید روی یک تخت دراز بکشد .همه نتوانستن هایم از آن تصادف لعنتی شروع شد .وقتیازبیمارستان آمدم تختم راروبه روی پنجره گذاشتند باران شدید و زیبای بهاری می آمد اماکوچکترین روزنه ای در قلب من ایجاد نمیشد باران بهاری تمام شد و تلالو خورشیدوگرمای گمدم بریان تابستان هم نتوانست ناتوانی مرا به توان بدل کند گفتم دیگر زندگی برایم تمام است همه رفته بودند .اوایل که ازمن مراقبت میکردند غر میزدم پرخاشگری میکردم اما کم کم تماماین فورانها خوابید و جزخاکستری ازمن باقی نگذاشت .دلم به دویدنهایم ،به خنده های ازته دلم ،رفتن به کافه کتاب وتمام دلخوشی هایم تنگ شده بود .نمیتوانم میفهمی آسیب شدید به نخاع بوده.اگر دلم به آن پسربچه سرچهار راه که فال دستش بود و بایک مرغ عشق برایم فال گرفت ونگفته بود بخاطر اینکه پدرش بدهی داشته و زندان است واو کار میکند به انجمن نمیرفتم که بخواهم برای آزادی پدرش تلاش کنم ودر راه برگشت اون تصادف هرگز برایم پیش نمی آمد.نمیدانم شایدهم تنها امیدودلخوشی ام همین بود که یک پدربه آغوش خانواده اش برگشت.فکراینکه دیگر نمیتوانستم برای فرزندم مادر ی کنم مثل خوره به جانم افتاد.گفتم هیچ چیز به اندازه خودت مهم نیست حتی لبخندو شادی خانواده دیگر .وجودم پرازتناقض بود گاهی خوشحال گاهی پشیمان.روزها از پی هم می آمد.کم کم سوزسرمای پاییزی حس میشد.نمیتوانم میفهمی؟این ندامیل رفتنم به کافه کتاب راسرکوب میکرد همه چیز تمام شده بود .یک تیکه گوشت روی تخت افتاده بود وروزها را میشمارد تا روزی تمام شود.برف بی صدا می بارید.درست همانند گریه های شبانه من .چشمانم بسته بود که چیزی به پنجره زد سرم راچرخاندم مرغ عشقی همانندهمان که آن پسرک داشت بین نرده ها گیرکرده بود و بال بال میزد کسی خانه نبود .بی زبان تلف میشد .چشمانم رابستم و خواستم بیخیال شوم اماصدای ناله اش آزارم میداد.آخربی زبان چرا باید اینجاگیر کنی .آن صدای درونی بازهم آمد نمیتوانم میفهمی اما صدای دیگری که تابه حال نشنیده بودم به اوحمله کرد وگفت میتوانم میفهمی.صدایی که تا به حال شنیده نشده بود پیروز شد کمی خودم راازروی تخت بالا کشیدم بعدازماها لذت بخش ترین لحظه راتجربه میکردم .تمام کائنات به کمکم آمده بورند و مراتحسین میکردند.باهزرازحمت بلندشدم دست به لبه تخت گرفتم استادم به کندی قدم برداشتم وخودم رالبه پنجره رساندم بال پرنده را ازمیان نرده ها آزاد کردم .پرنده پرزدومنتظر فرزندم شدم که ببیند مادرش ایستاد صرف فعل خواستن توانستن شد. @shahrzade_dastan