🔰حضرت امام خامنه ای :
♦️انکار بسیج ، انکار بزرگترین مصلحت و ضرورت برای کشور است.
🌹هفته بسیج مبارک🌹
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~--
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_پا_برهنه_در_وادی_مقدس🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : 🕊🌷#شهید_سید_حمید_میر_افضلی فصل هفتم...( قس
#کتاب_پا_برهنه_در_وادی_مقدس🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
🕊🌷#شهید_سید_حمید_میر_افضلی
فصل هفتم...( قسمت دوم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
#حمید_و_همت
کار حسابی سخت شده بود آخرین عملیات خیبر بود دشمن با کمک گارد ریاست جمهوری آمده بود که کار را در محور طلائیه یک سره کند عملیات خیبر به مرحله حساسی رسید روز هفدهم اسفند بود و چهارده روز از نبرد نا برابر ما می گذشت همه درگیر کار در سنگر فرماندهی لشکر ۴۱ ثارالله بودیم یک باره همه نگاه ها به سمت ورودی سنگر چرخید همه با تعجب نگاه می کردند سکوت عجیبی در جمع ما ایجاد شد حاج همت بود در ورودی سنگر ایستاده بود خسته به نظر می رسید اما فرصتی برای استراحت نداشت خاک و اشک روی گونه هایش به هم آمیخته بود.
تعجب کردیم الان باید بچه های لشکر ۲۷ را در محور مجاور ما فرماندهی کند حاج همت اینجا چه می کند همان طور که ایستاده بود رو کرد به حاج قاسم سلیمانی و گفت حاجی یه گروهان نیرو می خوام ...
تا چند روز پیش حاج همت یک لشکر نیرو را هدایت می کرد اما حالا ان قدر تنها شده بود که...
حاج قاسم نگاهی به اطرافش کرد. به سید حمید اشاره کرد و گفت همراه حاجی برود به مقر یکی از گردان های لشکر ثارالله که توی جزیره مجنون هستند هر چند تا نیرو که می خواهد به حاج همت بده آن روز مقر فرماندهی لشکر ثارالله در سمت راست جاده وسط جزیره جنوبی نزدیک کارخانه نمک و نزدیک خط بود. حاج قاسم هم آنجا بود و خط را فرماندهی می کرد آتش دشمن هم دیوانه وار روی سر ما می ریخت حاج همت خداحافظی کرد و رفت به طرف موتورش سید حمید هم با پای برهنه دنبالش راه افتاد تا به موتور برسد ان ها می خواستند بروند سمت چپ جزیره مجنون که حاج همت و بچه هایش انجا بودند. قرار شد من که هم همراه حاج همت و سید حمید بروم تا خط را ببینم و تحویل بگیرم و شب هم شناسایی داشته باشیم.حاج همت و سید از حاج قاسم خداحافظی کردند قبل از اینکه سوار موتور شوند من به سید گفتم بگذار من ترک موتور حاج همت بنشینم.
سید گفت پس برو من گفتم تو با موتور من بیا لبخند زد و قبول کرد البته حالا می فهمم که لبخندش معنای خاصی داشت من رفتم سوار موتور حاج همت شدم آماده رفتن بودیم که حاج قاسم من را صدا زد و گفت کارت دارم از موتور آمدم پایین و رفتم طرف حاج قاسم.او حرفش را زد برگشتم دیدم که سید حمید باز رفته نشسته ترک موتور حاج همت آتش ان قدر زیاد و فرصت کم بود که معطلی معنا نداشت پیش خودم گفتم که حتما سید فکر کرده کارم زیاد طول می کشه و رفته سوار شده که بروند سر قرارشان به من اشاره کرد و گفت تو با موتور خودت بیا بعد اگر شد بیا سوار موتور حاجی
نمی دانم انگار از چیزی خبر داشت که می خواست دل مرا به دست آورد و دلگیر نباشم راه افتادیم آن ها جلو و من پشت سرشان. فاصله ما یکی دو متری بیشتر نبود سنگر ما پایین جاده بود برای رفتن روی جاده باید از سمت سنگر می رفتیم و روی جاده و این کار باعث می شد سرعت موتور کم شود عراقی ها روی آن منطقه دید داشتند یک تانک را مستقر کرده بودند و هر وقت که ماشین یا موتوری پایین و بالا می شد و نور آفتاب به شیشه هایشان می خورد متوجه می شدند و گلوله ای شلیک می کردند ما موتورها را با گل استتار کرده بودیم با این حال باز هم ما را می دیدند چون فاصله نزدیک بود اما طبق معمول گلوله ای شلیک نشد نمی دانم چرا در آن لحظات یک حسی به من می گفت الان به سمت ما گلوله ای شلیک می شود درست نزدیک جاده بودیم که حاج همت را صدا زدم و گفتم حاجی این جا را پر گاز برو انگار حرف کفر امیزی زده بودم زیرا هنوز بعد از این همه جنگیدن و دیدن خیلی چیزها نفهمیده ام که هر گلوله ای که شلیک می شود با هدف خاصی است که خداوند مقرر کرده هر گلوله اگر قسمت کسی باشد هیچ کس نمی تواند جلوی آن را بگیرد انگار روی هر گلوله اسم شهیدش را نوشته بودند فاصله ما کمی زیاد شد که...
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_پا_برهنه_در_وادی_مقدس🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : 🕊🌷#شهید_سید_حمید_میر_افضلی فصل هفتم...( قس
#کتاب_پا_برهنه_در_وادی_مقدس🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
🕊🌷#شهید_سید_حمید_میر_افضلی
فصل هفتم...( قسمت سوم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
#پرواز
فاصله ما کمی زیاد شد یک باره دودی غلیظ بین من و موتور حاج همت قرار گرفت بالاخره گلوله ای که فکرش را می کردم شلیک شد صدای گلوله و انفجار آن باعث شد تا چند لحظه گیچ و مبهوت بمانم موج انفجار مرا به آن طرف پرت کرد نفهمیدم چه اتفاقی افتاده بعد از لحظاتی مثل آدم های گیچ حرکت کردم و به اطراف خیره شدم به سمت جاده رفتم از میان دود و باروت بیرون آمدم و به رفتن خودم ادامه دادم انگار یادم رفته بود که چه اتفاقی افتاده و با چه کسانی همراه بودم یه دفعه متوجه موتوری شدم که سمت چپ جاده افتاده بود دو نفر در کنار موتور روی زمین افتاده بودند پیش خودم گفتم این ها کی شهید شدند من از صبح تا حالا چند بار رفته ام و آمده ام اما ان ها را ندیدم به آرامی به طرف آن ها رفتم.
اولین نفر را از روی زمین برداشتم. دیدم همه بدن سالم است فقط صورت ندارد انگار موج انفجار همه صورتش را برده اصلا شناخته نمی شد در یک لحظه همه چیز یادم آمد حرکتمان از پیش حاج قاسم حرف زدنم با سید حرکتمان به سمت اینجا و بعد انفجار...
این صحنه ها مانند فیلم از جلوی چشمانم رژه می رفت عرق سردی به پیشانی ام نشست دویدم و رفتم سراغ نفر دوم او هم به رو افتاده بود نمی توانستم باور کنم که او سید حمید است چون همیشه از لباس ساده اش می شد شناختش بر اثر شلیک گلوله مستقیم تانک، حاج همت که نفر جلوی موتور بود سر و دستش رفته بود و سید حمید میر افضلی هم صورت و پهلویش... السلام علیک یا فاطمه الزهرا علیها السلام. آن روز سوم ماه جمادی الثانی و روز شهادت حضرت صدیقه طاهره علیها السلام بود چه تقارنی سید حمید که اینقدر عاشق مادرش بود و مژده شهادت را از ایشان گرفته بود حالا در چنین روزی چشم راست سید حمید هم ترکش خورده بود چشم چپش در زخم فرو رفته بود انگشترش بر دست راست بود یک پولیور قهوه ای ساده مثل همیشه بر تن داشت. همان جا نشستم لحظاتی بعد چند نفر آمدند وقتی به نوع شهادت این دو شهید فکر کردم یاد چهره هایشان افتادم هر دوی آنها چند نقطه مشترک داشتند هر دو عاشق حضرت زهرا علیها السلام هر دو معلم. و اینکه چشم های زیبایی داشتند که خداوند آن ها را گرفته بود. شنیده ام که خدا هر کسی را دوست داشته باشد بهترین چیزش را می گیرد و چه چیزی بهتر ار چشم های آن ها
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_پا_برهنه_در_وادی_مقدس🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : 🕊🌷#شهید_سید_حمید_میر_افضلی فصل هفتم...( قس
#کتاب_پا_برهنه_در_وادی_مقدس🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
🕊🌷#شهید_سید_حمید_میر_افضلی
فصل هفتم...( قسمت چهارم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
#خجالت_از_شهدا
مدام می آمد پیش من و درد دل می کرد بار اخر که امد با صدای بغض کرده گفت من دارم خجالت می کشم از خودم من با چند نفر از بچه ها قرار گذاشتیم که هیچ وقت از هم جدا نشویم ولی آن ها رفتند و فقط من جا مانده ام چطور می توانم جواب گوی آن ها باشم دل داری اش دادم و حرف تو حرف آوردم تا فراموش کند اما نشد می گفت به مردم که می رسم احساس سنگینی می کنم احساس می کنم همه به من خیره نگاه می کنند فکر می کنم همه می دانند من به دوست هایم پشت کرده ام خیانت هم کرده ام من لیاقت ندارم که نرفته ام گفتم این چه حرفی است که می زنی یادم افتاد بار آخري که او را ديدم در مغازه حاج آقا باقری بود می خواست برای جبهه باتری بخرد انجا دیدم مثل همیشه نیست این پا و آن پا می کرد انگار حرفی داشت که خجالت می کشید بگوید گفتم اگر کاری داری بگو گفت ان روزها بچه بودم ممکن است در مدرسه بچه گی کرده باشم آمده ام به جده ام زهرا علیها السلام قسمت بدهم که حلالم کنی گفتم نگو سید جان این حرف ها چیه می زنی من کی باشم که حلالت کنم گفت نه والله آمده ام اینجا تا حلالم کنی بعد آمد دستم را گرفت که ببوسد نگذاشتم گفتم چی کار می کنی مرد من کی ام که ببخشمت برو به راهی که باید بروی ان شاءالله پیروز برگردی سالم برگردی سربلند برگردی بعد پیشانی اش را بوسیدم.
گریه اش گرفت گفتم سید جان دلم می خواهد باز ببینمت گفت اگر هم برنگشتم باز هستم همین جا پیش شما پیش همه نمی دانم شاید منظورش این آیه شریف قرآن بود که می فرماید شهدا زنده اند ان روز بعد از چهل هفت سال درس دادن جلوی سید احساس کمبود کردم ان روز چند بار رفت و برگشت و خواهش کرد که حلالش کنم من هم مدام می بوسیدمش و راهی اش می کردم اما نمی دانستم که به زودی باید در تشیع جنازه اش شرکت کنم.
ایستاده بودم کنار یک ماشین. منتظر یکی از دوستانم بودم یک ماشین آمد بی مقدمه اعلام کرد گردان ۴۵۲ تخریب شده اول نفهمیدم چی گفت بیشتر به فکر آمدن دوستم بودم بعد احساس کردم دلم خیلی گرفته طبیعی بود ناراحتی ام می توانست برای نیامدن دوستم باشد. ولی دیدم در درونم از خودم ناراحتم. با خودم گفتم گردان ۴۵۲ یعنی چی یک باره دلم فرو ریخت گفتم نکنه سید طوری شده لبم را گاز گرفتم و گفتم خدا نکند اما دلم بد جوری شور می زد ماشین دوباره آمد و رد شد این بار جرئت کرده و سوال کردم او هم نام سید حمید را گفت یک چیز توی گلویم باد کرد زدم به پیشانی خودم و گفتم خاک بر سرم جا ماندم راه می رفتم و حرف می زدم می گفتم سید جان تو را به جدت قسم شفاعتم کن. اصلا حواسم به اطراف نبود از خودم بی خود شده بودم همین طور راه می رفتم و با خودم حرف می زدم.
تو خیبر وقتی عملیات یک کم سخت شد به گردان ما ابلاغ کردند باید برویم تو خط جدید الاحداث خط جدید وسط دشت بود توی یک سری سنگر تانک قرار بود آنجا باشیم تا خط تامین شود فرمانده ما شهید رضا عباس زاده بود هی می رفتم از او می پرسیدم چرا سید حمید نیامد قبلا مرتب می آمد به ما سر می زد از هر کس می پرسیدم جواب نمی داد می دانستند من و حمید چقدر با هم دوستیم و چرا نگرانش هستم بهانه می آوردند و می گفتند حتما رفته جایی هر چه گشتم پیدایش نکردم مدتی بعد آمدم رفسنجان روز بعد چند نفر از بچه ها آمدند در خانه و گفتند می آیی یه سر به آقا حمید بزنیم با خوشحالی گفتم آمده شهر پس تا حالا تو شهر بوده و نیامده به من سر بزند مگه دستم بهش نرسد یک باره چشمانم گرد شد و به صورت دوستانم خیره شد زبانم بند آمد سکوتشان عذابم می داد گفتم نکنه نکنه زخمی شده جواب ندادند سرهایشان پایین بود حتی به من نگاه نکردند محکم زدم به پیشانی ام همه زدند زیر گریه با هم به دیدار مزار سید حمید رفتیم.
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
#سلامامامزمانم
ایدیدنتبهانهترینخواهش دلم
فکـریبکنبرایمــن و آتـش دلم
دستادببهسینهبیتاب میزنم
صبحتبخیرحضرتآرامش دلم
#اللهمعجللولیڪالفــرج
#امام_زمان
.🌱.بر قآمت دلربای مهدی صلوات.
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~--
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای عهد 🦋
با صدای دلنشین استاد فرهمند🌿"
اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت
و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼.
+ عھدی تازھ کنیم^^؟
#دعای_عهد
#امام_زمان
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~--
5.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ| #راهیان_نور
🔻کربلا ما را به سوی خود فرا میخواند و ارواح مُشتاق ما بی تابانه همچون کبوتران حرم به سوی کربلا بال می گشایند...
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~--
سیدعلی #قاضی(ره):
در دنیا به #صاحبان خانه دوهزارمتری و #ریاست
میگویند :
💥اشراف مملکت؛
اما در #قیامت اشراف آن کسانی هستند که :
#نماز شب خوان هستند.
آیت الله #تقوایی :
روی #نمازشب استقامت کنید.
استقامت در این راه شما را موفق به #ترک _گناه می کند.
آنقدر استقامت کنید تا نیروهای شر از وجودتان #خارج و ریشه کَن شوند.
🌸🍃در اثر #استقامت،اسلام تبدیل به ایمان می شود ؛ لذا استقامت خیلی مهم است.
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~--
از #خـوبی آدم ها برای خودٺ
دیواری بساز !
هر وقت در حقٺ بدی کردند
فقط #یک آجر از دیوار بردار
بی انصافــــیست اگر دیوار را
خـــراب کنی.
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~--
#تلنگر
[اتیپمذهبۍدارۍخیلےامخوب...رفیق!
ولی اگہتونستی چندتاازدوستایغیر مذهبیتوهمبکشۍتوخط ..
اونوقتمَردۍ]
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~--
15.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~--
8.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بر مشامم می رسد عطر شهیدان بسیج
مرغ دل پر می زند سوی گلستان بسیج
یا حسین بن علی، ای سرور آزادگان
روز محشر شفاعت کن از جوانان بسیج
#هفته_بسیج
بر تمام بسیجیان مبارک باد
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~--