15.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‼️کلیپی عبرت آموز👆
🔸سرنوشت جالب کسانی که امام خمینی (رحمه الله تعالی) را در پرواز ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ همراهی کردند.
✍ #عجایب و راز
#سقوط_هواپیمای_اوکراینی
سانحه یا توطئه ؟ بخوانید و قضاوت با شماست ۵ از ۵
◾️نکته دیگر
اینکه اپراتور پدافند ضد هوایی ،
هنگامی که بر روی صفحه رادار خود شیئ پرنده را می بیند و فکر می کند که همان موشک کروز است ، می خواهد با رده مافوق خود تماس بگیرد و از آنها کسب تکلیف کند ، اما سیستم ارتباطی وی قطع شده بود ! به راستی چه کسانی باعث قطع این سیستم ارتباطی شده بودند ؟
▪️اسماعیل حقی پکین،
رئیس سابق اطلاعات ستاد فرماندهی نیروهای مسلح ترکیه ، طی مصاحبه ای اظهار داشت:
▫️" در رابطه با
سقوط هواپیمای اوکراینی،
سپاه پاسداران نباید خطای انسانی را می پذیرفت و سقوط را بعهده می گرفت . من یقین دارم این هواپیما توسط جنگ الکترونیک ارتش آمریکا سقوط کرده است.
▫️ در ترکیه
و در عملیات نجات در سال ۱۹۷۴،
آمریکا با همین شیوه باعث سقوط یک هواپیما شد و در همین دوران اخیر هم آمریکا باعث شد ارتش سوریه یک هواپیمای روس را با موشک کروز اشتباه بگیرد و آن را منهدم کند.
▫️ آمریکا
با ترور ژنرال سلیمانی
و با جنایت سقوط هواپیمای اوکراین ، قصد دارد جنگ داخلی در ایران راه بیاندازد و این برای من قطعی است و تعجب می کنم چرا قوای مسلح ایران به این موضوع توجه نمی کنند! "
◾️این اتفاق
باعث دراز شدن زبان آمریکا
و ضدانقلاب علیه سپاه پاسداران و تحت الشعاع قرار گرفتن عملیات بزرگ سیلی اول به آمریکا و تحت الشعاع قرار گرفتن تشییع میلیونی سردار شهید حاج قاسم سلیمانی شد.
▪️چون روز روشن است
عواملی در داخل و به عنوان نفوذی حضور دارند که در صدد مقابله با اقتدار و اقدامات سپاه پاسداران بر علیه جنایت های آمریکا هستند .
◾️در چنین هنگامی ،
حسن روحانی موقع را برای حمله به نیروی هوا فضای سپاه مغتنم شمرده و در یک توئیت ، این حادثه را "یک فاجعه بزرگ و اشتباه نابخشودنی پدافند سپاه " می نامد .
▪️وی سپس
خواهان تشکیل یک دادگاه ویژه
از سوی قوه قضائیه با حضور یک قاضی عالیرتبه می شود تا تمامی افرادی که در ماجرای شلیک موشک به هواپیمای اوکراینی نقش داشته اند ، محاکمه و مجازات شوند !
◾️البته ما هم
خواهان تشکیل چنین دادگاهی هستیم
تا کسانی که در تاریخ ۱۶ دی ۹۸ ، خط ساقط کردن هواپیمای مسافری را به دولت آمریکا دادند ، و سپس با عدم موافقت با لغو پروازهای مسافری ، عملاً زمینه اجرای توطئه دولت آمریکا را فراهم کردند ، به اتهام مشارکت در قتل ۱۷۶ انسان بیگناه ، به پای میز محاکمه کشیده شوند.
🖊کامران غضنفری
🔷
با #امام_خامنه_ای تا #ظهور
#تبیین مواضع و حمایت از #ولایت و #رهبری
♦نگاهی به یک تحریف تاریخی و موج سواری این روزهای شبکه های ماهوارهای
همزمان با فرارسیدن سالروز پیروزی انقلاب اسلامی، برخی شبکههای ماهواره با تولید گزارشاتی با تمسک به مشکلات اقتصادی این روزهای جامعه، بر روی جمله «آب و برق مجانی میشود» این را وعدهای خواندند که امام خمینی پیش از پیروزی انقلاب به مردم دادهاند تا یکی از انگیزشهای کمدرآمدها در پیوستن به امواج انقلاب باشد. اما نگاهی به اسناد تاریخی آن زمان چیزی غیر از این ادعا را نشان میدهد.
امام خمینی هرگز نه در نجف و نه در پاریس وعده آب و برق مجانی ندادند. همچنین از ابتدا تا انتهای سخنرانی امام(ره) در بهشت زهرا در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ نیز یک کلمه هم درباره آب وبرق مجانی نیست.
سخنگوی دولت موقت (عباس امیرانتظام) هشتم اسفند ۱۳۵۷ و قبل از سفر امام به قم وعده آب و برق مجانی البته با قید کمدرآمدها را مطرح کرده بود و امام در بدو ورود به قم (۱۰ اسفند ۵۷) در سخنرانی مدرسه فیضیه ضمن تاکید بر اینکه درامور مادی نباید توقف کرد، آن تعبیر پیش گفته را به کار بردند که فقط دل خوش به این نباشید که آب را،برق را مجانی میکنیم....
ویروس #کرونا چیست ؟
ابزاری برای
۱- فشار به چین و ضربه زدن اقتصادی به این کشور
۲- تغییر فضای رسانه ای علیه امریکا در مورد ترور #سردار_سلیمانی
۳- فرار از سیلی #عین_الاسد برای آمریکا
۴- تغییر جو رسانه ای علیه #معامله قرن
سفیر ایران در لندن:
🔹#توافقاتی بین ایران و #انگلیس بعد از برجام صورت گرفت که با اتخاذ سیاستهای ترامپ و تهدیدهای بانکی به اجرا در نیامدند.
🔹دولت انگلیس مایل به گسترش روابط اقتصادی خود با ایران در #دوره_جدید می باشد.
✍✍✍ قدیمیا میگفتند اگر الاغی در مسیری پاش توی سوراخی بره و زمین بخوره ، دفعه بعد از اون مسیر نمیره !!!
به خدا قسم فهم اینا از الاغ هم کمتره !!!
کشتار نیمی از مردم ایران در جنگ جهانی اول را یادشون رفته
تصرف جنوب ایران را یادشون رفته
جنگ جهانی دوم را یادشون رفته
علم کردن رضا شاه را یادشون رفته
جلسه سران سه کشور استعماری در تهران بدون اطلاع شاه ایران را یادشون رفته
تحمیل هشت سال جنگ را یادشون رفته
تجاوزشان به آبهای سرزمینی ایران در دهه هشتاد را یادشون رفته
زیرپا گذاشتن برجام را یادشون رفته
بی تعهدی های بعد از خروج برجام را یادشون رفته
توقیف کشتی ایران را یادشون رفته
آیا الاغ خیلی خره یا این جماعت #غربزده
مرگ و لعنت بر این جماعت خیانت کار
《ص ۱ 》
*داستان عبرت آموز ابوبشیر از سوریه :
⚡ ابوبشیر ساکن دمشق سوریه است ، کشاورز است و سه دختر و یک پسر دارد ، شصت ساله هست و خاطرات خودش را درباره اوضاع سوریه قبل و بعد از داعش برای ما بازگو می کند ، حرفهای شنیدنی دارد که پیشنهاد میکنم حتما بخونید!!
💎 ابوبشیر می گوید : ⚡ مردم سوریه و از جمله خودم قبل از پیدایش داعش دچار یک توهم شده بودیم و بر اثر تبلیغات فراوان مخالفان بشار اسد در خارج و داخل سوریه ، به این نتیجه رسیده بودیم که عامل تمام بدبختیهای مردم سوریه شخص بشار اسد و دولتش هست و هر طور شده باید بشار اسد برود !!!!!
⛔ در آن زمان پیامهای زیادی بین مردم سوریه پخش میشد که بشار اسد یک دیکتاتور است و باید حتما برود ، نجات سوریه یعنی رفتن بشار اسد و هر روز مخالفان نظام بشار اسد بیشتر میشدند و راهپیمایی و تحصن انجام میشد ، من هم در برخی از راهپیمایی ها شرکت میکردم و فرزندانم را هم تحریک میکردم که علیه بشار اسد تبلیغ کنید و همه جا بگویید دیکتاتور سوریه باید برود !!!!
⚡ زمان گذشت تا اینکه تحصنها و اعتراضات بیشتر شد و یادم هست در شهر حمص جرقه اعتراضات خشونت بار علیه سوریه و بشار اسد زده شد. مردم حمص به خیابانها آمدند و نیروهای نظامی بشار اسد هم برای کنترل آنها جمع شده بودند که تیراندازی شد و عده ای کشته و زخمی شدند و از آن روز اعتراضات مردم سوریه و مخالفان بشار اسد رنگ و بوی خون گرفت ، اما کسی نمیدانست که آینده حامل چه خبرها و حوادثی است!!!!
⚡ مردم متحصن عصبانی بودند و جنازه های کشته شدگان را باشور و هیجان خاصی تشییع کردند و در همین اوضاع و احوال بود که سروکله مخالفان نظام سوریه و بشار اسد پیدا شد : گروه.داعش !!!!😱 گروهی که با پرچم« محمد رسول الله » و شعارهای اسلامی آمدند و میخواستند مردم سوریه را از چنگال بشار اسد و حکومت دیکتاتوریش نجات دهند!!!!
⛔ ما ابتدا از آمدن داعش خوشحال شدیم ، چون تنها خواسته ما سرنگونی حکومت بشار اسد و ایجاد یک دولت جدید بود و داعش چنین وعده ای را به مردم سوریه میداد ، شهرهای سوریه روز بروز شاهد درگیریها و کشتار بود و داعش با همراهی مردم و مخالفان بشار اسد ، شهرها و روستاهای سوریه را یک به یک اشغال میکرد و پیش میرفت!!! ما هم خوشحال بودیم. 😊
⚡ داعش پس از اشغال شهرها ، حکومت نظامی خشکی را اجرا میکرد ، موافقان بشار اسد را شناسایی و دستگیر میکردند و در میدان شهر گردن میزدند ، مخالفان بشار اسد هم خوشحال بودند و میزدند و می رقصیدند ، در این ایام بود که من هم دست زن و بچه خودم را گرفتم و به شهر حلب رفتیم و در حکومت اسلامی داعش زندگی خود را شروع کردیم!!!
⚡ داعش دختران و زنان سوری زیادی را به بهانه های مختلف اسیر میکرد و آنها را در بازار بفروش میرساند ، ثروتمندان و سرمایه داران عربستانی ، اماراتی ، و حتی اروپایی می آمدند و دختران زیبا و کم سن و سال را جدا میکردند و میخریدند ، من این صحنه ها را در بازار حلب دیدم و چون خودم دختر داشتم بشدت ناراحت میشدم ، گریه های آن دختران در هنگام اسارت در قفس و موقع خرید و فروش آزارم میداد !!!!
⚡ مبلغین وهابی داعش روی ذهن پسرم بشیر خیلی کار کردند تا او را عضو داعش کنند . پسرم بشیر جوان ۲۰ ساله ای بیش نبود و اطلاعات کمی درباره دین داشت. شخصی بنام ابوجهاد با او دوست شده بود و روی ذهن بشیر خیلی اثر گذاشته بود.
⚡ یک روز بشیر کنارم آمد و از من اجازه خواست تا در یکی از عملیاتهای نظامی داعش شرکت کند . من بشدت مخالف بودم چون از طرز تفکر وهابیت خوشم نمی آمد و آن را قبول نداشتم ، اما بشیر دیگر حرف مرا گوش نمیکرد ، تمام فکر و ذکرش ابوجهاد بود. ابوجهاد او را عضو داعش کرده بود و ماهیانه هزار دلار به بشیر میدادند!!
⚡ به بشیر گفتم چرا میخواهی برای داعش بجنگی؟! مگر آنها را میشناسی ؟! عقایدشان را میدانی!؟ حرفهای عجیبی میزد ، میگفت شیعه مشرک است و ما باید آنها را بکشیم !!!! بشیر میگفت وظیفه داعش ابتدا کشتن مشرکین ( شیعیان) هست و سپس نبرد با کافرین !! میگفت با کشتن شیعیان ما به بهشت میرویم !!! این چرندیات را ابوجهاد در مغزش کرده بود.😔
⚡ با مادرش صحبت کردم تا بشیر را منصرف کند ، اما صحبتها و نصیحتهای من و مادرش فایده نداشت و بشیر دیگر یک داعشی تمام عیار شده بود . او بعد از چند ماه تمرین نظامی ، وارد عملیاتهای داعش شد و بعد از یکسال جنگ با نیروهای سوری ، عاقبت کشته شد. جنازه اش هم برایمان نیاوردند ، فقط خبر کشته شدنش را ابوجهاد به من داد و تمام!!!
جنگ داخلی سوریه تنها پسرم را از من گرفت و بشیر در راه باطل تفکر داعش و وهابیت خونش را هدر داد!!
⚡ وضعیت شهرهای تحت تسلط داعش هر روز سخت تر میشد. داعش ابتدا گفته بود که کاری به مسلمانان اهل سنت سوریه ندارد و فقط با شیعیان میجنگد ، اما کم کم خشونتهای داعش دامن اهل سنت را هم گرفت. حکومت داعش سراسر خشونت بود. آنها دختری
《ص ۱》
《ص ۲ 》
ادامه داستان عبرت آموز ابوبشیر از سوریه :
گردن زدند ، من از مردمی که در میدان شهر جمع شده بودند پرسیدم جرم این دختر چه بوده ؟! گفتند در اینترنت و فیس بوک فعالیت داشته و این کار از نظر داعش حرام است!!!
⚡ داعش دین اسلام را وارونه کرده بود ، ما مردم سوریه گرفتار کسانی شده بودیم که بنام اسلام ، کارهای خلاف اسلام میکردند و چاره ای جز تحمل کردن نداشتیم . آنها مخالفان خود را بشدت سرکوب و اعدام میکردند. اوضاع زندگی در رقه و حلب سخت بود. نیروهای داعش بظاهر هم مسلمان نبودند. فرماندهان آنها نماز نمیخواندند و چنین جواب میدادند که جهاد کردن بالاتر از نماز خواندن است!!!
⚡ مردم سوریه برای نجات از دست حکومت بشار اسد قیام کردند ، اما گرفتار حکومتی بسیار خشن تر و بی منطق تر مانند حکومت داعش شدند. من بشدت پشیمان بودم و پسرم را هم در این راه باطل از دست دادم ، میخواستم به دمشق برگردم ، اما اجازه نمیدادند.
⚡ یادم هست بشیر درباره فرماندهان نظامی داعش برایم تعریف میکرد که آنها عرب نیستند. از چچن و اسراییل آمده اند و ما را آموزش نظامی میدهند. بشیر تنها فرزند پسرم بود و مرگ او برایم سخت و جانکاه بود. با خودم میگفتم این چه بلایی بود که بر سر مردم سوریه آمد ؟!! چرا وضعمان اینطوری شد. ما که در رفاه و آسایش بودیم . امنیت داشتیم ، چرا خودمان همه اینها را نابود کردیم . چرا فریب مخالفان بشار اسد را خوردیم ، بشار اسد کجا ، داعش کجا !!!
⚡ نارضایتی مردم در شهرهای تحت تسلط داعش هر روز بیشتر میشد. اهل تسنن که روزی فکر میکردند داعش کاری با آنها ندارد و فقط شیعیان و حامیان دولت بشار اسد مجازات میشوند بشدت پشیمان بودند ، اما کار از پشیمانی گذشته و زیر سلطه حکومت خشن و غیر منطقی داعش بودیم . !!!!
⚡ یک روز در مغازه ابویعقوب بودم که گوشی موبایلم زنگ خورد ، همسرم بود. با اضطراب و ناراحتی و صدای پر از گریه گفت ابوبشیر کجایی ؟! سریع بیا خونه !!!! وحشت سراپایم را گرفته بود ، هرچه گفتم چه شده ؟!!!! جواب نداد تلفن قطع شد. سریع رفتم خونه و پر از اضطراب و ناراحتی بودم.
⚡ وقتی به منزل رسیدم دیدم همسر و فوزیه و عایشه بشدت گریه می کنند ، قلبم ایستاده بود ، گفتم ام عایشه بگو ببینم چه شده ؟!!! همسرم فریاد میزد: لیلا را بردند!!! داعش داعش .😭😭 پاهایم سست شد. لیلا دختر آخرم بود. فقط پانزده سال داشت. گفتم چه شده ؟!! بگویید کجا بردند ؟!!! برای چه بردند؟!!!
⚡ عایشه دختر بزرگم گفت : امروز صبح همراه مادر و لیلا رفته بودیم بازار تا پارچه بخریم. در بازار میگشتیم که یک گروه از سربازان داعش را دیدیم. آنها مردم را بازدید میکردند. یک نفر از آنها که رییس بود دست روی سر لیلا گذاشت و گفت زوجه من هست صیغه را خواندم.!!!!
با تعجب گفتیم این دختر ابوبشیر است و ازدواج نکرده فقط ۱۵ سال دارد. یکی از سربازان داعش با خشونت ما را زد و گفت هر کسی که ما بپسندیم دست روی سرش میگذاریم و زن ما میشود. 😡😱
⚡ لیلا آنقدر ترسیده بود که از حال رفت ، هر چه فریاد زدیم و مردم جمع شدند فایده نداشت ، آنها لیلا را بردند و فرمانده آنها گفت به پدرش بگویید اگر دوست دارد سرش در میدان شهر زده شود اعتراض کند !!!! ام عایشه از حال رفته بود و من هم مثل یک انسان داغ دیده روی زمین نشستم . دنیا بر سرم خراب شده بود. لیلای نازنینم را کجا بردند ؟!!! لیلا عزیز زندگیم بود . دختری زیبا و با محبت. دوست داشتنی ....😭❤️❤️
⚡ سراسیمه از خانه بیرون آمدم ، به بازار رفتم و ماجرا را به ابویعقوب گفتم . او تنها رفیق من در حلب بود. ابویعقوب دلداریم داد. گفت صبر کن ببینم چه باید کرد. گفت آشنایی دارم شاید بتواند کاری کند. گفت شب بیا تا پیش او برویم تا ببینیم کاری از دستش بر می آید یا نه !!!!
⚡ شب شد و با ابویعقوب به منزل آشنای او رفتیم . ماجرا را برایش گفتیم . سری تکان داد و گفت بعید است بتوانم کاری کنم. گفتم چرا ؟!! مگر میشود یک دختر را بدون اجازه پدرش به همسری گرفت؟!!
گفت طبق فتوای علمای داعش بله!!!!!
آنها فتوا داده اند اگر مجاهدان داعش از دختری خوششان بیاید ، دست روی سرش بگذارند و بگویند این زن من است و تمام !!!!
او دختر شما را عقد کرده و برده و کار سخت است.
حالم دگرگون شد و با ناراحتی بر سرو صورت خودم میزدم . 😭
داغ بشیر کم بود ، حالا لیلا را هم از دست داده بودم .
مرگ خودم را از خدا خواستم .......
⚡ بعد از ربوده شدن دخترم لیلا آرام و قرار نداشتم . نه خواب به چشمانم میرفت و نه میل به غذایی داشتم . هر لحظه قیافه معصومانه لیلا جلوی چشمانم ظاهر میشد. خدایا او الان کجاست؟! چه بر سرش آمده ؟! دختر نازنینم دست چه کسانی افتاد؟!!!!😭😭
نمیتوانستم آرام بگیرم . باید هر طور شده نشانی از او پیدا میکردم.
⚡ دوباره به سراغ ابویعقوب رفتم و از او خواستم اگر با داعشی ها رفاقت یا آشنایی دارد که مطمئن هست به من معرفی کند.
《ص ۲ 》
《ص۳》
ادامه داستان ...ابوبشیر از سوریه :
شاید آن جوان بتواند مرا به لیلایم برساند این تنها آرزوی من در این دنیا بود!!
⚡ قرار ملاقات را ابویعقوب در منزل خود گذاشت ، شب بود و رفتم آنجا ، جوانی با ریش بلند و ظاهر تمام داعشی جلویم نشسته بود. خودم را معرفی کردم و خواسته خودم را مطرح کردم . آن جوان لبخندی به ابویعقوب زد و گفت خرجش زیاد است . آدرس فرمانده ابونصر را میخواهد ، این آدرس محرمانه است.
⚡ به پایش افتادم . گفت فرمانده سربازان گشت بازار ابونصر است و او لیلا را برده است. اگر آدرس خانه اش را میخواهی باید خرج کنی. گفتم حاضرم . چقدر ؟!!! گفت : سه هزار دلار نقد!!!!
گفتم خیلی زیاد هست ، من یک کشاورز ساده هستم ندارم .😔
ابویعقوب وساطت کرد و تخفیف خواست . جوان داعشی عاقبت به ۲۵۰۰ دلار راضی شد.
⚡ به خانه آمدم . موضوع را به خانه گفتم . آنها حاضر شدند پول را جمع کنند. فردای آن روز قسمتی از طلا و جواهرات ام عایشه و دختران ، را به بازار بردم و فروختم. اندکی هم پول در خانه داشتم همه را دلار کردم و ۲۵۰۰ دلار را آماده کردم. به ابویعقوب گفتم آن جوان را خبر کن ، پول آماده است.
⚡ سه شب بعد دوباره قرار من با آن جوان در منزل ابویعقوب بود. دلارها را به او دادم . وقتی خیالش راحت شد . آدرس منزل ابونصر را به من داد . منطقه صلاح الدین .....خیابان ..... کوچه ..... .
در پوست خودم نمی گنجیدم. اما جوان حرفی زد که نگرانم کرد. گفت آنجا محل خانه فرماندهان داعش است. محافظت میشود. رفتن آنجا سخت است. ممکن است کشته شوی !!!! خیلی مراقب باش.
⚡ گفتم چه کنم ؟! جگر گوشه ام آنجاست. هر خطری باشد باید بروم. از او کمک خواستم. بر خلاف داعشی ها او کمی رحم و مروت داشت. گفت ابتدا تو آنجا نرو . بگذار من بروم و خبری از لیلا برایت بیاورم . بعد به تو میگویم که چه باید انجام دهی. اگر همینطور آنجا بروی کشته خواهی شد.
⚡ خیلی خوشحال شدم . پیشانی آن جوان را بوسیدم. گفتم خدا خیرت بدهد این لطف تو را هرگز فراموش نخواهم کرد. هر چه زودتر باشد بهتر است . من نگران لیلا هستم . آن جوان گفت عملیات بزرگی در راه است و همه نیروها فراخوان زده شده اند. قطعا ابونصر هم در این عملیات خواهد بود . این بهترین فرصت است تا لیلا را ببینم و خبری برایت بیاورم.
⚡ شماره موبایلم را ذخیره کرد و رفت. من و اهل خانه منتظر تماس آن جوان بودیم . نمیدانم شب و روز چگونه بر ما گذشت. مرگ بشیر را کلا فراموش کرده بودم . تمام فکرم پیش لیلا و نجات دخترم بود.
خدایا این چه بلایی بود که بر سرمان آمد. 😔😭
⚡ بیاد روزهای خوب و خوشی افتادم که در دمشق داشتیم . کنار خانواده . همه جمع بودیم . امنیت داشتیم . رفاه داشتیم . زندگی شیرینی داشتیم اما قدرش را ندانستیم. ما احمق شدیم و دنبال مخالفان بشار اسد به خیابانها آمدیم . ما احمق شدیم و فکر میکردیم بشار اسد دیکتاتور سوریه هست و با رفتن او سوریه گلستان میشود. ما چوب حماقت خودمان را خوردیم و اکنون داعش بیرحم بر ما حکومت میکرد......
⚡ حال و روز شهر حلب روز به روز وخیم تر میشد. خبرهایی میرسید که ارتش سوریه برای تصرف شهر حلب آماده میشود و نیروهای داعش در تکاپوی شدید بودند . وقتی به خیابان میرفتم ، دقیقا جنب و جوش نیروهای داعش و اضطراب چهره های آنها هویدا بود. من از خداوند متعال همیشه درخواست داشتم که روزی برسد و نیروهای داعش و همه تروریستها نابود شوند. محل استقرار نیروهای داعش و حومه حلب توسط خمپاره اندازهای سوری مورد هدف قرار می گرفت.
⚡ یک هفته از آخرین دیدار من با جوان داعشی گذشت و هیچ خبری از لیلا برایم نیاورد ، نگرانی ام بیشتر شده بود . به پیش ابویعقوب رفتم و از او جویای احوال آن جوان شدم . او هم خبری نداشت . با خود میگفتم نکند به من خیانت کرده و پول را به جیب زده و رفت!!
یا شاید برایش اتفاقی افتاده !! ذهنم مشغول بود.
⚡ ام عایشه بیتاب لیلا بود . هر روز گریه و زاریش را میدیدم و مانند خنجری بر قلبم می نشست. از آن جوان داعشی ناامید شده بودم . یکروز آدرس منزل ابونصر را برداشتم و توکل به خدا کردم رفتم به آدرس مورد نظر. خیابان و کوچه مورد نظر را زیر نظر گرفتم . ماشینهای داعش و فرماندهان آنها در رفت و آمد بودند . دل به دریا زدم و به ایست و بازرسی رفتم !!!
⚡ سرباز نگهبان ایست داد و از من خواست خودم را معرفی کنم . گفتم ابوبشیر هستم و با فرمانده ابونصر فامیل هستیم !! خندیدند و مرا مسخره کردند. گفتند ابونصر از کی تا حالا فامیل سوری پیدا کرده ، برو گمشو و گرنه سرت را جدا می کنیم!!! ترس و وحشت سراپایم را گرفت و برگشتم . خدایا گرفتار چه وحشیهایی شده ام !!!!
⚡با ناامیدی به خانه آمدم . ام عایشه گفت ابویعقوب دنبالت می گشت ، برو ببینم چکارت داشت؟!!! به منزل ابویعقوب رفتم ، گفت ابوبشیر برایت متأسفم . گفتم برای چه مگر چه شده است؟!!
گفت از حال آن جوان داعشی...
《ص۳》