من و آقا سعید با هم در مسجد صاحب الزمان(عج) و بعد در پایگاه شهید مطهری آشنا شدیم. اوایل خب سنمون کم بود و با هم توی تکبیر گفتن نماز رقابت داشتیم، قدری که بزرگتر شدیم، توی بسیج و هیئت، انس و اخوتمان بیشتر شد.
ایشون مداحی رو خیلی قشنگ یاد گرفته بودن و در ایام محرم و مناسبتها و حتی در تشییع جنازه شهدا و یادبود شهدا مداحی می کردند و خدمات زیادی انجام می دادند.
حتی توی نیمه شعبان یکی از سالها ایشون خیلی زحمت کشید و با وصل کردن ریسه و لامپ مهتابی، کل خیابان شهید کلانتری و اطراف مسجد و داخل مسجد رو کوچه به کوچه تا مسجد نورپردازی کردند و پرچم زدند.
مهتابی ها خب وصل برقش با لامپهای دیگه فرق داره، اونا یه خورده استارت و تشکیلات داره، ولی آقا سعید چون در کار برق یک مهارتی داشت، سیم کشیها را دقیق و سریع انجام داد.
حتی ایشون هماهنگ کردند که وسط خیابان سه پایههایی را با آهن جوش دادیم و ما هم در حضور ایشون شاگردی کردیم. (در تمام خیابان هم پایه پرچم نصب کردند.)
راوی؛ آقای حسن #ادیبی (جانباز روشندل)
#خاطرات_سعید
________________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای منشا تمام خیرات دوستت دارم❤️
#ارسالی_اعضا
دیشب دوباره شعری خواندم از سعید
باز دلم گشت سعیدستان و پرشد از سعید
این خاطرات ما را میبرد به سالیان دور اما نزدیکِ سعید
حالا که دارد میشود عید نیمه شعبان و عید سعید
اینها همهاند دعوت و از جذبههای سعید
که میکشد مغناطیس او ما را بسمت و سوی سعید
امسال قرار است که شود ۵۵ ساله
که انگار دو قلب است وارونه و ویرانه
یکی برای مخاطب است و دیگری برای سعید
قیام و قعود و صیام و صعود همه را
میشود دید از دو چشم زیبای سعید
دائم مینگارم از یارم بدور از چشم سعید
نه مگر میشود نباشی در چشم گیرای سعید
چشمگیر نیست اشعارم ولی میگویم از او
هر چه بادا بادا فقط به عشق سعید❤
@shalamchekojaboodi
21.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من صاحب دارم، مولا دارم، آقا دارم ...
مولودی #نیمه_شعبان
@shalamchekojaboodi
سالهای اولیه تشکیل هیئت عشاق بود. قبل از نیمه شعبان تصمیم گرفتهشد برای اولین بار یک مراسم جشن بزرگ و باشکوهی در کانون ابوذر برگزار شود... ⬇️⬇️
@shalamchekojaboodi
سالهای اولیه تشکیل هیئت عشاق بود. قبل از نیمه شعبان تصمیم گرفتهشد برای اولین بار یک مراسم جشن بزرگ و باشکوهی در کانون ابوذر برگزار شود.
هنوز جشنها و هیئتهای بزرگ اینچنینی باب نشده بود و سعید تلاش میکرد اینگونه مراسمات و مجالس رو در منطقه جابندازه
آقاسعید یکی از پرکارترین نفرات بود. در همه زمینههایی که میتونست تلاش و فعالیت خودش رو به حداعلاء انجام میداد.
حتی یادمه برای تزئین و فضاسازی اطراف کانون، علاوه بر پلاکاردها و پرچمهای مناسبتی، مهتابیهای عمودی هم روی درختهای خیابون ابوذر نصب کردیم.
شب برگزاری مراسم هم همگی از جمله آقاسعید در حال تلاش و رفت و آمد بودیم.
آخرای کار یه دفعه حالت سعید نظرمو جلب کرد. دیدم پشت به ما و رو به مجلس تکیه داده به دیوار و سرش هم کج کرده بسمت راست، یه حالت خاصی بود که تعجب کردم و رفتم جلو ببینم چیشده که آقا سعید پُرکار، یه دفعه اینطور کِز کرده و ساکت شده
نزدیکش شدم و صداش کردم، برگشت دیدم چشماش اشکآلودِ و داره گریه میکنه، گفتم آقاسعید مراسم جشنه، مداح هم که داره مولودی میخونه
دیگه چرا گریه میکنی؟!
گفت نگاه کن ببین دارن چکار میکنن، بعضیها انتهای مجلس سوت میزنن، حتی کوچکترها پا میشدن حرکات موزون هم میزدند و ...
سعید از دیدن این وضعیت پس از اون همه خستگی و تلاش چندروزه، حسابی دلش بدرد اومده بود.
در ادامه با چندتا تذکر مجلس جمع شد ولی اونشب مطمئن بودم هیئت به دل آقاسعید ننشست، بلکه کلی هم دلشو شکوند.
قربون اون ارادتش به اهلبیت(ع) برم که اینقدر عاشق امامزمانش بود.❤
راوی؛ آقای محمود #برزه
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
🌸در روز ولادت امام زمان عج #شهدای عزیز و گرانقدرمان را با ذکر نورانی #صلوات یاد ڪنیم و یقین داشته باشیم یادمان خواهند کرد.🌸
#ارسالی_اعضا
@shalamchekojaboodi
یا اباصالح المهدی(عج)
دیگر دل شیدا زدهام تاب ندارد
چشمان به ره ماندهی من خواب ندارد
از بس که دویدم ز پیات یوسف زهرا
این پیکر خسته که دگر تاب ندارد
ای روشنی ظلمت و تاریکی قبرم
(این خانه به جز نور تو مهتاب ندارد)
صل علی محمدی (ص)
یابن الحسن خوش آمدی
#دستنوشته_سعید
#مناجات_با_امام_زمان (عج)
@shalamchekojaboodi
آخرای شب، حوالی ساعت یک، یه دفعه سعید گفت بریم بهشت زهرا پیش رفقا. من و داود قادری و خدابیامرز کاظم حبیبی رفتیم بهشت زهرا؛ اونم با موتور سعید با اون نحوه موتور سواریش که خدایی آدم هنگ میکرد که چه جوری سالم میرسیدیم به مقصد!!
البته بماند که الحق و الانصاف دست فرمون سعید فوق ممتاز بود.
به هر حال رسیدیم همین قطعهای که الان مزار مطهر داش سعید هست.
داود و کاظم داشتند باهم از خاطرات خودشون میگفتند و من یه دفعه دیدم داش سعید به یه درخت کاج تکیه زده و سرش را برده رو به آسمون، میخونه و اشک میریزه.
طاقت نیاوردم، اومدم پیشش گفتم داداش خبریه؟ یه جوری نگام کرد که گویا سؤالم بیجا یا بی موقع بود.
بعد از شهادتش یک بار خوابش را دیدم و بعد از این خواب، نیمه شبی رفتم سرخاکش، یک دفعه یادم اومد این درخت پائین قبر مطهرش، همون درختیه که سعید اونشب بهش تکیه زده بود و اشک میریخت. اونوقت بود که فهمیدم اولین روضه خوان قبرش خودش بود.
روحش شاد.
راوی؛ آقای محمد #زارعین
#خاطرات_سعید
___________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
من در کربلای ۵ از ناحیه دوچشم مجروح شدم و بیناییام را از دست دادم. چون دید نداشتم، نمی توانستم داخل خط باشم و قبل از مرصاد در کرمانشاه، قسمت تدارکاتیِ مخابرات لشگر بودم.
مواقعی که آنجا بیکار بودیم، مینشستم با چوب، کارهنری انجام میدادم و برای بچههایی که هم دوره بودیم، تشکیلات ضد هوایی و دولول، هواپیمای اف۱۴، سوخو، میگ و میراژ درست میکردم.
سعید آن زمان در خط بود و من ازش خواستم که برام جعبه مهمات به خصوص جعبههای خمپاره که چوب نرمتری داشت بیاورد تا با آنها این وسایل را درست کنم.
با اینکه از خط تا سمت بیستونِ کرمانشاه که مقر ما بود، فاصله زیادی داشت، ولی سعید برای اینکه کاری انجام دهد که روحیهی من را تقویت کند، هر بار بلند میشد دو تا سه تا جعبه مهمات، پشت تویوتا میگذاشت و این مسیر طولانی را طی میکرد تا اینها را به دست من برساند.
بعدها به برکت لطف آقا سعید و دوستان، من در ماکت سازی مهارت بیشتری پیدا کردم و سال ۷۰، ۷۱ ماکت عملیات کربلای ۵ را درست کردم و بعد والفجر۸، جزیره مجنون، تنگه ابوغریب و ...
الان هم ماکت سازیام ادامه دارد و ماکتی از عملیات کربلای ۵ درست کردم که در پارک ولیعصر شهر قدس، کنار مزار شهدای گمنام گذاشتهاند.
راوی؛ آقای حسن #ادیبی
#خاطرات_سعید
_____
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
جانباز روشندل؛ آقای حسن ادیبی در کنار ماکت عملیاتی کربلای ۵ که درست کردهاند.
سلامتی شون #صلوات
@shalamchekojaboodi