سلام و درود
با سعید شاهدی در سال ۶۶ در جبهه گردان حمزه آشنا شدم در حد یک آشنایی عادی ولی گفتگویی باهم نداشتیم
تا سال ۶۷ گردان مرخصی به تهران آمد یک روز فکر کنم جمعه بود با سید مجتهدی و تعدادی از برادران گردان در سه راه فلاح قرار گذاشتیم بریم منزل پدری سعید به دیدن آقا سعید.
ناهار را به حساب سید مجتهدی فرمانده گردان یه چلوکبابی سه راه فلاح صرف و بعد رفتیم سمت بلوار معلم منزل پدری آقا سعید شاهدی.
آن روز خیلی خوش گذشت. بگو و بخند و جوک بود بعدها با سعید شاهدی در بسیج کانون ابوذر بیشتر آشنا شدم
یاد سعید شاهدی بخیر
ارسالی از آقای #رضا_سلطانی
#خاطرات_سعید
@shalamchekojaboodi
#ارسالی_اعضا
سال سوم راهنمایی ، عضو بسیج دانش آموزی پایگاه انصارالحسین واقع در مسجد امیرالمؤمنین علیه السلام در خیابان سجاد جنوبی بودم
علاقه زیادی به عضویت در بسیج فعال پایگاه داشتم و مسئول وقتش شهید شاهدی بود.
بعد از مدتها در بسیج دانش آموزی بودن یه شب مسئول نیرو انسانی پایگاه به من گفت اگر بخواهی دیگه می تونی عضو فعال پایگاه باشی
منم که از خوشحالی سر از پا نمی شناختم با کمال میل قبول کردم و از اون موقع به بعد هر شب جمعه از ساعت 9 یا 10 میرفتم پایگاه تا 12/30 شب اونجا بودم.
خیلی دوست داشتم آقا سعید رو ببینم ولی توفیق نمیشد، یه شب که رفته بودم پایگاه قرار شد فردا یه مانور بریم و تا دیر وقت توی پایگاه بودم. برای اینکه دیگه مزاحم خانواده نباشم با دو سه تا از بچهها موندم توی پایگاه و همانجا خوابیدم.
یک دفعه با سر و صدا از خواب بیدار شدم و دیدم آقا سعید اومده اونجا. بچهها ما رو به آقا سعید معرفی کردند و گفتن از بچههای جدید هستند.آقا سعید ناراحت شد و گفت این بچه رو چرا توی پایگاه نگه داشتید؟ الان پدر و مادر این بچه نگران هستند، ببرید برسونیدش خونه شون ولی من که خیلی از موندن توی پایگاه خوشحال بودم گفتم نه آقا سعید مشکلی نیست.
ولی واقعیت این بود که بندگان خدا پدر مرحومم با مادرم تا صبح دنبال من میگشتند.
دیدار اون شب من با آقا سعید دیدار اول و آخر من بود و دیگه تا لحظه شنیدن خبر شهادت ایشون توفیق مصاحبت با ایشون رو پیدا نکردم.
ولی امیدوارم که آقا سعید به حق مادرش حضرت زهرا سلام الله علیها دعا گوی این نظام و ما باشند.
پیام آقای علی #منتظر
#خاطرات_سعید
@shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
معمولا" هر جایی که می رفت ابتدا به ساکن همه باهاش رفیق می شدند. یادم هست تو هر پایگاهی که می رفت ی
👆
پایگاه انصار الحسین همین پایگاهی ست که در این خاطره گفته شده که مدتی راکد بود و سعید آن را به جریان انداخت.
و آقای علی منتطر از همان نوجوانانی بودند که جذب آن پایگاه شدند و این خاطره ی اخیر را فرستادند
هدایت شده از صبح حسینی
اول صبح بگویید حسین جان رخصت
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد
🌴🌴🌴
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین (علیهالسلام )
https://eitaa.com/sobhehoseini
دیدم اعضای تنت را جگرم سوخت علی
پاره های بدنت را جگرم سوخت علی
ناگهان زانویم افتاد زمین چون دیدم
طرز چانه زدنت را جگرم سوخت علی
چه کنم عمه نبیند بدن حمزه ای اَت
مُثله دیدم بدنت را جگرم سوخت علی
لخته خونی که برون از گلویت آوردم
ریخت خون دهنت را جگرم سوخت علی
باورم نیست که جسمت ز نظر پنهان است
نیزه بینم کفنت را جگرم سوخت علی
یوسفم ،کاش که می شد به میان حرمت
ببرم پیرهنت را جگرم سوخت علی
آن لبانی که اذان گفت، بهم ریخته است
خُرد بینم دهنت را جگرم سوخت علی
داغ پرپر شدنت جای خود، امّا بینم
داغ بی سر شدنت را جگرم سوخت علی
این همه نیزه میان بدنت گم شده است
با که گویم محنت را جگرم سوخت علی
از همان دور شنیدم رجزت را پسرم
این حسین و حسنت را جگرم سوخت علی
نعرة حیدری و نالة یا زهرایت
می شنیدم سخنت را جگرم سوخت علی
نشد آخر لب عطشان تو را آب دهم
چه کنم سوختنت را جگرم سوخت علی
گر نیایند جوانان حرم یاری من
که بَرَد خیمه تنت را جگرم سوخت علی
محمود ژولیده
#مرثیه_علی_اکبر علیه السلام
https://eitaa.com/sobhehoseini
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
یه سفری پیش اومد خانوادگی با آقا سعید اینا رفتیم قم و بعدش هم از کاشان و نطنز سر درآوردیم و رفتیم آق
اون سفری که با آقا سعید اینا رفتیم قم و کاشان ، در بدو ورود آقا سعید گفت بریم شهربازی ای که در میدان ۷۲ تن قم بود تا به بچه ها خوش بگذره
بعد (از زیارت) هم رفتیم کنار جوی آبی و زیر انداز انداختیم و نشستیم. همین که نشستیم آقا سعید گفت؛ رسولی ! پاشو ! ما خانوما رو آوردیم بیرون ، اینجا دیگه حق ندارن کار انجام بدن ، توی سفر باید مردا کار کنند.
همسر منم خیلی عادت نداشت این کارها رو انجام بده ، گفت: جانِ من سعید بشین ، بذار خانوما کارها رو انجام می دن.
سعید گفت یعنی چی ؟! سفر باید به خانواده خوش بگذره ، پاشو !
بالاخره آقای رسولی رو بلند کرد و چایی ریختند و نون پنیر هندوانه آماده کردند و خوردیم؛ هندونه رو گذاشته بود توی جوی آب تا خنک بشه ، بچه ها کلی ذوق می کردند و می گفتند الان آب، هندونه رو می بره ، می گفت نه مهارش می کنیم که آب نبره.
دل بچه ها رو هم به دست آورد و با آقا رسولی یارکشی کردند و با بچه ها وسطی بازی کردند.
بعد هم اینقدر دنبال هم کردند که خدا می دونه.
آنقدر آن منظره در نظر من زیبا بود و آنقدر به ما خوش گذشت که من همیشه چشمم دنبال اون طبیعت هست تا خاطره ی اون روز برایم زنده بشه...⬇️⬇️
راوی ؛ خانم #رسولی
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
اون سفری که با آقا سعید اینا رفتیم قم و کاشان ، در بدو ورود آقا سعید گفت بریم شهربازی ای که در میدان
من اون موقع مربی گلدوزی شهرک صابرین بودم و میون چیزایی که یاد میدادم یه رختخواب نوزادی برای نوزادها یاد داده بودم که برای بچه خودم هم یکی دوخته بودم.
بعد که محمدرضا رو خواستم بخوابونم، گفتم؛ آقای رسولی برو اون رختخوابش رو بیار بزارم توی اون بخوابه. وقتی آورد، آقا سعید گفت مردم میخوان پُز بدن😄
گفتم نه به خدا آقا سعید، اصلاً بحث پز نیست ، گفت نه دیگه میخوان هنراشونو نشون بدن، بگن ما به هر حال از این هنرها بلدیم.
من گفتم خدا میدونه این بحثا نیست، گفت نه شوخی میکنم. چقدر قشنگه چقدر خوبه.
خیلی مهربان و نکته سنج بود و بسیار توجه داشت که سفر به همه خوش بگذره.
راوی : خانم #رسولی
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
بلند مرتبه شاهی و پیکرت افتاد
همینکه پیکرت افتاد خواهرت افتاد
تو نیزه خوردي و یکمرتبه زمین خوردي
هزار مرتبه زینب، برابرت افتاد
همینکه از طرف جمعیت دوتا چکمه
رسید اول گودال، مادرت افتاد
تو را به خاطر دِرهم چه درهمت کردند
چنانکه شرح تن تو به آخرت افتاد
ولی به جان خودت خواهرت مقصر نیست
درآن شلوغی اگر بارها سرت افتاد
خبر رسید که انگشتر تو را بردند
میان راه، النگوي دخترت افتاد
کنارخیمه رسیده است لشگرکوفه
و خواهرتو به یاد برادرت افتاد
علي اكبر لطيفيان
#مرثیه_امام_حسین علیه السلام
http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
بلند مرتبه شاهی و پیکرت افتاد همینکه پیکرت افتاد خواهرت افتاد تو نیزه خوردي و یکمرتبه زمین خوردي
تو را به خاطر درهم چه درهمت کردند 😭😭😭😭
به قول اون عالم بزرگ ؛ « لذت زندگی ، اصل زندگی همون زمانهایی بود که تو جلسه روضه به سر شد
می گفتند اصلا زندگی یعنی روضه ، یه زمانی می فهمیم بقیه ش هیچی نبود...»
حالا این کانال هم برای خاطرات سعید زده شده، ولی اصلش همین روضه هاست که با عنایت خودش گذاشته می شه. سعید هم خاک پای روضه های اباعبدالله علیه السلام بود و هست.
حاج اکبر آقای طیبی تعریف می کردند؛ « بعد از شهادت سعید، یه شب خواب دیدم که جلوی درب خونه حاج ملک کندی که اون زمان ها هیئت برگزار می شد ایستاده بودم و یک دفعه دیدم سعید اومد
گفتم سعید کجا می یای؟! گفت؛ هیئت
گفتم هیئت برای چی می یای؟! تو که اونجا خوشی دیگه
گفت؛ اومدم اینجا گریه کنم، اونجا همه خوشن دیگه، گریه اینجا معنی می ده ...» 😭😭😭
شهید برگشته اومده تو مجلس امام حسین علیه السلام بنشینه و گریه کنه.
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد
باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود ...
#یادداشت
#خاطرات_سعید
@shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
من اون موقع مربی گلدوزی شهرک صابرین بودم و میون چیزایی که یاد میدادم یه رختخواب نوزادی برای نوزادها
بعد از اینکه شام رو توی قم خوردیم گفتیم بریم کاشان، صحبت شد که شب کجا بخوابیم؟! چون ما اهل کاشان هستیم و یه سری اقوام مون کاشان زندگی میکنند، من پیشنهاد دادم بریم خونه ی پسرخاله پدرم. گفتم: آدمای خوبی هستند، بچههاشون جزء رزمندهها هستند...⬇️⬇️
@shalamchekojaboodi
بعد از اینکه شام رو توی قم خوردیم گفتیم بریم کاشان، صحبت شد که شب کجا بخوابیم؟! چون ما اهل کاشان هستیم و یه سری اقوام مون کاشان زندگی میکنند، من پیشنهاد دادم بریم خونه ی پسرخاله پدرم. گفتم: آدمای خوبی هستند، بچههاشون جزء رزمندهها هستند.
آقا سعید اصلاً سخت نگرفت، گفتش اشکال نداره، نگفت حالا ما غریبهایم، نریم، آخر شب زحمت میشه و ازاین حرفا
فهمید از جنس خودمون هستن و به هر حال رزمنده و متدین هستند، گفت اگه مشکلی نیست باهاشون تماس بگیرید بریم خونه شون.
شاید حدود ساعت ۱۱:۳۰ شب بود که رسیدیم منزل پسرخاله پدرم.
ما خانوما درگیر خوابوندن بچهها شدیم و محفل انس فامیلی بود.
مردها هم با هم شروع به صحبت کردند و کم کم صدای خنده شون کل خونه رو برداشت. شهرستان ها حیاطهای بزرگی دارند و صدای اینا توی حیاط پیچیده بود ، آقا سعید انقدر با اینا گرم گرفت، انقدر خوش و بش کرد که اونا عاشقش شده بودن.
پسرخاله پدرم یه جمله کلیدی داره میگه صد تا نورافکن تو دلم روشن شد. همه ش با اون لهجه ی کاشانی ش میگفت؛ این آقا سعید صد تا نورافکن تو دلم روشن کرده اومده اینجا. خیلی خوشحال بودن از مهمان عزیزی که وارد خونه شون شده بود.
خلاصه فردا صبح، صبحانه هم زحمتشون دادیم و تصمیم گرفتیم بریم به سمت آقا علی عباس . از آنها خداحافظی کردیم رفتیم حرم آقا علی عباس؛ برادر امام رضا در کاشان را زیارت کردیم.
اونجا هم آقا سعید زحمت کشید برامون چای صحرایی روی هیزم درست کرد و هی میگفت رسولی این کارو بکن اون کارو بکن.
آقای رسولی هم میگفت سعید ول کن خانوما خودشون بلدن چیکار بکنند، خانم من بلده.
آقا سعید میگفت ببین من رانندهام اگه حرف گوش نکنی، جات می زارم می رم. پس هر کاری می گم انجام بده😁
این سفر خیلی پر از خوشی و معنویت بود و با اینکه دستامون هم خالی بود ولی به همه مون به خصوص به بچهها خیلی خوش گذشت.
راوی : خانم #رسولی
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
اشکی بُود مرا که به دنیا نمی دهم
این است گوهری که به دریا نمی دهم
گر لحظه ای وصال حبیبم شود نصیب
آن لحظه را به عمر گوارا نمی دهم
عمری بود که گوشه نشین محبتم
این گوشه را به وسعت دنیا نمی دهم
در سینه ام جمال علی نقش بسته است
این سینه را به سینه ی سینا نمی دهم
تا زنده ام ز درگه او پا نمی کشم
دامان او ز دست تمنّا نمی دهم
سرمایه ی محبت زهراست دین من
من دین خویش را به دو دنیا نمی دهم
گر مهر و ماه را به دو دستم نهد قضا
یک ذره از محبّت زهرا نمی دهم ...
سیدرضا مؤید
https://eitaa.com/sobhehoseini
یک شب برای نماز جماعت از کانون به طرف مسجد ابوذر راه افتادیم، وقتی رسیدیم که پیش نماز؛ حاج آقای مُطلّبی توی رکوع بود
همگی به سرعت دویدیم تا به رکوع برسیم و هر کدوم با صدای بلند می گفتیم؛ یا الله، یا الله ... تا پیش نماز صبر کنه و ما برسیم
آقا سعید هم داد می زد؛ یا حسین! یا حسین!
بعد از نماز بهش گفتم؛ ببین آقا سعید! اسلام یک کتاب هستش که صفحات زیادی داره و یک صفحه ش امام حسینه.
با خنده برگشت گفت؛ اسلامِ من یک کتابِ یک صفحه ای هستش که اونم فقط امام حسینه.
راوی : آقای غفور #رمضانی
#خاطرات_سعید
____________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
دلنوشته
دست خانواده محترم شهید سعیدشاهدی درد نکنه که با ایجاد کانال؛ شلم (شلمچه) کجا بودی ، که اصطلاح خود سعید بود ، حال و هوای ما رو عوض کرده و ما را به ۳۰سال پیش می بره ، خدا خیرتان دهد . الغرض وقتی خاطرات مادر بزرگوار شهید و یا همسر محترم ایشان و یا دوستان نزدیک و دور سعید رو میخونم ، واقعا حالم منقلب میشه ، گاهی میخندم گاهی گریه میکنم و....و خاطرات سعید برایم زنده و تداعی میشه. سعید یه شخصیت فرامنطقه ای داشت ، یعنی در یک جا بند نبود و محدود به مناطق ۱۷ و ۱۸ ، نمیشد .
او در مناطق مختلف تهران فعالیتهای مختلف داشت از جمله شرکت در هیاتها و فعالیت در پایگاههای بسیج و ........ایشان در زمان فرماندهی پایگاه بسیج در مناطق یاد شده ، در منطقه اشرفی اصفهانی و باغ فیض هم فرمانده پایگاه بود، شاید بعضی از دوستان خبر داشته باشند ، خلاصه شخصیت شهید سعید شاهدی ، شخصیتی فراتر از ذهن من و شماست ، سعید واقعا دوست داشتنی بود و همه بچه ها از دل و جون ،سعید رو دوست داشتن و بهش عشق میورزیدند .
دیشب ۱۱/ ۱۰/ ۱۴۰۲ خدا بهم توفیق داد و سعادتی نصیبم شد ، سعید عزیزم رو در خواب دیدم ، چه چهره نورانی با تبسمی خاص و محاسنی مشکی که همدیگر رو برای لحظاتی نگاه میکردیم😭😭😭😭😭😭😭 و صبح تصمیم گرفتم این دلنوشته رو، با چشمانی گریان ، برای کانال شلم کجا بودی😭😭😭بنویسم .
محمد #عبادی_فر
روحش شاد و یادش گرامی 🌷🌷
#ارسالی_اعضا
#خاطرات_سعید
@shalamchekojaboodi
با سلام به همگی دوستان
ما بچههای پایگاه انصارالحسین خیلی آقا سعید رو دوست داشتیم و بعد از شهادت ایشون همهی بچهها هر کس به نوعی دوست داشت کارهای اون بزرگوار رو انجام بده و خودش رو شبیه و نزدیک به ایشون کنه ، حتی سعی می کردیم تو عکس انداختن هم ادای اون شهید رو دربیاریم ولی هیچ وقت اون عکسا صفای عکسهای شهید رو نداشت
بعدها که بزرگتر شدم وقتی به عکسهای شهید عزیز نگاه میکردم علت بی صفایی عکسهای خودمون رو فهمیدم
دلیلش این بود که آقا سعید تمام کارها و عکسهاش بی ریا و فقط برای خدا بود ولی عکسها و کارهای ما همش فقط و فقط ادا بود
امیدوارم که آقا سعید عزیز از روضه ی رضوان الهی نظری هم به ما داشته باشند و برای ما و بچههای ما هم دعا کنند
پیام آقای علی #منتظر
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
تقدیر از مادران شهدا توسط بسیج پایگاه شهید دستغیب، در شب ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها
@shalamchekojaboodi
ولادت دختر رحمة للعالمین(ع) ، همسر امیرالمومنین (ع)، مادر عالمین ، مادر اباعبدالله الحسین (ع)، مادر کریم اهلبیت(ع) ، مادر حضرت زینب (س) و مادر تمام اهلبیت علیهم السلام ؛
حضرت فاطمة الزهرا سلام الله علیها
بر امام زمان (عج) و شیعیان جهان، هزاران هزار بار مبارک باد
👏❤️👏❤️👏💐💐💐
@shalamchekojaboodi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تولد بنیان گذار بزرگ انقلاب و پدر همه شهیدان مبارک ❤️
@shalamchekojaboodi