. معـروف بہ عبـاس و مسمّـے بہ ابوالفضـل عـآلم بہ علـے نازد ... و مـولا بہ ابوالفضـل . 🏴 @lezat_e_daanaayee2

میان‌روضہ‌دلم میرود همان‌جاڪہ دودسٺ‌برڪمرش‌گفٺـ :اے #علمدارم #عبـــاسِ‌حسین💔 #علم_نمی_افتد🌱 @lezat_e_daanaayee2

@lezat_e_daanaayee2

#همایش_دختران_حسینی ویژه نوجوانان وجوانان دختر ❇️کاری از 👇🌺👇 #مجموعه_باغ_کتاب_شمعدونی ❇️منتظرقدمهای پرمهرشمابردیدگانمان هستیم 🍃🍃🍃 ❇️جهت ثبت نام خود نام نام خانوادگی وسن خودرا به شماره زیر پیامک کنید👇🌺👇 ☎️۰۹۱۰۲۹۱۱۳۷۰ @lezat_e_daanaayee تلگرام @lezat_e_daanaayee2 ایتا

▪️و ....قصـــه ، رسید به #سر ! اما به سَـــر نرسیــد .... #سر انجامـِ این ماجرا را به ما سپرده اند! @ostad_shojae

#اصلاحیه #همایش_دختران_حسینی ❇️کاری از 👇🌺👇 #مجموعه_باغ_کتاب_شمعدونی ❇️منتظرقدمهای پرمهرشمابردیدگانمان هستیم 🍃🍃🍃 ❇️جهت ثبت نام خود نام نام خانوادگی وسن خودرا به شماره زیر پیامک کنید👇🌺👇 ☎️۰۹۱۰۲۹۱۱۳۷۰ ♦️برنامه ویژه نوجوانان عزیز است . @lezat_e_daanaayee تلگرام @lezat_e_daanaayee2 ایتا

یاراݩ چه غَریبانه رفتند از ایݩ خانه هم سوخته شَمع ما هم سوخته پروانه حسیݩ با شَهادت هر یک از یارانش قطره قطره آب می‌شد... عده‌ی ایشاݩ کم بود و هرگاه یکے از یاراݩ می‌افتاد... نَقص در لشکر اباعبدالله به چشم می‌آمد اما عباس بود. همه‌جا چشم حسیݩ به عَباس روشن می‌شد. کار هَرجا سخت می‌شد، مُحاصره که تنگ می‌شد یک هجوم عباس مُحاصره را می‌شکست و گشایش می‌شد... اما عطش... و آب... و گرما... سنگینے زره... و بار غَم تنها شدݩ حسیݩ، همه را بی‌تاب‌تر کرده بود که؛ - خُدایا مَݩ هم بروم حسیݩ تَنهاتر می‌شود! - خُدایا ایݩ قوم با حسیݩ چه می‌کنند؟ - خُدایا هزار جاݩ بده، هــــــزار بار تکه تکه شوم اما گردی بَر چهره‌ی حسین ننشیند! - خُدایا اشک حُسیݩ ما را بی‌چاره کرده است... - خُدایـــــا...😭💔😔🥀 #امیر_من #تنهاترین‌_تنهای_عالم🖤 🆔 @lezat_e_daanaayee2