eitaa logo
باغ کتاب شمعدونی
810 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
936 ویدیو
14 فایل
|•بہ وقت دانایـے🌱🧠•| کتاب‌های‌خوب📚 لحظات‌خوب⏳اتفاق‌های‌خوب📣 🗓️شنبه، دوشنبه و چهارشنبه‌﴿عصر﴾ 🕒ساعت ‌۱۵ تا ۱۷ 📍ما‌ اینجاییم: ورامین، مجتمع‌ ادارات، روبروی‌ قنادی‌ کاج، طبقه پایین سازمان تبلیغات اسلامی میشنویم☎️:09036182154 ادمین: @Najvaa_1
مشاهده در ایتا
دانلود
#معرفی_کتاب #تلگرام_نامه #محمد_قنبری #نشر_فرهنگ_صدر تلگرام نامه مجموعه ای از داستان های #واقعی از #فضای_مجازی است برای مادرها ودخترها مطالعه ی این کتاب چارچوبی را در ذهن مخاطب ترسیم می کند که این چارچوب رفتار فرد را در زمان استفاده از فضای مجازی تنظیم می کند واز بروز اشتباهات وخطاهایی که قبلا برای سایرین رخ داده است،جلوگیری می نماید... #کتاب_خوب #کتابخونا_باکلاس_ترن #باغ_شمعدونیها @lezat_e_daanaayee2
گاهی خودت رامهمان کن،به صرف چند جرعه کتاب...😊📖☕️ @lezat_e_daanaayee2
👶 برادر کوچولو نرگس گفت: «مگه منم مثل داداشم کوچولو بودم؟» همه خندیدند. پدرگفت:« فکر می کنی همش همین قدی بودی؟ تو هم کوچولو بودی عزیزم.» مادربزرگ گفت: «آره دختر گلم مامان بهت شیرداد و ازت مواظبت کرد تا بزرگ شدی. حالا هم به داداشت شیر میده و ازش مواظبت می کنه تا بزرگ بشه. تو هم می تونی کمکش می کنی.» مامان به داداش کوچولو شیر داد و او ساکت شد. نرگس به او نگاه کرد و گفت: «داداش کوچولوم چه نازه.» و آهسته به نوزاد گفت: «داداش رضا سلام.» پدر پرسید:«چی؟ چی گفتی؟ داداش رضا؟» مادربزرگ جواب داد: «بله نرگس اسم داداشش را گذاشته رضا» مامان گفت: «چه خوب! منم می خواستم بگم بهتره اسمش را رضا بذاریم. آخه شب تولد امام رضا عليه السلام به دنیا اومد.» پدر رو به نرگس کرد و با مهربانی گفت: « چه فکر خوبی! دختر گلم ممنونم که کار ما را راحت کردی و اسم برادرت را خودت انتخاب کردی. رضا اسم خیلی خوبیه. اسم امام هشتمه.» مادربزرگ گفت: «آره من و نرگس دیروز با هم حرف زدیم. نرگس یادشه که پارسال رفتیم زیارت امام رضا و اون برای کبوترا دونه پاشید. گنبد طلا و صدای نقاره ها را هم یادشه.» نرگس گفت: «باباجون، داداشم که بزرگ شد با هم بریم مشهد زیارت امام رضا. باشه؟» پدر گفت: «باشه دخترم.اگه خدا بخواد و قسمت بشه حتماً میریم زیارت امام رضا عليه السلام. من که خیلی دلم هوای حرم آقا امام رضا رو کرده.» مامان نرگس را صدا زد و گفت: «نگاه کن نرگس جان داداشت خوابید. داره توی خواب لبخند می زنه. حتماً فهمیده که خواهر مهربونش اسمش رو گذاشته رضا. خوشحاله مگه نه؟» نرگس خندید و گفت: « بله خوشحاله.» مادربزرگ گفت: «حالا وقتشه که با هم به این کوچولو بگیم به خونه خوش اومدی آقا رضا.» پدر و مادر و نرگس و مادربزرگ با هم گفتند: «به خونه خوش اومدی آقا رضای کوچولو.» اما رضا کوچولو خواب بود و توی خواب لبخند می زد. ✍ منبع : کانال تخصصی قصه های کودکان @lezat_e_daanaayee2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفیق روزهای خوب...سلااااام😊❤️📖
دوره تربیت راویان دفاع مقدس📣📣📣 جهت تربیت راوی و استفاده از راویان در حیطه اردو های راهیان نور دانشجو میپذیرد😍 بعد از اتمام دوره مدرک کشوری روایتگری به شرکت کنندگان تعلق میگیرد با حضور اساتید برجسته کشوری در زمینه دفاع مقدس و فن بیان😇 آخرین مهلت تمدید ثبت نام 25و26 تیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رنگی_رنگی #حمایت_از_کالای_ایرانی_با_کیفیت #کوله #کیف #جامدادی #جوراب #باغ_شمعدونیها 😍 @lezat_e_daanaayee2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#حرفای_خدا_با_من #انعام #شب_نوشت @lezat_e_daanaayee2