فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
🔴 داستان شنیدنی حاجی الماسی
🔵 قابل توجه افرادی که به موضوع مهدویت کمک مالی میکنند.
🎙 #ابراهیم_افشاری
#مهدویت
#افزایش_ظرفیت_روحی ۶
🔶 تا اینجا گفتیم که آدم باید سعی کنه که توی زندگیش زیاد اهل غر زدن نباشه و رنج های طبیعی دنیا رو بپذیره.😌
حالا انسان چطور میتونه با وجود این همه مشکلات، غر نزنه؟! 🤔
🔷 جواب به این سوال در واقع راه خوبی برای رسیدن به #آرامش هست.
❇️ یکی از راه ها اینه که آدم خیلی بیشتر از دیدن #کمبودهای زندگیش، #نعمتهاش رو ببینه.
⭕️ آدمیزاد به طور طبیعی روحیه ش اینطوریه که اگه هزار تا نعمت هم بهش بدی ولی یه رنج هم کنارش بدی، دم به دقیقه چشمش به اون رنجه هست و اون نعمت ها رو نمیبینه.
😒
خب عزیز دلم یکمی هم به نعمت هات نگاه کن...
✅ ما باید خودمون رو تمرین بدیم تا خیلی از نعمت هایی که اطرافمون هست رو ببینیم. برای همین در روایات، انقدر بر اهمیت #شکر تاکید شده
🔵 شکر کردن در واقع به این معناست که آدم بشینه و خوبی ها و نعمت های زندگیش رو یکی یکی بشماره و بابتش شکرگذار باشه.
آدمی که اهل دیدن نعمت ها نباشه خیلی #ضعیف میشه و دم به دقیقه غر میزنه و اعصاب خودش رو بقیه رو بهم میریزه!😐
⭕️ واقعا خیلی از نعمت هاست که بسیاری از مردم آرزوی رسیدن به اون ها رو دارن اما ما داریم و اصلا بهش دقت نمیکنیم...
با شمارش نعمت ها، ظرفیت روحی خودمون رو بالا خواهیم برد...
یه سوال بپرسم؟😊
🔸 شما چه نعمت هایی توی زندگیتون دارید که تا حالا بهش دقت نکردید؟!
#شما_هم_رسانه_باشید
#نشر_حداکثری
#شمیم_یار
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@shamime_yaar
#در_محضر_معصومین
🔰امام رضا علیه السلام:
✍لايُحِبُّنا كافِرٌ وَلا يُبْغِضُنا مُؤْمِنٌ
وَ مَنْ ماتَ وَهُوَ يُحِبُّنا كانَ
عَلَى اللّهِ حَقّا اَنْ يَبْعَثَهُ مَعَنا.
🔴هيچ كافرى ما را دوست نمىدارد و هيچ مؤمنى دشمن ما نمىشود،
هركس با محبّت ما اهل بيت بميردبر خداوند حتمى است كه او را در قيامت با ما برانگيزد ..
📚مسندالامامالرضا(ع)،ج۱،ص۳۵۸
#حدیث_روز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😊رفتی حرم لبخند بزن!😊
🔻کی گفته امام رضا(ع) دلشکستهها رو بیشتر تحویل میگیره؟!
🌺 میلاد با سعادت امام رضا ع مبارک باد.
#شما_هم_رسانه_باشید
#نشر_حداکثری
#شمیم_یار
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@shamime_yaar
مرحوم آیت الله #حق_شناس» یه حرف خیلی قشنگی میزدند میگفتند:
♦️اگر انسان واقعاً اهل شنيدن #موعظه باشد، تمام در و ديوار او را موعظه می كنند.
#نکات_ناب
#حواسمون_باشه_رفیق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-با اینکه غافلم از تو..
-امیدوارم که میایی💚
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج
بیراهہمۍروم!
تو مرا سر به راه کن ..
دورۍتوست،عاملبیچارگۍخلق..🍃
#مولـاجانم
#امام_زمان
🌿🌺﷽🌿🌺
"امام زمان آمدنی نیست، آوَردَنیست"
✨ حاج اسماعیل دولابی میفرماید: ظاهرا میگوییم آقا می آید ولی در حقیقت ما به خدمت حضرت میرویم. ما به پشت دیوار دنیا رفتیم و گم شدیم، باید از پشت دیوار بیرون بیاییم تا ببینیم که حضرت از همان ابتدا حاضر بودند. امام زمان گم و غائب نشده است. ما گم و غائب شده ایم.
📚 مصباح الهُدی ص ۳۱۹
از حضرت فاطمه روایت شده که پیامبر اکرم فرمودند: امام همچون کعبه است که (مردم) باید به سویش روند، نه آن که (منتظر باشند تا) او به سوی آنها بیاید.
📚 بحار الانوار، ج ۳۶، ص ۳۵۳
تا ما نخواهیم، او نمی آید...
کافیست از خودمان شروع کنیم..
#اللهم_عجل_لوليک_الفرج
#امام_زمان
تعجیل درفرج مولا صاحب الزمان 3 صلوات
🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
مرحوم فشندي تهراني مي گويد:
«در مسجد جمکران اعمال را به جا آورده، به همراه همسرم برميگشتم .در راه، آقايي نوراني را ديدم که داخل صحن شده، قصد دارند به طرف مسجد بروند.
با خود گفتم: اين سيد در اين هواي گرم تابستان تازه از راه رسيده و [حتماً] تشنه است. به طرف سيد رفتم و ظرف آبي را به ايشان تعارف کردم. [سيد ظرف آب را گرفت و نوشيد] و ظرف آن را برگرداند در اين حال عرضه داشتم:
آقا شما دعا کنيد و فرج #امام_زمان را از خدا بخواهيد تا امر فرج ايشان نزديک شود!
ايشان فرمودند: «شيعيان ما به اندازهي آب خوردني، ما را نميخواهند، اگر بخواهند، دعا ميکنند و فرج ما ميرسد».
اين سخن را فرمود و تا نگاه کردم کسي را نديدم!!
فهميدم که وجود اقدس امام زمان (عجل الله تعالي فرجه) را زيارت کردهام و حضرتش، امر به دعا کرده است»
📚احمد قاضي زاهدي/جلد 1/ صفحه 155
🔊 سفارش امام زمان (عج) به هنگام شنیدن صدای اذان
آیتالله بهجت قدسسره:
♨️ آقایی میگفت: محضر #امام_زمان (عجل الله) مشرف شدم، ولی نمیدانستم اصلاً محضر چه کسی هستم!
کمی صحبت کردیم و با هم حرف زدیم. بعد از اینکه دیدارمان تمام شد، یکدفعه به خود آمدم که ای وای کجا بودم؟! محضر چه کسی بودم؟! این آقا چه کسی بودند؟! اما دیدم دیگر گذشته است.
✨ این آقا میگفت که من ضمن صحبتهایم به ایشان عرض کردم: خیلی میل دارم یک کاری انجام دهم؛ یک عملی را انجام دهم که بدانم مورد توجه حضرت (عجل الله) است و بدانم اگر من آن کار را انجام دهم، مورد توجه حضرت میشوم. کار خوبی باشد و مورد پسند حضرت باشد. مدام اینها را تکرار کردم.
🤲 حضرت فرمود: یکی از آن کارهایی که خیلی مورد توجه واقع میشود، این است که به محض اینکه صدای اذان بلند شد، دعای «اللَّهُمَّ کُن لِوَلِیَّكَ...» را بخوانی!
✨[این نقل] خیلی موافق اعتبار است!
📚برگرفته از کتاب حضرت حجت علیهالسلام ؛ مجموعه بیانات آیتالله بهجت قدسسره درباره حضرت ولیعصر (عجل الله)
#امام_زمان❤️
❣راه ملاقات با امام زمان عجل الله فرجه
🔸مرحوم آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی میفرمود:
پدرم آیت الله میرزاعبدالعلی تهرانی نقل میکرد که دربازارتهران روحانی اهل معنایی بود که مغازه کفاشی داشت معروف به سیدعبدالکریم پینه دوز دربین خواص معروف بود که امام زمان علیه السلام هرچندوقت یکبار برای دیدن سید به مغازه او میرود.پدرم می گوید:
یکبارازسیدعبدالکریم پرسیدم:چرا امام زمان علیه سلام به دیدن شما می آید؟
فرمود:خودم یکبار این سوال را از حضرت پرسیدم،آقافرمودند:
به خاطراینکه بانفست مبارزه کردی.هرعمل و کاری که بخاطر نفس است راکنار زدی وآن را که خدا خواسته عمل کردی
#امام_زمان
📌 دختر را چه به سربازی امام زمان؟!...
🔸 لبخندش برای بازشدن گره میان ابروهای پدر کافی بود. پای درد دلهای برادرش مینشست و دستان نوازشگرش بهترین مسکن دنیا بود. مادر ساعتها چشمانتظارش میماند؛ با آمدنش چراغ خانه روشن میشد. انگار خدا تمام مهربانیهای عالم را در وجود او قرار داده بود.
🔹 روزی که گفت، میخواهم سرباز امام زمان باشم، همه تعجب کردند.
گفتند: دختر را چه به سربازی امام زمان؟!
وقتی داستان حضرت معصومه را تعریف کرد، جایی برای بگو و مگو نگذاشت. حالا او یکی از هزاران دختر زمینهساز خیر در ظهور است. دلسوز و مهربان، نه فقط برای خانوادهاش، برای همه مردم جهان.
📝 #امام_زمان_عج
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
✌️ دین، زندگی، آزادی
⭕️ چرا هر وقت دین به میدان میآید جنگ می شود؟
🔆 چرا اهلبیت(ع) اینقدر با قدرتها درگیر میشدند؟
🔻 اصلاً چرا دین اینقدر سیاسی است؟
#امام_زمان_عج
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
🔴 جایگاه انتظار و فضیلت منتظران از ديدگاه امام رضا عليه السلام
🔵 در روايتي خطاب به حسن بن جهم كه از حضرتش درباره (فرج )مي پرسد، ميفرمايد:
🔹 (أولست تعلم أنّ انتظار الفرج من الفرج؟) قلت: (لا أدري، إلاّ أن تعلّمني)
فقال: (نعم؛ إنتظار الفرج من الفرج)
🔺 آيا ميداني كه انتظار فرج، جزئي از فرج است؟ گفتم: نميدانم، مگر اينكه شما به من بياموزيد فرمود: آري؛ انتظار فرج، جزئي از فرج است.
🔵 در روايت ديگري نيز مي فرمايد:
🔹 ما أحسن الصبر و انتظار الفرج. أما سمعتَ قول العبد الصالح: (و ارتقبوا إنّي معكم رقيب) (وانتظروا إنّي معكم من المنتظرين) فعليكم بالصبر إنّما يجيء الفرج علي اليأس و قدكان الذين من قبلكم أصبر منكم
🔺 چه نيكوست صبر و انتظار فرج! آيا سخن بنده صالح خدا شعيب را نشنيدي كه فرمود: و انتظار بريد كه من [هم] با شما منتظرم.پس منتظر باشيد كه من [هم] با شما از منتظرانم بر شما باد به صبر و بردباري؛ چرا كه گشايش، پس از نااميدي فرا مي رسد و به تحقيق، كساني كه پيش از شما بودند، از شما بردبارتر بودند.
🌕 آن حضرت در روايت بسيار زيبايي، فضيلت انتظار را اينگونه بيان ميكند:
🔹 أما يرضي أحدكم أن يكون في بيته ينفق علي عياله ينتظر أمرنا فإن أدركه كان كمن شهد مع رسول اللّه صلي الله عليه و آله و سلم، بدرا، و إن لم يدركه كان كمن كان مع قائمنا في فسطاطه....
🔺 آيا هيچ يك از شما خوش ندارد كه در خانه خود بماند، نفقه خانوادهاش را بپردازد و چشم به راه امر ما باشد؟ پس اگر در چنين حالي از دنيا برود، مانند كسي است كه همراه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در نبرد بدر به شهادت رسيده است. و اگر هم مرگ به سراغ او نيايد، مانند كسي است كه همراه قائم ما و در خيمه او باشد...
🎊میلاد جدتان، امام رئوف، شهنشاه ایران زمین بر شما مبارک باد🎊
#مهدویت
#در_محضر_معصومین
🔰امام رضا علیه السلام:
🔴هر یک از دوستان من که عارفانه به دیدار من آید، من خود در روز رستاخیز از او شفاعت کنم.
📚 امالی، شیخ صدوق، 119
#حدیث_روز
بسم الله الرحمن الرحیم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
داستان #نیمه_شبی_در_حلّه
《 اثر مظفر سالاری 》
🔹قسمت هفتم
........ من در یکی از اتاق های طبقه دوم خانه مان می خوابیدم. آن شب نیز، همچون شب های قبل، آرام و قرار نداشتم. تا دیر وقت خواب به چشمانم نیامد.
از پنجره به حرکت آرام شاخه های نخل در زیر مهتاب چشم دوختم و تا سحرگاه نقشه کشیدم؛ اما هیچ فایده ای نداشت. بین من و ریحانه دیواری قرار داشت که هیچ دریچه در آن باز نمی شد. بارها صحنه ی آمدن ریحانه و مادرش را به مغازه مرور کردم.
می خواستم بدانم چه چیزِ ریحانه مرا تحت تاثیر قرار داده بود. شبحی از چهره اش؟ نگاهمانکه لحظه ای با هم تلاقی کرده بود؟ سکوت و وقارش؟ آهنگ صدایش؟ در آن لحظات، همه چیز بود و هیچ چیز نبود.
امیدوار بودم پس از چند روز فراموشش کنم، ولی در این راه ذره ای موفق نشده بودم. مانند صیدی بودم که هرچه بیشتر تلاش می کردم، بیشتر گرفتار حلقه های دام می شدم.
آن شب تصمیم گرفتم صبح فردا سراغ ریحانه و مادرش بروم و هر آنچه در دل داشتم به آنها بگویم. ساعتی بعد مصمم شدم نزد ابوراجح بروم و با فریاد بگویم: آن مشتری که علاوه بر گوشواره، دل مرا هم با خود برد، دختر توست.
به خواب التماس می کردم که بیاید و مرا با خود به سرزمین رویاها ببرد؛ اما خواب مانند خرگوشی گریزپا از من می گریخت.
دلم می خواست لااقل او را در خواب ببینم و بگویم: تمام خاطره های گذشته ما با یک نگاه تو، در ذهن و دلم به رقص درآمده اند. آرزو داشتم در خواب با او کنار پل فرات قدم بزنم و درد دل کنم.
اما حیف که درخواب نیز آرامش نداشتم. او را می دیدم که همراه با مسرور از من دور می شد. شبی در خواب دیدم که مسرور گوشواره های ریحانه را کند و از بالای پل، میان رود فرات پرتاب کرد. من که در کنار رودخانه، دزدانه مراقبشان بودم به زیر آب رفتم تا گوشواره ها را پیدا کنم.
گوشواره ها را پیدا کردم؛ ولی هر کدام به قدری بزرگ شده بودند که با زحمت توانستم آنها را از جا بکنم و به سطح آب بیاورم. به بالای پل که نگاه کردم. هیچ کس آنجا نبود و سنگینی گوشواره ها مرا به زیر آب می کشید.
آن شب نیز آنها را در قایقی پر از انگور دیدم. هرچه در آب دست و پا می زدم و شنا می کردم، قایق از من دورتر و دورتر می شد.
صبح، موقع رفتن به مغازه، از پله ها به کندی پایین رفتم. پدر بزرگ روی تخت چوبی حیاط منتظرم نشسته بود. به او نزدیک شدم، ایستاد. شانه هایم را گرفت و خیره نگاهم کرد.
--- چه شده هاشم؟ چرا رنگ پریده و بی حالی؟ چرا نیامدی صبحانه بخوری؟
گیج بودم و نمی توانستم روی پا بایستم. روی تخت نشستم.
--- نمی دانم. دیشب بی خوابی به سرم زده بود. وقتی هم به خواب رفتم، مثل شب های دیگر، خواب های پریشان دیدم. دیگر وقتی شب می شود، وحشت می کنم.
--- بهتر است امروز در خانه بمانی و استراحت کنی. فردا باید به دارالحکومه بروی. با این حال و قیافه که نمی توانی بروی.
پدر بزرگ، خدمتکارمان را که پیرزن مهربانی بود صدا زد.
--- ام حباب! ام حباب!
ام حباب از آن سوی حیاط، سرش را از اتاقی بیرون آورد.
--- بله آقا.
--- این بچه مریض احوال است. امروز در خانه می ماند. باید حسابی تیمارش ( رسیدگی و مداوا )کنی. ظهر که آمدم، باید او را صحیح و سالم تحویلم بدهی.
--- مطمئن باشید آقا.
پدر بزرگ رو کرد به من و گفت: این حالت ها برایم آشناست. نگران کننده است. به ریحانه علاقه پیدا کرده ای.
حدس زده بودم. حالا چه باید کرد؟ هیچ را حلی برای ازدواج تو با او به ذهنم نمی رسد. از طرف دیگر از رفتار دیروز قنواء این طور نتیجه گرفتم که شوهر آینده اش را پیدا کرده است.
نتوانستم جلوی تعجبم را بگیرم.
--- چه می گویید پدربزرگ؟
--- تو آن قدر خامی و آن قدر ریحانه، ذهن و دلت را پر کرده که متوجه آنچه در اطرافت می گذرد، نیستی.
ایستادم.
--- اگر این طور است هرگز به دارالحکومه نخواهم رفت.
پدربزرگ مرا سرجایم نشاند.
--- زود تصمیم نگیر. در مجموع، فکر میکنم به نفع توست که قنواء را به ریحانه ترجیح بدهی. مرجان صغیر ناصبی است و با شیعیان رابطه ی خوبی ندارد، اما وصلت با او افتخار بزرگی است. اگر پایت به دارالحکومه باز شود، خیلی زود ریحانه را فراموش خواهی کرد.
سرم را میان دست هایم گرفتم.
--- نه پدربزرگ، نه.
آرام باش!
--- شما مرا دوست دارید و از ثروتمندان این شهرید. به فکر آینده ام هستید؛ ولی نمی توانید آنچه را می خواهم به من بدهید.
خستگی و بی حالی باعث شد که زود اشکم جاری شود و چند قطره از آن روی پیرهنم بچکد. پدربزرگ کنارم نشست و مرا در آغوش گرفت.
--- جوانک دیوانه! اصلا" نمی دانستم که این قدر به آن دخترک فتنه انگیز علاقه پیدا کرده ای. تقصیر من است که تو را از کارگاهت بیرون کشیدم. اگر همان جا مانده بودی، این همه گرفتاری پیش نیامده بود.
ادامه👇
ام حباب که چاق بود، سراسیمه و نفس زنان پیش آمد و گفت: خودم این قصاب از خدا بی خبر را خفه می کنم. ترد
یدی ندارم که گوشت دیروزش فاسد بوده و این طفلک مسموم شده است.
از غبغب آویزان و لرزان ام حباب خنده ام گرفت. لبخندم را که دید، نفس عمیقی کشید و گفت: آه! خدا را شکر! پس حالت چندان هم بد نیست. مرا بگو که می خواستم این قصاب بیچاره را خفه کنم. خدا از گناهم بگذرد!
پدربزرگ که رفت، روی تخت دراز کشیدم. ام حباب خیلی زود برایم شربتی مقوی آورد که با خوردنش تا حدی حالم جا آمد. از فرصت استفاده کردم و همه ی آنچه را اتفاق افتاده بود، برای او باز گفتم. خیلی دلش برایم سوخت.
از کودکی مرا بزرگ کرده بود و به من علاقه فراوانی داشت. به او گفتم که ریحانه به خانم ها قرآن و احکام می آموزد. نشانی خانه شان را دادم و خواهش کردم که برود و خبری از او بر ایم بیاورد.
دو دیناری را که در جیبم بود بیرون آوردم و به طرفش گرفتم. اخم کرد و گفت؛ من تو را تر و خشک می کردم؛ حالا سکه هایت را به رخم می کشی
می دانستم همین را می گوید. سکه ها را در جیبم گذاشتم و باز دراز کشیدم.
--- باشد. فردا شاید رفتم. حیف از تو نیست که عاشفدختر یک حمامی بشوی؟
--- همین امروز باید بروی. تو که او را ندیده ای.
--- شاید عصر رفتم.هیچ دختری در حلّه، لیاقت خدمتکاری تو را ندارد.
--- اگر واقعا" مرا دوست داری، همین حالا برو. من نمی توانم صبر کنم.
--- حرفش را هم نزن. نمی دانم این عشق و عاشقی چه زهر ماری است که شما جوان های ابله را چنین ناتوان و بیچاره می کند.
خوش به حال خودم که در زندگی ام خبری از این چیزها نبود. من شوهر خدا بیامرزم را دوست داشتم؛ او هم مرا دوست داشت؛ ولی وقتی به سفر می رفت، هیچ کدام دق مرگ نمی شدیم.
ایستادم و وانمود کردم چشم هایم سیاهی می رود.
--- راست می گویی. من حق ندارم تو را به زحمت بیندازم.خودم می روم. اگر شب شد و نیامدم نگران نشوید.
ام حباب بال بال زنان گفت: بگیر بنشین. من نمی توانم جواب غرلندهای پدربزرگ بد اخلاقت را بدهم. چشمم کور می روم. اما اگر این دخترک بلاگرفته را همان جا خفه کردم، ناراحت نشو.
از خو شحالی خواستم پرواز کنم.
--- در باره ی او این طور صحبت نکن. او سرانجام به همین خانه می آید و در کارها به تو کمک می کند. آن وقت آن قدر از او خوشت می آید که دیگر یک روز نمی توانی بدون او زندگی کنی.
--- به همین خیال باش.
این را گفت و رفت تا آماده شود. هنگامی که با زنبیل خرید بیرون می رفت، گفت: از جایت نباید تکان بخوری. استراحت کن تا هوایی به مخ معیوبت بخورد.
خوب فکر کن و ببین که جواب خدا را چه باید بدهی.من بیچاره با این پاهای دردناک باید تا آن طرف بازار بروم و بر گردم.
--- یادت باشد. او نباید بفهمد تو کی هستی.
--- فکر کرده ای من وقتم را به خاطر حرف زدن با او تلف می کنم؟ باید زود برگردم و ناهار را آماده کنم.
ام حباب هنوز پنجاه قدم دور نشده بود که از خانه بیرون زدم.
نمی توانستم در خانه تاب بیاورم. از طرفی باید ابوراجح را می دیدم.............
پایان قسمت هفتم.............
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#شما_هم_رسانه_باشید
#نشر_حداکثری
#شمیم_یار
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@shamime_yaar