eitaa logo
شمیم ملکوت
386 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
295 ویدیو
125 فایل
ساده و صمیمی با ملکوتیان
مشاهده در ایتا
دانلود
جلوی در خانه علی ع، همهمه است! همان خانه ای که پیامبر ص، دستانش را بر دو لنگه در می گذاشت و با صدای بلند می فرمود: السلام علیک یا اهل بیت النبوه ! @shamimemalakut
عمریست دخیلم به ضریحی که نداری ! @shamimemalakut
مرد و مردانگی ربطی به دین نداره! پیامبر ص اکرم ، هنگام جنگ سفارش می کرد ، نهرهای دشمن را آلوده نکنید، درختان را نشکنید، به راهبان ساکن دیر و کنیسه جسارت نکنید، به زنان و کودکان صدمه نرسانید! وقتی مرد باشی، همه اخلاقیات را مراعات می کنی، بویژه در مورد خانم ها! حتی اگر میخواهی در خانه ی دختر پیامبر ص را آتش بزنی، حداقل پیگیر می شوی کسی پشت در نباشه !! @shamimemalakut
🔹️" إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُّهِينًا(احزاب/57) ﻗﻄﻌﺎً ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺵ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺁﺯﺍﺭﻧﺪ ، ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﺩﻧﻴﺎ ﻭ ﺁﺧﺮﺕ ﻟﻌﻨﺘﺸﺎﻥ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ، ﻭ ﺑﺮﺍی ﺁﻧﺎﻥ ﻋﺬﺍبی ﺧﻮﺍﺭﻛﻨﻨﺪﻩ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ." 🔹️و پیامبر(ص) فرموده است: فاطمة بضعة منّی من سرّها فقد سرّنی و من سأها فقد سأنی، فاطمه اعزّ البریّة علیّ؛ فاطمه پاره تن من است. هر که او را شاد سازد، مرا شاد ساخته و هر که او را اندوهناک کند، مرا اندوهناک کرده است. فاطمه از همه مردم پیش من عزیزتر است! نتیجه گیری با خودتان ! @shamimemalakut
دنیا و آخرتمان را ، وام دار دست هایی هستیم که، تا آخرین لحظه، از ولایت دفاع کردند ! « وَ حَالَتْ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَهُ فَاطِمَةُ عِنْدَ بَابِ الْبَيْتِ فَضَرَبَهَا قُنْفُذٌ الْمَلْعُونُ‏ بِالسَّوْطِ فَمَاتَتْ حِينَ مَاتَتْ وَ إِنَّ فِي عَضُدِهَا كَمِثْلِ الدُّمْلُجِ مِنْ ضَرْبَتِهِ لَعَنَهُ اللَّه‏» @shamimemalakut
این غم کجا برم که تو را مردها زدند!
امام حسين ع از كربلاء براى محمّد بن على، نوشتند: بِسْمِ‌ اَللّٰهِ‌ اَلرَّحْمٰنِ‌ اَلرَّحِيمِ‌ « از حسين بن على به محمّد بن على و بنى هاشمى كه او را پذيرفته‌اند، امّا بعد: گويا دنيا نبوده و پيوسته آخرت بوده است، والسّلام! »
شمیم ملکوت
#المراقبه امام حسين ع از كربلاء براى محمّد بن على، نوشتند: بِسْمِ‌ اَللّٰهِ‌ اَلرَّحْمٰنِ‌ اَل
او از دریچه نعل اسب ها به دنیا نگریسته بود !! نعل هایی که تازه زده بودند ! ما مدام تلاش می کنیم که از هر راهی شده به حاجت خود برسیم و او و خاندانش ، با اینکه مستجاب الدعوة بودند ، فقط دنبال بیداری و هدایت انسانها بودند!! چقدر نگاه ها متفاوتند!
همه ی صداهای واقعی در عالم ماورای دنیاست ! و گوش های ناشنوای ما ، مشغول به دنیا !!
و قصه خواست ببیند یکی نبودش را بنا کند پس از آن گنبد کبودش را خدای قصه یکی بود و سخت تنها بود یکی نبود و خدا در دلش سخن ها بود یکی نبود که جانی به داستان بدهد و مثل آینه او را به او نشان بدهد یکی که مثل خودش تا همیشه نور دهد یکی که نور خودش را از او عبور دهد یکی که مَطلع پیدایش ازل بشود و قصه خواست که این مثنوی غزل بشود نوشت آینه و خواست برملا باشد نخواست غیر خودش هیچ کس خدا باشد نوشت آینه و محو او شد آیینه نخواست آینه اش از خودش جدا باشد شکفت آینه با یک نگاه؛ کوثر شد که انعکاس خداوندی خدا باشد شکفت آینه و شد دوازده چشمه و خواست تا که در این چشمه ها فنا باشد و چشمه ها همه رفتند تا به او برسند به او که خواست خدا چشمه ی بقا باشد نگاه کرد ،و آیینه را به بند کشید که اصلاً از همه ی قیدها رها باشد خدا، خدای جلالت خدای غیرت بود که خواست، آینه ناموس کبریا باشد نشست؛ بر رخ آیینه اش نقاب انداخت و نرم سایه ی خود را بر آفتاب انداخت در این حجاب، جلال و جمال "او" پیداست "هزار نکته ی باریک تر ز مو اینجاست" نشاند پیش خودش یاس آفرینش را و داد دسته ی دستاس آفرینش را به دست او که دو عالم، غبار معجر او و داد دست خدا را به دست دیگر او به قصه گفت ببیند یکی نبودش را بنا کند پس از این گنبد کبودش را... 🔹رسید قصه به اینجا که زیر چرخ کبود زنی، ملازم دستاس، خیره بر در بود چرا که دست خداوند، رفته بود از فرش انار تازه بچیند برای او در عرش کمی بلندتر از گریه های کودکشان درخت های جهان در حیاط کوچکشان کنار باغچه ،زن داشت ربنا می کاشت برای تک تک همسایه ها دعا می کاشت و بی قرارتر از کودکی که در بر داشت غروب می شد و زن فکر شام در سر داشت چه خانه ای ست که حتی نسیم در می زد فدای قلب تو وقتی یتیم در می زد صدای پا که می آمد تو پشت در بودی به یاد در زدن هر شب پدر بودی فقیر دیشب از امشب اسیر آمده بود اسیر لقمه ی نانت فقیر آمده بود صدای پا که می آید... علی ست شاید...نه... همیشه پشت در اما...کسی که باید...نه... نسیمی از خم کوچه ،بهار می آورد علی برای حبیبش انار می آورد خبر دهان به دهان شد انار را بردند و سهم یک زن چشم انتظار را خوردند ز باغ سبز تو هیزم به بار آوردند انار را همه بردند و نار آوردند قرار بود نرنجی ز خار هم...اما... به چادرت ننشیند غبار هم...اما... قرار بود که تنها تو کار ِخانه کنی نه این که سینه سپر، پیش تازیانه کنی فدای نافله ات! از خدا چه می خواهی؟ رمق نمانده برایت...شفا نمی خواهی؟ صدای گریه ی مردی غریب می آید تو می روی همه جا بوی سیب می آید تو رفته بودی و شب بود و آسمان، بی ماه به عزت و شرف لاإله إلاالله 🔹خدای قصه یکی بود و سخت تنها بود یکی نبود و خدا در دلش سخن ها بود و قصه رفت بگرید، یکی نبودش را سیاه پوش کند گنبد کبودش را "حسن بیاناتی"
امروز همایش ملی ارتقای شفافیت بود! شفافیت واقعی در آخرت است ! با اینکه قلبهای همه شیشه ای است و باطن آن پیداست، اما هر چه در درون آنهاست بیرون می ریزد !! هیچ حجابی نیست که بتوان پشت آن پناه گرفت !! فقط « والعاقبة للمتقین »!