eitaa logo
شمیم ملکوت
386 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
295 ویدیو
125 فایل
ساده و صمیمی با ملکوتیان
مشاهده در ایتا
دانلود
تا جایی که بتونم ، استیضاح تیک تاک را نگاه می کنم. دست اندرکاران دولت آمریکا ، آن چنان مدیر تیک تاک، آقای چو را مورد حمله قرار می دهند و او را متهم به آموزش خشونت و بد آموزی و فساد و فحشا در تیک تاک می کنند که انگار خودشون طیب و طاهرند!! آنها ، تیک تاک را به هر بلایی که استکبار جهانی، سر جوانان و کودکان ما میاره، متهم می کنند ! کاش آقای چو مسلمان بود و میگفت: امیرالمؤمنین علی ع فرموده ، « آنچه برای خود نمی پسندی ، برای دیگران هم نپسند !!»
توی یک گروهی گفتند: کسی دنبال کار می گرده ، و یکی اینو براش فرستاده ! اون هم پیام داده ، اینها متدین هستند و اهل نماز ! برای این دیالوگ باید روزی چند بار گریه کرد!!
تجافی یعنی به نماز جماعت دیر برسی و هنگام تشهد امام جماعت، نیم خیز بشینی و آماده باشی برای بلند شدن! یعنی دست و زانوهایت روی زمین است ولی میخواهی زود بلند شوی! یعنی خدایا ! به ما توفیق بده ، در دنیا باشیم ولی چنان برای آخرت کار کنیم که هر وقت ، منادی مرگ آمد، فورا برویم !! و چشمداشتی به دنیا نداشته باشیم ! معصومین این دعا را زیاد می خواندند: اَللَّـهُمَّ ارْزُقْنِي التَّجافِيَ عَنْ دارِ الغُرُورِ، وَالاِْنابَةَ اِلـي دارِ الْخُـلُودِ، وَالاِْسْتِـعْدادَ لِلْـمَـوْتِ قَبْـلَ حُلُـولِ الْفَــوْتِ.
همان روزی که انتظارش را می کشیدی به نام او که می آفریند پروش می دهد، آنگاه هدایت می‌کند. سخن از ماه رمضان ماه شکوفایی و به ثمر نشستن و میوه دادن فضایل اخلاقی است. ماهی که باید بتوانی در آن به مبارزه با فرعون نفس و آفات درختان باغ تزکیه بپردازی و به مهمانی با شکوهی که از قبل ترتیب داده شده بروی ! مهمانی که تنها شرط آن نه ثروت ، نه مقام، نه نژاد و نه چیز دیگری است بلکه شرط آن انسانیت است، پس باید مراقب بود که آن آفات ، دامنگیر درختان انسانیت وجودت نشود و مانع از پرورش و ثمر دادن آن نشود. تا می توانی باید تلاش و مجاهدتی سخت نمایی تا آنها را به روز عیدت برسانی. همان روزی که انتظارش را می کشیدی که اگر موفق شدی در آن مهمانی حضور یابی و هوای نفس را مسخر خود نمایی خدا را شاکر باشی و از میزبانت تشکر نمایی که بعد از سی روز مجاهدت با نفس وجودت روز موعود فرا رسیده ! روزی که بایدثمر های وجودت را برای چنین روزی بیاوری که آن روز عید توست و در آن خداوند آن دسترنج ها را می گیرد، و پاداش های با ارزشی چون رسیدن به اوج کمال، بندگی و قرب را به تو می دهد! اگر توانسته بودی در این جنگ پیروز شوی آماده باش که مجاهدتی دیگر در پیش است. مجاهدت با بی عدالتی ها، کجی ها ، ظلم ها و تبعیض ها پس باید مراقب بود و منتظر،چون عید دیگری در پیش است؛ عید ظهور ، همان عیدی که انتظارش را می کشیدی و انتظارش تو را به بیابان های بی قراری کشانده بود ! روزی که مردی از تبار نور و روشنایی با سلاح عدالت گستر خود، از پشت انوار متراکم امید و آرزو ، نور افشانی و ظهور خواهد کرد و ندای«أنا بقیه الله » اش آسمان ها و زمین را دگرگون خواهد کرد و هدیه ای زیبا به سر سبزی بهار، دوستی و رسیدن به اوج عدالت را به ارمغان خواهد آورد . دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن در کوی او گدائی بر خسروی گزیدن ۶
واقع قضيه اين است كه ما خودمان را جزء موجودى‌ها نمى‌دانيم. يك پارچه و گليم پاره‌اى را مواظبيم، به يك فرش دقت داريم ولى خود ما پر از كدورت و رنج‌ايم و پر از ضعف‌ايم. اين ضعف‌ها چه بسا هزار بحران در ما ايجاد كنند، هزار درگيرى بياورند و با خدا درگير شويم؛ اما بى‌خياليم. دل‌هايمان پر از كينه و سوء ظن نسبت به يكديگر شده است. آيا حسادت‌ها در ما نيست‌؟ يعنى ما نعمت‌ها را ملاك ارزش نمى‌دانيم ؟ اينكه او از من زيباتر است، رنج نمى‌برم‌؟ اينكه او از من امكانات، ارتباطات و شرايطش بيشتر و بهتر است مرا نمى‌سوزاند؟ يعنى ته دلم بحرانى ندارم‌؟ و تو خيال مى‌كنى دلى كه به اندازۀ ذره‌اى حسد داشته باشد، از فضل خدا بهره‌اى مى‌برد؟!
واقعیت اینه که من خیلی از سیاست سر در نمی آورم ، اما وزیران چند جور می روند !! یکی شهید می شود ، یکی استعفا می دهد، یکی زمان وزارتش تمام می شود و یکی استیضاح می شود ! قیامت کوچکی است این استیضاح !! نوبت استیضاح ما هم فرامی رسد ! بزودی با حقایق روبرو می شویم ! وَاَشْهَدُ اَنَّ النَّشْرَ حَقٌّ، وَالْبَعْثَ حَقٌّ، وَاَنَّ الصِّراطَ حَقٌّ، وَالْمِرْصادَ حَقٌّ، وَالْميزانَ حَقٌّ، وَالْحَشْرَ حَقٌّ، وَالْحِسابَ حَقٌّ! (دعای آل یس )
روزها بی فایده می گذشت. پر از قوانین سخت و دست و پا گیر که ذهنم به هم ریخته بود. به زحمت ظاهرِ خانه را حفظ می کردم و اصطلاحا با سیلی صورتش را سرخ نگه می داشتم که مبادا مهمانی سرزده بیاید و... انگار اصالت را به اشیا داده بودم، خانه تمیز، ولی حالمان خوب نبود. زندگی روح نداشت، خشک و سرد ولی پر از زرق و برق. انگار نتیجه درست نبود و یکجا باید برای خدا این مسیر، سر به راه می شد. برای عقیده... برای مادری... من خدای فرزندانم بودم ! اما چه نقشی از خدا در ذهنشان حک می کردم؟ چه جریان سازی ای برای آینده انجام می دادم؟ چه نسلی از خودم، اخلاق و رفتارم به جا می گذاشتم؟ استاد می گفت؛ چه بسیار مادرانی که صفت مادری کردن ندارند، و چه بسا بانوانِ بی فرزندی که مادری می کنند! مادری صفت بود، نه صرفا فعلِ فرزند آوری. حتی لطیف تر، می گفت؛ جایی که بچه ها در حال بازی اند با وضو وارد شوید و به قول استاد فاطمی نیا، انسان های وارسته، با لطافت به مراتبِ بالا رسیدند، نه با تعدد نماز و رکوع و سجود! شاید خانه کمی از زرق و برق افتاده بود، ولی روح فرزندانم، خط و خشی نداشت. حالا دیگر حتی به خطوطِ در همِ روی دیوار به چشم نشانه های دوست داشتنی برای درک و تجربه ی دنیا، نگاه می کردم و تقلایی هم برای محوشان نداشتم. از هم پاشیدگی ها، به هم ریخته ام نمی کرد. حتی مالیدن قرمزیِ گوجه ی پخته روی سفیدی گل فرش، بی اغراق برایم جذاب بود. انگار فرزندم خلاقیت به خرج داده بود و با دنیای کودکانه اش رنگ و لعابی به آن بخشیده بود و خرجش تنها یک دستمال مرطوب بود. آرام شده بودم... خانه آرام بود و پر از شور زندگی... انگار خدا همین نزدیکی ها به ما لبخند می زد... گاهی فکر می کنم باید روی تابلویی بنویسم: « در این مکان کودکی زندگی می کند که دنیا را مانند شما، «نمی تواند» ببیند. لطفا اصالت انسانیت را خدشه دار نکنید!» ۷
توی انگلیس ، مردم تظاهرات می کنند که دوران شاه و ملکه و سلطنت منقضی شده و اکنون ، زمانه ی انتخابات و رفراندم است ، اون وقت ، عده ای ایرانی خودباخته، در فرانکفورت جمع شده اند و شعار می دهند : « تو قلبِ ما کیه و چیه؟ یاسمین پهلویه. عشق چیه وفا کیه ؟ یاسمین پهلویه ...!
دو تا شلوار توی خشکشویی شبی کردند باهم گفت‌و‌گویی یکی از آن دو خیلی شیک‌تر بود کمی از آن یکی باریک‌تر بود دوتا جیب بزرگ از پشت و رو داشت همیشه لنگه‌اش خط اتو داشت شکیل و خوشگل و ابریشمی بود از آن اجناس شیک دیلمی بود یکی دیگر چروک و ساده ‌تر بود کمی از آن یکی افتاده‌تر بود تمیز و شسته اما بی‌اتو بود هم از بالا هم از پایین رفو بود به قدری کهنه بود و خسته از کار به زحمت می‌شد او را گفت شلوار گذشت روز‌ها بی‌ارزشش کرد تلاش و کارو زحمت نخ کشش کرد پس از یک شست وشو با خوب رویی نشسته گوشه‌ای از خشکشویی به سویش آمد آن شلوار زیبا به عشوه شانه‌ها را داد بالا کنار او نشست و با تکبر به او می‌گفت از روی تمسخر که من یک روز در بوتیک بودم کنار جنسهای شیک بودم مرا دیدند مردم پشت شیشه که شلواری گران بودم همیشه همیشه توی جایی لوکس بودم کنار جنسهایی لوکس بودم کنار کفشهای چرم اعلا و کت هایی به قیمتهای بالا پس از یک دورهٔ چشم انتظاری رسید از راه مرد پولداری تراولهایی از جیبش درآورد مرا فوری خرید و باخودش برد چه جاهایی که با آن مرد رفتیم میان مردمی بی‌درد رفتیم همیشه روی مخمل می‌نشستم درون جمع اول می‌نشستم به یک چشمک برایم شد مهیا گرانقیمت ‌ترین ماشین دنیا خوراکم بود چک پول و تراول تراولهای رنگارنگ و خوشگل درون خانه ده شلوار بودیم که باهم مدتی همکار بودیم درون ناز و نعمت خواب بودیم همه در خدمت ارباب بودیم تو اما ظاهرا شلوار کاری که روی زانونت وصله داری دل شلوار کهنه سخت آزرد ولی پیش رقیبش کم نیاورد به حسرت گفت ‌ای شلوار زیبا لباس مردهای رده بالا منم مثل تو شلوارم برادر ولی من آبرو دارم برادر مرا یک مرد دینداری خریده شبی از جمعه بازاری خریده نه در عمرم تراول دیدم هرگز نه ماشینهای خوشگل دیدم هرگز نه روی مخمل و اطلس نشستم نه با جمعیتی ناکس نشستم نه دستی را به نامردی فشردم و نه پولی ز حق الناس خوردم خدا را شکر اربابم شرف داشت نهادش ریشه در آب و علف داشت همیشه سر به زیر و مهربان بود تمام عمر وقف دیگران بود به خوشرویی رفاقت کرد با من صبورانه قناعت کرد با من نه در عمرش گناه و معصیت کرد هزاران مرد دانا تربیت کرد معلم بود و دانشمند و دانا نژاد پاک انسانهای والا معلم در صف پیغمبران است که دریای معلم بیکران است اگر صد بار جانم را بسوزند مرا خیاط‌ ها از نو بدوزند اگر یک عمر تنهایی بپوسم به جز پای معلم را نپوشم! @shamimemalakut
و فقط خدا می داند ، چه کسانی چگونه ایثارگری می کنند و چگونه در روز واپسین پاداش می گیرند ؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا