فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلمان گفت اقابخاطرمحبت به شما به قنبرسیلی محکمی زدند.....
جواب اقا.....👆👆
🎥 ببینید | کلیپ تصویری سخنان آیت الله حائری شیرازی (ره) در جمع معتکفین شیراز ۱۳۹۴
🔸تمرین مرگ🔸
🎙هرچند امسال متأسفانه از فیض اعتکاف محروم هستیم. اما دیدن این قطعه بسیار زیبا را از دست ندهید.
#محفل_مجازی_بسیجیان👇
.
او را اسیر سلسله خواندن جسارت است
زینب به بند عشق و اسیر ولایت است
سر را به چوب ناقه زدن یک پیام بود
بی بیِ شام و کوفه و خاتون کربلا
سرگشته حوالی هامون کربلا
ای امتداد سرخی گلگون کربلا
ای شاه بیت آنهمه مضمون کربلا
مثل همیشه وصف تو یک فکر خام بود
#محسن_عرب_خالقی
#وفات_حضرت_زینب
📜
💕راحت نوشتیم بابا نان داد !
بی آنکه بدانیم بابا چه سخت ،
برای #نان
همه جوانیش را داد ..
✅ کسی که جلوی مغازه اش سبد پلاستیکی و آجر ميگذارد که بقیه پارک نکنند، نباید اعتراض كند كه چرا در لواسان كسانى که زورشان بیشتر است، زمین خواری میکنند!
🔹 کارمندی که به ارباب رجوع میگوید امروز برو فردا بیا، نباید شاکی باشد چرا حقوقش دو هفته دیر شد!
🔹 راننده تاکسی ای که هیچوقت پول خرد ندارد، و از صبح بد اخلاق است، نباید شاکی بشود چرا کارمند فلان اداره کارش را درست انجام نمیدهد!
🔹 مکانیکی که قطعه تعمیری را تعویض میکند، نباید شاکی باشد که چرا ارتوپد به جای فیزیوتراپی، جراحی تجویز می کند.
🔹 کابینت سازی که سه ماه دیرتر کارش را تحویل می دهد نباید شاکی باشد که چرا ایران خودرو و سایپا ماشینی را که باید عید تحویل می گرفته هنوز تحویل نداده اند!
🔹 وقتي براي هركاري دنبال يك آشنا ميگرديم كه كارمان با يك تلفن انجام شود، نبايد شاكي شويم كه در مطب دكتر يك نفر بدون نوبت ميرود داخل.
🔹 كسي كه براي فرار از ماليات مشاور ميگيرد و به هر راهي ميزند كه حق بيت المال را ندهد، نبايد به مفسد اقتصادي بگويد دزد.
🔹ما همه شبیه هم هستیم،
چون عملكردهايمان یکی ست، فقط مقیاس اشتباهاتمان کوچیک تر از آنهاست چون قدرتمان کمتر است.
👈 باور کنید پایان دادن به این دور باطل یک راه بیشتر ندارد هرچه از هرکسی انتظار دارید اول در خودتان جستجو کنید و پیش قدم شوید.
💙❀اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج❀💙
@shamimmarefat5
*🌹عاشقانه هاےهمسران شهداء*
*چندماہ بعد عقدمون من وآقامحمد*
*رفتیم بازار واسه خرید..🛍*
*من دوتا شال خریدم...*
*یکیش شال سبز بود که چند بار هم*
*پوشیدمش اما یه روز محمد به من گفت:*
*خانومی،*
*اون شال سبزت رو میدیش به من؟😌🙄*
*حس خوبے به من میده😊*
*شما سیدی و وقتے این شال سبز شما*
*هـمراهـمه قوت قلب مے گیرم💚*
*گفتم:آره که میشه...☺️*
*گرفتش و خودش هم دوردوزش کرد*
*وشد شال گردنش*
*تو هـر ماموریتےکه میرفت یا به سرش مے بست*
*یا دور گردنش مینداخت ...*
*تو ماموریت آخرش هم*
*هـمون شال دور گردنش بود که*
*بعد شهادت برام آوردن...😭💔*
@shamimmarefat5
*🌷شهیدمحمدتقےسالخورده*
#حکایت_وصل_مهدی_عج
#داستان_کوتاه_واقعی
طی الارض بر فراز آسمان ها و خواندن تمام نمازها با امام زمان علیه السلام
شخصی به نام سید یونس از اهالی آذر شهر ِ آذربایجان می گوید :
در سفر مشهد تمام دارائی ام مفقود گردید . پس به حرم مطهر امام رضا علیه السلام رفتم و پس از عرض سلام گفتم : مولای من ! می دانید که پول من رفته و در این دیار نا آشنا ، نه راهی دارم و نه می توانم گدایی کنم و جز شما به دیگری نخواهم گفت .
به منزل آمده و شب در عالم رویا دیدم که حضرت رضا علیه السلام فرمود :
سید یونس ! بامداد فردا ، هنگام طلوع فجر برو در بَست پایین خیابان و زیر غرفه ی نقّاره خانه بایست . اولین کسی که آمد رازت را به او بگو تا او مشکل تو را حل کند....
پیش از طلوع فجر ، بیدار شدم و وضو ساختم و به حرم ، مشرف شدم و پس از زیارت ، قبل از دمیدن فجر ، به همان نقطه ای که در خواب دیده و دستور یافته بودم ، آمدم و چشم به هر سو دوخته بودم تا نفر اول را بنگرم که به ناگاه دیدم ، آقا تقی آذر شهری که متاسفانه در شهر ما به او تقی بی نماز می گفتند از راه رسید. اما من با خود گفتم :
آیا مشکل خود را به او بگویم ؟! با اینکه در وطن ، متهم به بی نمازی است ، چرا که در صف نمازگزاران رسمی و حرفه ای نمی نشیند .
من چیزی به او نگفتم و او هم گذشت و به حرم مشرف شد .
من نیز بار دیگر به حرم رفته و گرفتاری خویش را با دلی لبریز از غم و اندوه به حضرت رضا علیه السلام گفتم و آمدم.
بار دیگر ، شب در عالم خواب حضرت رضا علیه السلام را دیدم و همان دستور را دادند و این جریان سه شب تکرار شد تا روز سوم گفتم :
بی تردید در این خوابهای سه گانه ، رازی است . به همین جهت بامداد روز سوم جلو رفتم و به اولین نفری که قبل از فجر وارد صحن می شد و جز آقا تقی آذر شهری نبود سلام کردم و او نیز مرا مورد دلجویی قرار داد و پرسید :
اینک سه روز است که شما را در اینجا می نگرم ، کاری دارید ؟
جریان مفقود شدن پولم را به او گفتم و او نیز علاوه بر خرج توقّف یک ماهه ام در مشهد ، پول سوغات را نیز به من داد و گفت : پس از یک ماه ، قرار ما در فلان روز و فلان ساعت ، آخر بازار سرشوی در میدان سر شور باش تا ترتیب رفتن تو بسوی شهرت را بدهم.
از او تشکر کردم و آمدم . یک ماه گذشت ، زیارت وداع کردم و سوغات هم خریدم و خورجین خویش را برداشتم و در ساعت مقرر در مکان مورد توافق حاضر شدم.
درست سر ساعت بود که دیدم آقا تقی آمد و گفت :
آماده رفتن هستی ؟
گفتم : آری
گفت : بسیار خوب ، بیا نزدیکتر . جلو رفتم .
گفت : خودت به همراه بار و خورجین و هر چه داری بر دوشم بنشین .
تعجب کردم و پرسیدم : مگر ممکن است ؟!
گفت : آری
نشستم . به ناگاه دیدم آقا تقی ، گویی پرواز می کند و من هنگامی متوجه شدم که دیدم شهر و روستاهای میان مشهد تا آذر شهر به سرعت از زیر پای ما می گذرد و پس از اندک زمانی خود را در صحن خانه خود در آذر شهر دیدم و دقت کردم دیدم ، آری خانه من است و دخترم در حال غذا پختن .
آقا تقی خواست برگردد. دامانش را گرفتم و گفتم : بخدا سوگند تو را رها نمی کنم . در شهر ما ، به تو اتهام بی نمازی و لامذهبی زده اند و اینک قطعی شد که تو از دوستان خاص خدایی ! از کجا به این مرحله دست یافته ای ؟! نمازهایت را کجا می خوانی ؟!
او گفت : دوست عزیز چرا تفتیش می کنی ؟
او را باز هم سوگند دادم و پس از اینکه از من تعهد گرفت که راز او را تا زنده است برملا نکنم گفت :
سید یونس ! من در پرتو ایمان ، خودسازی ، تقوا ، عشق به اهل بیت علیه السلام و خدمت به خوبان و محرومان به ویژه با ارادت به امام عصر علیه السلام مورد عنایت قرار گرفته ام و نمازهای خویش را هر کجا باشم با طیّ الارض در خدمت او و به امامت آن حضرت می خوانم.
#ویژه_جمعه_ها
@shamimmarefat5