○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_چهل و یکم ✍ بخش اول
🌺ایرج گفت: شماها برین داریم حرف می زنیم … گفتم: این حرفه؟ داری با من دعوا می کنی تو عصبانی هستی… ایرج باشه بعدا که آروم شدی….. مگه چی میشه من با حمیرا برم بیرون و اشکهام ریخت دلم برای خودم خیلی سوخته بود …. با این که می دونستم طاقت گریه ی منو نداره و نمی خواستم از این ضعفش استفاده کنم بی اختیار این کار و کردم و تقریبا موفق هم شدم چون اون یک کم کوتاه اومد گفت : لطفا بشین حرف بزنیم …. بشین گفتم ……..
🌺من از ترسم نشستم .. بعد درو باز کرد و گفت:لطفا شما برین از اینجا ، برین دیگه ما داریم مثل دو تا آدم حرف می زنیم …. عمه خودشو انداخت تو و حمیرا هم پشت سرش اومد تو …
حمیرا گفت : آخه کله خر به تو چه؟ رویا به تو چه ؟ هان ؟ نمی فهمم …خجالت نمی کشی ؟ حالا برای چی این کارو می کنی چرا اون باید توضیح بده من میدم.. می خوای ببینی ما کجا بودیم؟ من بهت میگم …
🌺عمه اومد منو که داشتم مثل ابر بهار گریه می کردم بغل کرد و به ایرج گفت : خدا خیرت بده همین اول کاری خودتو نشون دادی پاشو بریم مادر معلوم نیست چش شده… ای بابا من ازت معذرت می خوام عمه جون ..چه کاری بود کردی من که مادرتم دارم از ترس میمیرم دختر رو قبضه روح کردی آفرین به تو …….. داد زد صبر کن مامان چرا دخالت می کنی ؟ و رو کرد به حمیرا و گفت : الان شماها کجا بودین ؟
گفت مطب دکتر …. پرسید دکتر جمالی ؟
گفت آره تو از کجا می دونی ؟
🌺گفت خبر دارم برای چی هر روز میرین اونجا ؟ حمیرا گفت : مثل آدم بگو منظورت چیه کی بهت گفته ؟بعد هم تو اصلا از این کارا نمی کردی؟ بگو حرف حسابت چیه ؟..
.عمه پرسید: دکتر برای چی رفتین ؟ درست تعریف کنین که منم بدونم جریان چیه ؟ خوشم باشه اصلا نمی دونم اطرافم چی میگذره …..
ایرج هنوز خیلی عصبانی بود .. گفت خیلی خوب شما برین ما می خوایم حرف بزنیم … حمیرا گفت من رویا رو اینجا نمی زارم با تو تنها باشه بیا بریم بیرون بشینیم ببینم تو از چی ناراحتی منم جریان رو برات میگم …..
🌺 حالا اصلا می خوام بدونم به تو چه مربوط ؟ تو چرا به کار رویا دخالت می کنی ؟ ببینم نکنه دوسش داری ؟ آره ؟ اینطوریه ؟عاشقشی ؟ عمه گفت نه بابا لابد یک چیزی شده خوب توام بیا بشین حمیرا بگو منم گوش کنم ….حمیرا گفت شما ناراحت نمیشی به ایرج همه چیز رو بگم ؟ عمه پرسید: چی رو؟ حمیرا گفت همه چی رو …… من اشکهامو پاک کردم و گفتم …نه لازم نیست بگی ….
🌺عمه هم دستپاچه شد و گفت : منظورت از همه چیز چیه ؟ نه لازم نیست بگی بریم پایین برای من بگو جریان چیه ؟
گفت : نمیشه دیگه حالا نمیشه،، ایرج توام بشین … ایرج گفت : این چیه که من نمی دونم بگو حمیرا لطفا دارم دیوونه میشم …..
حمیرا گفت مگه عاقل بودی؟
دست رویا رو این طوری کشیدی که گفتم الان یک بلایی سرش میاری ….. تو نبودی که می خواستی خودتو بکشی که من بهش صدمه نزنم حالا من مریض بودم تو چه مرگته ؟
ایرج گفت طفره نرو بگو ببینم چی شده ؟
ترسیدم که حمیرا موضوع رو بگه و ایرج رو بهم بریزه و من نتونم حرفمو بزنم این بود که
گفتم : بس کنین… حمیرا من خودم میگم توضیح می دم.
#ادامه_دارد
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
#حدیث_مهدوی
💎امام حسن عسکری علیه السلام:
به خدا قسم؛ او (امام زمان) غیبتی خواهد داشت
که در آن دوران از هلاکت نجات نمی یابد
مگر آن کسی که خداوند او را به اقرار
و اعتقاد به امامتش ثابت بدارد
و به دعا کردن برای تعجیل فرج توفیق دهد
📚مکیال المکارم جلد ۱ ص ۱۷۹
#احکام_شرعی
🏴تغییر کیفیت ادای نذر
🔷س 5367: در شرایط فعلی #کرونا آیا می توان به جای #نذر هر ساله در ایام #محرم، پول آن را محاسبه و به موسسات خیریّه اهدا کرد؟
✅ج: اگر #صیغه_نذر را به نحو صحیح بر زبان جاری نکرده است، تغییر آن مانع ندارد.
#احکام_نذر #تبدیل_نذر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#هرروزیک_آیه
✨وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا
✨امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ
✨رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ
✨وَنَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ
✨وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ﴿۱۱﴾
✨و براى كسانى كه ايمان آورده اند
✨خدا همسر فرعون را مثل آورده
✨آنگاه كه گفت پروردگارا پيش خود
✨در بهشت خانه اى برايم بساز و
✨مرا از فرعون و كردارش نجات ده
✨و مرا از دست مردم ستمگر برهان (۱۱)
📚سوره مبارکه التحريم
✍آیه ۱۱
#اعمال_روز_جمعه
#سوره_قدر
هرکس عصر روزجمعه صدمرتبه سوره قدر رابخواند
خداوندبه اوهزارنسیم ازرحمتش راعنایت میفرماید
که خیردنیاوآخرت است
📚قران درمانی روحی وجسمی ص۲۳۸
#ذڪرهاےگرـღـگشا⬆️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ایها_العزیز #روزهای_چشم_براهی
🌼 #مهــــــدی_جان_عج
مولای غریبم نبودنت
تمام روزهای هفته ..
قلبم را به درد می آورد
اما، جمعه که می شود
جای خـــــــالی ات
طور دیگری تیر می کِشد..
بیا و با آمدنت
دلهای پر درد ما را شاد بفرما
🌼 العجل یا مولانا یاصاحب الزمان
🌼 اللهم عجل لولیک الفرج
هدایت شده از خانواده بهشتی
#همسرانه
جوری رفتارنکنید که طرف مقابلتان فکرکند
هر کاری انجام میدهد،
از روی وظیفه است بلکه بایداز اوقدردانی کنید.
حتی یک تعریف و تحسین کوچک نیزمعجزه میکند.
@zendegiasheghaneh
@shamimrezvan
هدایت شده از خانواده بهشتی
#همسرانه👨👩
#صبورباشید
شما و همسرتان در دو مکان مختلف با شرایطی متفاوت بزرگ شده اید،
پس اگرمی خواهید که تاهمیشه درکنارهم باشید ، بایدبرخی ازاختلافات تان را تحمل کنید....
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از خانواده بهشتی
#تربیت_فرزند
بهدنبال موقعيتهايي براي تشويق نوجوانتان باشيد.
او بايد بداند كه شمابه موفقيت تحصيلي
و يا موفقيتش درامور فوق برنامه وبه خود او بعنوان يك انسان افتخار ميکنید.
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
4_5938516426796040498.pdf
652K
🌼 #دعایسمات👆
🔶متن پی دی اف دعای سمات🔶
🔷 فایل #تصویری pdf🔷
#التــــماس_دعــــــا
@shamimrezvan
#ذڪرهاےگرـღگشا👆👆
4_299912652837093546.mp3
3.18M
دعای مجرب سمات باصدای قاسم موسوی«معروف به دعاء شبّور كه مستحبّ است خواندن آن درساعت آخر روز جمعه و مخفى نماند كه اين دعا ازادعيه مشهوره است و اكثرعلماءسَلف توصیه کرده اند
@shamimrezvan
#ذڪرهاےگرـღگشا
✨﷽✨ #تشرفات
💠درمسیر کربلا بودم که ...
✍علامه حِلّی(ره) می گوید: شب جمعه ای به قصد زیارت امام حسین علیه السلام به سوی کربلا می رفتم، در حالی که تنها و سوار بر الاغ بودم و تازیانه ی کوچکی برای راندن مَرکب در دست داشتم. در بین راه عربی پیاده آمد و با من همراه و هم کلام شد. کم کم فهمیدم شخص دانشمندی است؛ وارد مسائل علمی شدیم، برخی از مشکلات علمی که داشتم از او پرسیدم، عجیب اینکه همه را پاسخ مناسب و دقیقی فرمود! متحیر شدم که او کیست؟ که این همه آمادگی علمی دارد؟!
در این حال به فکرم رسید از او بپرسم آیا این امکان وجود دارد که انسان حضرت صاحب الزمان (عجل الله فرجه) را ببیند؟ ناگهان بدنم را لرزشی گرفت و تازیانه از دستم افتاد. آن بزرگوار خم شد و تازیانه را در دستم گذاشت و فرمود: «چگونه صاحب الزمان را نمی توانی ببینی در حالی که اکنون دستِ او در دستِ توست»
💥پس از شنیدن این جمله، بی اختیار خود را از روی چهارپا بر زمین انداختم تا پای امام را ببوسم اما از شدّتِ شوق، بی هوش بر زمین افتادم... پس از اینکه به هوش آمدم کسی را ندیدم.
📚 عبقری الحسان، ج۲، ص۶۱
📚 منتخب الأثر، ج۲، ص۵۵۴
↶【به ما بپیوندید 】↷
http://eitaa.com/joinchat/1068105750Cf2670e35cc
ڪـانـال تخصصے دلتنگ ڪــღــربــلا👆