eitaa logo
درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
25.1هزار دنبال‌کننده
33.2هزار عکس
18.1هزار ویدیو
224 فایل
کانالی جهت آگاهی ازمفاهیم قرآن وذکر وحدیث کانال دوم مون(داستانهای آموزنده بهلول عاقل) http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 شیشه عطر ربیع 🌹لب دیوار شکست ... 🌹و هوا پر شد از بوی خدا 🌹و من اینگونه دعایت کردم... 🌹که خدا در همه جا، 🌹باز کنارت باشد... 🌹 سلام روز شما بخیر 🌹حلول ماه ربیع الاول مبارک 🌹 ربیع الاولتون پر از بهترینها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادرم ڪرده سـفارش ڪه بگـــو اولِ هـــــر ↶↶↶ مـــــ🌙ـــاه 💚 پیراهن سـیاه زِ تــن دور می ڪنیم آن را ذخـیره کفن و گور می ڪنیم اجر دو ماه گــریه بر غـربتِ حسین تقدیم مادرش از ره دور می ڪنیم اول ماه سپردم گره ها را بہ حسین بأبـے انـت و أمــے یـا حســیــــن❤️ 🎊حلول ‎‌‌‌‌‌
☝️۰۰۰ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز ٢٧ مهر ماه ١٣٩٩ 🌞اذان صبح: ٠۴.۵٠ ☀️طلوع آفتاب: ٦.١۴ 🌝اذان ظهر: ١١.۴٩ 🌑غروب آفتاب: ١٧.٢۵ 🌖اذان مغرب: ١٧.۴٣ 🌓نیمه شب شرعی: ٢٣.٠٧
یـاذالجـلال والا کرام... یکشنبـه ... صدمرتبه... 🌸 یکشنبه ۱۰۰ مرتبه 💗یا ذَالجَلالِ والاِکرام💐 🌸ای صاحب جلال و بزرگواری 💗این ذکر موجب فتح و نصرت می‌شود 👇 ✍هرڪس این نمازرادر روز1شنبه بخواندازآتش جهنم وعذاب ایمن شود↻2رڪعت ؛ رکعت اول⇦حمد و 3 ڪـوثر رکعت دوم⇦حمد و 3 توحید 📚جمال الاسبوع۵۴
✅معجون چربی سوزی قبل صبحانه 👈موادلازم 👌عسل 1 ق🍯 👌آب ولرم 1 لیوان💧 👌پودر دارچین 1 ق🍂 ✍همه را با هم ترکیب و هر روز قبل از صبحانه با معده خالی بنوشید
{ویژه شب دوشنبه} ❇️برای اولین با در فضای مجازی توسلی بسیار مجرب به حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام برای جمیع حاجات عرض خواهم کرد. ✴️از (شب یکشنبه ای که فردایش دوشنبه است )تا شب دوشنبه ی بعدش هرشب قبل از خوابش وضوی کامل بگیرد و ابتدا نماز امام حسن مجتبی(در مفاتیح الجنان هست) را بخواند و بعد از فراغت از نماز دعای توسل را بخواند در دعای توسل وقتی به فرازی که متعلق به امام حسن علیه السلام است با همان زبان ساده ی خودش بگوید یا امام حسن مجتبی یا امام مظلوم و غریب کلید حل مشکلاتم در دستان شماست مرا دریاب و بعد دعای توسل را تا اخر بخواند سپس مبلغی به حد توانش به عنوان صدقه کنار بگذارد روز هشتم که ختم شد روز نهم صبحش تا ظهر مبالغ جمع شده را به یک فقیر بدهد 💠ان شالله در همان هفته به حاجت خود خواهد رسید البته اگر با اعتقاد و یقین قلبی و قوی انجام دهد. 💠این انچنان مجرب است که سالهاست حقیر و اساتید حقیر جهت حاجات مشروعه ی مادی و معنوی به آن توسل یافتیم ✍استاد حسین مزمل ☆✍️ڪلیڪ ڪنید⤵️ 🌸🍃بامنتشر کردن در ثواب آن شریک باشید 🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃 مژده اِی دوست که 🌸🍃 ماه غم و ماتم طی شد 🌸🍃 ماه غمبار صفر ، 🌸🍃 بعد مُحرّم طی شد 🌸🍃 شد حلول مه نو 🌸🍃 ماه ربیع الاوّل 🌸🍃 ماه دلخون شدن 🌸🍃حضرت خاتم طی شد 🌸🍃 بس‌که غم دید رسول 🌸🍃 از صَفر و ماه حرام 🌸🍃 مژده‌اش باد که 🌸🍃غمهای دمادم طی شد 🌸🍃 سـاقیا ماه ربیع است 🌸🍃 بِده جام مراد 🌸🍃که دگر،ماه غم وغصّه 🌸🍃 و ماتم طی شد ‎‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 سلام به خدای مهربان 🌸 سلام به ماه نـــو سلام به اولین روز ماه خوب ربیع الاول سلام به خیر و برکت سلام به عشق و مهربانــی سلام به شما دوستان خوبم صبح شما بخیر و نیکی 🌸 در ماه جدید براتون 🌸 بهترینها رو آرزو دارم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸سلام به یکشنبه ۲۷ مهرماه خوش آمدین 🍃🌸خدایا؛   🍃🌸تو را به مناسبت‌های عزیز این ماه گرامی قسم می‌دهیم؛   🍃🌸این ماه را بر تمام شیعیان جهان، مبارک و پر خیر و برکت قرار بده،   🍃🌸و در ظهور ارباب و مولای ما؛ امام زمان(عج) تعجیل بفرما،   🍃🌸و به ما توفیق بهره بردن از فضایل این ماه عنایت فرما،   🍃🌸و تمام مریضها را به حرمت این ماه شفا بده،   🍃🌸و مشکلات و گرفتاری تمام شیعیان را برطرف بفرما.   آمین ربّ العالمین. 🍃🌸حلول ماه ربیع الاول ماه شادمانی اهل بیت علیهم السلام بر شما عزیزان مبارک باد🌸🍃 ‎‌‌‌‌‌‌
✍ سوره تبت یدا ابی لهب را کامل نوشته زن همراهش نگهدارد شوهر میل به هیچ زنی نکند
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و چهارم ✍ بخش سوم 🌺صدای زنگ تلفن باعث شد عمه جلوتر از ما خودشو برسونه به تلفن …. علیرضا خان بود صدای فریادش از پشت گوشی هم میومد چیزی نگفت : فقط داد می زد بگو اون اسماعیل بیاد دنبال من زود …و گوشی رو قطع کرد … یکساعت بیشتر طول نکشید که علیرضاخان اومد … اونقدر عصبانی بود که می ترسیدم من رو هم بزنه …. سر عمه فریاد کشید خوب شد حالا ؟ صد دفعه نگفتم این (……) رو هم نزنین؟ … به جای عمه حمیرا صداشو بلند کرد و گفت اگر خودت همون روز حسابشو رسیده بودی الان این طوری نمیشد …. علیرضاخان باز سر عمه داد زد چرا الان جلوشونو نگرفتی؟ میرن یک کاری دستمون میدن عقل ندارن که …. عزت و دو تا دیگه از گارگر ها امروز از کارخونه جیم شدن زنگ زدم به غلامرضا بگم اونم گوشی رو بر نداشت ….حالا چه خاکی به سرمون بریزیم ، اون عزت لاته می زنه اونو می کشه خونش میفته گردن ما …. و نشست روی مبل انگار زانوهاش قدرت نداشت . عمه هم بدون اینکه یک کلمه حرف بزنه نشست کنارش …… و منو و حمیرا هم نشستیم …. همه فهمیده بودیم که دیگه بحث فایده نداره و تیر از کمون رها شده و بازگشتی نیست باید صبر کنیم …. 🌺مرضیه چایی آورد همه خوردیم انگار بهش احتیاج داشتیم … عمه مرتب آیه الکرسی می خوند و نذرهای مختلف می کرد و منم با خدا راز نیاز می کردم … خدایا اگر کارم اشتباه بوده منو مجازات کن خدایا این بلا رو از سرمون دور کن … و یادم افتاد وقتی من به هادی گفتم که اعظم برادرشو میاره خونه و به من نظر داره به من گفت تو دروغ میگی می خوای تهمت بزنی در حالیکه می دونست من آدم دورغ گویی نبودم . از این که اون دوتا برادر این طور از حق خواهرشون دفاع می کردن احساس خوبی داشتم و حسودیم شد … ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و چهارم ✍ بخش چهارم 🌸هیچکدوم غذا نخوردیم …. گاهی بی خودی راه می رفتیم و گاهی عمه و علیرضا خان از نگرانی هاشون حرف می زدن احساس کردم حمیرا داره حالش بد میشه فورا قرص هاشو آوردم و برای خودمو عمه و علیرضا خان هم مسکن … 🌸اونا بدون حرف قرص رو گرفتن و خوردن …. لحظات سخت و بدی رو می گذروندیم هوا داشت تاریک می شد ولی هیچ خبری از اونا نبود … علیرضا خان رفت تو اتاقش و صدای زینگ زینگ گوشی تو حال نشون می داد داره به کسی زنگ می زنه بعد از مدتی اومد بیرون و گفت : شکوه زنش گفت غلامرضا با ایرج رفته … 🌸تموم شد حالا باید بریم دم زندان ملاقاتشون می کشنش من می دونم دوباره غوغا میشه تو فامیل ، بعد رو کرد به حمیرا و گفت : بابا جان من دوبار اونو به قصد کشت زدم دیگه لازم نبود ولش می کردی بابا می دونم برات سخت بود ولی به فکر منو و مامانت باش والله بالله به هر کی می خوای قسم می خورم که زدمش نمی خواستم کار به این جا بکشه…….. می دونی من و شکوه چقدر بیشتر از تو عذاب کشیدیم …. 🌸حمیرا چشمهاش پر از اشک شد و گفت : حالا اینو به من میگی … کاش زودتر گفته بودی اونوقت شاید الان من سر خونه و زندگیم بودم منو ببین شدم آینیه ی دق شما ها … تا کی بابا؟ تا کی باید صبر می کردم ؟ منم آدمم زندگی می خوام بچه مو می خوام شوهرمو می خوام … اصلا می خوام راحت نفس بکشم … 🌸باور کن نمی تونستم اگر رویا نبود من هنوز تو اون اتاق خوابیده بودم ….. تو اینو می خواستی؟ منو ندید بگیری؟ یک بار حال منو پرسیدی؟ اصلا برات مهم بودم ؟ اگر تو سر قمار حواست به من بود این بلا سرم نمی اومد آخه هر شب تا صبح بازی کردن و یک مشت نره خر رو تو خونه آوردن آخرش همین میشه … فکر کن اون بی شرف نبود شاید یکی دیگه می رفت پیش زنت اونم که خوشگل بود نبود؟ …من داغونش کردم تو داغونش کردی حالا چرا از ما طلب کار شدی ؟ ما به تو چی بدهکاریم که هی میای داد می زنی ؟غیر از اینه که یک عمر این بدبخت داره خدمت تو رو می کنه به جرم اینکه از خانواده ی بزرگون نبوده اون خواهرای پست فطرتت باهاش چیکار کردن یادت نیست ؟ 🌸تو رو خدا دیگه مارو آزار نده بس کن نمی خوام صدای داد زدنت رو بشنوم … می دونی چی تو این مدت منو بیشتر از همه رنج داد بی تفاوتی شما بود ، دلم می خواست هر وقت ناراحت بودم سرمو بزارم روی شونه ی تو ولی به جاش چیکار کردی فحش دادی و داد زدی متلک گفتی ……… صدای زنگ تلفن همه ی مارو سر جامون میخکوب کرد … عمه گفت : بزار رویا بر داره … علیرضا خان گفت اگر ایرج بود بده به من …… گوشی رو بر داشتم ایرج بود پرسید رویا تویی ؟ گفتم آره شما ها کجایین ؟ ما که مُردیم از بس حرص و جوش خوردیم … 🌸گفت : حمیرا رو بردار یکی با ماشین من دم دره شما رو میاره پیش ما زود بیاین … علیرضا خان گوشی رو گرفت … ولی ایرج دیگه قطع کرده بود پیدا بود از دست منم عصبانی شده با تندی ازم پرسید چی گفت ؟ نمی شد بهش دورغ بگم …. گفتم کسی رو فرستاده دنبال من و حمیرا …. گفت بریم همه با هم بریم …. چند لحظه بعد توی ماشین ایرج بودیم در حالیکه یکی از گارگر های کارخونه اونو می روند …. 🌸مدتی رفت راه زیادی بود افتاد تو جاده ی کرج مقداری که رفت پیچید توی یک جاده ی خاکی و بالاخره دم یک ساختمون قدیمی نگه داشت … توی تاریکی معلوم بود که خونه خیلی خرابه در کوچکی چوبی داشت اونو باز کرد و رفتیم تو نمی دونم از سرما بود یا ترس از مواجه شدن با چیزی بود که باید می دیدیم …. وارد یک باغ شدیم که یک ساختمون قدیمی کوچیک داشت .. تورج اومد به استقبال ما ….. علیرضاخان … بهش گفت آخر کار خودتون رو کردین ؟ 🌸تورج با یک لبخند گفت : آره کردیم اون کاری رو که باید می کردیم ، کردیم …. و رفت و دستشو حلقه کرد دور سینه ی حمیرا و گفت طاقت داری ببینی چه شکلی شده ؟ بیا بریم … رو کرد به منو گفت تو اگر می خوای نیا رویا صحنه ی خوبی نیست ….. 🌸عمه گفت آره تو نیا همین جا وایستا ببینم این دوتا چیکار کردن ای خدا ….. دیگه طاقت ندارم …. علیرضاخان جلوتر رفته بود تو ، و ما هم پشت سرش ….. ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○