eitaa logo
درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
25.1هزار دنبال‌کننده
33.2هزار عکس
18.1هزار ویدیو
224 فایل
کانالی جهت آگاهی ازمفاهیم قرآن وذکر وحدیث کانال دوم مون(داستانهای آموزنده بهلول عاقل) http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸سلام به یکشنبه ۲۷ مهرماه خوش آمدین 🍃🌸خدایا؛   🍃🌸تو را به مناسبت‌های عزیز این ماه گرامی قسم می‌دهیم؛   🍃🌸این ماه را بر تمام شیعیان جهان، مبارک و پر خیر و برکت قرار بده،   🍃🌸و در ظهور ارباب و مولای ما؛ امام زمان(عج) تعجیل بفرما،   🍃🌸و به ما توفیق بهره بردن از فضایل این ماه عنایت فرما،   🍃🌸و تمام مریضها را به حرمت این ماه شفا بده،   🍃🌸و مشکلات و گرفتاری تمام شیعیان را برطرف بفرما.   آمین ربّ العالمین. 🍃🌸حلول ماه ربیع الاول ماه شادمانی اهل بیت علیهم السلام بر شما عزیزان مبارک باد🌸🍃 ‎‌‌‌‌‌‌
✍ سوره تبت یدا ابی لهب را کامل نوشته زن همراهش نگهدارد شوهر میل به هیچ زنی نکند
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و چهارم ✍ بخش سوم 🌺صدای زنگ تلفن باعث شد عمه جلوتر از ما خودشو برسونه به تلفن …. علیرضا خان بود صدای فریادش از پشت گوشی هم میومد چیزی نگفت : فقط داد می زد بگو اون اسماعیل بیاد دنبال من زود …و گوشی رو قطع کرد … یکساعت بیشتر طول نکشید که علیرضاخان اومد … اونقدر عصبانی بود که می ترسیدم من رو هم بزنه …. سر عمه فریاد کشید خوب شد حالا ؟ صد دفعه نگفتم این (……) رو هم نزنین؟ … به جای عمه حمیرا صداشو بلند کرد و گفت اگر خودت همون روز حسابشو رسیده بودی الان این طوری نمیشد …. علیرضاخان باز سر عمه داد زد چرا الان جلوشونو نگرفتی؟ میرن یک کاری دستمون میدن عقل ندارن که …. عزت و دو تا دیگه از گارگر ها امروز از کارخونه جیم شدن زنگ زدم به غلامرضا بگم اونم گوشی رو بر نداشت ….حالا چه خاکی به سرمون بریزیم ، اون عزت لاته می زنه اونو می کشه خونش میفته گردن ما …. و نشست روی مبل انگار زانوهاش قدرت نداشت . عمه هم بدون اینکه یک کلمه حرف بزنه نشست کنارش …… و منو و حمیرا هم نشستیم …. همه فهمیده بودیم که دیگه بحث فایده نداره و تیر از کمون رها شده و بازگشتی نیست باید صبر کنیم …. 🌺مرضیه چایی آورد همه خوردیم انگار بهش احتیاج داشتیم … عمه مرتب آیه الکرسی می خوند و نذرهای مختلف می کرد و منم با خدا راز نیاز می کردم … خدایا اگر کارم اشتباه بوده منو مجازات کن خدایا این بلا رو از سرمون دور کن … و یادم افتاد وقتی من به هادی گفتم که اعظم برادرشو میاره خونه و به من نظر داره به من گفت تو دروغ میگی می خوای تهمت بزنی در حالیکه می دونست من آدم دورغ گویی نبودم . از این که اون دوتا برادر این طور از حق خواهرشون دفاع می کردن احساس خوبی داشتم و حسودیم شد … ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و چهارم ✍ بخش چهارم 🌸هیچکدوم غذا نخوردیم …. گاهی بی خودی راه می رفتیم و گاهی عمه و علیرضا خان از نگرانی هاشون حرف می زدن احساس کردم حمیرا داره حالش بد میشه فورا قرص هاشو آوردم و برای خودمو عمه و علیرضا خان هم مسکن … 🌸اونا بدون حرف قرص رو گرفتن و خوردن …. لحظات سخت و بدی رو می گذروندیم هوا داشت تاریک می شد ولی هیچ خبری از اونا نبود … علیرضا خان رفت تو اتاقش و صدای زینگ زینگ گوشی تو حال نشون می داد داره به کسی زنگ می زنه بعد از مدتی اومد بیرون و گفت : شکوه زنش گفت غلامرضا با ایرج رفته … 🌸تموم شد حالا باید بریم دم زندان ملاقاتشون می کشنش من می دونم دوباره غوغا میشه تو فامیل ، بعد رو کرد به حمیرا و گفت : بابا جان من دوبار اونو به قصد کشت زدم دیگه لازم نبود ولش می کردی بابا می دونم برات سخت بود ولی به فکر منو و مامانت باش والله بالله به هر کی می خوای قسم می خورم که زدمش نمی خواستم کار به این جا بکشه…….. می دونی من و شکوه چقدر بیشتر از تو عذاب کشیدیم …. 🌸حمیرا چشمهاش پر از اشک شد و گفت : حالا اینو به من میگی … کاش زودتر گفته بودی اونوقت شاید الان من سر خونه و زندگیم بودم منو ببین شدم آینیه ی دق شما ها … تا کی بابا؟ تا کی باید صبر می کردم ؟ منم آدمم زندگی می خوام بچه مو می خوام شوهرمو می خوام … اصلا می خوام راحت نفس بکشم … 🌸باور کن نمی تونستم اگر رویا نبود من هنوز تو اون اتاق خوابیده بودم ….. تو اینو می خواستی؟ منو ندید بگیری؟ یک بار حال منو پرسیدی؟ اصلا برات مهم بودم ؟ اگر تو سر قمار حواست به من بود این بلا سرم نمی اومد آخه هر شب تا صبح بازی کردن و یک مشت نره خر رو تو خونه آوردن آخرش همین میشه … فکر کن اون بی شرف نبود شاید یکی دیگه می رفت پیش زنت اونم که خوشگل بود نبود؟ …من داغونش کردم تو داغونش کردی حالا چرا از ما طلب کار شدی ؟ ما به تو چی بدهکاریم که هی میای داد می زنی ؟غیر از اینه که یک عمر این بدبخت داره خدمت تو رو می کنه به جرم اینکه از خانواده ی بزرگون نبوده اون خواهرای پست فطرتت باهاش چیکار کردن یادت نیست ؟ 🌸تو رو خدا دیگه مارو آزار نده بس کن نمی خوام صدای داد زدنت رو بشنوم … می دونی چی تو این مدت منو بیشتر از همه رنج داد بی تفاوتی شما بود ، دلم می خواست هر وقت ناراحت بودم سرمو بزارم روی شونه ی تو ولی به جاش چیکار کردی فحش دادی و داد زدی متلک گفتی ……… صدای زنگ تلفن همه ی مارو سر جامون میخکوب کرد … عمه گفت : بزار رویا بر داره … علیرضا خان گفت اگر ایرج بود بده به من …… گوشی رو بر داشتم ایرج بود پرسید رویا تویی ؟ گفتم آره شما ها کجایین ؟ ما که مُردیم از بس حرص و جوش خوردیم … 🌸گفت : حمیرا رو بردار یکی با ماشین من دم دره شما رو میاره پیش ما زود بیاین … علیرضا خان گوشی رو گرفت … ولی ایرج دیگه قطع کرده بود پیدا بود از دست منم عصبانی شده با تندی ازم پرسید چی گفت ؟ نمی شد بهش دورغ بگم …. گفتم کسی رو فرستاده دنبال من و حمیرا …. گفت بریم همه با هم بریم …. چند لحظه بعد توی ماشین ایرج بودیم در حالیکه یکی از گارگر های کارخونه اونو می روند …. 🌸مدتی رفت راه زیادی بود افتاد تو جاده ی کرج مقداری که رفت پیچید توی یک جاده ی خاکی و بالاخره دم یک ساختمون قدیمی نگه داشت … توی تاریکی معلوم بود که خونه خیلی خرابه در کوچکی چوبی داشت اونو باز کرد و رفتیم تو نمی دونم از سرما بود یا ترس از مواجه شدن با چیزی بود که باید می دیدیم …. وارد یک باغ شدیم که یک ساختمون قدیمی کوچیک داشت .. تورج اومد به استقبال ما ….. علیرضاخان … بهش گفت آخر کار خودتون رو کردین ؟ 🌸تورج با یک لبخند گفت : آره کردیم اون کاری رو که باید می کردیم ، کردیم …. و رفت و دستشو حلقه کرد دور سینه ی حمیرا و گفت طاقت داری ببینی چه شکلی شده ؟ بیا بریم … رو کرد به منو گفت تو اگر می خوای نیا رویا صحنه ی خوبی نیست ….. 🌸عمه گفت آره تو نیا همین جا وایستا ببینم این دوتا چیکار کردن ای خدا ….. دیگه طاقت ندارم …. علیرضاخان جلوتر رفته بود تو ، و ما هم پشت سرش ….. ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
🔅 : 🔸 «مَن سَرَّهُ أن يَنظُرَ إِلَى اللّهِ بِغَيرِ حِجابٍ ويَنظُرَ اللّهُ إِلَيهِ بِغَيرِ حِجابٍ، فَليَتَوَلَّ آلَ مُحَمَّدٍ، وَليَتَبَرَّأ مِن عَدُوِّهِم وليَأتَمَّ بِإِمامِ المُؤمِنينَ مِنهُم؛ فَإِنَّهُ إِذا كانَ يَومُ القِيامَةِ نَظَرَ اللّهُ إِلَيهِ بِغَيرِ حِجابٍ ونَظَرَ إِلَى اللّهِ بِغَيرِ حِجابٍ.» . 🔹 «هر كه دوست دارد كه خدا را بى‌پرده ببيند و خدا نيز بى‌پرده به او بنگرد، بايد آل محمّد را دوست بدارد و از دشمن آنان بيزارى بجويد، و از امام مؤمنان آنان پيروى كند. در اين صورت، چون روز قيامت شود، خداوند بى‌پرده به او مى‌نگرد و او خدا را بى‌پرده مى‌بيند.» . 📚 المحاسن : ج ١ ص ١٣٣ ح ١٦٥
❓پرسش ایا اعمال غسل باید پشت سر هم باشد؟ مثلا سمت راست بدنو داري غسل ميدي بعد آب چن ثانيه قطع ميشه و وصل ميشه .... آيا بايد غسلو ادامه داد؟ 📝پاسخ موالات در غسل شرط نیست و واجب نیست که اعضای بدن در غسل پی در پی و بدون فاصله شسته شوند بلکه اگر با فاصله باشد اشکال ندارد. اگر هنگام غسل آب قطع شود خللی به غسل وارد نمی شود، بعد از اینکه آب وصل شود غسل را ادامه دهید و لازم نیست از اول شروع کنید منتشر کنید👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨فَإِذَا قَضَيْتُمُ الصَّلَاةَ فَاذْكُرُوا اللَّهَ قِيَامًا ✨وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِكُمْ فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ ✨فَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ إِنَّ الصَّلَاةَ كَانَتْ ✨عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتَابًا مَوْقُوتًا ﴿۱۰۳﴾ ✨و چون نماز را به جاى آورديد خدا را ✨در همه حال ايستاده و نشسته و بر ✨پهلوآرميده ياد كنيد پس چون ✨آسوده ‏خاطر شديد نماز را به طور كامل ✨به پا داريد زيرا نماز بر مؤمنان در ✨اوقات معين مقرر شده است (۱۰۳) 📚سوره مبارکه النساء ✍آیه ۱۰۳
💙✍️هر که همسایه مخالف و بدجنسی داشته باشد و یا بخواهد حاکم ظالمی را برکنار کند روز جمعه اسم " الرؤف " را پس از نمازهایش ۲۰۰ مرتبه بدون سخن گفتن باغیر بر چیز شیرینی بخواند و بدمد سپس در کوزه انداخته آن شخص مورد نظر از آن آب بیاشامد مقصود حاصل می شود 📚 گل های ارغوان ۴۹/۱ ♦️♦️♦️👆👆👆 🌹ختم بجهت ایمنی از شر دشمن و دزد و همسایه بد و ... 🌺👌هر کس از شر دشمن و دزد و همسایه و همراه بد و زوجه و زوج ناسازگار و بلاهای سفر و قرض و دَین و از شر حیوانات درنده بترسد، باید که از روز پنجشنبه تا چهارشنبه هفته دیگر روزه بگیرد و در این ایام روزی هفتاد و هفت (77) بار بگوید : 🍀«حَسبِی اللهُ الحَسیبُ» 🍀 البته در این ایام باید شب و روز این ذکر را بگوید انشاء الله تعالی از جملۀ علت ها نجات یابد. 📚 منبع: رهنمای گرفتاران، ص242 ♦️♦️♦️👆👆👆 رهــــایی از شر هـــمسایه بــــد ○°مردی شکایت کرد به امام حسن علیه السلام از همسایه بد که اذیت می کند . امام علیه السلام به او گفت چون نماز مغرب و عشاء را خواندی دو رکعت نماز بخوان و بعد از آن بگو : □°يَا شَدِيدَ الْمِحَالِ‏ يَا عَزِيزُ أَذْلَلْتَ بِعِزَّتِكَ جَمِيعَ مَا خَلَقْتَ اكْفِنِي شَرَّ فُلَانٍ بِمَا شِئْتَ ○°و به جای فلان نام همسایه را می بری 📚بحارالانوار ج 84 ص 103
هدایت شده از خانواده بهشتی
💑 پایه و اساس یک زندگی موفق؛ عشق، جذابیت و سازگاری است. اگر دوطرف به یکدیگر افتخار کنند، احترام بگذارند و متعهد باشند ؛ زندگی زیبا و آرامی خواهند ساخت...! @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
هدایت شده از خانواده بهشتی
كودك و نوجواني كه پيوسته نگران قهر و بي مهري والدينش باشد ، به: واكنش هاي اضطرابي مثل : ناخن جويدن بي اختياري ادرار بهانه جويي وابستگي شديد متوسل مي شود @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
📌🍃🌺 ــــــ ... می‌گویند روزی مرد "کشک سابی" نزد "شیخ بهائی" رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا "اسم اعظم" را به او بیاموزد چون شنیده بود کسی اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به "تمام آرزوهایش" برسد. "شیخ" مدتی او را سر گرداند بعد به او گفت: اسم اعظم از "اسرار خلقت" است و نباید دست نااهل بیافتد و ریاضت لازم دارد و برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد می دهد و می‌گوید آن را "پخته و بفروشد" به صورتی که نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد. مردک رفته "پاتیل و پیاله‌ای" خریده شروع به پختن و فروختن فرنی می‌کند و چون کار و بارش رواج می‌گیرد "طمع کرده و شاگردی می‌گیرد" و کار پختن را به او می‌سپارد بعد از مدتی شاگرد رفته بالا دستش دکانی باز کرده مشغول "فرنی فروشی" میشود به طوری که کارش کساد می‌گردد. کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی میرود با "ناله و زاری" طلب اسم اعظم می کند. شیخ چون از چند و چون کارش خبردار میشود به او میگوید: تو "راز یک فرنی پزی" را نتوانستی حفظ کنی!! حالا میخواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی!! 👌 ...
بدانید آب غوره برای درمان چاقی مفرط مفید است دررفع زردی موثراست، درمان کننده پا درد وکمر درد میباشد روده ها راضدعفونی میکند وتقویت کننده کبد است.