eitaa logo
درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
25.5هزار دنبال‌کننده
33.3هزار عکس
18.2هزار ویدیو
224 فایل
کانالی جهت آگاهی ازمفاهیم قرآن وذکر وحدیث کانال دوم مون(داستانهای آموزنده بهلول عاقل) http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 🌼 مولای غریبم نبودنت تمام روزهای هفته .. قلبم را به درد می آورد اما، جمعه که می شود  جای خـــــــالی ات طور دیگری تیر می کِشد.. بیا و با آمدنت دلهای پر درد ما را شاد بفرما 🌼 العجل یا مولانا یاصاحب الزمان 🌼 اللهم عجل لولیک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ 💚اَسیرِ عِشقِ حٌسِینَم اَسیرْ میمیرَم ❇️بِه شٌوقِ کَرببلاٰیَشْ حَقیر میمیرَم 💚لِباٰسِ نٌوکَریَت دِادهْ اِعتباٰر مَرا ❇️اَگر چِه نوٌکرَم اَماّ اَمیر میمیرَم.. 💚اَلسَلامُ عَليَڪ يا اباعَبدِالله
☝️۰۰۰۰ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز ٢ آبان ماه ١٣٩٩ 🌞اذان صبح: ٠۴.۵۴ ☀️طلوع آفتاب: ٦.١٨ 🌝اذان ظهر: ١١.۴٩ 🌑غروب آفتاب: ١٧.١٩ 🌖اذان مغرب: ١٧.٣٧ 🌓نیمه شب شرعی: ٢٣.٠٦
☝️ اللهم صل علی محمدوال محمد... ذکر روز جمعــه... صـد مرتبـه... 🍃 : ،،پس ازنمازظهرجمعه 🌺دورکعت نماز گذارد و درهر رکعت بعد از حمد ۷ توحید بخواند 🍃 ،100مرتبه 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🍃وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ این ذکر بهترین داروی ،معنوی است 📚 مفاتیح الجنان أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 ⚠ 🌸 امام (ع) می فرمایند: خدا در روز قیامت به عقلی که در دنیا به بندگانش داده است در حسابرسی آنها دقت میکند. 📚 معانی الاخبار ص 2 🔹 این روایت نشان میده که خدا به بعضی از بندگان بیشتر از بعضی دیگر عقل و علم و دانش کرده و به همون اندازه هم در حسابشون سختگیری میکنه، چون توقعی که از انسان عاقل می‌رود بیشتر از کم عقل است. 🔹 شاید به همین خاطر هست که در روایت آمده: هفتاد گناه بخشیده می‏ شود، قبل از آن كه یك گناه عالم شود. 📚 كافی، ج 1، ص 47 ⚠️ و وای به حال کسانی که و علم داشته باشند و از آن برای کسب دنیای استفاده کنند. 🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎀 زیبایی وجوانی باآب پرتقال 🔸مصرف روزانه‌ی 1لیوان آب پرتقال بهترین راه حفظ شادابی وجذابیت پوست است 🔹آب پرتقال برای پوست فوق العادست است وجایگزین ندارد 🔹بهترین زمان نوشیدن:صبح
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 اولین آدینه آبان ماهتون 🍃 شاد و بی نظیر 🌸 خوشی هاتون جاری 🍃 شمع وجودتون نورانی 🌸 بخت و اقبالتون بلند 🍃 وشادی هاتون از ته دل💞 🌸 آدینه تون گلبارون 🍃امیدوارم 🌸یه روزعالی کنار 🍃عزیزانتون داشته باشید 🌸وامروز یکی ازبهترین 🍃جمعه های عمرتون باشه🌸 ‎‌‌‌‌
👆 🖊 در اولین ساعات روز جمعه بر یک نوشیدنی۸۳بار قرائت کرده وبه آنها بخوراند وموقع خواندن ازخداوندبخواه بین طرفین آشتی ومحبت برقرارکند Ⓜ️خزینة الاسرار مطالب مشابہ↩️
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و ششم ✍ بخش سوم 🌸فردا ساعت نزدیک چهار رسیدم خونه و یک راست رفتم و بدون خجالت از عمه پرسیدم ایرج زنگ نزده ؟ گفت هنوز که نه ….. صبر نکردم و رفتم بالا و نشستم پای تلفن دست و دلم به کاری نمی رفت .. ولی نه تنها ایرج زنگ نمی زد بلکه اصلا صدای تلفن بلند نمی شد گاهی اونو بر می داشتم تا ببینم بوق می زنه یا نه و دوباره منتظر می موندم …… نماز خوندم ، شام خوردیم … 🌸با حمیرا در مورد کارایی که باید برای اومدن نگار و رفعت می کردیم حرف زدیم ولی صدای تلفن نیومد که نیومد …. آخر حمیرا متوجه ی اضطراب من شد و گفت : نگران نباش زنگ می زنه اینقدر به تلفن نگاه نکن دیشب نخوابیده حتما خوابه … بالاخره رفتم سر درسم تا بتونم یک مدت هم شده ایرج رو از ذهنم بیرون کنم …. و همون طور روی کتاب در حالیکه اشک روی صورتم خشک شده بود خوابم برد … داشتم خواب میدیدم که مامانم داره برام لباس می دوزه نگاه کردم دیدم همون لباس خال دار سفیدیه که داشتم … 🌸گفتم مامان اینو که یک بار برام دوختی چرا دوباره ؟ انگشتشو گذاشت روی بینی شو گفت : هیس دوباره لازم داری خودت می بینی حالا ؛؛اگر دوباره نپوشیدی؟… صبر داشته باش …. با صدای زنگ تلفن از جا پریدم و برای اولین بار من گوشی رو برداشتم با احتیاط گفتم الو …. ایرج بود …گفت سلام عزیز دلم خوبی؟ می دونستم خودت گوشی رو بر می داری خیلی دلم برات تنگ شده تا رسیدم شروع کردم به کار که زودتر کارامو بکنم و برگردم …. خوبی؟ چرا حرف نمی زنی …. با بغض گفتم : آخه می خوام صداتو بشنوم منم خیلی دل تنگتم …. 🌸گفت : پس معلوم میشه توام منو دوست داری .. پرسیدم راحت رفتی ؟ گفت : خیلی خوب بود .. یک چند ساعتی خوابیدم و بعد رفتم سر کار بهت یک شماره میدم هر وقت کارم داشتی بهم زنگ بزن … رویا ؟ گفتم جانم …گفت می دونی چی دستمه … ساعت دایی؛؛ از دستم زمین نمی زارم هر نیم ساعت یک بار هم موهاتو بو می کنم …تو چند تا عکس گرفتی ؟ 🌸گفتم هنوز که هیچی ولی بدون تو مزه نداره … پرسید مامان کجاس ؟ گفتم همه خوابن الان نزدیک ساعت پنج صبحه.. گفت : ای بابا پس من باید ساعت رو با تهران تنظیم کنم بیدارت کردم ببخشید من تازه می خوام برم شام بخورم و بخوابم ….گفتم : نه تو هر وقت دلت خواست و بیکار بودی زنگ بزن من همیشه منتظر تلفن تو هستم ….. بعد گفت : رویا جان بی خودی فکر و خیال نکنی ها … سعی کن بهت خوش بگذره تا من بیام خوب چه خبر ؟.. .گفتم دیشب نگار و آقای رفعت زنگ زدن و با حمیرا حرف زدن خلاصه جات خالی بود …. خیلی حمیرا خوشحاله .. 🌸گفت می دونم با رفعت در تماسم بهم گفت که زنگ زده … شاید من برم فرانسه و بعد با هم بیام ایران …… خیلی دوستت دارم خیلی…… عکست هم روی قلبم گذاشتم ….عکس من کجاس ؟ و تلفن قطع شد و من نتونستم باهاش خداحافظی کنم هر چی صبر کردم دوباره زنگ نزد چون می خواست به من شماره بده …فکر کردم دوباره می گیره …. اما دلم قرار گرفته بود و تونستم دوباره بخوابم…. ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و ششم ✍ بخش چهارم 🌸اونروز من دانشگاه نرفتم و همراه حمیرا با عمه و مرضیه و اسماعیل رفتیم به خونه ی حمیرا در بزرگ و آهنی باز شد حیاطی بود شاید از هزار متر بیشتر؛؛ یک کم جلوتر از در هر ده متر یک پله بود که از یک راهروی کناری به طرف ساختمون می رفت…. حیاط همه همین طور بود ولی با حوض های کوچیک و بزرگ و باغچه های اطرافش شکل خوبی به اون می داد….. 🌸زیبا به نظر می رسید با وجود اینکه همه ی باغچه ها خشک و خراب و حوض های خالی پر از خاک بودن …… جلوی در یک ساختمون کوچیک بود که همون اول یک مرد پا به سن گذاشته ای از توش اومد بیرون و پشت سرش یک زن خیلی کوتاه قد و سیاه رو با شکمی بزرگ … 🌸حمیرا با عصبانیت گفت : حسن خاک بر سرت کنن مثلا تو اینجا رو نگه داری می کنی پس برای چی پول می گیری عوضی بیشعور …. مرده شور هیکل تو ببرن .. این چه وضعیه اینجا درست کردی ؟ مگه هر ماه تو و اون زن لَشت حقوق نمی گیرین که کار کنین …. بیچاره دستپاچه شده بود و دو دستشو گذاشته بود روی سینه و گفت : آخه چیکار می کردم خانم الان زمستونه فایده نداره خوب شما هم که نبودین حوض ها رو برای چی آب کنم تا فردا مهلت بدین همه چیز رو درست می کنم قول میدم خانم ….. 🌸راه افتادیم حمیرا گفت پس شروع کن که آقا داره میاد خدیجه توام بیا به مرضیه کمک کن؛؛ زود باش …… و رفتیم بالا حمیرا کلید انداخت و وارد همون جای افسانه ای شدیم که ایرج برام مجسم کرده بود خیلی از تصور من بالاتر و بهتر بود با اینکه روی همه چیز پوشیده شده بود و همه جا پر از خاک بود اونجا قشنگ …. شیک….. و بی نظیر بود و تا شب اون خونه ی زیبا تمیز و مرتب شد من فقط توی اون خونه راه میرفتم و تماشا می کردم …. ایرج دوباره شب زنگ زد و اول با عمه و بعد حمیرا حرف زد و بعد گفت گوشی رو بدین به رویا ، علیرضاخان گفت اول بزار من کارش دارم و گوشی رو گرفت … مدت طولانی حرف زد و بعدم قطع شد … و من نتونستم باهاش حرف بزنم …. 🌸مثل بچه ها شده بودم همه ی منطق و عقلم شده بود…. دل… نمی دونستم چرا این فکر احمقانه تو سرم رفته بود که ایرج بر نمی گرده و نسبت بهش حریص شده بودم شاید اگر غرورم اجازه می داد بهش التماس می کردم برگرده ….. خیلی سعی کردم که اونا نفهمن من بغض کردم …. زود رفتم بالا و تلفن دوباره زنگ زد … چون علیرضاخان توی حال بود…. دستمو گذاشتم روی گوشی و منتظر موندم تا صدای عمه اومد که گفت: رویا گوشی رو بردار………. اونشب نزدیک نیم ساعت باهاش حرف زدم و یک کم آروم شدم و یک جورایی با مسئله کنار اومدم …… با هم قرار گذاشتیم که همیشه ساعت چهار صبح بهم زنگ بزنه که همه خواب باشن……. 🌸و اون هر شب این کار و می کرد دیگه اونقدر باهاش حرف زده بودم که تمام مدتی که اینجا بود حرف نزده بودم …از آینده و عروسی و بچه دار شدن عقایدمون و چیزایی که دوست داشتیم و آرزوهامون بهم گفتیم : اون تمام گزارش کارا شو به من می داد و هر شب باید بهش التماس می کردم که دیگه قطع کنه … ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
🌈 🍀 امام جعفر صادق علیه‌السّلام فرمودند: ایمان خود را قبل از تکمیل کنید، چون در لحظات ظهور، ایمان ها به سختی مورد امتحان قرار می گیرند.🙂 📚 اصول کافی ۱/۳۶۰/۶ 💚 الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَرَج 💚 🔻 بـه مـا بـپـیــونــدیـد 👇 🔻هـمه چیز مهم اینجاست 👇 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️ نگهداری از والدین سالخورده و وظیفه فرزندان👆