eitaa logo
درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
25.4هزار دنبال‌کننده
33.3هزار عکس
18.2هزار ویدیو
224 فایل
کانالی جهت آگاهی ازمفاهیم قرآن وذکر وحدیث کانال دوم مون(داستانهای آموزنده بهلول عاقل) http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 آورده صبا ازگذرٺ عطرخدا را تاروزے مانیز ڪند ڪرب‌وبلارا انگارڪه فهمیده نسیم‌سحرے باز صبح‌اسٺ ودلم لڪ زده ایوان‌طلا را 🌤 ❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
☝️ ۰۰۰☝️ یـاذالجـلال والا کرام... یکشنبـه ... صدمرتبه... 🌸 یکشنبه ۱۰۰ مرتبه 💗یا ذَالجَلالِ والاِکرام💐 🌸ای صاحب جلال و بزرگواری 💗این ذکر موجب فتح و نصرت می‌شود 👇 ✍هرڪس این نمازرادر روز1شنبه بخواندازآتش جهنم وعذاب ایمن شود↻2رڪعت ؛ رکعت اول⇦حمد و 3 ڪـوثر رکعت دوم⇦حمد و 3 توحید 📚جمال الاسبوع۵۴
✅ 🌸 خداوند تبارک و تعالی می‌فرماید: ❓ ای بنی آدم! چگونه خشنودیِ مرا طلب می‌کنی در حالی‌که فقراء و مساکینِ مرا کوچک می‌شماری و خشنودشان نمی‌کنی؟ 📚پندهای خدا (محمد مهدی تاج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکشنبه پاییزیتون پر از عشق و امید💖 امیدوارم زندگی به ڪامتون خوشبختی سرنوشتتون و سایہ عشق مهمان همیشگی دلتون باشہ 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆 🤷🏼‍♂️چطور تشخیص دهیم کدام ماده در بدنمان کم است؟ مثلا وقتی دلت یه نوشیدنی اسیدی میخواد ویتامین c بدنت کمِ 👌عالیه؛ حتماً ببینید و به اشتراک بگذارید!
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌼 🌼 ✍«بسیارخواندن این اسم در روز یکشنبه۰ موجب 1نورانیت دل 2غنی شدن و به دولت رسیدن خواهدشد 💰به حدی که همه اطرافیان به وی احتیاج پیدا کنند 🔺یا خِیثُو اَمثُیورا اَرغِش دارغَلَّیّیُون🔺 📚گوهرشب چراغ،ج 2ص33 💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫 ❤دعای و ، دعای جلب نظر ، دعای دوست داشتن❤️ روز یکشنبه هفت عدد بیاورد. این دعا را هفت مرتبه به هر سنگی بخواند و یک یک در آتش اندازد: تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ مَا أَغْنَى عَنْهُ مَالُهُ وَمَا كَسَبَ سَيَصْلَى نَارًا ذَاتَ لَهَبٍ ( باسم فلان بن فلان ) حتی لا یکون صبر و لا قرار و لا أَكَلَ وَ لاَ شَرِبَ و لا نیام لمحبة ( فلان بن فلان ) وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِّن مَّسَدٍ⁹7 📗گلهای ارغوان، محمدرضا سقازاده واعظ 💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫 ✨ : ⬅روز یکشنبه بین نماز دورکعت نماز به همین نیت می خوانیم به این طریق در رکعت اول یک بار سوره حمد و۱۳ بارسوره تکاثر ودر رکعت دوم یک حمد و۱۱ بار سوره تکاثر وبعد از تمام شدن نماز به سجده رود ودر سجده بگوید خدایا فرزندم را صالح بگردان بعداز سجده ۵۰۰ تاصلوات بفرستد این را باید بخواند واگر پدر ندارد مادر هم می تواند بخواند التماس دعا💔🤲 💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫 🌸✨ آیت‌الله کاشانی ؛ از یکشنبه تا یکشنبه بعد هر روز ظهر ۱۱۰ بار بگوید: سَلامٌ عَلیٰ خَیْرِ الْبَشَروَ مَنْ اَبیٰ فَقَدْ کَفَرَ 📚 مخازن ۲۱/۱ 🍃°🌹🍃°🌹🍃°🌹🍃🌹🍃🌹
🦋برای فروش اجناس مغازه و دفع کسادی تجارت و کسب دعای زیر را با گلاب و زعفران و با آداب کامل در روز یکشنبه(بشرطی که قمر در عقرب و یا ایام نحس نباشد ) ساعت اول یا هشتم نوشته و به دیوار مغازه خود آویزان کنید: 🍂🍃 وَهُوَ الَّذِي مَدَّ الأَرْضَ وَجَعَلَ فِيهَا رَوَاسِيَ وَأَنْهَاراً وَمِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ🍃🍂 ┅┄🍃┄┄💕💕┄┄🍃┄┅
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و یک ✍ بخش دوم 🌸ولی وقتی رفتم تو اتاقم خیلی دلم گرفته بود … با خودم گفتم : نه رویا این کارو نکن همیشه یک چیزی تو این دنیا هست که آدم دلش به اون خوش کنه ول کن دیگه غصه ی بی خود نخور….. مهم اینه که ایرج برگشته … پس تصمیم بگیر این ترس و دلهره رو از خودت دور کنی شاید فردا بهتر از امروز باشه ….. بعد به امید فردا خوابیدم ……. با وجود همه ی دلداری هایی که خودمو دادم بازم صبح کسل بودم و از اینکه به اون راحتی با موندن من اونجا رضایت داده بودن دلخور بودم …. 🌼حاضر شدم و صبحانه خوردم ….حالا رفتار ملک خانم با من فرق کرده بود و بهم احترام می گذاشت و تحویلم می گرفت و از اون دختر جان گفتن تحقیر آمیز خبری نبود …… و این کاملا معلوم بود …. هنوز نتونسته بودم با دخترای اونجا آشنا بشم …. یکی … یکی سلام می کردیم و خودمون رو بهم معرفی می کردیم برای همین کمی دیرم شده بود با عجله از در رفتم بیرون تا تاکسی بگیرم ایرج دم در وایستاده بود …. خوشحال شدم که فراموشم نکردن خودمو بهش رسوندم …. دستمو گرفت و برد طرف صورتش و بوسید و گفت : جات تو خونه خیلی خالیه … اون خونه بدون تو رنگ و رویی نداره ….. 🌸پرسیدم عمه خوبه ؟ گفت آره طفلک تنها شده تورج که نیست حمیرا که رفت توام که دیگه نمی خوای برگردی … منم که اینجا باید پشت در پانسیون بست بشینم خوب دلش می گیره دیگه …. گفتم تو چرا سر کار نرفتی ؟ گفت تا شنبه نمیرم.. یک کم کار دارم … اون روز ایرج منو رسوند و رفت …شهره دانشگاه نیومده بود و من خوشحال شدم نمی دونم خبر رو کی تو دانشگاه پخش کرده بود که همه فهمیده بودن و هر کس به بهم میرسید با من هم دردی می کرد …… 🌼ظهر با خوشحالی رفتم تا زودتر به ایرج برسم ولی به جای اون اسماعیل اومده بود …. اونم همش از اونشب حرف می زد و من اصلا حوصله نداشتم می خواستم بهش بگم خونه نمیام ولی اون خودش منو گذاشت دم پانسیون و رفت …… احساس غریبی داشتم .. با خودم می گفتم من که خودم نمی خواستم برم ولی چرا ناراحتم و احساس می کنم طرد شدم …. کمی توی کوچه وایستادم تا حالم بهتر بشه بعد زنگ زدم ….. اونشب دخترای پانسیون در مورد من کنجکاوی می کردن و من باید مرتب جواب اونا رو می دادم از کجا اومدی ؟چرا الان اومدی؟ مال کدوم شهری؟ ولی من چشمم به تلفن بود که شاید یکی بهم زنگ بزنه ….. ولی هیچ کس نزد ..رفتم سر درسم و تا تونستم سر خودمو گرم کردم خودمو دلداری دادم همین که ایرج اینجاس برام کافیه… صبح با اشتیاق دیدن ایرج با عجله رفتم پایین ولی بازم اسماعیل اومده بود تعجب کردم و از اون بدتر بغض گلومو گرفت …باز دیگه چی شده بود که خودش نیومده بود دنبالم …. 🌸گفتم شاید کاری براش پیش اومده و یا رفته کارخونه….. ولی دلم شور می زد …این بود که دم دانشگاه رفتم سراغ یک تلفن عمومی و زنگ زدم به خونه ….حمیرا گوشی رو برداشت … گفتم سلام منم رویا گفت : سلام خوبی کجایی گفتم دم دانشگاه می خواستم حالتون رو بپرسم عمه خوبه ؟… .گفت آره همه خوبیم ..همه….. کاری داری ؟ گفتم نه فقط ….خوب همین دیگه …خداحافظ…. ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی ✍ بخش سوم 🌸این تلفن نه تنها از ناراحتی من کم نکرد بلکه بیشتر منو تو فکر فرو برد باز با خودم گفتم … ای بابا تو که حمیرا رو میشناسی همین جوری حرف می زنه ول کن دیگه چرا بزرگش می کنی؟… خوب از بس اتفاقات ناگهانی تو اون خونه میفتاد چشم منم ترسیده بود و هر لحظه منتظر یک حادثه ی بد بودم …. بازم ظهر اسماعیل اومد دنبالم و منو رسوند دم پانسیون و رفت …. اسماعیلی که توی ماشین زبون به دهن نمی گرفت لام تا کام حرف نمی زد و هر چی هم که من ازش می پرسیدم فقط با یک نمی دونم جواب می داد …… 🌼طاقت نیاوردم رفتم بالا و از پانسیون زنگ زدم به خونه …. این بار نگار گوشی رو برداشت …. گفتم نگار جون منم رویا …گفت سلام خاله رویا … گفتم تو خوبی میشه بگی مامان شکوه صحبت کنه … گفت : دستشون به کاره …چی ؟ میگن خودشون زنگ می زنن ……. پرسیدم دایی ایرج بگو صحبت کنه گفت : دایی خونه نیست…. گفتم باشه سلام برسون …. و برگشتم به اتاقم و دراز کشیدم با خودم گفتم باز یک چیزی شده این اصلا با عقل جور در نمیاد … یک لحظه تصمیم گرفتم برم و خودم از نزدیک ببینم چی شده ولی پشیمون شدم و باز سرمو به درس خوندن گرم کردم……….. فکر و خیال راحتم نمی گذاشت …عکس ایرج رو از زیر بالشم در آوردم و بوسیدم و بعد گذاشتم روی قلبم و دراز کشیدم و چون خسته بودم خوابم برد … که دیدم یکی صدام می کنه بلند شدم ملک خانم بود گفت رویا جون یکی اومده دنبالت دم دره ….. 🌸خوشحال شدم با خودم گفتم ایرجه میدونستم امشب بالاخره میاد از جام پریدم و زود سرمو شونه کردم و دویدم پایین هوا داشت تاریک می شد ، درو که باز کردم اسماعیل رو دیدم …. از دیدن اون دلم لرزید و تنها فکری که کردم این بود که می دونستم اتفاقی افتاده ….. پرسیدم چی شده زود به من بگو عمه حالش بده ؟ گفت : نمی دونم فقط به من گفتن شما رو ببرم اونجا …. با سرعت دویدم بالا لباس پوشیدم و به ملک خانم گفتم می تونم برم ؟ گفت : آره برو گفتم زود میام ….خندید و گفت بیا …. با عجله خودمو رسوندم به اسماعیل …. گفتم : تو رو خدا بهم بگو چه اتفاقی افتاده ؟ 🌼گفت : والله من خبر ندارم اگرم چیزی هست به من کسی نگفته.. اینو گفت ولی از لحنش معلوم بود که می دونه و نمیگه …. دست و پام یخ کرده بود و دیگه هیچ شکی نداشتم که خبری شده …… اسماعیل جلوی ساختمون نگه داشت …به جز یک چراغ همه خاموش بود قلبم شروع کرد به زدن این وضعیت نشون می داد که خونه در حالت عادی نیست پیاده شدم …. تو همون نور کم علیرضا خان رو دیدم که داشت میومد جلو …. اونقدر دلواپس بودم که اینم برام مهم نبود سلام کردم به من گفت سلام رویا جان خوبی بابا منو بخشیدی ؟ گفتم شما جای پدر من هستین هر کاری بکنین حق دارین …. عمه حالشون خوبه؟ چرا خواستین من بیام اینجا گفت : پس حالا که با هم آشتی کردیم بیا تو …. و یک دفعه چراغ ها روشن شد ….. ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
🔅 (ص) : 🔸 «إنَّ اللّهَ يُحِبُّ الشّابَّ الَّذي يُفنِي شَبابَهُ في طاعَةِ اللّهِ » . 🔹 «خداوند دوستدار جوانى است كه جوانى‌اش را به اطاعت خداوند مى‌گذراند» . 📚 ميزان الحكمه، ح ۹۰۹۷ ❣ ❣ ❣ محَمَّدٌ رَسُولُ اللَّه ❣
✨وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ ✨فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَإِنَّمَا عَلَى رَسُولِنَا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ ✨و خدا را فرمان بريد و پيامبر ✨را اطاعت نماييد ✨و اگر روى بگردانيد بر پيامبر ✨ما فقط پيام‏رسانى آشكار است 📚سوره مبارکه تغابن ✍آیه ۱۲ ❣ ❣ ❣ محَمَّدٌ رَسُولُ اللَّه ❣
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 👌یڪی از گرفتاری هایی ڪه معمولا انسان ها بہ آن دچار میشوند ، چشم زخم اسٺ . 👌برای جلوگیری از چشم خوردن یا رفع آن ، دستوراتی از جانب اهل بیت (ع) رسیده اسٺ . 💙👌از آن جمله ، استفادہ از سوره حمد است . در سخنی از امام رضا (ع) قرائت سوره مایہ معرفی شده اسٺ . 💜👌پیامبر اکرم فرمودند : قرائت سوره حمد و آیت الکرسی موجب جلوگیری از اثر چشم جن و انس میشود 📚منبع:کنزالمال،ح۲۵۱۲ 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃