eitaa logo
درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
25.6هزار دنبال‌کننده
33.3هزار عکس
18.2هزار ویدیو
224 فایل
کانالی جهت آگاهی ازمفاهیم قرآن وذکر وحدیث کانال دوم مون(داستانهای آموزنده بهلول عاقل) http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و دوم ✍ بخش سوم 🌸من خیلی زود وسایلم رو جمع کردم و دادم به ایرج برد گذاشت تو ماشین عمه برامون یک عالم خوراکی گذاشته بود من کیفم رو روبراه کردم و نگاه کردم تو آینه تا ببینم خوب هستم یا نه … یک باره قلبم از جا کنده شد …..سست شدم یاد اون روزی افتادم که با بابام می خواستم برم شمال ترس و دلهره تمام وجودم رو گرفت بشدت می لرزیدم صحنه های تصادف یک بار دیگه اومد جلوی چشمم ایرج منو صدا کرد ولی قدرت حرکت نداشتم وقتی دید خبری از من نشد اومد بالا …. از دیدن من ترسید فکر کرد اتفاقی برام افتاده …… نشستم روی تخت و گفتم : ایرج نمیام می ترسم… پرسید چرا عزیزم خودتو ناراحت نکن بگو ببینم چی شده گفتم : از شمال رفتن می ترسم … گفت : اوه یادم نبود عزیز دلم من مراقبم بالاخره که باید بریم گفتم : پس از جاده ی چالوس نرو هیچوقت نمی خوام اون جاده رو ببینم…… صدا زد مامان یک کم آب قند بیار… رویا حالش خوب نیست …. عمه هم داد زد مرضیه آب قند بیار و خودش با عجله اومد بالا …. بلند شدم که مسئله بزرگ نشه ولی سرم گیج رفت و خوردم زمین …… ایرج منو روی دست بلند کرد و برد پایین روی کاناپه خوابوند ….. عمه هراسون دنبال ما میومد و هی می پرسید چی شده ؟ ایرج گفت : یاد سفرشون با دایی اینا افتاده…… عمه زد روی دستش و گفت خاک بر سرم چرا من به فکر نبودم … ولش کن ایرج با این حالش نرو برین یک جای دیگه … گفتم نه الان حالم خوب میشه …و آب قند رو سر کشیدم … کمی دراز کشیدم و از جام بلند شدم و گفتم بریم…… ایرج گفت : نه عجله ای نیست اول تو حالت خوب بشه …… نمی خواستم تو ذوق ایرج بزنم …….. گفتم : نه خوبم به خدا بهترم …فقط از جاده ی چالوس نریم …. هنوز خیلی خوب نبودم و تظاهر می کردم که راه افتادیم و ایرج از جاده هراز رفت به طرف شمال …. با این که ما می خواستیم بریم رامسر و راهمون طولانی می شد …….با تمام قوا سعی می کردم به چیزی که ناراحتم می کنه فکر نکنم تا این سفر رو برای خودمون؛؛ مخصوصا ایرج خاطر انگیز باشه ……. اونم تمام راه با من حرف زد …انگار سالها بود با هم حرف نزده بودیم . نهار رو توی راه خوردیم و هوا داشت تاریک می شد که رسیدیم به هتل رامسر….وقتی داشتیم از پله های هتل بالا می رفتیم گفتم : ایرج جان منو اول میبری لب دریا ؟… گفت باشه عزیزم جابجا بشیم میریم …..در اتاق رو که باز کردم جا خوردم و برگشتم و ایرج رو بغل کردم و گفتم وای تو محشری ….چطوری این کارو کردی ؟ تمام اتاق تزیین شده بود چراغ ها خاموش بود و با نوری که از شمع های بلند روی گلهای قرمز می تابید اتاق روشن شده بود خیلی شاعرانه و زیبا ….مثل یک رویای دست نیافتی دل انگیز بود …. در و بست و منو بغل کرد …………… ما دیگه لب دریا که نرفتیم… حتی شام هم نخوریم و تا صبح خوابیدیم ……. و صبح تو آغوش ایرج بیدار شدم ….. نزدیک ظهر رفتیم لب دریا و من برای اولین بار دریایی که همه ی رویای من در بچه گی بود دیدم … کنارش وایستادم و مدت زیادی فقط نگاه کردم ….. خواستم چیزی بگم ولی احساس کردم اون خودش می دونه که من چی می خوام بگم…. خروشان بود با موجهای بلند ..آبها بهم می پیچیدن و طبقه ؛ طبقه روی هم فریاد می کشیدن و به طرف من میومدن و من بازهم نگاه کردم … ایرج اومد از پشت دستهاشو دور کمر من حلقه کرد و سرمو بوسید ….و اونم مثل من ساکت وایستاد …. یک هفته اوجا موندیم تمام جنگل و روستای زیبای اطراف رو گشتیم ولی چیزی که همه ی اونا رو لذت بخش می کرد عشقم به ایرج بود ….. ساعت حدود دو از رامسر راه افتادیم و این بار با نظر من از همون جاده ی چالوس برگشتیم ابتدای جاده نگه داشت و کلوچه و عسل و سبد خرید و بعد به من نگاه کرد و گفت خوبی ؟ می خوای برگردم از هراز برم …. گفتم نه به خدا خوبم بریم … گفت : پس به من فکر کن با خودت تکرار کن چقدر شوهرمو دوست دارم بهش اعتماد دارم اونم بیچاره داره آهسته میره و به جاده هم نگاه نکن … ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
🌸 امام حسن عسکری (ع): بهترین برادران توکسی است که گناه (و کوتاهی) تو را نسبت به خودش فراموش کند. 📚 بحارالانوار،ج ۷۵،ص۳۷۷ 〰➿〰➿〰➿〰➿〰 🌹 امام حسن عسکری علیه السلام هيچ گرفتارى و بلايى ‏نيست  مگر آن كه نعمتى از خداوند،  آن را در ميان گرفته است. 📚بحارالانوار، ج۷۸، ص۳۷۴
✅ گفتن بر سر (ص) فرمودند: هرگاه پهن مى شود، فرشته در اطراف آن حضور پیدا می کنند. چون بنده بگويد: « » فرشتگان مى گويند: «، به غذايتان بركت دهد!» سپس به مى گويند: «اى فاسق! بيرون شو. تو بر آنان، راه تسلّط ندارى». 📚 كافى ج۶ ، ص۲۹۲ ، ح۱ 💠
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 ⚠ ای فرزندان آدم ⁉از شب میترسیم،اما از قبر چرا نه؟ در جنت میخواهیم داخل شویم اما در چرا نه؟ میدهیم اما به یک غذا چرا نه؟ ⁉کتاب های متنوع جهان را میخوانیم اما پاک را چرا نه؟ برای قبولی در امتحانات دنیوی تمام شب بیداری میکشیم اما برای امتحان آمادگی چرا نه؟ 🌹برادران و خواهران خوبم! بیدار باشیم آخرتی هم هست. 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸
🔸تقلید صدای دیگران ❓سؤال: آیا و لهجه‌ی دیگران، صرفاً برای شوخی و سرگرمی جایز است؟ ✅پاسخ: در صورتی که برای تمسخر و استهزاء یا موجب اذیت آنان باشد یا توهین به ایشان محسوب شود، جایز نیست. 🔹منبع: پایگاه اطلا‌ع‌رسانی دفتر رهبر معظم انقلاب
✨يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ ✨وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ ﴿۸﴾ ✨مى‏ خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند ✨و حال آنكه خدا گر چه كافران را ناخوش افتد‌ ✨نور خود را كامل خواهد گردانيد (۸) 📚سوره مبارکه الصف ✍آیه ۸
✨هر که سوره را بر پاره بخواند و در وقت در اندازد به اسم مطلب حاصل گردد. ✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم✨ أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ ﴿١﴾ وَوَضَعْنَا عَنْکَ وِزْرَکَ ﴿٢﴾ الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ ﴿٣﴾ وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ ﴿٤﴾ فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا ﴿٥﴾ إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا ﴿٦﴾ فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ ﴿٧﴾ وَإِلَى رَبِّکَ فَارْغَبْ ﴿٨﴾ 📚 کونوز الاسرار ج 1 ص 269
هدایت شده از خانواده بهشتی
✍هیچ کدام از آنهایی که همسرت را با آنها مقایسه می‌کنی، هنوز با تو زندگی نکرده اند تا نقاط ضعفشان را هم ببینی ... از دور همه در زندگیشان قهرمانند ! اما نه ! قهرمان واقعی کسی است که با خوشی و نا خوشی، عاشقانه در کنارت زندگی می‌کند ... قهرمان زندگیت را عاشقانه باور کن ... @shamimrezvan @zendegiasheghaneh •┈••✾🍃💞🍃✾••┈•
هدایت شده از خانواده بهشتی
💦🔅💦 💧شما اولادتان را از انجام دادن کارهای خانه معاف می‌کنید، در نتیجه فردی را به جامعه تحویل می‌دهید که به عنوان یک جوان بالغ در محیط کارش منتظر می‌نشیند تا بقیه فهرست کارها را برایش بیاورند و به او بگویند که چکار باید بکند، فهرستی که وجود ندارد. 🏄‍♂️مهم‌تر آن که این کودکان فاقد انگیزه ناگهانی و غریزه‌ای هستند که آنها را وادار کند تا آستین‌هایشان را بالا بزنند، دست به کار بشوند، جوانب کار را بسنجند و در دنیا به سیر و سیاحت بپردازند. آنها نمی‌دانند چطور می‌توانند برای همکارانشان مفید باشند. چطور می‌توانند کارهای بعدی را که کارفرمایشان از آنها می‌خواهد، پیش‌بینی کنند و همواره از برنامه جلو باشند. ❤️🔅❤️ @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
‍ ✨﷽✨ 🌷حکایت ✨تاجری بود کارش خرید و فروش پنبه بود و کار و بارش سکه. بازرگانان دیگر به او حسودی میکردند؛ یک روز یکی از بازرگانها نقشه ای کشید و شبانه به انبار پنبه ی تاجر دستبرد زد. شب تا صبح پنبه ها را از انبار بیرون کشید و در زیرزمین خانه ی خودش انبار کرد. ✨صبح که شد تاجر پنبه خبردار شد که ای دل غافل تمام پنبه هایش به غارت رفته است. به نزد قاضی شهر رفت و گفت : خانه خراب شدم . قاضی دستور داد که مامورانش به بازار بروند و پرس و جو کنند و دزد را پیدا کنند. اما نه دزد را پیدا کردند و نه پنبه ها را .  ✨قاضی گفت:به کسی مشکوک نشدید؟ ماموران گفتند: چرا بعضی ها درست جواب ما را نمی دادند ما به آنها مشکوک شدیم. قاضی گفت: بروید آنها را بیاورید. ماموران رفتند و تعدادی از افراد را آوردند. ✨قاضی تاجر پنبه را صدا کرد و گفت به کدام یک از این ها شک داری؟ تاجر پنبه گفت به هیچ کدام. قاضی فکری کرد و گفت: ولی من دزد را شناختم. دزد بیچاره آن قدر دست پاچه بوده و عجله داشته که وقت نکرده جلو آیینه برود و پنبه ها را از سر و ریش خودش پاک کند. ✨ناگهان یکی از همان تاجرهای دستگیر شده دستش را به صورتش برد تا پنبه را پاک کند .  ✨قاضی گفت: دزد همین است و به تاجر گفت: همین حالا مامورانم را می فرستم تا خانه ات را بازرسی کنند. یکساعت بعد ماموران خبر دادند که پنبه ها در زیر زمین تاجر انبار شده است و او هم به جرم خود اعتراف کرد. ✨از آن به بعد وقتی می خواهند بگویند که آدم خطا کار خودش را لو می دهد می گویند: . 💟← بہ ما بپیوندید💟 @tafakornab @shamimrezvan
🍃برای بهبود زخم معده،رفع تپش قلب،رفع کم خونی،تقویت اعصاب، هرروز صبح ناشتا وشب موقع خواب1قاشق عسل🍯 طبیعی را در1استکان آب جوشیده ولرم حل کرده ومیل کنید @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ 🍃اگر در زندگی نگاهت به داشته‌ هایت باشد بیشتر خواهی داشت 🦋اما اگر مدام به نداشته‌هایت فڪر ڪنے هیچ وقت هیچ چیز برایت کافی نخواهد بود 🍃خدایا شکرت واسه داشته ها و نداشته هام