🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#سنتهای_الهی
🌸در#قرآن_کریم زیاد با اصطلاح "کذلک"مواجه می شویم ،به این مــعنا که اگـــر یڪ چیزی گفتیم واسه تو هم همین است
🔸یعنی اگر #یوسف خودش را از شهوت نگه داشت و به او علم #تعبیر_خواب دادیم ، توهم اگرخودت راازخواهش های نفسانی
نگه داشتی به تــو هــم علم تعبــیر خواب خواهیم داد.
🔸 یا اگر #یونس را با"سبحانک انی کنت من الظالمین" نجات دادیم ،تو هم اگر #استغفار کنی، از مشکلات تو را نجات می دهیم.
🌸 كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ؛ (اینچنین مؤمنان را نجات میدهیم)
❤ خــداوند همواره سنت های از پیش تعیین شده و تغییر ناپذیری دارد ،اگـر انــسان طبق آن ســـنت ها گام بــردارد ،محال است که درزندگی به بن بسـت برسد.
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
#زندگی_راحت_تر۰۰۰۰۰☝️☝️
یــا قـاضی الحاجـات...
دوشنبـــه... صدمرتبه...
#ذکرروز👆دوشنبه
یاقاضی الحاجات(ای برآورنده حاجتها)×صد
#نماز_روز_دوشنبہ
✍🏻هرکس نمــاز2شنبه رابخواندثواب۱۰حج و۱۰عمره
برایش نوشته شود
2رکعت ؛
درهر رکعت بعدازحمد
یک آیةالکرسی ،توحید ،فلق وناس
بعد از سلام۱۰ استغفار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉ چرا هر چه ایمان افزایش می یابد، انسان شادتر وآرام تر می شود؟
🌸 داشتن خدا یعنی داشتن حداقل بخشی از قدرت و اسماءخدا
🔹اینکه در روایات آمده، هر چه ایمان افزایش یابد، شخص شادتر وآرام تر می شود،به این دلیل است که وقتی ایمان هست،الله هست وجایی که الله باشد،رحمت،رحمانیت ومغفرت نیز همراه آن است.
❓ تا به حال به این موضوع فکر کردی که چقدر رحیم هستی؟ ویا چقدر ستار و پوشش دهنده عیوب دیگران ؟ ویا چقدر بخشنده ومهربان هستی؟......
❓️ویا به عبارتی دیگه
چقدر شبیه خدا شدی؟
👤 استاد محمد شجاعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ویدئو_استوری (پروفایل)
در فریب آرزوها ،
عمرها به پایان مىرسد ...
👤 امام علی (ع)
#پیام_سلامتی
🔻زردچوبه نسبت به آسپرین یا ایبوپروفن در تسکین درد ۳ برابر موثرتر است
🔹کورکومین آن،آنزیم تولیدکننده هورمون های درد زا را متوقف میکند
روزی یک چهارم قاشق مرباخوری زردچوبه مصرف کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 سلام
🌸 صبحتون بانشاط و پرطراوت
☘دوشنبه تون پر از آرامش
☘زندگیتون پر از معجزه الهی
🌸قلب تون پر از مهر
🌸و روزتون پر از نور اميد
☘ در پناه عنایت حق تعالی
☘ دوشنبه تون پر از خیر و برکت
✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫
💫✨دعای #سریع #الاجابه
✨💫اميرمؤمنان علي(ع)فرمود بگو:
اللَّهُمَّ إنِّي أسْأَلُكَ بِاسْمِكَ العَظِيْمِ الأعْظَمِ،الأجَلَّ الأكْرَمِ المَخْزُونِ المَكْنُونِ،النُّوْرِ الحَقِّ البُرْهَانِ المُبِيْنِ،الَّذِي هُوَ نُورٌ مَعَ نُوْرٍ،وَنُوْرٌ مِنْ نُورٍ،وَنُوْرٌ فِي نورٍ عَلَي نُوْرٍ،وَنُوْرٌ فَوْقَ كُلِّ نُوْرٍ،وَنُوْرٌ يُضِيْئُ بِهِ كُلُّ ظُلْمَةٍ،وَيُكْسَرُ بِهِ كُلُّ شِدَّةٍ،وَكَلُّ شَيْطَانٍ مَرِيْدٍ،وَكُلُّ جَبَّارٍ عَنِيْدٍ،لَا تَقَرُّ بِهِ أرْضٌ،وَلَا تَقُومُ بِهِ سَمَاءٌ،وَ يَأمَنُ بِهِ كُلُّ خَائِفٍ،وَيَبْطُلُ بِهِ سِحْرُ كُلِّ سَاحِرٍ وَ بَغیُ کُلِّ باغٍ وَ حَسَدُ کُلِّ حاسِدٍ وَ یَتَصَدَّعُ لِعَظَمَتِهِ البَرُّ وَ البَحرُ،وَيَسْتَقِلُّ بِهِ الفُلْكُ حِيْنَ يَتَكَلَّمُ بِهِ المَلْكَ فَلَا يَكُونُ لِلْمَوْجِ عَلَيْهِ سَبِيْلٌ،وَهُوَ اسْمُكَ الأعْظَمُ الأعْظَمُ الأَجَلُّ الأَجَلُّ النُّوْرُ الأكْبَرُ،الَّذِي سَمَّيْتَ بِهِ نَفْسَكَ،وَاسْتَوَيْتَ بِهِ عَلَي عَرْشِكَ،وَأتَوَجَّهُ إلَيْكَ بِمُحَمَّدٍ وَأهْلِ بَيْتِهِ أسْلُكَ بِكَ وَبِهِمْ أنْ تُصَلِّيَ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَأنْ تَفْعَلَ بِي كذاوكذا.( به جای کذا و کذا حاجت بخواهید. )
📖 مفاتیح الجنان(كافي:ج2ص582)
💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨
#نجات_از_قرض_ومشکلات
#رفع_گرفتاری
🌸✨هرکه در مهلکهای گرفتار شود
و《سوره احقاف》را سه مرتبه
بخواند
از آن مهلکه نجات یابد انشاءالله✨
📚 صحیفه مهدیه ۴۱
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_پنجاه و سوم ✍ بخش پنجم
🌸ایرج که از خنده نمی تونست جلوی خودشو بگیره گفت داداش جان می خوای دیگه بحث نکنیم این طور که معلومه تو زن بگیر نیستی…..
جواب داد : نه به خدا هستم حتی پای دو سه تاشم هستم ولی مینا هم باشه ، آخه شما کجای دنیا یک کارتریج پیدا می کنی که فقط بگی بخون … می خونه … بگی حمیرا می خونه …. بگی هایده می خونه … اصلا این که هیچی؛ بگو برو میره…. بگو بیا ، میاد ، با خانوادت بیا ، میان ، خوب من چی می خوام دیگه؛؛؛؛ زنی که گوش بفرمان منه …… نه تو کارش نیست …. عمو بلند شد و رفت طرف آشپز خونه و گفت : ول کنین دیگه بحث بی فایده اس تورج ما رو هم مسخره ی خودش کرده ….
🌸این آقا زن بگیر نیست یک کلام ختم کلام مینا به هیچ وجه نمی تونه عروس این خونه بشه والسلام …….
همه رفتیم برای شام ولی تورج در همین باب حرف زد و ما خندیدم آخر من صدام در اومد و گفتم : تورج من می دونم که تا تو هدفی نداشته باشی حرفی نمی زنی شاید به نظر شوخی بیاد ولی میشه به خاطر کسانی که دوستت دارن یک کم جدی باشی و بگی چی می خوای …….
🌸گفت : به خدا من جدی میگم اگر می خواین زن بگیرین برای من…
یکی بگیرین خودتون خوشتون بیاد یکی هم مینا رو بگیرین …..
عمو خندید و گفت : شامتو بخور برو بخواب که حالت خوب نیست ….
🌸عمه گفت : تورج خودت می دونی اگر من از کسی خوشم نیاد دیگه نمیاد پس تو رو خدا منو اذیت نکن و به همین شوخی تمومش کن ….. تورج گفت : البته که رضایت شکوه خانم در درجه ی اول اهمیته …. ولی اینم می دونم که شکوه خانم خیلی مهربونه و خوشبختی پسر عزیزشو می خواد …..
🌸اونشب وقتی منو ایرج تنها شدیم به من گفت : رویا لازم شد تو با مینا حرف بزنی یک جوری ببینی رابطه ی اونا تا چه حدی پیش رفته و این بحث رو تموم کنیم ما هم تکلیف خودمون رو بدونیم ….
گفتم راستش با کارایی که تورج امشب کرد منم اینو فهمیدم که فقط قصد داره با مینا ازدواج کنه و داره الان همه رو حاضر می کنه ….
🌸گفت : آره منم همین طور فکر می کنم دیگه الان نمیشه عقیده شو عوض کرد تو کله اش نمیره…. ولی مامان راست میگه ، فکر نمی کنم مینا به تورج بیاد تو چی میگی ؟ گفتم والله نمی دونم چی بگم به خدا ……..من فردا با مینا حرف می زنم ببینم چی میشه شاید اون خبر نداشته باشه …..
🌸صبح به مینا زنگ زدم و قرار شد برم دنبالش و با هم بریم بیرون به عمه جریان رو گفتم و ازش صلاح کردم اونم با تمام اضطرابی که گرفته بود از این کار استقبال کرد و گفت آره مادر ببین اون چی میگه ….
گفتم عمه اینو ایرج از من خواسته اگر فکر می کنی سر حرفو باز کنم بد میشه من فقط مینا رو می ببنم و بر می گردم ….
🌸گفت : نه مادر زیر و روشو در بیار ببینیم داره چه بلایی سرمون میاد …
ای خدا رحم کن به من ….. بیا وقتی برگشتی بریم امامزاده صالح یه چیزی نذر کنیم اون همیشه حاجت منو می ده ……
گفتم باشه بریم …
#ادامه_دارد
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
#حدیث_روز
💎امام حسن مجتبي عليه السلام می فرمایند :
خوشرفتارى با مردم، رأس خرد است.
رَأسُ العَقلِ مُعاشَرَةُ النّاسِ بِالجَميلِ؛
ميزان الحكمة، حدیث 13703
〰➿〰➿〰➿〰➿〰➿
💎امام حسین علیه السلام؛
کسی که بخواهد از راه گناه به مقصدی برسد دیرتر به آرزویش میرسد و زودتر به آنچه که می ترسد گرفتار می شود.
📗بحارالانوار ج ۳ ص ۳۹۷
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_پنجاه و چهارم ✍ بخش اول
🌸مینا رو دم خونه شون سوار کردم و با هم رفتیم یک پارک بسیار زیبایی تو خیابون ولیعهد (ولیعصر ) به اسم پارک شاهنشاهی (پارک ملت ) و کنار یکی از آبنماهای زیبای اون نشستیم ، مینا انگار خودش فهمیده بود که من چی می خوام بگم برای همین اون مینای همیشگی نبود ….
🌸از من پرسید با ایرج خوشبختی ؟
گفتم : خدا رو شکر؛؛ آره اون خیلی مرد خوبیه تو چی ؟ فکر می کنی امسال قبول میشی ؟ گفت : نمی دونم ، پارسال قاطی کردم و تست ها رو جابجا زدم ولی فکر کنم امسال یه چیزی قبول بشم تا خدا چی بخواد ….
🌸اونشب عمه ات چش شده بود تا قبل از اینکه شما بیاین خوب بود یک دفعه اخماش رفت تو هم تو می دونی چرا ؟
گفتم نه فکر کنم خسته شده بود اون همین جوره وقتی خسته میشه دیگه اخماش میره تو هم …. راستی چی شد اونشب اومدین خونه ی ما کی بهت گفت ما داریم میایم؟ …….
🌸زود جواب داد تورج ، اون اومد به ما گفت بیان که ما تنها نباشیم اتفاقا بابام کار داشت ولی به خاطر تو اومدیم …..
گفتم : مینا میشه بهم بگی در مورد تورج چی فکر می کنی ؟ شنیدم با هم میرین بیرون ……. روی نیمکت خودشو چرخوند و برگشت طرف منو و گفت : ببین رویا من خیلی ازت گله دارم,, تو تمام غمها و شادی های تو باهات بودم ، ولی تو منو ندید می گیری … جوری رفتار می کنی که انگار من نیستم …. اگر تو رو نمیشناختم
🌸می گفتم زن ایرج شدی خودتو گرفتی …. ولی می دونم اینطوری نیستی … خیلی وقته دلم می خواد تو اینو از من بپرسی ولی نپرسیدی تو به عنوان یک دوست باید ازم می پرسیدی تا منم در گیر این رابطه نمی شدم …..
گفتم ای بابا چرا منو مقصر می دونی ؟گذاشتم به عهده ی خودت تا دخالتی نکرده باشم که فردا نگی اگر تو چنین و چنان نمی گفتی این طوری نمیشد … باور کن دلم می خواست باهات حرف بزنم ولی منم مشکلات خودمو دارم ندیدی علیرضا خان باهام چیکار کرد … حالا تو این کارم دخالت کنم می ترسم گردن من بیفته چه از جانب تو چه اونا ….. ولی حالا ازت می پرسم … حرف حسابت چیه به من بگو ببینم چی شده ؟
🌸یک بغض ناگهانی گلوش فشار داد و در یک آن اشکهاش گونه هاشو خیس کرد ..و همین طور که اونا رو با دست از صورتش پاک می کرد گفت : هیچی نشده …. هیچی …. من خیلی احمقم خودمو تو تله انداختم …..
گفتم چرا مگه تورج باهات چیکار کرده ؟
گفت درد سر اینه که هیچ کاری نکرده ……البته میگم من احمقم از روزی که توی بیمارستان دیدمش عاشقش شدم شب و روز نداشتم کنکورم برای همین خراب کردم وقتی دم در دیدمش دیگه حال خودم نبودم … تا اینکه یک روز تو خیابون دیدمش گفت بریم بستی بخوریم …. منم که خودت می دونی در مقابل اون….. دستمالشو از کیفش در آورد و بینی شو گرفت و بازم گریه کرد ….
🌸 و بعد ادامه داد … رفتیم بستنی خوردیم و به من گفت : بیام فردا شب بریم سینما ؟ منِ احمق گفتم باشه ولی باید مامانم بدونه…. من بی اجازه ی اون جایی نمیرم خودت بهش بگو ….. فردا اومد و از مامانم اجازه گرفت و رفتیم …. هیچی دیگه همین……. (و آه بلندی کشید ) از اون به بعد خیلی با هم رفتیم این ور و اون ور …. میاد دنبالم ، شوخی می کنه ، می خنده و گاهی هم دری وری میگه …
🌸 نمی دونستم برای چی هر شب میاد خونه ی ما وقتی میاد فکر می کنم خوب حتما به من علاقه داره و وقتی میره می فهمم اشتباه کردم …. تو این مدت فکر کنم یکسال شد…. حتی یک بار دست منو نگرفت و یک کلمه محبت آمیز به من نگفت،، از همه بدتر اینکه الان مامانم اینا به من فشار آوردن میگن یا تمومش کن یا کارو یکسره کن …..
🌸گفتم خوب تو با اون میری بیرون بعد چیزی نمیفهمی؟ از یک نگاه هم آدم می فهمه که طرف نسبت بهش چه حسی داره ….
گفت چرا دورغ بگم وقتی می خونم بهم نگاهی می کنه که همون جا منو به شک میندازه برای همین تا میگه بخون می خونم که شاید دوباره اونطوری منو نگاه کنه …..
#ادامه_دارد
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
#سخن_شهید
تصویری از توصیه شهید به خواندن زیارت عاشورا: «زیارت عاشورا را بخوانید و ازطرف من به ارباب ابراز ارادت کنید.حتما هرکجا باشم خود را در کنار شما خواهم رساند.»
🌹 شهید نوید صفری🌹