eitaa logo
درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
25هزار دنبال‌کننده
33.2هزار عکس
18.1هزار ویدیو
224 فایل
کانالی جهت آگاهی ازمفاهیم قرآن وذکر وحدیث کانال دوم مون(داستانهای آموزنده بهلول عاقل) http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂🍃🌸🍂🍃🌸 🍂🌸🍂 🌸 واقعی 🌸در اتاق و زدن درو باز کردم مرجان  بود  سینی نون و صبحونه اورده بود برامون  گفتم _ ممنونم ما صبحونه خوردیم… سینی رو برگردوندم بالا انقدر جدی و خشک گفتم که مرجان تعجب کرده بود. یک ساعت بعد همه حاضر بودیم جلو در کلبه که بریم پی کارمون خیلی ناراحت بودم که جلوی مامانم اینطوری ضایعم کرده بودن. بعدشم من که کارت دعوت براشون نفرستاده بودم . 🌸اومدن  به مامانم اشاره کردم رفتیم جلو تعارفات معمول و ببخشید زحمت دادیم و خوش گذشت و . باز مامانش شروع کرد  به زور ما رو نگه داشتن _ به جان علی اگر بزارم ازمون جدا بشید.به خدا ناراحت میشم دستم منو گرفته  و گفت _سارا جون تو یه کاری کن تازه میخوایم بریم سمت انزلی و من یه جای خوب میشناسم. هاج و واج مامانمو نگاه کردم انگار نه انگار یکساعت پیش داشتن همدیگرو تیکه و پاره میکردن. 🌸حالم خیلی بد بود  مطمئن بودم روانیه قید همه چیزو داشتم میزدم و دیگه بودن علی برام اولویت اول نبود. از ما انکار و از اون اصرار که مامان بزرگش اومد وسط _ به خدا ناراحت میشیم اگه ازمون جدا بشید و تنها برید ما دلمون طاقت نمیاره .خواهش میکنم با ما بیاد. 🌸خلاصه با نارضایتی دنبالشون راه افتادیم رفتیم سمت انزلی. من عصبی بودم و سر هر چیزی از کوره در میرفتم حالا که مامانش منو دیوونه کرده بود رفتارش بهتر شده بود و نشسته بود کنارو تماشا میکرد 🌸علی میومد طرفم، من راهمو کج میکردم دلم نمیخواست ببینمش  دقیقه ای یک بار به مامانم میگفتم باید بریم. تا شب موقع خواب اخمهام تو هم بود اما مامانش سرخوش عالم بود. فردا صبح هر چی اصرار کردن دیگه نموندیم و رفتیم سمت متل قو و اونا رفتن سمت نور. 🌸 🍂🌸🍂 🍃🍂🌸🍃🍂🌸
🍂🍃🌸🍂🍃🌸 🍂🌸🍂 🌸 واقعی 🌸بالاخره برگشتیم تهران و من علی رو دو هفته ای ندیدم رفته بود یزد. یک شب که داشتیم صحبت میکردیم موبایلش زنگ زد همون موبایلی که من با وام  خریده بودم که خوشحالش کنم . صدای یه دختر میومد از اون ور خط علی بهش یواش  گفت باشه _عزیزم پس میبینمت…. علی فکر نمیکرد من حرفاشو و صدای اون خانم و شنیدم. بدنم لمس شد. 🌸صدای دختر؟ عزیزم؟ اون فقط به من میگفت عزیزم. به روی خودم نیاوردم که صدای دختر رو شنیدم. گفتم کی بود؟ گفت _ ام ام ام پریسا بود دوست دختر بهرام. من اون پسر رو میشناختم حتی مگسهای ماده از دستش در امان نبودن به سختی باورم میشد راست گفته باشه.اگه دوست دختر پریسا بود چرا گفت عزیزم بی خداحافظی و خیلی سرد تلفن و قطع کردم 🌸علی هم پیگیر نشد که چرا یهو قطع کردم. چند روز خیلی تحت فشار بودم مثه روانیا شده بودم  مامان یک دوستی داشت که پسرش که بالا ۵۰سال سن داشت و روانپزشک بود  واسه تعطیلات اومده بود ایران. به اصرار مامان چند جلسه باهاش مشاوره کردم. اون تشویقم میکرد به نگه داشتن علی چون متوجه نبود فرهنگ اینجا چقدر با سوئد متفاوت هست . 🌸یک شب داشتم تلفنی با دکتر صحبت میکردم که علی اومد پشت خطم . منم اهمیت ندادم چند بار به فاصله یک ربع زنگ زد. دلم خنک میشد وقتی زنگ میزد و من جوابشو نمیدادم. 🌸صحبتم با دکتر که تموم شد زنگ زد وقتی برداشتم شروع کرد به داد و بیداد کردن من از خودم این همه بی تفاوتی در مقابل علی رو هیچوقت سراغ نداشتم. خوشحال بودم از اینکه داره حرص میخوره وقتی دیدم داره هر چی لایق خودشه به من نسبت میده فقط گفتم _خیلی نفهمی علی من به خاطر درست شدن رابطمون دنبال دکتر و مشاور میگردم اونوقت تو هر چی لایق خودت هست رو به من نسبت میدی؟ 🌸فکر میکنی من متوجه نیستم سرت تو یزد گرمه؟ یک لحظه سکوت مطلق شد.  گوشی رو قطع کردم فقط همین از دستم برمیومد. حالم بد بود بدنم میلرزید. نمیدونستم چیکار کنم بین عقل و دلم مونده بودم شک داشتم بهش اما باورم نمیشد علی اهل این حرفا نبود 🌸 🍂🌸🍂 🍃🍂🌸🍃🍂🌸
💚الإمامُ الصّادقُ عليه السلام : 🔸مَن خافَ اللّه َ أخافَ اللّه ُ مِنهُ كُلَّ شَيءٍ ، 🔸و مَن لَم يَخَفِ اللّه َ أخافَهُ اللّه ُ مِن كُلِّ شَيءٍ . 📚الكافي : 2/68/3 💚امام صادق عليه السلام : 🍃آنکه از خدا بترسد، خداوند همه چيز را از او بترساند و هركه از خدا نترسد خداوند او را از همه چيز ترسان كند.🍃
يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوا۟ قَٰتِلُوا۟ ٱلَّذِينَ يَلُونَكُم ✨مِّنَ ٱلْكُفَّارِ وَلْيَجِدُوا۟ فِيكُمْ غِلْظَةًۭ ۚ وَٱعْلَمُوٓا۟ ✨أَنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلْمُتَّقِينَ (۱۲۳) ✨اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، ✨با كافرانى كه مجاور شما هستند ✨نبرد كنيد؛ ✨و آنان بايد در شما شدت و خشونت ✨(و قاطعیت) بيابند؛ ✨و بدانيد كه خداوند با پرهیزکاران است(۱۲۳) 📚سوره مبارکه التوبه ✍ آیه ۱۲۳
در اماکن عمومی ❓سؤال: استعمال دخانیات در اداره‌های دولتی و اماکن عمومی چه حکمی دارد؟ پاسخ: اگر بر خلاف مقررّات داخلی ادارات و اماکن عمومی باشد و یا موجب اذیت و ناراحتی دیگران و یا ضرر رساندن به آنان شود، جایز نیست. 🔹منبع: پایگاه اطلا‌ع‌رسانی دفتر رهبر معظم انقلاب
6.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 🌸  یه فیلمی که تاحالا ندیدید رو بردارید شروع کنید ده ثانیه از وسطش ببینید، تصورتون رو راجع به اون سکانس و‌ آدمای توش رو توی ذهنتون نگه دارید 🌸 بعد بشینید فیلم رو از اول ببینید وقتی رسیدید به همون سکانس میبینید که چقدر تصوراتتون غلط بوده. 🌹 توی‌ زندگی هم همینه ، رو یه نگاه نتیجه گیری نکنید؛ آدمارو از ریشه بشناسید. 🌹 نگاه امروز تون به زندگی و آدمها، متفاوت و زیبا 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸
🍃🍂 خـوانـدن چهل و یڪ مرتبہ "سوره الم نشرح" در یڪ مجلس براے برآمدن مهمات مجرب است🍃🍂 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ ﴿١﴾  وَوَضَعْنَا عَنْکَ وِزْرَکَ ﴿٢﴾  الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ ﴿٣﴾  وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ ﴿٤﴾  فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا ﴿٥﴾  إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا ﴿٦﴾  فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ ﴿٧﴾  وَإِلَى رَبِّکَ فَارْغَبْ ﴿٨﴾ 📚 ختوم و اذکار ۱۸۲
در گذشته، پیرمردی بود ڪه از راه ڪفاشی گذر عمر می ڪرد ... او همیشه شادمانه آواز می خواند، ڪفش وصله می زد و هر شب با عشق و امید نزد خانواده خویش باز می گشت. و امّا در نزدیڪی بساط ڪفاش، حجره تاجری ثروتمند و بدعنق بود؛ تاجر تنبل و پولدار ڪه بیشتر اوقات در دڪان خویش چرت می زد و شاگردانش برایش ڪار می ڪردند، ڪم ڪم از آوازه خوانی های ڪفاش خسته و ڪلافه شد ... یڪ روز از ڪفاش پرسید درآمد تو چقدر است؟ ڪفاش گفت روزی سه درهم تاجر یڪ ڪیسه زر به سمت ڪفاش انداخت و گفت: بیا این از درآمد همه ی عمر ڪار ڪردنت هم بیشتر است! برو خانه و راحت زندگی ڪن و بگذار من هم ڪمی چرت بزنم؛ آواز خواندنت مرا ڪلافه ڪرده ... ڪفاش شوڪه شده بود، سر در گم و حیران ڪیسه را برداشت و دوان دوان نزد همسرش رفت. آن دو تا روز ها متحیر بودند ڪه با آن پول چه ڪنند ...! از ترس دزد شبها خواب نداشتند، از فڪر اینڪه مبادا آن پول را از دست بدهند آرامش نداشتند، خلاصه تمام فڪر و ذڪرشان شده بود مواظبت از آن ڪیسه ی زر ... تا اینڪه پس از مدتی ڪفاش ڪیسه ی زر را برداشت و به نزد تاجر رفت، ڪیسه ی زر را به تاجر داد و گفت: بیا ! سڪه هایت را بگیر و آرامشم را پس بده. "خوشبختی چیزی جز آرامش نیست"
هدایت شده از خانواده بهشتی
💠 اگر گاهی همسرمان در خواندن نماز سستی می‌کند بهترین روش این است که با روش زبانی به او تذکر ندهیم. 💠 بلکه در اوقات نماز، با آرامش و مهربانی، سجاده زیبا پهن کنیم، خود را با عطر دلخواه همسرمان معطر کنیم، لباس سفید و مخصوص نماز بپوشیم، با زیبایی و طمانینه و در معرض دید همسرمان (البته بدون قصد ریا) نماز بخوانیم. 💠 با نماز زیبا، در درون همسرمان میل و اشتهای به نماز ایجاد خواهد شد. 💠 قبل و بعد از نماز، خوش اخلاقی خود را زیاد کنیم تا اثر نماز ما، بیشتر شود. 💠 به هیچ عنوان بابت سستی همسرمان در نماز، با او بدرفتاری نکنیم چرا که اثر عکس دارد. ❤️🔅❤️
هدایت شده از خانواده بهشتی
🚫به جای کودکتان جواب ندهید! 🔺گاهی اتفاق می افتد کسی از فرزند شما سؤالی می پرسد، ولی قادر نیست جواب سؤال طرف مقابل را به خوبی پاسخ دهد. ☘️ 🔺ممکن است در این شرایط حتی دستش را جلوی صورتش بگیرد یا خود را پشت سر شما قایم کند. ☘️ 🔺در این مواقع لازم نیست شما به جای او پاسخ سوال را دهید یا حتی به جای او به خاطر پاسخ ندادنش معذرت خواهی کنید. فقط کافی است موضوع بحث را سریعا عوض کرده و او را از حالت فشار و تنش ایجاد شده خارج نمایید. ☘️ 🔺یادمان باشد هر کجا که می نشینیم از نگرانی خود در رابطه با کمرویی و خجالتی بودن فرزندمان سخن نگوییم. بازگو کردن این مسأله به طور مداوم، این ذهنیت را برای فرزندمان ایجاد می کند که مشکل او بسیار مهلک و لاینحل است و از طرفی او را به خاطر عدم روابط اجتماعی صحیح اش نیز مورد مواخذه قرار ندهید.☘️ 🔺به جای سرزنش سعی کنیم که راهکارهای اساسی برای حل مشکل پیدا کنیم.☘️ ❤️🔅❤️
‍ ‍ 💕 در دبستانی،معلمی به بچه ها گفت آرزوهاشونو بنویسن . اون نوشته های بچه ها رو جمع کرد و به خونه برد . یکی از برگه‌ها ؛ معلم رو خیلی متاثر کرد . در همون اثنای خوندن بود که همسرش وارد شد و دید که اشک از چشمای خانمش جاریه . پرسید، چی شده؟ چرا اینقدر ناراحتی ؟ زن جواب داد، این انشا را بخوان؛ امروز یکی از شاگردانم نوشته . گفتم آرزوهایشان را بنویسند و اون اینجوری نوشته . مرد کاغذ را برداشت و خواند. متن انشا اینگونه بود: "خدایا، می‌خواهم آرزویی داشته باشم که مثل همیشه نباشد؛ مخصوص است. می‌خواهم که مرا به تلویزیون تبدیل کنی.می‌خواهم که جایش را بگیرم. جای تلویزیونی را که در منزل داریم بگیرم. می‌خواهم که جایی مخصوص خودم داشته باشم و خانواده‌ام اطراف من حلقه بزنند.می‌خواهم وقتی که حرف می‌زنم مرا جدّی بگیرند؛ می‌خواهم که مرکز توجّه باشم و بی آن که سؤالی بپرسند یا حرفم را قطع کنند بگذارند حرفم را بزنم. دلم می‌خواهد همانطور که وقتی تلویزیون خراب است و به آن می‌رسند، به من هم برسند و توجّه کنند. دلم می‌خواهد پدرم، وقتی از سر کار برمی‌گردد، حتّی وقتی که خسته است، قدری با من باشد. و مادرم، وقتی غمگین و ناراحت است، به جای بی‌توجّهی، به سوی من بیاید. و دوست دارم، برادرانم برای این که با من باشند با یکدیگر دعوا کنند ... دوست دارم خانواده هر از گاهی همه چیز را کنار بگذارند و فقط وقتشان را با من بگذرانند. و نکتۀ آخر که اهمّیتش کمتر از بقیه نیست این که مرا تلویزیونی کن تا بتوانم آنها را خوشحال و سرگرم کنم. خدایا، فکر نکنم زیاد چیزی از تو خواسته باشم. فقط دوست دارم مثل هر تلویزیونی زندگی کنم." انشا به پایان رسید. مرد نگاهی به همسرش کرد و گفت، "عجب پدر و مادر وحشتناکی‌اند!" زن سرش را بالا گرفت و گفت، "این انشا را دخترمان نوشته"....
از خواص سیر غافل نباشیم🧄 سعی کنیم آنرا حتی المقدور هفته ای یکبار در غذایمان استفاده کنیم.. ضد سرطان/آنتی بیوتیک قوی/مفید برای بیش از هفتادنوع بیماری/ سیر معجزه طبیعت است🧄 ✍فواید مصرف سیر بصورت ناشتا : 👈درمان عفونت های تنفسی 👈درمان زخم معده و درد ریه 👈برطرف کننده ی سرفه 👈بهبود سرماخوردگی 👈دشمن سنگ کلیه 👈کاهش فشار و چربی خون