هدایت شده از خانواده بهشتی
#تربیت_فرزند
#نکات_تربیتی
#تبعیض_جنسیتی رو از بچگی تومغز بچه هاتون نکنید☝️
پسراتونو جوری #تربیت_نکنید که وقتی بهشون میگن پاشوظرف بشور بگه مگه من دخترم ❗️
دختربودن کنیز بودن نیست ❌
#ضرب_المثل
#جواب_ابلهان_خاموشیست
ابوعلی سینا در سفر بود. در هنگام عبور از شهری،جلوی قهوه خانه ای اسبش را بر درختی بست و مقداری کاه و یونجه جلوی اسبش ریخت و خودش هم بر روی تخت جلوی قهوه خانه نشست تا غذایی بخورد. خر سواری هم به آنجا رسید،از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خودش هم آمد در کنار ابوعلی سینا نشست.
شیخ گفت: خر را پهلوی اسب من نبند، چرا که خر تو از کاه و یونجه او میخورد و اسب هم به خرت لگد میزند و پایش را میشکند.
خر سوار آن سخن نشنیده گرفت به روی خودش نیاورد و مشغول خوردن شد. ناگاه اسب لگدی زد و پای خر را لنگ کرد.
خر سوار گفت: اسب تو خر مرا لنگ کرد و باید خسارت دهی.
شیخ ساکت شد و خود را به لال بودن زد و جواب نداد.
صاحب خر، ابوعلی سینا را نزد قاضی برد و شکایت کرد.
قاضی سوال کرد که چه شده؟ اما ابوعلی سینا که خود را به لال بودن زده بود ،هیچ چیز نگفت.
قاضی به صاحب خر گفت: این مرد لال است ؟
روستایی گفت: این لال نیست بلکه خود را به لال بودن زده تا اینکه تاوان خر مرا ندهد، قبل از این اتفاق با من حرف میزد.
قاضی پرسید: با تو سخن گفت؟چه گفت؟
صاحب خر گفت: او به من گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد میزند و پای خرت را میشکند. قاضی خندید و بر دانش ابو علی سینا آفرین گفت.
قاضی به ابوعلی سینا گفت حکمت حرف نزدنت پس چنین بود؟!
ابوعلی سینا جوابی داد که از آن به بعد در زبان پارسی به مثل تبدیل شد:
"جواب ابلهان خاموشی ست"
📚 #امثال_و_حکم
#علی_اکبر_دهخدا
#پیام_سلامتے
✅پودر سنجد با هسته برای پوکی استخوان
و تقویت استخوانها مفیداست
و بخاطر غنی بودن املاح
کلسیم و منیزیم میباشد
1 قاشق پودر سنجد 1 قاشق عسل 1 لیوان شیر بعد از شام میل شود
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
4نصیحت لقمان به فرزندش :
1⃣درحال نمازمراقب دلت باش
2⃣سرسفره مراقب شکمت باش
3⃣درخانه ی مردم مراقب چشمت باش
4⃣درميان مردم مراقب زبانت باش
#اذکارمعجزه_آسای_طلایی
🍃❣ #حاجاتی_که_روا_نمیشوند
🌺هر كه به ورطه اى افتد كه تدبيرى از خلاص آن نباشد این دعا را مكرر بخواند و اگر در يك مجلس رو به قبله و با وضو صد و بيست و نه مرتبه بخواند مجرب است و به تجربه رسيده است :🍃
✨بسم الله الرحمن الرحيم✨
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
يا لطيف ادركنى بلطفك الخفى ✨
📚منبع : گوهر شب چراغ . جواهر مكنونه
❃🔰 #کانال_شمیم_رضوان🔰❃
#آیه_درمانے
جهت #دردپا
💎ازامام محمدباقرع
🦵جهت دردپا آیات 7-1 سوره فتح خوانده شود.
یافتن #همسری💞مناسب
آیات 7-1 سوره فتح را با زعفران بر لباس دختر بنویسند او را همسری مناسب آید
#دعادرمانے 👆
🍃جهت اداے قسط
وقرض و بدهے🍃
🖊 مردی خدمت حضرت رسول(ص) رسید و از زیادی دین و بدهی به مردم
شڪایت ڪرد
حضرت به او فرمود بگو🔺
#ذکرهای_گره_گشا👆
#دعا_درمانے☝️ #بوی_بد_دهان
🌸✨ راوی میگوید به امام
کاظم ؏ از بوی بد دهان شکایت
کردم حضرت فرمود این دعا را در
سجده بگو یک بار چنین کردم و
بیماریام برطرف شد✨
📚 بحارالانوار ۹۴/۹۲
•┈••✾🍃🍂🍃✾••┈
#ذکر_درمانے
✨ #اعمال_وقت_خواب
✨امام صادق ع ؛
ڪسے ڪہ زمان خوابیدن صدمرتبہ
استغفار ڪند گناهانش همچون
برگ درختان فرو مےریزد و
صبح ڪہ بلند شود
گناهے برایش
نماند✨
📚مڪارم الاخلاق۶۱۰
مطابق #محاسبات_نجومی
#تقویم_اسلامی_نجومی_دوشنبه
۲۰ بهمن ۱۳۹۹ هجری شمسی
۲۵ جمادی الثانی ۱۴۴۲ هجری قمری
۸ فوریه ۲۰۲۱ میلادی
☝امروز صدقه اول صبح فراموش نگردد .
🌸 اذکار دوشنبه :
- یا قاضی الحاجات(100 مرتبه)
- سُبحانَ اللهِ و الحَمدُللهِ(1000 مرتبه)
- یا لَطیف (129 مرتبه) برای کثرت مال
🌸 روز بیست و پنجم ماه قمری برای این کارها خوب است :
🔹 امور عقد و ازدواج
🔹آغاز معالجات و درمان
🔹تعلیم و تعلم
🔹کشاورزی
🔹انجام امور مهم
🔹ساخت و ساز
🌹نوزاد و مولود امروز مبارک است و هم چنین عمر مولود طولانی است ان شاالله .
🌷مباشرت در روز مثل شب قبل است . اما مباشرت جهت فرزند دار شدن دراین دوشنبه شب (دوشنبه که شب شد ) خوب است و فرزند آن باگذشت و جوانمرد خواهد شد دلش رحيم و جوانمرد خواهد بود ، زبانش از دروغ ، غيبت وتهمت و پاک مي ماند. به امید خدا.
✂ طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز ماه قمری خوب است و موجب اصلاح شدن کارها می گردد.
🚫 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، خوب و موجب صفای خاطر می شود .
▪دوشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی است و برکات خوبی دارد و موجب دولت یافتن می گردد.
👕 دوشنبه برای بریدن، دوختن ، خریدن و پوشیدن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت می شود.
️ این دوشنبه برای #نوره_کشیدن (رفع موهای بدن با نوره) مناسب نیست.
✴️️ وقت #استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
#اوقات_شرعی_به_افق_تهران
🔹اذان صبح: ۳۳: ۵ 🔹طلوع آفتاب: ۵۸: ۶
🔹اذان ظهر: ۱۸: ۱۲ 🔹غروب آفتاب: ۳۹: ۱۷
🔹اذان مغرب:۵۸: ۱۷ 🔹نیمه شب شرعی: ۳۶: ۲۳
💫ذات الکرسی عمود ۱۲:۴۸
❣دعا در زمان ذات الکرسی مستجاب است.
🔴ذات الکرسی مخصوص روز #یکشنبه است
📚 منابع مطالب ما:
الدروع الواقیة سید بن طاووس، سایت کانون قرآنی، وسائل الشيعه ؛ ج7 ، باب 190.، حلیة المتقین ، ختوم و اذکار، ج 1، ص 423، مفاتیح الجنان و بحارالانوار و...تقویم المحسنین شیخ محدث کاشانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا !✨
در طوفانهاے سنگین و بنیان ڪن
بعضے تو را از دست مےدهند
و برخے تورا بہ دست مےآورند
دست ما را از دست خودت در نیاور
و دست و دلمان را از خودت خالے نڪن!
شبتون بخیر🌙
نگاهتون به آینده پراز امید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸روزمان راشروع کنیم
ودهانمان را خوشبو کنیم
به عطر دل نشین صلوات
بر حضرت مُحَمَّدٍ و خاندان مطهرش 🌸🍃
ﷺ🌸ﷺ🌸ﷺ🌸ﷺ
اللهم صل ؏ محمد وآل محمد
ﷺ🌸ﷺ🌸ﷺ🌸ﷺ
اللهم صل ؏ محمد وآل محمد
ﷺ🌸ﷺ🌸ﷺ🌸ﷺ
اللهم صل ؏ محمد وآل محمد
ﷺ🌸ﷺ🌸ﷺ🌸ﷺ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ🌸
مهربــانــا❣
من امروز با خود فقط
امید آورده ام 😇
امید به لطف ورحمتت 😊🌹
💞الهی به امید تو 💕
✋ #سلامی_به_مولا
🌿ڪربَلایـے شـدنِ مـا♡
🌷بہ همین سادگـے اسٺ♡
🌿دسـٺ بَر سینـہ گذاریـم♡
🌷و بگوییـم ، حُسیـْـن♡
السلام علی الحســیـن (علیه السلام)
#صبحم_بنامتان
#سلام_امام_زمانم #مهدے_جان🌹
💠آلوده ایم، حضرٺ باران ظهور ڪن
💠آقا تورا قسم بہ شهیدان ظهور ڪن
💠گاهے دلم براے شما تنگ مےشود
💠پیداترین ستارهے پنهان ظهور ڪن
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج 🌺
#آیه_روز☝️ #عمل_صالح_وبد۰۰۰۰☝️
🌏اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #دوشنبه 20 بهمن ماه 1399
🌞اذان صبح: 05:33
☀️طلوع آفتاب: 06:58
🌝اذان ظهر: 12:18
🌑غروب آفتاب: 17:39
🌖اذان مغرب: 17:58
🌓نیمه شب شرعی: 23:36
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#تدبردرقرآن #جهاد_در_راه_خدا_با_اموال
🌸 الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ ۚ وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ
🔹آنان که ایمان آوردند و از وطن هجرت گزیدند و در راه خدا به مال و جانشان جهاد کردند آنها را نزد خدا مقام بلندتری است و آنان رستگاران و سعادتمندان دو عالمند.
📖 سوره توبه / ۲۰
🔹سعی کنیم در راه خدا تا میتوانیم با جان و مال خویش جهاد کنیم تا بتوانیم رستگار شویم. مثال: کسی میخواهد به نیازمندان کمک کند، این فرد دو راه در مقابل خود میبیند:
🔸 راه نخست: از خدا طلبِ ثروت کند و از ثروت خود به نیازمندان ببخشد.
🔸راه دوم: از خدا طلبِ ثروت کفاف کند ولی در بین دوستان و همسایگان و خویشان، صندوق خیریّهای بزند و آنان را تشویق به این امر کند و زمان خود را صرف در پیگیری و جمعآوری مبلغ و سخنگفتن در این امر با آیات قرآن کند.
🔹در راه دوم هر چند مبلغ جمع شده شاید به مراتب کمتر از روشی باشد که از خدا طلبِ ثروت کرده باشد ولی نزد خداوند مأجورتر است چون هم مجاهدت و تلاش بیشتری کرده و هم از سوی دیگر، برخی را به دین خدا دعوت و با تشویق آنها به انفاق، باعث کسب انوار هدایت الهی در آنها شده است و مزد هدایت را هم کسب کرده و از سنّتهای الهی سنّتی را زنده کرده است،
🔹به همین دلیل "وَ لا يَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ" مخصوص همه انسانهاست و ثروتمندان از این امر مستثنی نشدهاند و حضرت حقتعالی نفرموده کسانی که انفاق میکنند نیازی نیست دیگران را به اطعام مسکین تشویق کنند، چون حقتعالی صمد است و از هر گونه عمل کثیر ما بینیاز است.
🌸 وَلَا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ
عمل خود را منت نگذار و بزرگ نبین!
📖 سوره مدثر/۶
🔹کسی که برای رضایِ خدا قصد ساخت مسجدی را دارد هر چند تمام مسجد را با پول خود میسازد، باید سعی کند به عنوان کارگر هم در ساخت آن مسجد کار کند تا سهم مجاهدت بیشتری از خدا در راهش کسب کند.
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
#ذکرروزدوشنبه
یاقاضی الحاجات(ای برآورنده حاجتها)×صد
#نماز_روز_دوشنبہ
✍🏻هرکس نمــاز2شنبه رابخواندثواب۱۰حج و۱۰عمره
برایش نوشته شود
2رکعت ؛
درهر رکعت بعدازحمد
یک آیةالکرسی ،توحید ،فلق وناس
بعد از سلام۱۰ استغفار
#پیام_سلامتے
✅ درمان چربی خون
✍️ صبحانه «ناشتا» یک عدد سیب درختی رسیده
و هچنین خوردن آب لیموترش تازه با آب
👌 بین روز یک استکان جوشانده یا دمکرده مریم گلی
«در حاملگی ممنوع❌»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 #قانون_زندگی
🔸 قانون جهان هستی بر پایه احساس است، اگر به هر دلیلی احساس خوبی نداشته باشید و این احساس را ادامه دار کنید جهان اتفاقات بد را وارد زندگیتان می کند و این زنجیره آنقدر ادامه پیدا خواهد کرد تا روندتان را تغییر دهید
🔸 به عبارتی شما از قانون #حس_خوب= #اتفاقات_خوب
سرپیچی کردید و مجازات آنرا با اتفاقات بد زندگیتان می دهید.
🔸نمی توانیم به مشکلات کمتر توجه کنیم،
اما می توانیم بر نکات مثبت زندگیمان تمرکز کنیم و بابتشان سپاسگزار باشیم و طبق قانون جهان پاداش حس خوبمان را با اتفاقات خوب دریافت کنیم.
🔸با پیاده روی کردن ؛
با در آغوش کشیدن فرزندانمان،
با دوش گرفتن
با نوشتن با نماز خواندن
با آواز خواندن با نوازش و
با محبت کردن به عزیزانمان
با صحبت کردن با خداوند احساسات
👌 هرکس به هر طریقی که خودش میداند.
🌹 زندگیتون پر از احساسات و اتفاقات خوش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸دوشنبه 20 بهمــ🌹ــنماهتون گلباران
یه سـلام گرم
یه آرزوی زیبا
یه دعای قشنگ
برای
تک تک شما مهربانان
🌸الهی 🤲
روزگارتون بر وفق مراد
و زندگیتون
پراز عشق و محبت باشه
در پناه خداوند باشید
#اذکارمعجزه_آسای_طلایی
#درخواستی
#پــســتــــــ_ویـــژه
#توسل_به_حضرت_ام_البنین(ع):
#باهرروزهزارصلوات
در یکی از ختومات_مجرب_چهارده معصوم_علیهم_السلام حضرت
ام_البنین_علیها_السلام را نیز وسیله تقرب به درگاه_خداوند قرار میدهند و حاجت خود را میگیرند .
طریقه ختم در 📚کتاب علم جعفر به این صورت ذکر شده:
#وقت انجام این #ختم_بعد از #نماز_صبح ویا #پس از #نماز_عشا میباشد
🍃✨ #روزاول به نیت ساحت مقدس خاتم الانبیا حضرت محمد
🍃✨" #روزدوم به نیت حضرت علی علیه السلام" روز
🍃✨ #سوم به نیت حضرت فاطمه الزهرا علیها السلام وهرروز یک معصوم.......
🍃✨روز چهاردهم به نیت صاحب الزمان
👈هر روز هزارمرتبه صلوات با ذکر(و عجل فرجهم) قرائت شود
📣ضمنا روز #پانزدهم به نیت #حضرت_ابوالفضل_العباس و
📣 روز #شانزدهم به نیت حضرت ام البنین علیها السلام و
📣روز #هفدهم نیز به نیت حضرت #زینب_کبری علیها السلام .
📣 در روز آخز پس از تمام صلوات #دعای_توسل معروف را که در مفاتیح الجنان ذکر شده بخوانند .
📔در کتاب یاد شده از قول شخصی موثق نقل شده است که عده ای
این ختم را با هم انجام داده و در آخر ختم حضرت باب الحوائج علیه السلام را زیارت نمودند .
آن حضرت به آنان فرموده بودند " ✨حاجاتکم مقضیه "✨
✨ حاجت های شمابر آورده شده است آن شخص قسم یاد کرد
که ما چند نفر بودیم حاجات ما یکایک ما بر آورده شد....
#آیه_درمانے #بخت_گشایی_سریع✨ #ازدواج_دختران
💫در«خواص الآيات»آمده است كه هركه اين آيه ودعاي ذيل را بنويسد
و بر گردن دختران بي شوهر بياويزد فوري ازدواج مي كند
«وَمِن كُلَّ شَيءً خَلَقْنَا زَوجَيْنِ لَعَلُّكُمْ تَذَكِّرُونَ»
دعای👈اللَّهَمَّ بحق قولك هذا،وبحقِّ محمّد أن ترزق هذه المرأة زوجاًمُوافِقاً غير مخالف بحق محمّد وأجمعين
📚 (مجمع الدعوات،ص ۶۴
💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫
#سرگذشت_واقعی #شهیده_زینب_کمائی
⭕️ #من_میترانیستم ⭕️
👈قسمت 9️⃣2️⃣
بابای مهران ما را سوار یک کامیون کرد. کامیون دو کابینه بود. همه ی ما توی اتاقک کامیون نشستیم و به سمت پل ایستگاه ۱۲ رفتیم. پل را بسته بودند و اجازه ی عبور از پل را نمی دادند. اجباراً به زیارتگاه «سید عباسی» در ایستگاه ۲۱ رفتیم. دخترها در زیارتگاه حسابی گریه کردند و متوسل به سیدعباس شدند که راه بسته بماند. تعداد زیادی از مردم در زیارتگاه سید عباسی و خیابان های اطراف منتظر بودند که پل ایستگاه ۱۲ یا ۷ باز شود. چند ساعتی گذشت که خبر باز شدن پل ایستگاه ۷ را دادند و ما توانستیم از آن مسیر از شهر خارج بشویم. روز خارج شدن از آبادان برای همه ی ما روز سختی بود. با کامیون به ماهشهر رفتیم.
خانه ی عمه ی بچه ها در منطقهٔ شرکتی ماهشهر بود. جمعیت آنها زیاد بود و جایی برای ما نداشتند. ما فقط یک شب مهمان آنها بودیم و روز بعد به رامهرمز به خانه ی پسرعموی بابای مهران رفتیم. مینا و مهری از روز خارج شدنمان از آبادان اعتصاب غذا کرده بودند و چیزی نمیخوردند. البته شهرام یواشکی به آنها بیسکویت و نان می داد.
یک هفته در خانه ی پسرعموی جعفر ماندیم. آنها مقید به حجاب و رعایت مسایل شرعی نبودند. پسر بزرگ هم داشتند و دخترها خیلی معذب بودند. هرکدام که می خواستند دستشویی بروند یا وضو بگیرند من همراهشان میرفتم. آنها هر روز در خانه نوار می گذاشتند و بزن و برقصں می کردند. ما دیگر تحمل ماندن در آنجا را نداشتیم. سالها قبل ما از دختر آنها در آبادان، ماه ها پذیرایی می کردیم تا او دورهٔ تربیت معلم اش را تمام کرد. اما آنها در مدت اقامت را در خانه شان رفتار خوبی نداشتند؛ طوری که من و مادرم احساسی می کردیم و خار نشسته ایم.
آبان ماه بود و سرما از راه رسیده بود. دخترها لباس کافی نداشتند. به بازار رفتم و برای آنها لباس خریدم. روزهای سختی بود؛ آدم، یک عمر حتی یک روز هم خانه ی کسی نرود و مزاحم کسی نشود، ولی جنگ بلایی بر سرش بیاورد که با پنج تا بچه در خانه ی فامیل آواره شود و احترامش از بین برود. در یکی از همان روزهای سخت، من بعد از خرید لباس برای بچه ها، مقداری گوشت و میوه و سبزی خریدم و به خانه برگشتم. زن پسرعموی جعفر و چند تا از زن های همسایه در کوچه ایستاده بودند؛ تا مرا دیدند و چشمشان به مواد غذایی افتاد، با تمسخر خندیدند و گفتند: مگر جنگ زِدِه یَل، برنج و خورش هم میخورند؟ انتظار داشتند که من به بچه هایم نان خالی بدهم. فکر می کردند که ما فقیریم. در حالی که ما در آبادان برای خودمان همه چیز داشتیم و بهتر و قشنگ تر از آنها زندگی می کردیم.
بابای مهران دوباره به ماهشهر برگشت. باید ماهشهر می ماند. پالایشگاه آبادان از بین رفته بود. پسرها هم که آبادان بودند. من و مادرم و دخترها و شهرام در رامهرمز اسیر شده بودیم. یک روز از سر ناچاری و فشار، پرسان پرسان به سراغ دفتر امام جمعه ی رامهرمز رفتم. وقتی دفتـــر او را پیدا کردم و امام جمعه را دیدم، از او خواستم که به ما یک اتاق بدهد تا با دخترهایم با عزت زندگی کنم.
حتی گفتم: کرایه ی خانه هم می دهم. شوهرم کارگر شرکت نفت است و حقوق می گیرد. امام جمعه جواب داد: جنگ زده های زیادی به اینجا آمده و در چادرهای هلال احمر ساکن شده اند. گفت: شما هم می توانید با بچه هایتان در چادر زندگی کنید. من که نمی توانستم چهار تا دختر را توی چادر که در و پیکر ندارد و امنیت ندارد، نگه دارم. چهار تا دختر جوان چطور در چادر زندگی کنند؟ بعد از اینکه از همه ناامید شدم، خودم هر روز دنبال خانه می رفتم. خیلی دنبال خانه گشتم، اما جایی را پیدا نکردم.
پسرعموی جعفر کنار خانه اش یک خانه باغی داشت. وسط باغ، یک خانه ی کوچکی داشتند که سقفش از چندل بود و در تمام سقف، گنجشک ها و پرنده ها لانه کرده بودند. خانه باغی از چوب ساخته شده بود و موش های زیادی در آن زندگی می کردند. بعد از یک هفته عذاب همنشینی با فامیل نامهربان، و تمسخر و اذیت هایشان، به آن خانه رفتیم. حاضر شدیم با موش و گنجشک زندگی کنیم، اما زخم زبان فامیل را نشنویم. البته بعد از رفتنمان به خانه باغی، زخم زبان ها و اذیت ها چند برابر شد. از یک طرف، موش ها توی ساک و وسایلمان می رفتند و بعضی از لباس ها را خورده بودند و گنجشک ها روی سرمان فضله می ریختند، و از طرفی فامیل هم همچنان به ما دهن کجی می کرد. در خانه باغی یک میز قراضه ی چوبی بود که ما از سر ناچاری، وسایلمان را روی آن گذاشتیم. آن خانه آشپزخانه و حمام نداشت. به بازار رفتم و یک فِرِیمِز و یک بخاری فوجیکا خریدم. از درد بی جایی، فریمز را توی توالت می گذاشتم و هر وقت میخواستم غذا درست کنم، آن را توی راهرو می کشیدم و غذا درست می کردم.
💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫
#سرگذشت_واقعی #شهیده_زینب_کمائی
⭕️ #من_میترانیستم ⭕️
👈قسمت 0️⃣3️⃣
هروقت به تنگ می آمدم، می نشستم و به یاد خانه ی تمیز و قشنگم در آبادان گریه می کردم. خانه ای که دور تا دورش شمشاد سبز بود و باغچه ای پر از گل و سبزی داشت. اتاق هایی که ديوارهای رنگ روغن شده اش مثل آینه بود و از صافی و تمیزی می درخشید. آشپزخانه ای که من از صبح تا شب در حال نظافتش بودم و بذار و بردار می کردم. در کمتر از یک ماه، صدام، زندگی من و بچه هایم را شخم زد. آواره و محتاج فامیلی شدیم که تا قبل از آن جز خدمت و محبت کاری در حقشان نکرده بودیم.
بچه هایم از درس و مشق عقب ماندند. مینا و مهری شب و روز گریه می کردند و غصه ی رفتن به آبادان را میخوردند. زینب آرام و قرار نداشت. اخلاقی هم که داشت این بود که سریع با وضعیت جدید کنار می آمد. هیچ وقت تحمل نمی کرد که زندگی اش بیهوده بگذرد. زینب رفت و در کلاس های قرآن و نهج البلاغه ی بسیج که در مسجد نزدیک محل زندگی مان بود، شرکت کرد. یک کتاب نهج البلاغه خرید. اسم معلم کلاسشان آقای شاهرخی بود. زینب با علاقه روی خطبه های حضرت علی (ع) کار می کرد. دخترهای فامیلی جعفر، حجاب درست و حسابی نداشتند. زینب با آنها دوست شد و دربارهٔ حجاب و نماز با آنها حرف میزد. مینا و مهری و شهلا هم بعد از زینب به کلاس ها رفتند. آنها می دانستند که فعلاً مجبورند در رامهرمز بمانند؛ پس لااقل کلاسی بروند، چیزی یاد بگیرند تا زمان آن قدر برایشان سخت نگذرد. البته مینا و مهری بیشتر به این نیت رفتند که راهی برای برگشتن به آبادان پیدا کنند. زینب از همه فعال تر و علاقه مندتر در کلاس ها شرکت می کرد.
شهرام را که نه سال داشت، به دبستان بردم. شهرام با چهار ماه تأخیر سر کلاس رفت. توی دبستان هم شهرام را تحویل نگرفتند و آنقدر به شهرام بد گذشت که بعد از چند روز حاضر به رفتن به مدرسه نشد. همین که همه به آنها جنگ زده یل می گفتند، برای بچه ها سخت بود. بچه ها از این اسم بدشان می آمد. خودم هم بدم می آمد. وقتی با این اسم صدایمان می کردند، فکر می کردم که به ما «طاعونی»، «وبایی» میگویند. انگار که ما مریض و بدبخت بودیم و بیچاره ترین آدمهای روی زمین.
هوا حسابی بود و رختخواب نداشتیم. زیر پایمان هم فرش نداشتیم. آذرماه، مهران یک فرش و چند دست رختخواب و پتو و چرخ خیاطی و مقداری خرت و پرت برای ما آورد. اما مشکل ما با این چیزها حل نمی شد. مادرم در کنار ما بود و شب و روز غصه ی من و بچه هایم را می خورد. دخترها حسابی لاغر شده بودند و اصلا از محیط رامهرمز خوششان نمی آمد.
یکی از خدمتگزارهای بیمارستان شرکت نفت، به نام آقای مالکی، فامیل خیلی دور جعفر بود. خانواده ی مالکی در رامهرمز بودند و او ماهی یک بار برای مرخصی و دیدن خانواده اش به رامهرمز می آمد. سه ماه از رفتن ما به رامهرمز می گذشت که مینا و مهری از طریق آقای مالکی فهمیدند که تعدادی از دوست هایشان مثل سعیده حمیدی و زهره آغاجری، در بیمارستان شرکت نفت آبادان مشغول امدادگری مجروحین جنگ هستند. مینا برای سعیده حمیدی نامه نوشت و به دست آقای مالکی داد. آقای مالکی یک ماه بعد که به رامهرمز آمد، جواب نامه را آورد. سعیده در نامه نوشته بود که بیمارستان احتیاج به نیروی امدادگر دارد و همینطور خبر داده بود که زهره آغاجری، ترکش خمپاره خورده و مجروح شده است. بعد از رسیدن نامه ی سعیده حمیدی، مینا و مهری دوباره مثل روز اول شدند؛ بنای گریه و زاری گذاشتند و چند روز لب به غذا نزدند. خودم، مادرم، زینب، شهلا و حتی شهرام هم دیگر طاقت ماندن نداشتیم. شرایط زندگی مان هم خیلی سخت بود. مادرم هم که رفتارهای بد و ناپسند فامیل جعفر را میدید، به من می گفت: کبری، تو چهار تا دختر داری. اینجا جای تو نیست.
ادامه دارد....