2.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ #سلام_امام_زمانم
💚 #سلام_آقای_من
💝 #سلام_پدر_مهربانم
سَر شد به شوق وصل تو فصل جوانیَم
هرگز نمی شود که از این در برانیَم
یابن الحسن برای تو بیدار می شوم
روزت بخیر ای همه ی زندگانیم
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
❤️ #حسین_جان❤️
حضرت عشق من بیمار هجران توام
ای طبیب قلب ، بیمارم دوایم را بده
از خماری نگاهت دارد دلم دق میکند
هر چه دارم میدهم یک نگاهت را بده
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قرار_صبحگاهی
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
#التماس_دعا❣
3.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😔 السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین
علیه السلام
🥀 ما ملت امام حسینیم
💔 ما ملت شهادتیم
😔 تقدیم به روح مطهر دانشمند هسته ای
زنده یاد شهید محسن فخری زاده ( ره )
🥀 جهت شادی روح مطهرش صلوات
💝 اللهم عجل لولیک الفرج
😔 شهدا التماس دعا
♦️۲پروژه مهمی که شهید فخریزاده به سرانجام رساند + جزئیات
🔹محسن فخریزاده رئیس سازمان پژوهش و نوآوری وزارت دفاع عصر امروز جمعه توسط یک تیم ترور در دماوند (حومه تهران) ترور شد و به شهادت رسید.
🔹محسن فخری زاده یکی از مسئولان رسمی وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح بود که پروژههای مختلف و مهمی را مدیریت میکرد و پیش از این بارها توسط رژیم صهیونیستی تهدید شده بود.
🔹1-از مهمترین پروژههایی که توسط شهید فخریزاده و تیمش به نتیجه رسید، پروژه تولید "اولین کیت ایرانی تشخیص کرونا" بود که سازمان تحت امرش با نظارت مستقیم این شهید عزیز سرانجام بعد از تلاشهای فراوان در ابتدای سال جاری موفق به تولید این کیت شدند.
🔹 با تولیداین کیت نام کشورمان جزو معدود تولیدکنندگان این کیتهای پیشرفته ثبت شده است.🌿
🔹هم در داخل کیت استفاده می شود وهم این محصول ارزشمند در سبد کالاهای صادراتی کشورمان قرار دارد🌱
🔹۲-غیر از کیت تشخیص کرونا، پروژه بسیار حساس و مهم "تولید واکسن کرونا" نیز توسط شهید فخریزاده و تیمش از مدتهای پیش کلید خورده بود.
🔹پروژه تولید واکسن کرونای ایرانی🌿 با تلاشهای شبانهروزی شهید به مرحله تست انسانی رسیده و در آستانه حصول نتیجه قرار دارد.
🔹و........
#انتقام_سخت
#شهید_محسن_فخری_زاده
#مذاکره_ممنوع
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
#به_خودت_مشغول_نباش👆
#ذکرروز
⚜﷽⚜
❣ذكر روز شنبه
🥀يا رَبَّ العالَمين
🌸اي پروردگار جهانيان
#نمازحاجت_روزشنبه
#درجه_پیغمبران
هرڪس روزشنبه
این نماز را بخواند خدا او را
در درجه پیغمبران صالحین وشهدا قرار دهد
[۴رڪعت ودر هر رڪعت
حمد، توحید، آیةالکرسے]
📚مفاتیح الجنان
700.6K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸میگن شروع هفته رو
🍃هرجورےشروع کنی
🌸تا آخرش
🍃همینجورےپیش میره
🌸منم ازخدا میخوام
🍃شروع هفته تون عالی باشه
🌸که تا آخر هفته
🍃عالی ترپیش بره
🌸تقدیم به شما
🍃شروع هفته تون پر از بهترینها
🌸امروزتون سرشار از موفقیت
#پیام_سلامتی
✅توصیههایی برای روزهای آلوده !🏭
▫️برای مقابله با اثرات کوتاه مدت آلودگی هوا از جمله سردرد، سرفه و تنفس سخت، حساسیت پوستی و حساسیتهای بینی، چشمها و گلو میتوان مصرف شیر🥛 و مایعات🍹 را در اولویت قرار داد
▫️🍏🍎سیب نیز از جمله میوههایی است که بیشترین تاثیر را بر سلامت دستگاه تنفسی دارد
┅♡❅❈❅♡┅
#به_خودت_مشغول_نباش👆
#ذکرروز
⚜﷽⚜
❣ذكر روز شنبه
🥀يا رَبَّ العالَمين
🌸اي پروردگار جهانيان
#نمازحاجت_روزشنبه
#درجه_پیغمبران
هرڪس روزشنبه
این نماز را بخواند خدا او را
در درجه پیغمبران صالحین وشهدا قرار دهد
[۴رڪعت ودر هر رڪعت
حمد، توحید، آیةالکرسے]
📚مفاتیح الجنان
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸😢🌸
#ذکر_درمانی🔻 #تقـویـت_حافظه🔻
💠هفت حبه قند یا خرما انتخاب کند و:
1⃣ روی اولی بنویسد:«تَعَالَی اللهُ المَلک الحَق» و روز شنبه بخورد
سپس روزهای دیگر هفته به ترتیب روی آنها آیات ذیل را بنویسد و میل کند.👇
2⃣روز یکشنبه:« وَ قُل ربِّ زِدنی عِلماٌ»
3⃣روز دوشنبه:«لا تُحرک بهِ لِسانک»
4⃣روز سه شنبه:«انَّ علَینا جمعُهُ وَ قُرآنهُ»
5⃣روز چهارشنبه:«فَاذا قراناهُ فَاتّبع قرآنهُ»
6⃣روز پنج شنبه:«سَنُقرءک فَلاتنسی»
7⃣روز جمعه:«انَّهُ یَعلَم الجَهر وَ اخفی»
📚 دو هزار دستور العمل مجرب اصلی، صفحه ۲۳۶
#سالمندان #کنکوریها #آزمونها
#آیه_درمانی
🍃🍂 اجابت #حاجت_سریع 🍃🍂
🖊 ابتدا شش آیه اول سوره حدید
و سه آیه آخر سوره حشر را بخواند
سپس حاجتش را بخواهد
Ⓜ️ ختومات و اذکار
ڪلیڪ ↩️
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_شصت و یکم✍ بخش اول
🌸اواخر مهر بود که تورج خبر داد داره میاد …
همه خوشحال بودن ، عمه که روی پاش بند نمی شد ، ولی من با وجود تمام خوشحالیم نمی تونستم کوچکترین عکس العملی نشون بدم …
من تورج رو دوست داشتم چون اون آدم با ارزشی بود ، با شعور و با معرفت و در عین حال من نمی تونستم فراموش کنم که اون چه کاراهایی برای من کرده …. و حتی برای ایرج و بچه ها…..
🌸خوشبختانه اون ساعت هفت شب می رسید تهران؛ و وقت مناسبی بود که دخترا رو که اون هلاکشون بود ببینه……..
ساعت چهار و نیم بود من تازه از دانشگاه با مینا اومدیم خونه که حاضر بشیم برای استقبال از اون ….
الان بچه ها پنج ماهه بودن و خیلی خواستی؛؛ راستش از اشتیاقی که تورج همیشه توی تلفن از خودش برای دیدن بچه ها نشون می داد منم دیرم می شد که هر چه زودتر اونا رو ببینه …. داشتم حاضرشون می کردم و بهترین لباس اونا رو تنشون کردم که ایرج اومد تو اتاق و پرسید تو کجا ؟؟ از پرسش قاطع و تندش فهمیدم من نباید برم گفتم من که درس دارم؛؛ مگه بچه ها رو نمی بری ؟
🌸گفت نه اذیت میشن میاد خونه دیگه …همین جا بهتره اونا رو ببینه … طولانی میشه بچه ها خسته میشن ….. شونه هامو انداختم بالا و گفتم برای من فرقی نمی کنه….
هر طور تو صلاح می دونی …عمه و علیرضا خان و حتی مینا وقتی فهمیدن که من نمیام ناراحت شدن و اصرار کردن…….
حتی علیرضاخان با قاطعیت می گفت :برو ؛؛ برو حاضر شو بیا مگه میشه تو نباشی ؟ ولی من گفتم که بهتره درس بخونم تا شما بر گردین شام رو هم حاضر می کنم این طوری بچه ها خسته میشن و بد اخلاقی می کنن ….
🌸عمه به زحمت راضی شد که بدون منو بچه ها بره اونم ذوق داشت هر چی زود تر ترانه و تبسم رو به تورج نشون بده ………..
وقتی اونا رفتن….بغضی که توی گلوم نگه داشته بودم ترکید ….
بیشتر از هر چیزی از این ناراحت بودم که من داشتم برای کسی که دوست داشتم فیلم بازی می کردم و از این کار بشدت منتفر بودم بهش گفته بودم من می خوام رویا باشم نزار کار به جایی برسه که ندونیم کدوم حرفمون درسته کدوم غلط ….. و من الان همونی شده بودم که دوست نداشتم خوب اگر می خواستم تنشی پیش نیاد باید رعایت می کردم …..و همیشه تلاشم این بود که حسادت های اونو به بهترین شکل جواب بدم و در مقابلش واکنش شدید نشون ندم که می دونستم هم فایده ای نداره و هم ممکنه اون حساس تر بشه……..
🌸خودمو دلداری دادم و گفتم : ول کن رویا فرقش یک ساعته میاد خونه دیگه و بچه ها رو می ببینه دنیا که آخر نشده …….
ولی می دونستم که اون چیزی که منو ناراحت می کنه این نیست ….
به کمک مرضیه رورک های بچه ها رو آوردیم پایین و اونا رو نشوندم توش و بردمشون توی آشپزخونه تا شام رو آماده کنم ……بعدم سرمو به بازی با دخترا گرم کردم تا اونا رسیدن …به محض اینکه ماشین جلوی ساختمون نگه داشت اولین نفری که پیاده شد تورج بود ….
#ادامه_دارد
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_شصت و یکم ✍ بخش دوم
🌸طرف ساختمون پرواز کرد و خودشو رسوند به بچه ها……
از اشک چشم و بی قراری اون کاملا اشتیاقش برای دیدن دخترا معلوم بود……….. و من دور از چشم ایرج تونستم باهاش سلام و احوال پرسی کنم …
🌸اون نمی تونست با اون دوتا بچه چیکار کنه دوتا شونو بغل کرده بود و می بویید و می بوسید اینو می گذاشت اون یکی رو بر می داشت و هی می گفت : رویا چیکار کردی ؟ بی نظیرن حرف ندارن شاهکارن …دستت درد نکنه زن داداش با این بچه آوردنت ……
ترانه غریبی می کرد و مدتی اونو با بغض نگاه کرد و بالاخره هم گریه افتاد شاید هم از هیجان زیاد تورج ترسیده بود ولی تبسم با همون لبخند قشنگش توی بغل تورج مونده بود و پایین نمیومد…..
🌸هر چی ایرج بهش می گفت : بابا بیا بغل من ….پدر سوخته منو فراموش کردی ؟
تبسم می چسبید به تورج و دستشو محکم می گرفت به پیرهن اون تا نره بغل ایرج و از این بابت کلی خندیدم …….
ایرج هم هر چند دقیقه یک بار تورج رو بغل می کرد و می بوسید مثل اینکه از دیدنش سیر نمی شد …..
اما احساس کردم مینا کمی تو هم رفته … کشیدمش کناری و پرسیدم چی شده چرا اخم کردی ؟
🌸گفت هیچی ؛؛؛یادته هر وقت از من در مورد تورج می پرسیدی چی بهت می گفتم؟ هیچی به خدا رویا اگر این بار همون کارو بکنه دیگه باهاش نمی مونم میرم و پشت سرمو نگاه نمی کنم …قول میدم …… اصلا با من طوری رفتار کرد که انگار یک ساعت پیش منو دیده …
گفتم :الان تو می خواستی اون چیکار کنه ؟ خوب خجالت می کشه صبر کن ببینیم چی میشه زود قضاوت نکن …. بیا فدات بشم خودتو ناراحت نکن تازه از راه رسیده تو رو اینطوری نبینه ……
🌸با هم شام رو حاضر کردیم و اون رفت پیش بقیه …. منم یک سینی چایی ریختم بردم بیرون………..
تورج از علیرضا خان پرسید ..بابا خونه ی عباس آباد رو خالی کردن ؟ گفت : خیلی وقته بابا جان …
باید بزارم تعمیرش کنن خیلی خراب کاری کردن …..
تورج گفت : پس بی زحمت عجله کنین که من و مینا میریم اونجا زندگی می کنیم ..
عمه گفت چی؟ برای خودت می بری و می دوزی آقای حیدری بهت جواب نه داده ….
🌸تورج گفت : آره از اونجا بهشون زنگ زدم گفت به تو نمی دم میدم به علیرضاخان …گفتم آخه مامانم چی ؟گفت دیگه همینه حالا اگر به من نداد به بابا که میده فقط شکوه خانم باید راضی بشه ، همه با هم به اعتراض و خنده گفتن تورج؟؟؟
گفت به خدا راست میگم تقصیر من نیست از خودش بپرسین گفت میدم به بابات …
شوخی اون باعث خنده شده بود…. دیگه دلمون برای اون و شوخی های مخصوص به خودش تنگ شده بود ….
🌸ولی من تعجب می کردم که چرا تورج توی شوخی هاش اینقدر تحقیر آمیز در مورد مینا حرف می زنه …با اینکه می خندیدم ولی دوست نداشتم گاهی به صورت مینا نگاه می کردم می دیدم تو دلش داره قند آب می کنه شاید اون برای اینکه خیلی زیاد تورج رو دوست داشت به دل نمی گرفت ……..
#ادامه_دارد
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○