فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_اربابم #صبحم_بنامتان
به رسم ادب
روزمان رو با سلام
بر سرور و سالار شهیدان
آقا اباعبدالله شروع میکنیم
اَلسلامُ علی الحُــسین
و علی علی بن الحُسین
وَ عــــلی اُولاد الـحـسین
و عَـــلی اصحاب الحسین
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#آیه_روز☝️#آزمایش۰۰۰۰☝️
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #دوشنبه ٢۴ شهریور ماه ١٣٩٩
🌞اذان صبح: ٠۵.٢١
☀️طلوع آفتاب: ٠٦.۴٦
🌝اذان ظهر: ١٣.٠٠
🌑غروب آفتاب: ١٩.١٣
🌖اذان مغرب: ١٩.٣١
🌓نیمه شب شرعی: ٠٠.١٧
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#روحش_شاد☝️
#نمادموفقیت_تمام_عیارزنان_محجبه
یــا قـاضی الحاجـات...
دوشنبـــه... صدمرتبه...
#ذکرروز👆دوشنبه
یاقاضی الحاجات(ای برآورنده حاجتها)×صد
#نماز_روز_دوشنبہ
✍🏻هرکس نمــاز2شنبه رابخواندثواب۱۰حج و۱۰عمره
برایش نوشته شود
2رکعت ؛
درهر رکعت بعدازحمد
یک آیةالکرسی ،توحید ،فلق وناس
بعد از سلام۱۰ استغفار
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#پیام_سلامتی
✨خواص عجیب شیر با دیگر ترکیبات
🍶شیر بادام: کاهش بیماری قلبی
🍶شیر برنج: سلامت استخوان
🍶شیر نارگیل: رفع استرس وخستگی
🍶شیر موز: افزایش حجم عضلات
🍶شیر خرما: رفع خشونت
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸دوشنبه تون آرام
الهی🤲
🌸در روزگار اسیر گرفتاری
🍃درلحظه ها اسیرغم
🌸درشیرینی عمر اسیر مریضی
🍃ودر زندگی اسیر
🌸چه کنم چه کنم نشوید
🍃 آمین یارب العالمین
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#آیه_درمانے #زیاد_شدن_خرید_و_فروش
🍃🌹 آیهای جهت رونق
کسب و تجارت🌹🍃
🌺👌به جهت آن آیه ۱۰ سوره اعراف را نوشته در خانه یا در محل کسبش بیاویزد انشاءالله به مقصود رسد
🍃🌸وَلَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الْأَرْضِ وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَايِشَ قَلِيلًا مَا تَشْكُرُونَ🌸🍃
📚 گلهای ارغوان ۸۴/۳
┅┄🍃┄┄🍃┄┄🍃┄┅
@shamimrezvan
#ذڪرهاےگرـღگشا👆👆
#آیه_درمانے
آیہ #محبت_عشق❤️
💞هر ڪس خواهد كسى را #عاشق خود كند اين آيہ را كہ بہ آيہ #مَوَدَّت مشهور است
💞 بہ شيرينے و ميوہ يا چيزيكہ مطلوب او باشد #چهاردہ مرتبہ در #شب بخواند و #بدمد و بہ خوردش دهد بے شك بر او #عاشق شود و آيہ اين است:👇
💠يُحِبُّونَهُم كَحُبِّ اللہ وَ الذينَ امنوا اَشَدَّ حُبّاً لِلّہ
🔴💰 #جهت_وسعت_رزق 💰
#ذکر_درمانے
این ذڪر
را از روز ⇦دوشنبه یاچهارشنبه
شروع کندروزی
✨⇦۱۵۳ بارتا۴۰روز و
✨روزچهلم که ⇦۱۷۸بار
بخواند یافَتّاحُ یارَزّاقُ یاواسِعُ
📚هزار ویک ختم۱۱۴
@shamimrezvan
#ذڪرهاےگرـღگشا👆👆
🕊🌹🕊 #تدبردرقرآن
💥💥💥 << توبه >> 💥💥💥
✅ «توبه» یکی از مهم ترین ابزار ما شیعیان زمان غیبت برای رسیدن به مقام سربازی امام زمان ( عج ) است.
🚫نا امیدی از رحمت خدا=کفر به خدا
✅ببین خدا چقد مهربونه که نا امید شدن از رحمتش را گناه کبیره و ممنوع اعلام کرده!
قرآن کریم: «إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ» یوسف/۸۷
⏪پس توبه کنیم و نگیم من گناهام خیلی زیاده و نمی تونم جزو یاران اقا شوم!!✅✅
⏪از رحمت خدا نا امید نشیم،
⏪خدا ارحم الراحمین هست و اگر توبه کنیم همه گناهان ما رو میبخشه!😊
☝️همین الان به خاطر تمام گناهان و کوتاهی هایمان در حق ولی امرمان توبه کنیم و برویم زیر پرچم مولایمان آقا صاحب الزمان (عج)!!
😭مهدی جان (عج)!
😭بسوی درگهت با توبه رو آورده ام؛✋دستم را بگیر!
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
@shamimrezvan
#ذڪرهاےگرـღگشا👆👆
امام سجاد (ع)
از همنشینى با گنهکاران و یارى
ستمگران و نزدیکى با فاسقان بپرهیزید.
◾️به روایتی امروز شهادت امام سجاد (ع) است
▣
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_بیست و نهم✍ بخش دوم
🌹گفت: حالا من به تو میگم که سئوال خوبی نکردی… تو جواب منو ندادی؟ تو تا حالا کسی رو دوست داشتی؟
گفتم آره بد جورم دوست دارم… حالا بگو تو کی رو دوست داری؟ (دیگه دلمو زدم به دریا و خواستم بفهمم که تو دلش چی میگذره)
گفت: کسی که مثل فرشته پاک و مهربونه. مثل بچه معصومه و مثل یک آدم جا افتاده عاقل و با ملاحظه است. به من نزدیکه، کنارمه، ولی من می ترسم که اون منو به اندازه ای که من دوستش دارم دوست نداشته باشه… به نظرت داره ؟
تمام تنم داغ شده بود و نمی دونستم چی بگم اون شجاعت اولم رو از دست داده بودم نمی دونم دلم می خواست اون چطوری بهم ابراز علاقه کنه ولی در اون لحظه راحت نبودم و خیلی خجالت کشیدم. دیگه رابطه ی ما طوری صمیمانه بود که این نوع حرف زدن رو نمی پسندیدم. شاید دلم می خواست رک و پوست کنده حرف دلشو بزنه. ساکت شدم. از پنجره ی ماشین به بیرون خیره شده بودم. توی دلم غوغایی به پا شده بود . آتیشی به جونم افتاده بود که نمی تونستم اصلا حرکتی بکنم چه برسه به اینکه حرفی بزنم… اونم ساکت بود. دیگه هیچی نگفت. شاید اونم احساس منو داشت تا در خونه ی مینا رسیدیم. قبل از اینکه من پیاده بشم همون طور که روش به طرف بیرون بود گفت: کاش اونم منو دوست داشته باشه….
من با سرعت پیاده شدم… رفتم و در خونه ی مینا رو زدم. خودش در و باز کرد منتظر بود چشمش به من که افتاد ترسید و گفت: چی شدی؟ دعوا کردی؟ گفتم نه ولی تقریبا بهم گفت که دوستم داره… گفت ای وای راست میگی؟ تو چی گفتی؟ گفتم: هیچی… گفت خاک برسرت. چرا آخه؟ می خوای من نیام برین حرفاتونو بزنین؟؟
همون موقع سوری جون اومد. سلام کردم و اونم به جای جواب پرسید چی شده رویا جان؟ حالت خوبه؟ گفتم بله یک کم گرمم شده تو ماشین بخاری زیاد بود منم که منتظرم قرمز بشم… سوری جون سفارش کرد شب زودتر مینا رو برگردونیم… وقتی برگشتم هنوز حال ایرج جا نیومده بود منم همین طور… نه اون دلش می خواست حرف بزنه نه من… انگار از هم خجالت می کشیدیم. حالا فهمیدم که اون چرا تا حالا این کارو نکرده بود. حتی من هم با اینکه اینقدر منتظر چنین روزی بودم حالا از این که بهم گفته بود احساس خوبی نداشتم و دیگه روم نمی شد به صورتش نگاه کنم…
ایرج اونقدر نجیب و شریف بود که همین کار هم از اون بعید به نظرم رسید…
راه دور بود و بالاخره مینا به حرف اومد و گفت شماها همیشه اینقدر ساکت تو ماشین می شینین یا چون من اینجام حرف نمی زنین… ایرج گفت: نه خواهش می کنم. مثل اینکه هر دو خیلی خسته بودیم خواب آلود شدیم. ببخشید… الان که پیاده بشیم هوا می خوریم و سر حال میشیم باعث زحمت شما هم شدیم. بعد رو کرد به من و گفت رویا جان کیک رو از کجا باید بگیریم؟ گفتم: از چیز… اونجا که چیزه… که رفته بودیم چیز گرفته بودیم… اونجا که… کیک چیز داره….
#ادامه_دارد
@tafakornab
@shamimrezvan
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_بیست و نهم ✍ بخش سوم
🌹خندید و گفت آهان فهمیدم خودم اونجا رو بلدم…
سر راه باید چند جا پیاده می شدیم و خرید می کردیم من خیلی معذب بودم ولی ایرج بهتر بود. دست و پام رو گم می کردم و نمی تونستم درست تصمیم بگیرم و درست حرف بزنم… ایرج متوجه بود و فکر می کنم احساس گناه می کرد تا یک جا که میوه می خریدیم از من پرسید: انارم بگیرم دون کنیم؟ با سر گفتم باشه… انار ها رو تو کیسه ریخت و داد به میوه فروش و تا اون داشت حساب می کرد اومد کنار منو گفت: ببخش منو که ناراحتت کردم ولی یک روزی باید می گفتم… نباید می گفتم ؟ گفتم: چرا… منم منتظر بودم… با عجله برگشتم تو ماشین و به مینا گفتم: کمکم کن دارم میمیرم از خجالت. دیگه تموم شد. بهم گفت. باور نمی کنم! اولش ناراحت شدم ولی الان خوشحالم دیگه مطمئن شدم و خیالم راحت شد….
ویلا سرد نبود چون حسنعلی بخاری رو روشن کرده بود همه جا هم تمیز و مرتب بود. ایرج اول هیزم گذاشت تو شومینه و اونم روشن کرد و سه تایی با هم شروع به کار کردیم
مینا میوه ها رو شست و چید و من و ایرج تدارک شام رو دیدم و از آخر اتاق رو تزیین کردیم…
ساعت حدود شش بود که تورج هم اومد تقریبا کارامون تموم شده بود و مونده بود که من مرغ ها رو سرخ کنم… تورج به مینا گفت: من شنیدم شما صداتون خیلی خوبه ما عادت داریم هر کس رو میاریم اینجا می زنیمش و پرتابش می کنیم تو استخر. خوب حالا بی تهدید می خونی یا مجبورمون می کنی دست به اعمال خشونت آمیز بزنیم…
ایرج گفت: تورج جان مینا خانم عادت به شوخی های ما ندارن ممکنه بهشون بر بخوره لطفا… تورج جواب داد: نگران نباش داداش رویا هم عادت نداشت دیدی چجوری بهش فهموندیم… تازه مینا خانم، الان حمیرا هم میاد! دعا کن از شما خوشش بیاد اگر نیومد دیگه خونت پای خودته ما دوتا هم کاری ازمون بر نمیاد… ما خندیدم ولی ایرج گفت: تو رو خدا تورج بسه… گفت به خدا قسم می خورم منو ایرج و بابام وایساده بودیم که حمیرا زد و رویا رو انداخت تو استخر و سرش شکست…
مینا با تعجب گفت: راستی یا شوخی می کنید چون رویا گفته خودش افتاده بوده نمی دونستم، نه، حتما شوخی می کنین…
تورج دستش رو زد بهم و گفت: ای وای بند رو آب دادم. آره شوخی کردم مینا خانم. حالا می خونی یا نه؟ اونایی که من گفتم ولش کن… رویا بیا که مینا خانم روش بشه بخونه… مینا گفت: من خجالت نمی کشم راحتم… چون خوندن رو دوست دارم می خونم ولی الان که زوده… تورج گفت: خواهش می کنم الان بخونین چون معلوم نیست بقیه برسن چی پیش میاد ما خانواده ی قابل پیش بینی نیستیم…
مینا رفت و کنار شومینه نشست و منو صدا کرد که پس توام بیا… منم زیر مرغ رو کم کردم و اومدم کنارش نشستم و مینا بدون خجالت شروع کرد ترانه ی مهستی رو با صدای زیباش خوند….
تورج و ایرج به هیجان اومده بودن هی ازش خواهش می کردن بازم بخونه… که عمه زنگ زد و گفت تو راه هستن و دارن میان…
#ادامه_دارد
@tafakornab
@shamimrezvan
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
#حدیث_روز
💎امام حسين عليه السلام:
✅همسايگى، گونه اى خويشاوندى است
الجِوارُ قَرابَةٌ
📚معدن الجواهر صفحه 72
〰➿〰➿〰➿〰➿〰➿
💎امام حسين عليه السلام:
در مدت عمر، در حفظ سلامت تن بكوشيد
فَبادِروا بِصِحَّةِ الاَْجْسامِ فى مُدَّةِ الاَْعْمارِ
📚تحف العقول، صفحه 239
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh