فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گریه کردن جنازه شهید فخری زاده‼️‼️‼️
حین شنیدن روضه امام حسین علیه السلام‼️
#شهید_محسن_فخری_زاده
یا ابا عبدالله الحسین...😭😭😭
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_شصت و دوم ✍ بخش پنجم
🌸گفتم : راستش من بیشتر از هر چیزی ترسیده بودم چون شنیده بودم عده ای رو تو دانشگاه گرفتن و چند نفرم سعی کرده بودن منو قاطی کاراشون بکنن این بود که فکر کردم برام پاپوش درست کردن در حالیکه … خیلی هم بهم احترام گذاشتن و حرف بدی هم به من نزدن حتی وقتی خواستن دوباره چشمو ببندن ازم اجازه گرفتن ….
فقط می خواستن من براشون جاسوسی کنم فکر می کردن که کسی به من شک نمی کنه و تو دانشگاه هم به من اعتماد دارن و دلشون می خواد من با گروه اونا باشم می خواستن که سر گروهای اونا رو لو بدم …… و جریان رو تعریف کردم …..
🌸علیرضا خان با دست, سر و صورتش رو می مالید و نمی دونست عصبانیت شو چطوری خالی کنه گفت: این از اصل مشکوکه ، مسخره اس ساواک بخواد کسی رو ببره این طوری نمی بره؛؛ این طوری جاسوس نمی گیره,, اون خودش صد تا خبر چین داره مونده ی این نیست که یک زنی رو اونم با این وضع ببره و ولش کنه؟؟ نه,, یک جای این کار می لنگه یا اونا منظورشون من بودم یا می خواستن ببین تو خونه ی ما چی می گذره …یا اصلا ساواکی نبودن برای اینکه این کارا در حد ساواک نیست این یک کار احمقانه و بی برنامه بوده …..
🌸همین طور که پتو دور من بود ایرج منو گرفته بود تو بغلش و شونه های منو ماساژ می داد ….
علیرضا خان بازم فکر می کرد و راه می رفت …..
نه اصلا با عقل جور در نمیاد معنی نداره ….. امکان نداره …. شرط می بندم اگر کار ساواک بود جلیلی به من می گفت دیدی که اصلا اطلاعی نداشتن …
🌸برای همین من اونقدر ترسیده بودم گفتم بردنش بلایی سرش بیارن ….
همه چیز زیر نظر جلیلیه …نه ….نه …اگر اونا کرده بودن اون خبر داشت بعدم میگم این کار ساواک نیست … من ته و توشو در میارم ببینم کدوم مادر ,,…… تونسته با عروس من این کارو بکنه اونوقت مادرشو به عزاش میشونم ….. تورج گفت : اونو بزار به عهده ی من تا سر در نیارم کار کی بوده ول نمی کنم ….
🌸علیرضا خان همون طور راه می رفت و دست و پاش هنوز می لرزید …..
انگشتشو به نشونه ی اینکه فهمیدم بالا برد و گفت : فکر کنم یک کسی می خواسته مطمئن بشه تو جاسوس نیستی اگر این طوری باشه خطرش کمتره ولی ازطرف ساواک باشه ما دیگه در امان نیستیم …..ولی نه ,, نیست ,, از طرف ساواک نیست ,بهتون قول میدم …..
🌸تورج پرسید تازگی تو دانشگاه اتفاق خاصی نیفتاده رویا ؟
گفتم نه هیچی ، اصلا من کار به کار کسی ندارم …. بیشترم که بیمارستانم …..
ایرج پرسید : مثلا یک حرفی کسی ازت چیزی خواسته باشه … خوب فکر کن …. گفتم باور می کنی الان اصلا مغزم کار نمی کنه …..
چرا,, صبرکن یک بار شهره می خواست بهم اعلامیه ی مجاهد ها رو بده یک بارم چند تا اعلامیه مال حوزه علمیه بود هیچ کدوم رو نگرفتم اصلا ..گفتم برین هر کاری می خواین بکنین من کاری ندارم ..همین ….
علیرضا خان پرسید تازگی خیلی ها رو گرفتن تو دانشگاه …..
🌸گفتم من این طوری شنیدم میگن از دانشکده ی حقوق ده پانزده نفر رو گرفتن ……
علیرضا خان گفت کار خودشونه می خواستن ببین تو خبر چین هستی یا نه بهت مشکوک شده بودن ….
گفتم عمو امکان نداره من حتی اونا رو نمیشناسم با اونا قاطی نشدم که به من مشکوک بشن ….
🌸تورج گفت کار اسلامگرا ها نیست اونا این کارو نمی کنن من روش اونا رو میشناسم کار مجاهد هاس …
ایرج گفت پس اینم زیر سر شهره اس باشه که ببینیم ….
گفتم تو رو خدا درد سر درست نکنین ولش کنین اگر کار ساواک نباشه که ترسی نیست تموم شد و رفت ……
تورج گفت : بَه زن داداش تازه می خوایم شهره رو با عزت ببریم باغ ….
#ادامه_دارد
○°●○°•°@♡◇♡°○°●°○
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_شصت و دوم ✍ بخش چهارم
🌸با یک سری تهدید برای جون بچه هام که اونچه که اینجا گذشته به احدی نگم کتابامو دادن به من ،، بدون اینکه لای اونو نگاه کنن.
دوباره چشم منو بستن و سوار ماشین کردن و خیلی زود تر از اونی که رفته بودیم نگه داشتن وقتی چشمو باز کردم دیدم جلوی در دانشگاهم بدون اینکه یک کلمه حرف بزنن منو ول کردن و رفتن…..
🌸باورم نمی شد که به این راحتی از دست اونا خلاص شده باشم هنوز هم می ترسیدم…
به ساعت نگاه کردم ….
یازده شب بود و من حیرون و سر گردون مونده بودم چیکار کنم ….
به سختی تاکسی گیر آوردم و خودمو رسوندم دم خونه و پیاده شدم دست لرزونم رو گذاشتم روی زنگ ، آقا کریم درو باز کرد با عجله خودمو انداختم تو خونه هنوز فکر می کردم منو تعقیب می کنن ، آقا کریم دلواپس بود و داد زد کجا بودین خانم …. و دوید تا به اهل خونه رو خبر کنه ولی من توان نداشتم تا ساختمون برم ….
🌸همون جا کنار اتاق آقا کریم نشستم ….و شروع کردم به گریه کردن …..
کریم زنگ زد به خونه و خبر داد که من دم درم …..
چیزی نگذشت که دیدم عمه و مینا دارن با عجله بطرف من میان …..
عمه از همون دور که داشت میومد؛؛ خودشو می زد …. به من که رسید …هراسون و وحشت زده از من می پرسید چیکارت کردن مادر ؟ کجا بودی ؟ حرف بزن جون به سر شدم چیکارت کردن ؟ در حالیکه خیلی حالم بد بود گفتم : کاریم نکردن فقط ترسیدم ….. تو رو خدا چیزی ازم نپرسین …..
🌸آسیبی که تو اون زمان کم به روح من وارد شده بود تازه خودشو نشون داده بود و می خواستم فریاد بزنم و کار ناعادلانه ای که با من شده بود رو از دلم بیرون بریزم ………
گفتم : کو ایرج؟
عمه گفت : با تورج و علیرضا رفتن تو رو پیدا کنن خدا کنه زنگ بزنن …
حالا عمه و مینا منو سئوال پیچ کرده بودن ….و من از گفتن حتی یک کلمه وحشت داشتم منو به جون بچه ها تهدید کرده بودن و ازم تعهد گرفته بودن که به کسی حرفی نزنم ….
🌸بلند شدم و سه تایی رفتیم به طرف ساختمون وسط راه بودیم که ماشین ایرج اومد تو از دور منو دید ماشین رو نگه داشت و به طرف من دوید و منو چنان در آغوش گرفت که نمی تونستم نفس بکشم ….و هی می پرسید چی شده؟ کجا برده بودنت ؟ …
با بغض گفتم : الان نپرس حالم خوبه باهام کاری نکردن …..
تورج اونقدر عصبانی بود که فقط با حرص به اطراف نگاه می کرد حرفی نمی زد ولی علیرضاخان به اون کسانی که این کارو کرده بودن فحش های بد می داد ….
🌸عمه فورا یک لیوان شربت برای من درست کرد و گفت بخور تنت یخ کرده یک چیز شیرین بخوری بهتر میشی …
همه دور من نشسته بودن ایرج یک پتو آورد و کشید دور من ، پرسیدم دخترا کجان ؟ خوبن ؟ مینا گفت : نه طفلک ها با گریه خوابیدن تو رو می خواستن ………
حالا همه نشسته بودن و به من نگاه می کردن که حرف بزنم ……
🌸گفتم می ترسم چیزی بگم ….عمو گفت : تهدیدت کردن ؟
گفتم آره …
گفت : بگو همه ی جریان رو بگو هیچ ,,…..،، نمی تونن بخورن ما که نمیریم به اونا بگیم ولی باید بدونیم چی به سرت آوردن و کی این کارو کرده …….
#ادامه_دارد
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
#حدیث
🌸امام صادق علیہ السلام؛
⇦شایستہ نیست ڪہ زن مسلمان ،
⇦آنگاہ ڪہ از خانہ خویش بیرون مے رود
⇦لباس خود را وسیلہ
⇠جلب توجہ دیگران⇢ نماید
✿ڪافے، ج ۵،ص ۵۱۹✿
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#احکام_شرعی
🌸 #حکم_دیدن #ویدیوهای #لایو( #زنده) در #شبکه_های_اجتماعی
🍃🌸 ❓ حکم #نگاه_کردن به #فیلمهایی که به صورت #مستقیم #پخش میشود، چیست؟
🌿🌺 پاسخ: ➖➖➖👇👇
✅ طبق نظر برخی از #مراجع_تقلید حکم نگاه به #انسان زنده را دارد. یعنی #مردان نمی توانند به غیر از گردی #صورت و #انگشتان دست تا #مچ زنان نگاه کنند (البته بدون قصد و ترس به گناه افتادن) و زنان هم فقط به جاهایی که مردان معمولا #نمی_پوشند میتوانند بدون قصد لذت و ترس به گناه افتادن، نگاه کنند.
منبع ➖➖➖👇
1 .توضیح المسائل، امام خمینی، ص 510 ،م 2309؛ توضیح المسائل، ایت الله مکارم، ص 401 ،م 2080؛ جامع االحکام، آیت الله صافی گلپایگانی، ج 2 ،ص 172 ،س 1713.
➖➖➖➖➖
#هرروزیک_آیه
✨وَلَا حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا
يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ ﴿۵۹﴾
✨و هيچ دانه اى در تاريكيهاى زمين
و هيچ تر و خشكى نيست مگر اينكه
✨در كتابى روشن ثبت است (۵۹)
📚 سوره مبارکه الأنعام
✍بخشی از آیه ۵۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤ #از_زندگى_فقط_عشق_بخواهيم.
🌟هی می شینیم می گیم:
اگر خوشگل تر بودم..اگر پولدار تر بودم..
اگر در یک شهر دیگر زندگی می کردم..
اگر از کشور خارج می شدم..
اگر یک دهه زودتر بدنیا آمده بودم..
🌟یا اگر الآن برای خودم اسم و رسمی داشتم،
لابد اِل میشد و بِل میشد!
ولی این خبرها نیست
و ما این را دیر می فهمیم
شاید ده ها سال دیرتر
زمانی که عمرمان را دویده ایم که در فلان خیابان، خانه بخریم و فلان ماشین را داشته باشیم و از فلان مارک لباس و کیف و کفش بخریم !
🌟یک روزی می رسد که می بینیم به هرچه که فکرش را می کردیم رسیدیم ولی حالمان جوری که فکرش را می کردیم نشد ! و آن روز است که می فهمیم روزهای زندگی را برای ساختن آینده از دست دادیم !
🌟آدم های اطرافمان را که شاید هم ناب بودند،
برای بدست آوردن آدم های دیگر از دست دادیم..
و از همه بدتر خودمان را برای رسیدن به اهدافمان، گم کردیم.
🌟بهتر است خانه ی ذهنمان را بکوبیم و از نو بسازیم...بهتر است خودمان را برای پولدارتر شدن و آدم حسابی تر شدن نکوبیم و نسازيم...از زندگی #عشق بخواهیم، عشق به آدمهای نابی که سرنوشت در مسیرمان میگذارد!
#ذکر_درمانے
#برای_جلب_محبت💞
#از_راه_دور_مجرب
با نیت جلب معشوق هر شب یکصد و سه بار( یا شفیق)
و دویست و هشتاد بار( یا رئوف) با محبتی عمیق بخوانید #مجرب است.
تا به دست رسیدن معشوق ادامه یابد.
📚سحرگشا وباطل نامه
#ذڪرهاےگرـღـگشا⬆️
هدایت شده از خانواده بهشتی
💦🔆💦
♻️زمانی که برچسبی به کودک میزنید "دختر ما عصبیه، پسر ما بیش فعاله، اصلا حرف گوش نمیده"
🌿باعث میشود دیگران کودک شما رابه همین شکل بپذیرند.
🌱همچنین شما منفی صحبت می کنید ، کودک شما هم آن رفتار راخواهد پذیرفت.و به همان صورت عمل می کند.
#فرزندپروری
❤️🔅❤️
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از خانواده بهشتی
🍃🍃🍃🍃
"نکات طلایی زندگی!!!"
1️⃣ از کوچکترین پیشرفتهای همسرتان، صادقانه تعریف کنید و در سپاسگزاری خود، صمیمیت و سخاوت نشان دهید.
2️⃣ اگر میخواهید زندگی سعادتمندی داشته باشید، از نق زدن بپرهیزید!
3️⃣ به امور کوچک زندگی زناشویی توجه بیشتری داشته باشید.
4️⃣ باهمسر خود مودب باشید و با او با عشق و علاقه رفتار کنید.
5️⃣ زندگی با عشق، مثل یه بهشت میمونه. مراقب بهشت زندگیتون باشین.
#مهارتهای_همسرداری
❤️🔅
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#داستان_های_بحار_الانوار
#داستان_فوق_العاده_زیبا📚
#راز_ویرانی_مسجدی_در_یمن ❗️
قومی در ساحل عدن مسجدی بنا کردند، اما وقتی کار ساختن آن تمام شد، ناگهان مسجد فرو ریخت، آن قوم نزد خلیفه اول رفته و داستان خراب شدن مسجد را با او در میان گذاشتند.
خلیفه گفت: باید بنای #مسجد را محکم بسازید.
مجدداً مسجد را ساختند، ولی ویران شد، باز هم نزد خلیفه رفتند و جریان را به اطلاع رساندند، خلیفه نمیدانست چه باید بکند، مثل همیشه به حضرت علی متوسل شد و از او کمک خواست.
امام علی(ع) فرمود: طرف راست و چپ قبله را حفر نمایید، دو #قبر آشکار میشود که روی آن نوشته شده: «من رضوا هستم و خواهرم حیا که هر دو دختران تبّع پادشاه یمن هستیم، ما مردیم در حالی که به خداوند شرک نورزیدیم».
پس آنها را در آوردید، غسل و کفن کنید و بر آنها نماز بخوانید و بعد آنها را به خاک بسپارید، سپس مسجد را بنا کنید تا خراب نشود، آنان امر حضرت را اجرا کردند و پس از آن مسجد خراب نشد.
📓بحارالانوار،ج41، ص297، ح22
#با_فروارد_کردن_پستها
#ما_را_حمایت_کنید😍👇
@tafakornab
@shamimrezvan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اشتباهات مرگ بار بعد از خوردن غذا (☝️)
این Gif رو با همه کسایی که به سلامتیشون اهمیت میدن به اشتراک بذارید
#بسته_سلامتی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh