eitaa logo
-شَـــمیم ظُـــهور-
1.5هزار دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
164 فایل
بھ نام نامے آفریدگار زمین و آسمانها✨ +خدایا ظُهور ولیعصر را نزدیک فرما :) ⁦🤲🏻⁩ 《شࢪو؏ نوکریمون 《¹⁴⁰¹/¹/²⁰》 کپی؟کل کانال کپی نشه :)
مشاهده در ایتا
دانلود
اینـجا‌ پـٰاتوق رمـٰان‌ خونـٰاۍ مذهـبیـه.! هـواداران رمـٰان‌هـٰای‌ عـٰاشقـانـه و مذهـبی.!🥺🤍🌸 https://eitaa.com/joinchat/1762787545C328243bf1a ... 🙈💕
-شَـــمیم ظُـــهور-
﷽ #رمان #پارت_چهاردهم #اعجاز_خاک شماره آقای علوی رو گرفت و در حالی که تبسم میکرد گفت:«حاج خانم سلام
آقای علوی گفت: وسیله‌ای، ماشینی، چیزی دارید؟ _نه، فعلا لازم هم ندارم _چطور لازم ندارید؟ توی این تهران که بدون وسیله نمیشه زندگی کرد. بعد جرعه ای از چاییش رو خورد و گفت: راستش لیلا تنها دختر منه. من نمی تونم نسبت به آینده اش بی تفاوت باشم. اون دوتا پسرم الحمدلله سر و سامان گرفتن و رفتن. من لیلا رو خیلی دوست دارم، لذا باید از هر جهت خیالم راحت باشه که آینده‌اش تامینه😊 خانم آقای علوی در تایید حرف های شوهرش گفت: خب، حاج آقا احساس مسئولیت می کنن.این لیلای ما تو خونه کمتر از گل نشنیده،این روز ها که میدونید مادر شوهر و عروس با هم نمیسازن اگه خونشون از هم جدا باشه بهتره.بقیه ی چیزا هم یه طوری باشه که ما پیش دوست و آشنا سرافکنده نشیم. من از همین حرف ها قضیه رو تا آخر خوندم. چندتا سوال و جواب مشابه دیگه هم بین ما رد و بدل شد و من خوب فهمیدم که ماجرا از چه قراره🙄 برای اینکه حمل بر بداخلاقی و ناراحتی نشه چاییم رو تا آخر خوردم و آهسته به منصوره گفتم:«خب، اگه می خوای زحمت رو کم کنیم» و همان موقع بلند شدم. منصوره هم بلند شد و بعد از خداحافظی از خونه ی آقای علوی بیرون اومدیم. وقتی پام رو از خونه بیرون گذاشتم مثل گنجشکی که از قفس آزاد میشه خوشحال بودم🙃😆 کمی که دور شدیم منصوره رو به من کرد و لبخندی زد و گفت: خب چطور بود، پسندیدی؟ _حالا برم خونه، بعدا زنگ میزنم مفصل صحبت می کنیم. خیلی سریع به خونه خودمون برگشتم. وقتی وارد خونه شدم مادرم به استقبالم اومد و گفت: خسته نباشی. _سلامت باشی. معلوم بود تا اومدن من به خونه، منصوره ماجرا رو از اول تا آخر براش تعریف کرده😐وقتی دید من خیلی سرحال نیستم دیگه حرفی نزد. ادامه دارد...🌸
-شَـــمیم ظُـــهور-
﷽ #رمان #پارت_پانزدهم #اعجاز_خاک آقای علوی گفت: وسیله‌ای، ماشینی، چیزی دارید؟ _نه، فعلا لازم هم ند
به اتاق خودم رفتم تا کمی استراحت کنم. کت و شلوارم رو که مثل لباس آهنی آزارم میداد😑 از تنم درآوردم و روی تختم دراز کشیدم. دقیقه ای نگذشته بود که مادرم صدا زد:«مجتبی گوشی رو بردار،منصوره است.» به نظرم رسید خوبه هر چی تو دلم می گذره به منصوره بگم، ولی با خودم گفتم:«صبر کنم بهتره» گوشی رو برداشتم و بعد از سلام و علیک گفتم: کاری داشتی؟ _می خواستم ببینم نظرت در مورد دختر آقای علوی مثبته یا نه؟ _منصوره انگار تو خیلی عجله داری!🙄 _خب داداش من کار خیره، هر چی زود تر بهتر. _من باید فکر کنم، خودم بعدا زنگ میزنم. _باشه ولی زودتر زنگ بزن. _چشم خانم رئیس. بعد دوباره دراز کشیدم. چشم هامو روی هم گذاشتم و رفتم تو عالم خیالات. حرف های آقای علوی و خانمش رو از ذهنم گذروندم. با خودم می گفتم: حالا فکر می کنن چون من دکترم باید همه چی داشته باشم. فکر می کنن الان هم مثل قدیمه. یکی نیس به اینها بگه: آخه آدم های حسابی الان دیگه عصر حجر نیست، روزگار عوض شده. ولی بعد خودم رو سرزنش کردم که: جناب مجتبی خان، مردم دخترشون رو از راه که پیدا نکردن😐😒 زحمت کشیدن تا به این جا رسوندن. به مردم چه مربوط که جناب عالی پنج، شش سال در خوندی و دنبال کار و کاسبی نرفتی. مقصر خودتی!😠 اگه زیر دست بابات پارچه فروشی کرده بودی الان یه نیمچه تاجر شده بودی. خب، حالا شدی دکتر، دکتر دندان، باید خدا خدا کنی که دندون خلق الله کرم بزنه، سیاه بشه، بپوسه تا تو بتونی یه لقمه نون در بیاری. تازه فلان درصدش رو هم باید به درمانگاه بدی. خب معلومه آدم پولداری مثل جناب علوی دنبال دامادی مثل خودش میگرده🤥 مردم این دوره و زمونه زرنگ شدن. یک دقیقه که کنارشون بشینی میفهمند که از تو بوی اسکناس میاد یا نه. روی تختم مدام جابه‌جا میشدم و مثل کانال تلویزیون که عوض میشه با هر چرخشی فکر جدیدی ذهنم رو مشغول میکرد. اذان مغرب رو که گفتن بلند شدم نمازم رو خوندم و بعد از نماز از ته دل دعا کردم که خدا خودش از این آشفتگی نجاتم بده. از گرسنگی و ضعف، دیگه منتظر شام مادرم نشدم، خودم نیمرویی درست کردم و خوردم. بعد هم یک دوش گرفتم و رفتم که بخوابم🤗 ادامه دارد...🌸
خودتُ به خواندن زیارت آل‌یاسین عادت بده تا نگاه محبت‌آمیز امام ‌زمان (عج) به خودت رو حس کنی ‌. . -استادپناهیان🌿
همـین‌است‌وهمین‌است‌وهمین‌است! فقـــط‌حیدر‌امیـرالمومنین‌اســـت(:💜"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای امید دلِ ناامیدان :)
هـرکسے یڪ‌‌ دِلبـر جانانہ‌ دارد‌ من را♥️دارم.... مهدی جـان∶) ‌‌ 💚
اگر امام زمان غیبت کرده است این غیبتِ ماست نه او . . . این ما هستیم که چشمان خود را بستیم این ما هستیم که آمادگی نداریم ! [شهید چمران] 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 لحظه ای گم راهی به جدایی ختم شد .. به شکستن دل بی قرار ختم شد .. 💔 محمد:حالم خوب نبود ..باورم نمیشد که به این بیماری مبتلا شدم .. باورم نمیشد 💔 باید با عطیه حرف بزنم ... شاید دیگه نتونم باهاش زندگی کنم ...💔 عطیه:خوب گوش کن محمد من دیگه نمیتونم با تو زندگی کنم ..دیگه تحمل ندارم باید عقدمون رو باطل کنیم... باید از هم جدا بشیم ... من زندگی کردن با تو رو دوست ندارم .... محمد:داشتم چی میشنیدم !خود عطیه که میخواد از من جدا شه ....🥺💔 پ.ن..محمد و عطیه میخوان از هم جدا بشن ... دیگه نمی‌خوان با هم زندگی کنن .. https://eitaa.com/joinchat/638582965C72e0004665 این جا عضو شو رمان رو بخون ..ببین چه اتفاق هایی میافته .. راستی پی دی اف رمان صدای پای آشنا هم هست 🥰😍(رمان رد خون یا خداحافظ رفیق هم در حال پارت گزاریه)
هدایت شده از طبیعت سرای مِکیال🌱
رفقا میشه نفری حتی شده 1 صلوات بفرستین؟! (:
.•کـاش‌روزی‌بـرسـد، که‌به‌هم‌مژده‌دهیم... یوسـف‌فـاطـمـه‌آمـد دیـدیـ...؟!💔 مـن‌سـلامـش‌ک‍ـردم... پاسـخـم‌داد‌امـام پاسـخـش‌طـوری‌بـود!! باخودم‌زمزمه‌کردم‌که‌امام‌... میشناسدمگراین‌بی‌سروبی‌سامان‌را؟!🌱 وشـنـیـدم‌فـرمـود...: 🕊توهمانی‌که«فـــرج»میخواندی...
ای امید دلِ ناامیدان :)
درسَرت‌‌داری‌اگرسوداۍعشق‌وعاشقۍ عشق‌شیرین‌است‌اگر‌ معشوقِ‌تو‌باشدحسین♥️!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از -شَـــمیم ظُـــهور-
|💚☁️| ‌‌‌‌وخداگفـت : شب‌راآفریدم تاازبیقرارےهایت برایم‌بگویے ..! :) مراقب‌مهربونیاتون‌باشید فردا‌باڪلی‌انرژی‌برمیگردیم شبتون‌خوش یاعلی(ع) 👋🏻💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🥀
بـ‌خوآن‌دعـٰآےفَـ³¹³ـࢪج‌ࢪادعـٰآ‌اَثـࢪ‌داࢪد♥️✨ دُعـٰآڪَبوتـࢪعشــ❤️ـق‌اسـت‌و‌بـٰآل‌و‌پَـࢪ‌داࢪد🕊💚 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
〔♥️🌿〕
{💚🌱} فڪر ڪن یڪۍقورمه سبزۍرو بزاره لاۍنون باگت بخوره یا مثلاً رو آبگوشت پنیر پیتزا بریزه! تاحالادیدۍیه فوتبالیست معروف با دمپایۍلاانگشتۍبره وسط زمین؟ هیچ ڪدومش تو مغزت جا نشد ؟🙄 عجیب و مسخرس؟😒 اره همینطوره....👌 عجیب و مسخرس.... درست مثل دخترۍڪه چادر میپوشه با رژ لب صورتۍ ! 💄 درست مثل یه دختر محجبه با یڪ خط چشم گربه اۍ😕 اره اینطوریاس!!
•||• انگار نه انگار...💔:)