eitaa logo
-شَـــمیم ظُـــهور-
1.3هزار دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
164 فایل
بھ نام نامے آفریدگار زمین و آسمانها✨ +خدایا ظُهور ولیعصر را نزدیک فرما :) ⁦🤲🏻⁩ 《شࢪو؏ نوکریمون 《¹⁴⁰¹/¹/²⁰》 کپی؟کل کانال کپی نشه :)
مشاهده در ایتا
دانلود
" ناقوس ها به صدا درمی آیند " کشیش از مقابل مجسمه‌ی مریم مقدس گذشت. دکمه‌های پالتوی بلند مشکی‌اش باز بود. شال سبزی روی گردنش انداخته بود. به‌آهستگی قدم برمی‌داشت و به دو مرد ژنده‌پوش که جلوی در کلیسا ایستاده بودند، نگاه می‌کرد. مردان با دیدن او چند قدمی جلو آمدند،‌ با تکان دادن سر سلام کردند و مردی که مسن‌تر بود و ته‌ریش جوگندمی داشت، «گفت: پدر، ما را آندریان ویتالیویچ فرستاده، گفت شما کارمان دارید.» کشیش یادش آمد که دیشب به دوستش آندریان ویتالیویچ زنگ زده و از او خواسته بود دو نفر از کارگران رستورانش را برای نظافت و مرتکب کردن کلیسا بفرستد. کشیش به آن‌دو لبخند زد و گفت: «بله! بله! با من بیابید.» کشیش کلید انداخت و در را باز کرد. هرم گرمای شوفاژهای روشن سالن، به‌صورت‌هایشان خورد. و....
این روزها بد است یا من بد شده ام،، دنیا زشت شده است یا من زشت میبینم. حالم گرفته استو میخواهم سر به بیابان بگذارم.صدای زنگ خانه بلند میشود.نمی خواهم هیچ کس را ببینم .دوباره،سه باره زنگ می زند تصمیم میگیرم گوشی را بردارم،دوتا فحش بدهم تا برود،تا به آیفون میرسم،صورتش را میبینم. دستی به موهایش میکشد و پشت سرش نگه میدارد.گوشی رابر میدارم...
جایی میخواهم بروم که وقتی تمام شدو رفتم خانه نگویم تُف به هرچی ولگردی است. عکس هایی را که گرفته ام زیرو رو میکنم؛سلفی و غیر سلفی.صدبار پارک رفته ایم.با بچه ها قرار میگذاشتیم جیغ بزنیم.پسرهاو دخترها،صدای جیغ هرگروه بزرگتر بود باید بستنی می داد.ما عمدا بلندتر جیغ میزدیم...اما دختر ها از ترس جیغشان بلندتر میشد.هربار هم بستنی میدادن ولی...
یک کاناال که تا الان یکی از بهترین کانال های ایتا هست هر چی بخوای توش داره🌙 . ..... و خوب هر کدوم از اینا رو میخوای فقط بیا تو کانال زیر بکوب رو پیوستن خوشکلم 😊 🕊 @Kanal_e_Mazhabi
••بسم‌رب‌عشق•• عازم یک سفریم"🌸" سفری دور از خود من تا خودم"🤍" مدتی هست نگاهمان به تماشای خداست و امیدمان به خداوندی خدا"☺️" . قرار هست با هم راهی تا بی‌نهایت به دنبال خود واقعی‌مان برویم"👊" مطالبمون منتظرتونن👇 و ... میزبانان خوبی هستیم، پس قدم رنجه فرمایید برای گوش سپاری به محفل‌هایمان"💕" °•ࢪھࢪواݩ‌ࢪاہ؏شق🌿•° ☆Join☆: °•◇•@rahro_mahdi•◇•°
رمان‌ناحله🌿 همونطور که نگاهم به زمین بود گفتم:بشینید لطفا. آروم قدم برداشت.داشتم با نگاهم قدم هاش و دنبال میکردم که چشمم خورد به سوسک سیاه و گنده ای که تو فاصله دوقدمی فاطمه رو زمین بود و شاخک هاش و تکون میداد 😣 میخواستم بهش بگم که دیگه دیر شده بود و روش لگد کرد🤨. با لحن تاسف باری گفتم :بدبخت و کشتینش با تعجب رد نگاهم و گرفت و رسید به پاهاش تا نگاهش به سوسک زیر پاش افتاد یه جیغ بنفشی کشید و رفت عقب که چادر بلندش زیر کفشش گیر کرد و از پشت کشیده شد. روی زمین نشست.😁 خیلی خندم گرفته بود ولی واسه اینکه ناراحت نشه خودم و کنترل کردم😅 • • •🕊💚• اگهـ دوستـ دارین ادامهـ این رمان جذاب را بخونید🤩به کانال بال پرواز بپیوندید🍃😍 🌿⃟💚@Baalparvaz ✨🌿 • 👑❣ • 😍 این داستان جذاب «رو از دست ندید👌🙊✨🍃
••بسم‌رب‌عشق•• عازم یک سفریم"🌸" سفری دور از خود من تا خودم"🤍" مدتی هست نگاهمان به تماشای خداست و امیدمان به خداوندی خدا"☺️" . قرار هست با هم راهی تا بی‌نهایت به دنبال خود واقعی‌مان برویم"👊" مطالبمون منتظرتونن👇 و ... میزبانان خوبی هستیم، پس قدم رنجه فرمایید برای گوش سپاری به محفل‌هایمان"💕" °•ࢪھࢪواݩ‌ࢪاہ؏شق🌿•° ☆Join☆: °•◇•@rahro_mahdi•◇•°
یک کاناال که تا الان یکی از بهترین کانال های ایتا هست هر چی بخوای توش داره🌙 . ..... و خوب هر کدوم از اینا رو میخوای فقط بیا تو کانال زیر بکوب رو پیوستن خوشکلم 😊 🕊 @Kanal_e_Mazhabi
رمان‌ناحله🌿 همونطور که نگاهم به زمین بود گفتم:بشینید لطفا. آروم قدم برداشت.داشتم با نگاهم قدم هاش و دنبال میکردم که چشمم خورد به سوسک سیاه و گنده ای که تو فاصله دوقدمی فاطمه رو زمین بود و شاخک هاش و تکون میداد 😣 میخواستم بهش بگم که دیگه دیر شده بود و روش لگد کرد🤨. با لحن تاسف باری گفتم :بدبخت و کشتینش با تعجب رد نگاهم و گرفت و رسید به پاهاش تا نگاهش به سوسک زیر پاش افتاد یه جیغ بنفشی کشید و رفت عقب که چادر بلندش زیر کفشش گیر کرد و از پشت کشیده شد. روی زمین نشست.😁 خیلی خندم گرفته بود ولی واسه اینکه ناراحت نشه خودم و کنترل کردم😅 • • •🕊💚• اگهـ دوستـ دارین ادامهـ این رمان جذاب را بخونید🤩به کانال بال پرواز بپیوندید🍃😍 🌿⃟💚@Baalparvaz ✨🌿 • 👑❣ • 😍 این داستان جذاب «رو از دست ندید👌🙊✨🍃
رمان‌ناحله🌿 همونطور که نگاهم به زمین بود گفتم:بشینید لطفا. آروم قدم برداشت.داشتم با نگاهم قدم هاش و دنبال میکردم که چشمم خورد به سوسک سیاه و گنده ای که تو فاصله دوقدمی فاطمه رو زمین بود و شاخک هاش و تکون میداد 😣 میخواستم بهش بگم که دیگه دیر شده بود و روش لگد کرد🤨. با لحن تاسف باری گفتم :بدبخت و کشتینش با تعجب رد نگاهم و گرفت و رسید به پاهاش تا نگاهش به سوسک زیر پاش افتاد یه جیغ بنفشی کشید و رفت عقب که چادر بلندش زیر کفشش گیر کرد و از پشت کشیده شد. روی زمین نشست.😁 خیلی خندم گرفته بود ولی واسه اینکه ناراحت نشه خودم و کنترل کردم😅 • • •🕊💚• اگهـ دوستـ دارین ادامهـ این رمان جذاب را بخونید🤩به کانال بال پرواز بپیوندید🍃😍 🌿⃟💚@Baalparvaz ✨🌿 • 👑❣ • 😍 این داستان جذاب «رو از دست ندید👌🙊✨🍃
••بسم‌رب‌عشق•• عازم یک سفریم"🌸" سفری دور از خود من تا خودم"🤍" مدتی هست نگاهمان به تماشای خداست و امیدمان به خداوندی خدا"☺️" . قرار هست با هم راهی تا بی‌نهایت به دنبال خود واقعی‌مان برویم"👊" مطالبمون منتظرتونن👇 و ... میزبانان خوبی هستیم، پس قدم رنجه فرمایید برای گوش سپاری به محفل‌هایمان"💕" °•ࢪھࢪواݩ‌ࢪاہ؏شق🌿•° ☆Join☆: °•◇•@rahro_mahdi•◇•°
『﷽』 کتاب سربلند😍 کتاب 📘سربلند نوشتهٔ محمدعلی جعفری است. نشر شهید کاظمی این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر، زندگی شهید مدافع حرم، محسن حججی، را روایت می‌کند. در این کتاب، روایت زندگی یک جوان ۲۷ساله را می‌خوانید. ‹ ✨⏳📔⇢