eitaa logo
دلــــ«دست»ــنویس
207 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
377 ویدیو
12 فایل
﷽ شمیمـ❤ـظهور _به درخت‌ها نگاه کن! قبل ازاینكه شاخه هاشون، نور زیبایِ خورشید ولمس کنه، ریشه هاشون تاریکی ولمس می‌کنه! پس بدون که برایِ رسیدن به نور، گاهی بایداز دلِ تاریکی عبورکنیم‌. +دل قوی دار:) |به جمع خودمونی ودلی من که با هنرم آمیخته‌ست خوش اومدین🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
¹یک روز با رفقای محل و بچه‌های مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم
²بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم. راه زیادی نبود از لا به لای بوته‌ها ودرخت‌ها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم! بدنم شروع به لرزیدن کرد نمی‌دانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوته‌ها مخفی شدم.
³من می‌توانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوته‌ها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند. من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم :«خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه می‌کند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی‌شود اما به خاطر تو از این از این گناه می‌گذرم.»
⁴بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچه‌ها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود.
⁵اشک همین طور از چشمانم جاری بود. یادم افتاد که حاج آقا گفته بود: «هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.»♥️
⁶من همینطور که اشک می‌ریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه می‌کنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم.
⁷همین طور که داشتم اشک می‌ریختم و با خدا مناجات می‌کردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله...» به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم!
⁸از سنگ ریزه‌ها و تمام کوه‌ها و درخت‌ها صدا می‌آمد. همه می‌گفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچه‌ها متوجه نشدند. من در آن غروب با بدنی که از وحشت می‌لرزید به اطراف می‌رفتم از همه ذرات عالم این صدا را می‌شنیدم!
⁹آقا احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم. گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد. بعد گفت: «تا زنده‌ام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.»
دلــــ«دست»ــنویس
و از اینجا به بعد داستان و از زبان خودِ شهید بشنویم🥰👇🌱
عکس شهیدِ بزرگوار احمد علی نیری هدیه ما 3تا صلوات و یه آیت الکرسی به نیابت شون برای امام زمان🙂♥️
پ ن : بله رفقـا ! اینجوری(با ترک گناه برای رضای خدا) میشه ره صد ساله رو یه شبه طی کرد... این یکی از داستان ها و عنایت های شهید نیری بوده، میتونین با تهیه کتاب عارفانه داستان های دیگه این شهید بزرگوار و بخونین🌸 (منم ان شالله ببینم این کتاب و جایی داشت حتما میخرم و براتون میذارم☺️) ✨ببخشید پیاما زیاد شد؛ معرفی شهید و دوست دارین؟؟😍👇 https://daigo.ir/secret/2120728660