eitaa logo
پویش مطالعاتی شمسه
288 دنبال‌کننده
370 عکس
33 ویدیو
4 فایل
◽مسابقه بزرگ کتابخوانی◽ از فرصت ها استفاده کن ◽ سوالات،انتقادات و پیشنهادات و شرکت در مسابقه: @adminshamseh_5◽ ◽ شماره دبیرخانه ۰۹۹۲۱۷۹۱۲۳٩ ◽ کاری از: #موسسه_فرهنگی_تربیتی_مدرسه_عشق #موسسه_عروج_دارالعباده ✏ با نظرات و پیشنهادات خود ما را یاری کنید
مشاهده در ایتا
دانلود
Podcast.mp3
1.58M
🎧 | نمی‌دانم چرا بدبیاری های آن شب، تمامی نداشت 📂 📚 🆔 @shamseh_5
💡 دانش، نابود کننده نادانی است. 📂 📚 🆔 @shamseh_5
📖 داشتم کبوتر ها رو شکار می کردم .اشتباه زدم .خورده به پای یه فاطمی . مسئولشون اومد. آر پی جیش را مسلح کرد. گرفت طرفم. دلم خورد زمین. قاتی زدم . گفتم: «بذار مسئولمو صدا کنم بیاد اینجا.» مسئول فاطمی گفت: «نه من با مسئولت حرفی ندارم.» گفت : «تقصیر توئه!» 📌 جنگیدیم. منو زندانی کردن. بعد از چند روز ،حاج عمار اومد دید اسیرم کردن . درو باز کرد. دستمو گرفت . می خواست منو بیرون کنه. مسئول فاطمی بازم می خواست آر پی جی بزنه . حاج عمار پیراهنشو باز کرد و گفت : «من زهراوی ام ... بزن!» 📂 📚 🆔 @shamseh_5
Podcast.mp3
749.3K
🎧 | آر پی جیش را مسلح کرد. گرفت طرفم 📂 📚 🆔 @shamseh_5
📖 دو نفر وارد شدند. همه شروع کردند به دست زدن و هوهو کردن. آن دو نفر وسط اتاق، دستی در هوا تکاندن و قری به کمر انداختند. محض رضای خدا هیچ کدام هم بلد نبودند برقصند؛ فقط ادایش را در آوردند. 📌 رسول سینه اش را صاف کرد و به یکی از آن تازه وارد ها، که چهارشانه و هیکلی بود؛ تذکر داد: «شما امشب کلاً لال مونی بگیرید... مهمون داریم!» _ به روی... مکثی کرد. رسول پا شد: «سید علی ما را مدافعان حرم آفریده اند!» _ چیزی نگفتم! می خواستم بگم به روی... عباس پرید وسط حرفش. _ شما بیا این جا کاهو خرد کن! _ به روی... همه زدند زیر خنده. رسول رو کرد طرف من و گفت: «سید علی بچه یکی از محل های خاص تهرونه. کلاً از کاف زیاد استفاده می کنه.» 📂 📚 🆔 @shamseh_5
Podcast.mp3
1.02M
🎧 | شما امشب کلا لالمونی بگیرین! 📂 📚 🆔 @shamseh_5
💌 مطالعه برای من، گذراندن وقت با یک دوست است. 💬 گری پاول سن 📂 📚 🆔 @shamseh_5
📖 اینارو میگم که اگه شهید شدم کسی نیست برات بگه.شهریورماه بهم زنگ زد و گفت:« قراره خانواده ام بیان اینجا.» دوتا اسیر گرفته بود.تشویقی گرفته بود که خانواده‌شو برای زیارت بیاره منطقه. 📌 قرار شد تاریخ دقیق رو بهم بگه تا از نبل برم دمشق. هم استراحتی، هم زیارتی هم بچه ها رو ببینم.باهم در ارتباط بودیم که روز چهارشنبه گفت:«خانوادم یکشنبه میان.» گفتم:«پس منم طوری برنامه ریزی می کنم که یکشنبه اونجا باشم.» جمعه تماس گرفت که:« برنامه چیه؟ امروز دمشق می‌ری؟» گفتم:« نه امروز کار دارم.» 📂 📚 🆔 @shamseh_5
Podcast.mp3
806.8K
🎧 | اینارو میگم که اگه شهید شدم کسی نیست برات بگه 📂 📚 🆔 @shamseh_5