eitaa logo
پویش مطالعاتی شمسه
297 دنبال‌کننده
370 عکس
33 ویدیو
4 فایل
◽مسابقه بزرگ کتابخوانی◽ از فرصت ها استفاده کن ◽ سوالات،انتقادات و پیشنهادات و شرکت در مسابقه: @adminshamseh_5◽ ◽ شماره دبیرخانه ۰۹۹۲۱۷۹۱۲۳٩ ◽ کاری از: #موسسه_فرهنگی_تربیتی_مدرسه_عشق #موسسه_عروج_دارالعباده ✏ با نظرات و پیشنهادات خود ما را یاری کنید
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام یه روز توکانال پایگاه بسیج کتاب یوتیوب روگذاشتن اولش بی اعتنا بودم به خودم گفتم بدردمن نمیخوره بعد تبلیغات تکرارشدگفتم بزارببینم اصلامحتواش چی هست که اینقددارن تبلیغشومیزارن توگوگل سرچ کردم که دیدم درموردشهیدهاهست نویسندشم یزدیه خیلی مشتاق شدم کتاب روبخونم بدون معطلی ثبت سفارش کردم انقدمشتاق بودم که توی دوروز کلشوخوندم😍 خیلی دوسش دارم لقب گذاشتناوتوصیف لحظه به لحظه واسم خیلی جالب بود بعد کتاب ابراهیم هادی این کتاب واقعابرام ارزشمندبود👌 خداقوت دمتون گرم👏 ➕ ارسالی از مخاطبان 📚 🆔 @shamseh_5
📕 اسماعیل بی‌خبر رفته بود دمشق. از صبح سماق می‌مکیدم تا ابوعباس برسد. با مجید هماهنگ شده بودند تا ما را ببرد سابقیه؛محل شهادت عمار. البته الان دست دشمن بود. ابوعباس گفته بود: «تا جایی که تو تیررس نباشیم و بتونیم،جلو میریم!» 📌ساعت نه و نیم به رضا گفتم: «بیا بریم مقر فاطمیون.» می‌خواستم از فرصت استفاده کنم. از طرفی، دلم نمی آمد سابقیه را از دست بدهم. به مجید گفتم: «ما میریم؛اگر ابوعباس اومد؛به رضا بی‌سیم بزن خودمو می‌رسونم.» ➕ عکس ارسالی از مخاطبان 📂 📚 🆔 @shamseh_5
Podcast.mp3
2.47M
🎧 | هنوز این خاطره‌اش مثل آدامس توی ذهنم چسبیده 📂 📚 🆔 @shamseh_5
🚗 دغدغه داشت که ما با چی بر می گردیم. وسیله داریم یا نه! اینکه کسی پیاده از هیئت بر نگرده براشون مهم بود. 🔸محمد حسین می‌گفت: «اینا ماشین ندارن تک تک برسونیدشون.» ما رو سوار ماشین یا موتور می‌کرد و می‌فرستاد. تا ما نمی‌رفتیم خودش نمی‌رفت. 📂 📚 🆔 @shamseh_5
🔰 چند ماه پیش بود؛ شهدای خان‌طومان در کالبد تکه‌استخوان‌هایی به قواره یک نوزاد به وطن رجعت کردند. بعد از شهادت حاج‌قاسم، گردی روی شانه‌های تب‌دار مدافعین حرم نشسته بود که با بازگشت بلباسی و دوستانش نسیمی خورد و غبار‌ها قدری کم‌عمق‌تر شد. آن‌موقع بود که خیلی‌ها برای خود حدیث «ای دریغا» خواندند. 🔸 از اهالی قلم و تصویر و وزن و قافیه خیلی‌ها بودند که انگشت واحسرتا گزیدند که زمانه رفت و دروازه شهادت بسته شد و ما به حجت که نه (!) به بهانه کار فرهنگی فقط نگاه کردن را اولویت بخشیدیم. خبرِ آمدن آخرین پیکر‌های بازمانده از مقتل خان‌طومان بود که گذر زمان را به رخ کشید و حسرت زیستن در آرمان‌شهر مدافعان حرم را تازه کرد. این واگویه‌ها بنا بود در ابتدای راه مقدمه‌ای باشد تا برسیم به اینجا که چرا «جاده یوتیوب» نه فقط برای الان، که برای ساکنان و دغدغه‌مندان چند دهه بعد ایران اثری درخور و قابل ستایش خواهد بود. برای من و آن‌هایی که به جبر زمان، جغرافیا و حتی مصلحت و سیاست نتوانستند در این آرمان‌شهر زندگی کنند، کتاب جاده یوتیوب سفرنامه‌ای از محمدعلی جعفری به سوریه است. 🔸 نزدیک‌ترین فرم برای زیستن در روایت، «سفرنامه» است؛ جایی که متن قصه‌گو است؛ تجربه‌های زیسته نویسنده از محیط، انسان‌ها و روابط‌شان است که باعث می‌شود خواننده به مرور، خود را به جای راوی قرار دهد. از اضطراب‌های اولیه در مسیر تهران که آیا آخر می‌گذارند برویم سوریه یا نه، تا دلهره خمپاره‌های داعشی و اندوه زخم‌هایی که روی تن بی‌جان سوریه، احتمالا برای سال‌ها جا خوش کرده‌اند. سفرنامه بهترین دریچه‌ای است که دور از روایت‌های کلان و کلیشه‌ای، می‌توان ذیل آن هم زیست، هم گریست، هم عبرت گرفت، هم دانش آموخت و هم صحیح‌تر قضاوت کرد. شاید همین الان هم اگر بخواهم در کوبا قدم بزنم «سباستین» منصور ضابطیان را دست بگیرم و اگر بخواهم همچنان در سوریه بمانم «جاده یوتیوب» را. 🔹 برای مخاطبی که درگیر آرمان‌شهر مدافعان حرم است، جاده یوتیوب چندساعته طی می‌شود و خواننده اگر بخواهد مطلبی درباره آن بنویسد، تیترش را این می‌زند: آن شب چشم‌هایم در سوریه بود. ➕ ارسالی از مخاطبان 📚 🆔 @shamseh_5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📒 کتاب‏ها مثل نسیم بهاری باعث طراوت بخشیدن به روح انسان شده و تشنگی روح انسان را سیراب میکنند. 📂 📚 🆔 @shamseh_5
📕 گم،خرده سنگ و آسفالت ریخت روی کاپوت و توی شیشه. جواد که سرعت را کم کرد، دود سفیدی بلند شد. پنجاه‌ متری‌مان یک خمپاره خورد زمین. قلبم ریخت. زهردرد شلیک شد در بدنم. 📌درد تیر کش؛ مثل مستأجری که خیال خالی کردن خانه را ندارد، آمد میان خانه کمرم چهارزانو نشست. جواد که خیلی طبیعی برخورد کرد. خندید که : «اینم از نشانه های خداست که ما پنجاه متر تا شهادت فاصله داریم !» چهار ستون بدنم داشت می لرزید. ➕ عکس ارسالی از مخاطبان 📂 📚 🆔 @shamseh_5
Podcast.mp3
784K
🎧 | چهار ستون بدنم داشت می لرزید 📂 📚 🆔 @shamseh_5
📗 هر کتاب دنیایی است جادویی و پر از نشانه های کوچکی که قادرند مرده ها رو زنده کنند و به زنده ها زندگی جاودانه ببخشند. 💬 📂 📚 🆔 @shamseh_5