eitaa logo
🇵🇸『منٺظࢪان‌ظھوࢪ...!‌』
1.2هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
2.7هزار ویدیو
76 فایل
⸤ ﷽ ⸣ خوشـابھ‌حال‌آنان‌ڪـھ‌دࢪڪلـاس‌انتظـاࢪحتۍ یڪ‌جمـعه‌هم‌غـیبټ‌نداࢪند!🎈
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
◼️درگذشت استاد "شيخ " فقیه، حکیم، ریاضیدان و منجم(1326ش) ✍ استاد حبيب‏ اللَّه ذوالفنون در سال 1239 ش (1278 ق) در سلطان آباد اراك به دنيا آمد. او به مدت بيست سال، بدون آن كه استاد معيني داشته باشد به تحصيل علوم مختلف پرداخت. ذوالفنون سپس به نجف رفت و مدت ده سال به فراگيري زبان عربي و علوم ديني، همت گماشت. ✅ ذوالفنون درنجف به مجلس درس استاداني همچون ميرزا حبيب‏ اللَّه رشتي، محمد فاضل شرابياني، و سيد مرتضي كشميري پيوست. وي سپس به ايران بازگشت و در حوزه درس بزرگاني چون ميرزا جهانگير خان قشقايي، آقا ميرزا حسن كرمانشاهي و آخوند ملافتحعلي اراكي بهره‏مند گرديد. ✅ استاد ذوالفنون سپس به تهران كوچ کرد و تا پايان عمر در اين شهر به سر برد. وي چندي در دارُالمعلّمين مركزي و مدرسه عالي سپهسالار، علوم رياضي را تدريس كرد و آثاري را نيز از خود به يادگار گذاشت كه حركت قَمَر و ديوان اشعار از آن جمله‏ اند. ✅ ذوالفنون مُنجّمي فاضل و مُستخرج تقويم بود و تقويم استخراجي ذوالفنون تا چندين سال در سالنامه پارس، چاپ و منتشر مي‏ شد. وي در حكمت الهي، فقه، ادب، تفسير، رياضيات و هيئت و نجوم، استاد بود و آن‏ها را تدريس مي‏ كرد. و به دو زبان فارسي و عربي شعر مي‏ سرود. ✅ او سرانجام در سوم دي ماه 1326 ش برابر يازدهم صفر 1367 ق در 87 سالگي درگذشت و در جوار امامزاده عبداللَّه در شهر ري به خاك سپرده شد. ...... علیه_السلام، شهداء، امام شهداء، علماء، ذوی الحقوق، بزرگان، مؤمنین، مؤمنات، مسلمین، مسلمات، بی وارث، بد وارث، احیاء منهم والاموات الی یوم الدین من یقرأ فاتحه مع الصلوات و اهلک عدوهم و العن اعدائهم من الجن و الانس من الاولین و الآخرین اگر یک نفر را به او وصل کردی برای سپاهش تو سردار یاری👇 🆔 https://eitaa.com/shamshir12 🤲
‼️❓چهار سوالی که در قیامت از انسان می پرسند. روایت از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم منقول است که حضرت فرمودند: 🌷 هرگاه روز قیامت بیاید، بنده قدم از قدم بر ندارد، مگر اینکه از او درباره چهار چیز پرسیده می شود: ۱- از عمرش که چگونه گذرانده است. ۲- از جوانى ‌اش که چگونه سپرى کرده است. ۳- از ثروتش که از کجا به دست آورده و چگونه خرج کرده است. ۴- و از دوستى ما اهل بیت. 🌹 رُوِیَ عَنْ رَسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) قال: «إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ لَمْ تَزَلْ قَدَمَا عَبْدٍ حَتَّى یُسْأَلَ عَنْ أَرْبَعٍ: عَنْ عُمُرِهِ فِیمَ أَفْنَاهُ وَ عَنْ شَبَابِهِ فِیمَ أَبْلَاهُ وَ عَمَّا اکْتَسَبَهُ مِنْ أَیْنَ اکْتَسَبَهُ وَ فِیمَ أَنْفَقَهُ وَ عَنْ حُبِّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ». 📚 تحف العقول، ج 1، ص 56 http://eitaa.com/joinchat/2697003010C86ca0b02c5
میمونه درب اتاق را گشود ، می خواست دمپایی های حصیری را به پا کند ، اما به یکباره چیزی حس کرد ، هوای اطراف را با تمام قوا به داخل سینه اش کشید ... درست است ، بوی زهرا می آمد...بوی علی در فضا پراکنده بود و بوی فاطمی و علوی با عطر محمدی گره خورده بود. ذوقی شدید بر وجودش عارض شد ، بدون اینکه چیزی به پای خود بپوشد ، با شتاب زیاد و پای برهنه، به سمت اتاق پیامبر که بوی بهشت را می داد ، روان شد. آنقدر شتاب زده بود که چند بار دامن بلندش ، زیر پاهایش گیر کرد و می خواست بر زمین سرنگون شود و تلو تلو خوران خود را به درب اتاق رسانید.. همانطور که نفس نفس میزد درب را گشود ، خود را به داخل اتاق انداخت و با دیدن رخسار ملکوتی بهشتیان روی زمین ، آرامشی بر قلب پر از تپشش حاکم شد. زنی که او را به اتاق خوانده بود ، پشت سرش وارد شد و‌گفت : نمی دانم این دخترک را چه شده؟ انگار مجنون شده؟ تا به او گفتم که رسول خدا کارتان دارد ،مانند دیوانه ها ،سراسیمه خود را به اینجا رسانید.. میمونه، نگاهی شرمگین به چهره پیامبر انداخت و سپس چشم به زمین دوخت و از شدت هیجان شروع به جوییدن لبهایش نمود و پیش خود میگفت : براستی که این زن راست می گوید ، من مجنونم ...من دیوانهٔ محمدم....من عاشق فاطمه ام ...من مجنون علی ام... حضرت رسول نگاه پر از مهرش را به میمونه انداخت و سپس رو به علی و زهرا، فرمود : دیروز که آمدید و خدمتکار می خواستید و من از دادن آن امتناع کردم تا دخترم همرده فقیران جامعه زندگی کند و هیچ‌برتری بر آنها نداشته باشد، خداوند به خاطر این عمل، مرا ستود و پس از نزول آیه «فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَيْسُورًا» امر فرمود تا خدمتکاری به دخترم فاطمه ، عطا کنم و سپس با اشاره به میمونه ادامه داد : یا زهرا ، این دختر که نجاشی برای ما فرستاده و‌گویا بزرگی از بزرگان سرزمینش است و نجاشی نام میمونه بر او نهاده ، برای کمک در کار خانه، بهترین گزینه ایست که می توانم به خانه ات بفرستم...این دختر که اعمالش به سفیدی نقره است را فضه می نامم... دخترم با او به عدالت برخورد کن ، کارهای خانه را تقسیم کن ،به طوریکه که نه خودت خسته شوی و نه فضه... فضه که با شنیدن این سخن ،مرغ روحش انگار در آسمان اوج گرفته بود ،اشک ریزان خود را به دامان زهرا انداخت و همانطور که عطر بهشتی این خانم آسمانی را به عمق جان می کشید ، سر بر آستانش می سایید. زهرا مانند مادری مهربان ، دست به زیر شانه های این دخترک که بیش از ده سال نداشت ،برد ،او را بلند کرد و به آغوش کشید و فرمود: به زندگی زهرا خوش آمدی فضه جان.... ادامه دارد .... 🖍 طه_حسینی_مصری 🆔 https://eitaa.com/shamshir12 قبل و بعددر👆