eitaa logo
🇵🇸『منٺظࢪان‌ظھوࢪ...!‌』
1.2هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
2.8هزار ویدیو
76 فایل
⸤ ﷽ ⸣ خوشـابھ‌حال‌آنان‌ڪـھ‌دࢪڪلـاس‌انتظـاࢪحتۍ یڪ‌جمـعه‌هم‌غـیبټ‌نداࢪند!🎈
مشاهده در ایتا
دانلود
⚫️ عاشقان و دلسوختگان اباعبدالله الحسین علیه‌السلام! از طریق سایت و اپلیکیشن هیئت‌آنلاین می‌توانید از فیض پخش زنده بیش از ۱۵۰۰ هیئت از سراسر کشور بهره‌مند و به اقیانوس رحمت واسعه حسینی بپیوندید. #ما_ملت_امام_حسینیم 🔹 حجم اینترنت مصرفی در هیئت‌آنلاین کاملا #رایگان است. 🌐 Heyatonline.ir 📱دانلود مستقیم نسخه اندروید نرم‌افزار تلفن‌همراه هیئت‌آنلاین👇
۲ شهریور ۱۳۹۹
مادری درخیمه ها میداد دلداری به خویش بچه های من رعناتر ز اکبر نیستند #دو_طفلان_مسلم #شب_چهار_محرم
۲ شهریور ۱۳۹۹
۲ شهریور ۱۳۹۹
🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 ﴿ورود اعضای جدید را به این کانال خوش آمد می گوییم☺️﴾ 🌳 🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳
۲ شهریور ۱۳۹۹
یک جرعه از نور💫
۳ شهریور ۱۳۹۹
اگه بدونی سختی یه روزی تموم می شه تحملش زیاد سخت نیست. اما اگه ندونی کی سختی تموم می شه هر لحظه برات یه عمر می گذره. همه سختی داشتیم، کم و زیاد، ولی الان که به عقب برمی گردیم می بینیم تموم شدن و رفتن. الان هم سختی داریم ولی اینا هم تموم میشن و میرن. قرآن می گه حتما حتما با هر سختی یه آسونی هست: إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرا حتما با هر سختی آسانی است (6 انشراح)
۳ شهریور ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۳ شهریور ۱۳۹۹
بوی بهشت.mp3
3.03M
🏴 بوی بهشت می وزد از کربلای تو ای صدهزار جانِ و جوانی فدای تو
۳ شهریور ۱۳۹۹
در رکاب حسین_۴.mp3
8.1M
💫 ۴ شب چهارم؛ اصحاب آقا و من... ▪️با خوانش: مژده لواسانی ▪️به قلم: حاتمه سیدزاده ▪️تنظیم: پارسا کمالی ▪️طراح: محمدحسین ثباتی
۳ شهریور ۱۳۹۹
. . . من قول میدم اون مسئولیت رو به کسی ندن و شما هم قول بدین و پوششتون رو با مطالعه و اطمینان قلبی انتخاب کنین...اول از همه خودتون تصمیمتون رو قلبی بگیرین. . -درسته...ولی میدونید 😕😕 اخه کسی نیست کمکم کنه 😔خانوادم هم که راضی نمیشن اصلا...مادرم که میگه چادر چیه و با همین مانتو حجابتو بگیر و اصلا میگن چادر رو اینا خودشون در آوردن ...شما کسی رو پیشنهاد نمیکنید که بتونم ازش بپرسم و کمک بگیرم و بتونه تو انتخاب چادر بهم یقین بده؟! . -چه کسی میخواید بهتر از خدا؟! . -منظورم کسی هست که بتونم ازش سوال بپرسم و جوابمو بده 😕 . -از خود خدا بپرسید..قرآن بخونید.. . -اما من عربی بلد نیستم😐 . -فارسی بلدین که؟! از خدا کمک بخواین...نیت کنین و یه صفحه رو باز کنین و معنیشو بخونین...حتما راهی جلو پاتون میزاره...البته اگه بهش معتقد باشین . -باشه ممنون😕 . گیج شده بودم...نمیدونستم چی میگه. اخه تو خونه ما قرآن یه کتاب دعا بود فقط ...نه یه کتابی که بشه ازش کمک گرفت 😕 . رفتم خونه و همش تو فکر حرفاش بودم...راستیتش رو بخواین با حرفهای امروزش بیشتر جذبش شدم 😔 اخر شب رفتم قرآن خونمون رو از وسط وسطای کتاب خونمون پیدا کردم و اروم بردم تو اطاق. . قرآن رو تو دستم گرفتم و گفتم: خدایا من نمیدونم الان چی باید بگم و چیکار کنم😕آداب این چیزها هم بلد نیستم😔...ولی خودت میدونی که من تا حالا گناه بزرگی نکردم 😢خودت میدونی که درسته بی چادر بودم ولی بی بند و بار نبودم😢خودت میدونی که همیشه دوستت داشتم 😢خدایا تو دوراهی قرار گرفتم.😔 کمکم کن...خواهش میکنم ازت 😔😢 . یه بسم الله گرفتم و قرآنو باز کردم . سوره نسا اومد ولی از معنی اون صفحه چیزی سر در نیاوردم...😔 گفتم خدایا واضح تر بگو بهم..😔 و قرآن رو دوباره باز کردم سوره نور اومد که تو معنیش نوشته بود: . ای پیامبر به زنان مؤمنه بگو دیدگان خویش فرو گیرند (از نگاه هوس آلوده) و دامان خویش را حفظ كنند و زینت خود را به جز آن مقدار كه نمایان است، آشكار ننمایند و (اطراف) روسری‌های خود را بر سینه‌ی خود افكنند تا گردن و سینه با آن پوشانده شود . باز هم شکی که داشتم تو چادری شدن برطرف نشد😔 گفتم خدایا واضح تر 😢🙏من خنگ تر از این حرفاما 😢😢و قرآن رو دوباره باز کردم. اینبار سوره احزاب اومد . معنی اون صفحه رو خوندم تا رسیدم به ایه 59 . یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُل لِّأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاء الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِن جَلَابِیبِهِنَّ ذَلِكَ أَدْنَى أَن یُعْرَفْنَ فَلَا یُؤْذَیْنَ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِیمًا» . ای پیامبر! به همسران و دخترانت و زنان مؤمنان بگو: جلباب‌های خود را بر بدن خویش فرو افكنند این كار برای آن كه مورد آزار قرار نگیرند بهتر است. . جلباب؟!؟!؟! . جلباب دیگه چیه؟!😯😯 . . سریع گوشیم رو برداشتم و سرچ کردم جلباب... . دیدم جلباب در زبان عربی به پارچه ی سرتاسری میگن که از سر تا پا رو میگیره و پارچه ای که زنان روی لباسهای خود میپوشند... . اشک تو چشمام حلقه زد...😢 . گفتم ریحانه یعنی خدا واضح تر بهت بگه دوست داره توی چادر ببینتت؟!😢 . تصمیمم رو گرفتم.. . من باید چادری بشم.. . ... . . 🔴قسمت قرآن باز کردن برگرفته از یه ماجرای حقیقی بود و اتفاق افتاده برای یه خانمی... نويسنده✍🏻
۳ شهریور ۱۳۹۹
. . . تصمیمم رو گرفتم.. . من باید چادری بشم😊 . حالا مونده راضی کردن پدر و مادر😕 . هرکاری میشد کردم تا قبول کنن..ازگریه و زاری تا نخوردن غذا ولی فایده نداشت😐😐 . و این بحث ها تا چند هفته تو خونه ما ادامه داشت.. اوایلش چادرمو میزاشتم توی یه پلاستیک و وقتی از خونه بیرون میرفتم میزاشتم تا اینکه بابا و مامان اصرار من رو دیدن یه مقدار دست کشیدن و گفتن یه مدت میزاره خسته میشه...فعلا سرش باد داره و از این حرفها. . خلاصه امروز اولین روزیه که با چادر وارد دانشگاه میشم☺ . از حراست جلوی در گرفته تا بچه ها همه با تعجب نگاه میکنن😨 . نمیدونم ولی یه حس خوبی توش داشتم😊 و به خاطر همین هم سریع رفتم سمت دفتر بسیج خواهران. . وقتی وارد شدم سمانه که از صبح منتظرم بود سمتم اومد: . -وای چه قدر ماه شدی گلم😊 . ممنون😊 . بابا و مامانو چطوری راضی کردی؟!😯 . خلاصه ما هم ترفندهایی داریم دیگه 😂خب حالا بهمون میگی کارمون اینجا دقیقا چیه 😐 . اره..با کمال میل😊 . در همین حین بودیم که زهرا خانم وارد دفتر شد و: . -به به ریحانه جان...چه قدر چادر بهت میاد عزیزم☺ . -ممنونم زهرا جان😊 . -امیدوارم همیشه قدرشو بدونی . -منم امیدوارم..ای کاش همه قدرشو بدونن و حرمتشو نگه دارن 😒 . زهرا رو کرد به سمانه و گفت : . سمانه جان آقا سید امروز داره میره مرکز و یه سر میاد پرونده ی اعضای جدید رو بگیره..من الان امتحان دارم وقتی اومد پرونده ها رو بهش تحویل بده . -چشم زهرایی..برو خیالت راحت☺ . زهرا رفت و من و سمانه تنها شدیم و سمانه گفت خوب جناب خانم مسئول انسانی😆... این کار شماست که پرونده ها رو تحویل بدین به اقا سید😉 . یهو چشمام یه برقی زد و انگار قند تو دلم اب شد😯😊 . . اقا سید اومد و در رو زد و صدا زد: . زهرا خانم؟ اقا سید اومد و در رو زد و صدا زد: . -زهرا خانم؟! . سریع پرونده هارو برداشتم و رفتم بیرون: . -سلام☺ . سرش پایین بود و تا صدامو شنید و فهمید که صدای زهرا نیست چند قدم عقب رفت وهمونطوری که سرش پایین بود گفت: . -علیکم السلام...زهرا خانم تشریف ندارن؟!😯 . -نه...زهرا امتحان داشت پرونده ها رو داد به من که تحویل بدم بهتون😏 . یه مقدار سرشو بالا آورد و زیر چشمی یه نگاهی بهم کرد و گفت: اااا...خواهرم شمایید☺ نشناختمتون اصلا...😕 خوشحالم که تصمیمتون رو گرفتین و چادر رو انتخاب کردین☺ ان شا الله واقعا ارزششو بدونید چون هم با چادر خیلی فرق کردید و اینکه هم با چادر... هیچی.. . حرفشو خورد و نفهمیدم چی میخواست بگه و منم گفتم: -ان شا الله..ولی من یه تشکر به شما بدهکارم بابت راهنماییتون😊 . -خواهش میکنم... نفرمایید این حرفو . دستشو آورد بالا و پرونده ها رو گرفت و همچنان همون انگشتری که زهرا خریده بود تو دستش بود 😐😔 . پرونده ها رو تحویل دادم و رفت ولی من همچنان تو فکرش بودم . دارد ...
۳ شهریور ۱۳۹۹