eitaa logo
🇵🇸『منٺظࢪان‌ظھوࢪ...!‌』
1.1هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
2.9هزار ویدیو
81 فایل
⸤ ﷽ ⸣ خوشـابھ‌حال‌آنان‌ڪـھ‌دࢪڪلـاس‌انتظـاࢪحتۍ یڪ‌جمـعه‌هم‌غـیبټ‌نداࢪند!🎈
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴🖤🖤🖤🏴 خانه دار و پر افتخار مثل ابر قهرمان ها☺️ 🏴🖤🖤🖤🏴
نظری: ✔️روایات 🌺ب) روایاتی در مذمت ترک امر به معروف و نهی از منکر وارد شده است که هریک از آنها می‌تواند تکان‌دهنده باشد. بر اساس برخی از روایات، اگر این فریضه ترک گردد، بلایی بر افراد نازل خواهد شد که دیگر اگر خوبان هم دعا ‏کنند، دعایشان مستجاب نمی‌شود. برای نمونه، در روایتی نقل گردیده است: لَتَأْمُرُنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَلَتَنْهُنَّ عَنِ الْمُنْکرِ أَوْ لَیُسْتَعْمَلَنَّ عَلَیْکمْ شِرَارُکمْ فَیَدْعُو خِیَارُکمْ فَلَا یُسْتَجَابُ لَهُمْ؛ «یا امر به معروف و نهی از منکرکنید، یا بدان شما بر شما چیره می‌گردند و خوبان شما دعا می‌کنند، اما مستجاب نمی‌گردد».گفتنی است درباره هیچ تکلیفی، این‌گونه تهدیدات به چشم نمی‌خورد و این نشانه اهمیت فوق‌العاده این فریضه الهی است؛ ج) ماجرای اصحاب سَبت نمونه سرانجام ترک امر به معروف و نهی از منکر است که روایات فراوانی را نیز به خود اختصاص داده است. بر اساس روایات مربوط به اصحاب سبت، صید روز شنبه در شریعت موسی(علیه السلام) حرام بود و اکنون نیز یهودیان سنت‏گرا و پایبند به احکام تورات، شنبه‏ ها آتش روشن نمی‏کنند؛ چیزی نمی‏پزند؛ ذبح نمی‏کنند؛ و به صید نمی‏روند. گروهی از یهودیان، که کنار دریا یا رودخانه زندگی می‏کردند، در روزهای شنبه می‏دیدند ماهیان احساس امنیت می‏کنند و تا کنار ساحل هم می‏آیند، درحالی‌که روزهای دیگر چنین نبود. سرانجام گروهی از آنان نتوانستند تحمل کنند و برای استفاده از این فرصت حیله‌ای به‌کار بستند؛ به این‌گونه که در کنار ساحل حوضچه ‏هایی کندند، و روز شنبه راه حوضچه ‏ها را باز می‏گذاشتند و زمانی که آب رودخانه همراه با ماهیان وارد حوضچه ‏ها می‏شد، جلو آب را می‏بستند و درحقیقت ماهی‌ها را در آن حوضچه ‏ها حبس می‏کردند، تا روز شنبه بگذرد و سپس آنها را صید کنند. خدایْ‌تعالی به سبب این کار، آنان را مسخ کرد و به‌صورت میمون درآورد. آیات کاملاً گویاست که تمام افرادی که به عذاب الهی دچار شدند، از جمله کسانی نبودند که برخلاف نهی خداوند صید می‏کردند، بلکه همچنین در میان عذاب‏شدگان کسانی بودند که در روز نهی‌شده صید نمی‏کردند. به‌طور کلی، این مردم به سه دسته تقسیم می‏شدند: دسته اول کسانی بودند که برخلاف نهی خداوند در روز شنبه صید می‏کردند؛ دسته دوم، کسانی که خود در روز شنبه صید نمی‏کردند، ولی صید‌کنندگان و گناهکاران را نیز از این منکر باز نمی‏داشتند؛ و دسته سوم کسانی بودند که نه‏ تنها خود صید نمی‏کردند، دیگران را نیز از این کار منع، و گناه آنان را گوشزد می‏کردند. دسته دوم که خود، گناهکاران را از صیدِ روز شنبه نهی نمی‏کردند، به دسته سوم می‏گفتند: نهی کردن آنان سودی ندارد؛ از‌این‌روی آنان را به حال خود رها کنید تا خداوند، در موعد خود، آنها را هلاک سازد. به‌هرحال از میان این سه گروه، دسته‌ای که نهی از منکر می‏کردند، به‏ رغم بی‏تأثیر بودن عملشان، نجات یافتند، و دو دسته دیگر دچار عذاب الهی شدند. پس بر اساس آیات و روایات موجود درزمینه سرگذشت اصحاب سبت، مشخص گردید که: اولاً امر به معروف و نهی از منکر، منحصر به اسلام نیست و در تمام ادیان الهی دیگر نیز مطرح بوده است؛ ثانیاً در هنگام نزول عذاب، تنها کسانی که به این تکلیف عمل می‏کردند، نجات می‌یافتند.
✔️بزرگترین معروف 🌺بزرگترین نعمت خدا وجود این نظام است و بزرگترین معروف، دفاع از این نظام است. این بزرگترین کاری است که باید انجام گیرد. عدّه‌ای برای مقابله با این نظام کمر بسته‌اند -چه از راه نظریّه‌پردازی و چه از راه تبلیغات سیاسی و موذی‌گری‌های گوناگون- و در نظام خدشه وارد می‌کنند. مسأله آنها، انتقاد به نظام یا به مسؤولان نظام نیست؛ از نظر آنها انتقاد، وسیله‌ای برای نابود کردنِ خودِ نظام است.
✔️لزوم یادگیری احکام 🌺بر هر مکلفی واجب است شرایط و مراتب امر به معروف و نهی از منکر و موارد وجوب و عدم وجوب آن را یاد بگیرد تا مبادا در امر و نهی خود دچار عمل خلاف و منکر شود.
6.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌🎧 اگر ، کربلا بسته بود چه کنیم؟ 👈 علما و بزرگان در این مواقع چه میکردند!؟ ✖️ داستانی از زمانی که حرم حضرت معصومه (س) بسته شد.. ✖️ مرحوم درمواقعی که راه بسته بود، به مرز خسروی می رفت و ... 🎙 حجت الاسلام امینی خواه 🌺 نشر دهید ┄┅🌵••═••❣┅┄     🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. . . . . -فک کنم گفت علوی . -چییی😯😯علوی؟!؟! . -میشناسیش؟؟همکلاسیتونه؟؟😯 . -چی؟!😨 ها؟!ا😕آهان..اره..فک کنم بشناسم☺ . بعد اینکه مامان از اتاقم بیرون رفت نمیدونستم از شدت ذوق زدگی چیکار کنم 😊😊یعنی بالاخره راضی شد بیاد؟! 😯 ولی شاید یه علوی دیگه باشه؟!😯نه بابا مگه چند تا علوی داریم که هم دانشگاهی هم باشه. . تو همین فکرها بودم که زهرا برام یه استیکر لبخند😊 فرستاد . منظورش رو فهمیدم و مطمئن شدم که خواستگار اقا سیده😊 . -سلام زهرایی..خوبی؟! . -ممنونم..ولی فک کنم الان تو بهتری 😊😊😆 . -زهرا؟؟ چطوری حالا راضی شدن؟؟😯 . -دیگه با اون قهرهایی که شما میکنی اگه راضی نمیشد جای تعجب داشت😃 . -ای بابا 😂😂 . . روزها گذشتن و شب خواستگاری رسید...دل تو دلم نبود😕...هم یه جوری ذوق داشتم و هم یه جوری استرس شدید امانمو بریده بود..یعنی مامان و بابا با دیدن سید چه عکس العملی نشون میدن؟! یعنی سید خودش چیکار میکنه امشب؟؟ اگه نشه چی؟! 😔 و کلی فکر و خیال تو ذهنم بود و نفهمیدم اون روز چجوری گذشت..😕 اصلا حوصله عیچ کاری نداشتم و دوست داشتم سریع تر شب بشه😊 بابا و مامان مدام ازم سوال میپرسیدن؟؟ حالا این پسره چی میخونه؟؟ وضعشون چطوریه؟! و کلی سوالاتی که منو بیشتر کلافه میکرد . . هرچی ساعت به شب نزدیک تر میشد ضربان قلب منم بیشتر میشد...صدای کوبیدن قلبمو به راحتی میشنیدم. خلاصه شب شد و همه چیز آماده بود که زنگ در صدا خورد.😓 .j از لای در اشپزخونه یواشکی نگاه میکردم😞 اول مادر سید که یه خانم میانسال بل چادر مشکی بود وارد شد و بعدش باباش که یه اقای جا افتاده با ظاهر مذهبی بود و پشت سرشون هم دیدم سید روی ویلچر نشسته و زهرا که کاور مخصوص چرخ ویلچر برای توی خونه رو میکشه و بعدش ویلچر رو اروم حرکت داد به سمت داخل.. با دیدن سید بی اختیار اشک ذوق تو چشمام حلقه زد😢 . تو دلم میگفتم به خونه خانم آیندت خوش اومدی😊 . بعد اینکه زهرا و سید وارد شدن دیدم بابام رفت و راه پله رو نگاه کرد و برگشت تو خونه و با یه قیافه متعجبانه گفت: شما رسم ندارین اولین بار آقا داماد رو هم بیارید؟!😆 آقای مهندس چرا نیومدن؟!😊 . که مادر سید اروم با دستش اقا سید رو نشون داد و گفت ایشون اقای مهندس هستن دیگه ☺ . .
. . . . بعد اینکه زهرا و سید وارد شدن بابا رفت و راه پله رو نگاه کرد و برگشت تو و گفت شما رسم نداریم اولین بار آقا داماد رو هم بیارید؟!😆آقای مهندس چرا نیومدن؟!😊 . که مادر سید اروم با دستش اقا سید رو نشون داد و گفت ایشون اقای مهندس هستن دیگه ☺ . -با شنیدنش لحن صدای بابام عوض شد.. چون اشپزخونه پشت بابام بود نمیتونستم دقیق ببینمش ولی با لحن خاصی گفت شوخی میکنید؟! . که پدر سید گفت نه به خدا شوخیمون چیه...اقای مهندس و ان شا الله ماه داماد اینده همین ایشون هستن . با شنیدن داماد یه تبسم خاصی رو لب سید اومد و سرشو پایین انداخت☺ . ولی دیدم بابام از جاش بلند شد و صداشو بلند کرد و گفت : اقا شما چه فکری با خودتون کردید که اومدید اینجا؟؟ فکر کردید دختر دسته ی گل من به شما جواب مثبت میده... همین الانش کلی خواستگار سالم و پولدار داره ولی محل نمیکنه اونوقت شما با پسر معلولت پا شدی اومدی اینجا خواستگاری؟! 😡 جمع کنید آقا... . زهرا خواست حرفی بزنه ولی سید با حرکت دستش جلوشو گرفت و اجازه نداد😕 . پدر سید اروم با صدای گرفته ای گفت پس بهتره ما رفع مزاحمت کنیم😔 . -هر جور راحتید... ولی ادم لقمه رو اندازه دهنش میگیره... . -مادر و پدر سید بلند شدن و زهرا هم اروم ویلچر رو هل میداد به سمت در... . انگار آوار خراب شده بود روی سرم😢 نمیتونستم نفس بکشم و دلم میخواست زار زار گریه کنم😔...پاهام سست شده بود...میخواستم داد بزنم ولی صدام در نمیومد😢.. دلم رو به دریا زدم و رفتم بیرون... پدر و مادر سید از در خروجی بیرون رفته بودن و سید و زهرا رسیده بودی لای در . بغضمو قورت دادم و اروم به زور صدام در اومد و سلام گفتم...😢 . بابام سریع برگشت و گفت تو چرا بیرون اومدی😯...برو توی اتاقت . ولی اصلا صداشو نمیشنیدم.. . -زهرا بهم سلام کرد ولی سید رو دیدم که اروم سرش رو بالا اورد و باهام چشم تو چشم شد... . اشکی که گوشه ی چشمش حلقه زده بود اروم سر خورد و تا روی ریشش اومد.😢 . سرش رو پایین انداخت و اروم به زهرا گفت بریم... . و زهرا هم ویلچر رو به سمت بیرون هل داد... . بعد اینکه رفتن و در رو بستن من فقط گریه میکردم😭😭 . بابام خیلی عصبانی بود و فقط غر میزد...😠 مسخرش رو در آوردن😡 یه کاره پا شدن اومدن خونه ما خواستگاری . و رو کرد به سمت من و گفت: تو میدونستی پسره فلجه؟! . -منم با گریه گفتم😢بابا اون فلج نیست😢جانبازه😔 . -حالا هرچی...فلج یا جانباز یا هر کوفتی...وقتی نمیتونه رو پای خودش وایسته یعنی یه آدم عادی نیست😠 . .
🏴🖤🖤🖤🏴 ممنونم که ما رو تا ظهور مولا و حتی بعدش😅 همراهی می کنید🙏🏻🌹. 🏴🖤🖤🖤🏴
مانند ابر پیش یتیمان گریسته مردی که پای غصه ی جانان گریسته.. -شهادت‌امام‌سجاد‌تسلیت🖤
ڪتاب📚 خوانے برایم از عرفات بگو ملیحه، از آن جلگه خشک و مواج، از ماسه‌هاے نرم ڪه در میانه‌ تپه‌اے سنگے محصور است. از مشعر و مِنے. از وقوف در این سه ایستگاهے ڪه در دل صحرایند و هیچ ندارند. یادت هست چقدر من و تو روےاین ڪلمه وقوف باهم ڪلنجار مے‌رفتیم؟! چقدر این ڪلمه را به استناد ڪتاب حدیث و روایت هجے ڪردیم؟... تو از فلسفه وقوف در این سه وادے حرف مےزدے و من از آنچه در این سه مڪان قرار بود عایدمان شود. و سرانجام هر دو به شباهت بے‌چون و چرایے ڪه این سه وادے با هم داشتند اذعان داشتیم. شبیه همانے بود ڪه در ڪتاب‌ها خوانده بودیم. تنگه‌اے به طول 25 ڪیلومتر ڪه سرانجام به دره‌هاے مڪه مے‌پیوندد. در مڪان این سه منزل هیچ نیست. هرچه هست در وقوف در این سه منزل است. پس اصل سه مڪان نیست، سه وقوف است. سه وقوف در سه معنا. وقوف اول در عرفات ڪه سخن از شناخت است؛ از علم. وقوف دوم در مشعر ڪه اشاره به شعور دارد؛ به فهم آدمے. و سرانجام وقوف سوم در مِنے ڪه صحبت از عشق مے‌کند، از ایمان. وای ملیحه عزیز و خوبم! قرارمان این بود ڪه حجِ معنا کنیم نه حج مناسڪ. قرارمان این بود ڪه با دست خالے برویم و با چمدان خالے برگردیم. بےسوغات و بیےڪالا. قرارمون این بود ڪه حج را منزل به منزل فهم کنیم، درڪ ڪنیم و تاریکے وجودمان را از طلیعه‌اش نورانے سازیم...»