eitaa logo
شمس (ساقی)
491 دنبال‌کننده
190 عکس
8 ویدیو
2 فایل
کسی که غرق خدا شد جزای اوست بهشت نه آن که دل به عبـادت، به شوق حـور دهد شمس (ساقی) کانال‌ آموزش عروض و قافیه و... 🆔 @arozghafie 🆔 @shams400
مشاهده در ایتا
دانلود
کشتی عمرت، اگر از ضربِ در پهلــو گرفت ابـر غــم، در آسمان سینه از هر سـو گرفت گشت ویـران خانه ی مـولا ز طـوفـان اجل خانه نه! دنیا سراسر خم شد و زانو گرفت سید محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تا کی توان دل بست بر بیهوده_مبحث؟ چون نیست مـردی بین این قوم مُخنّث کی می‌تـوان تطهیـــر کرد آلــودگـــان را وقتی که جوی و رود و دریا شد مُلوّث؟ سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بس‌که امروزه گرانی گشته است زندگانی ، زنده‌مانی گشته است کشور ما منبع نفت و طلاست البته سودش به جیب اغنیاست شیخی آمد با « کلید ادعا » تا گشاید قفل مشکل‌های ما مشکلی آسان نشد با آن کلید بلکه مشکل‌های ماضی شد مزید هشت سال از عمر ملت شد تباه در مسیر زندگی ، از اشتباه 🔘 شیخ رفت و سیّد آمد روی کار تا شود بهتر پس از او روزگار وعده‌هایش زنگ از دل می‌زدود غصه و غم را ، ز سینه می‌ربود خنده می‌آمد به لب بعد از تعب غنج می‌زد دل به سینه از طرب هرکسی می‌گفت: سیّد باخداست مردمی هست و مبرا از ریا ست می‌شناسد دردها را چون طبیب نیست رنج مَسکنت بر او غریب هر گِره با دست او وا می‌شود دردها با او ، مداوا می‌شود شاهِ شطرنج است و قاضی القضات مختلس‌ها را نماید کیش و مات مَحکمه از عدل بر پا می‌کند انقلابی کرده ، غوغا می‌کند همچو «ابراهیم» با لطف خدا با شجاعت، در مصافِ اشقیا می‌زند بر آتش نمرودیان آتشستان را نماید گلسِتان گل دهد بار دگر ، باغ وطن بشکفد گل‌های یاس و نسترن می‌دهد رونق به ارز و اقتصاد ارزش پول وطن ، گردد زیاد تا تورم، رخت بندد از میان با تلاش حامی مستضعفان روزها شد هفته‌ها و ماه و سال کم نشد از رنج و اندوه و ملال ای دریغا که خیال خام بود فکرها در پرده‌ی اوهام بود نه تورم کم شد و نه مشکلات بلکه ما گشتیم از نو کیش و مات بر تورم ، دم به دم افزوده شد روحمان افسرد و تن فرسوده شد باز مایحتاج ملت شد گران هی زیان و هی زیان و هی زیان گرچه می‌دانم ندارد اختیار در حقیقت ، سیّد والا تبار حالیا بر سفره‌ی بیچارگان جای مرغ و گوشت و ماهی گران سر شود با نان خالی روز و شب هفته‌ای یک بار هم ، نان و رطب دوره‌ی مرغ و پلو ، یادش بخیر گوشت و ماهی و چلو یادش بخیر گرچه از کف رفته نعمت‌های ما نیست اما فایده ، زین گفته ها باز هم باید که گویی شکر حق تا که بیش از این نگردی مستحق بلکه دستی آید از سوی خدا تا گشاید قفل ِ علت های ما ای خدا خود چاره‌ساز عالمی! وارهان ما را ز هر پیچ و خمی تا گرانی رخت بندد از وطن جان به لب آمد ازین رنج و محن این وطن ، مهد دلیران بوده است بیشه‌ی پیلان و شیران بوده است خونِ دل‌ها خورده شد در این دیار با سلحشوری و مجد و افتخار تا عدالت در وطن بر پا شود عدل مولا در وطن اجرا شود حیف می‌باشد که با این وضع بد کشورم گردن بر این عسرت نهد چون جوانانی که در این مرز و بوم ریخته شد خون‌شان در جنگ شوم تا مبادا "عزت"‌ ما ، کم شود اهل ایران در غم و ماتم شود حال گویم با تو مسؤول عزیز آبروی ملت خود را ، نریز دخل‌مان با خرجمان یکجور نیست زندگی بر ما دگر ، میسور نیست این تورم‌های روز افزون ما می‌زند آتش به جان ماسَوا ما که دایم ، دم ز قرآن می‌زنیم لافِ مهر و عهد و پیمان می‌زنیم پس چرا همراه ، با هم نیستیم ؟ روی زخم خویش مرهم نیستیم از گرانی، جان ما بر لب رسید خاصه از وضع اسفبار جدید پول آب و نان و برق و گاز ما سر زده بر عرش اعلای خدا بس‌که مایحتاج ملت شد گران کارد بنشسته به مغز استخوان هی اجاره_خانه‌ها ، افزون شود قلب ما بیچاره_مردم خون شود گرچه دل‌هامان بسوزد چون سپند کس نمی‌گوید خر ملت ، به چند ؟ ای که هستی قافله سالار ما چاره‌ای اندیشه کن بر کار ما ما همه همگام و همراه توییم پیروانِ فکرِ آگاه توییم...! رو نما ، دستِ حرامی سیرتان باز کن مُشتِ همه، بد طینتان تا به کی در پرده مانند این گروه؟ همّتی کن ، ملّت آمد در ستوه بر مَلا کن! نامِ این قومِ شَرور ظلمتِ ما را مبدّل کن به نور مفسدان را بر همه معلوم کن در عدالت‌گاهِ حق معدوم کن تا که مسؤول است دزد و راهزن مشکلات آسان نگردد ، در وطن قطع کن از ریشه دست مفسدان تا نبیند بیش از این ، ملت زیان بلکه بر ما ، رو نماید زندگی رَخت بندد دوره‌ی شرمندگی ورنه جمعی ، از گرانی وفور می‌شود راهی بزودی سوی گور آن زمان آید ز هر گور این ندا : مرگ بر تزویر و تلبیس و ریا چون چهل سال‌است با غم ساختیم با گرانی دمادم ساختیم گشت دیگر خانه‌ی صبرم خراب آرزوهامان شده ، نقش ِ بر آب دادم از کف، اختیار خویش را داد کردم محنت و تشویش را چونکه باشد سامع الاصوات ما صانع مصنوع کل ما ، خدا قصه‌ی پر غصه‌ای ، کردم بیان گوشه‌ی این پرده را دادم نشان چونکه او آگاه بر احوال ماست بهترین داروی هر درد و بلاست (ساقیا) جامی عطا فرما به ما تا کند ما را از این محنت، رها سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(السَّلاَمُ عَلَیْكِ أَیَّتُهَا الصِّدِّیقَةُ الشَّهِیدَةُ) رفتنت بذر غم به دل‌ها کاشت لاله‌سان داغ روی سینه گذاشت از غم سینه‌سوز و جانکاهت کاسه‌ی آسمان ترک برداشت سیل غم شد ز هر کران جاری شادمانی به سینه‌ای نگذاشت بود دشمن به فکر خاموشیت! خود ندانست اشتباه اِنگاشت عَلَمِ خیمه‌ات اگر که شکست دستِ حق پرچم تورا افراشت یازده گل، به باغ تو رویید که جهان را شمیم‌شان برداشت از چنین موهبت به عرش، رسول نزد ایزد نماز شکر گزاشت مرقدت هست اگر که پنهانی... مِهر گیرد فروغ از آن هر چاشت تو شدی جاودان و دشمن تو... گشت نابود و این نمی‌پنداشت از رذالت به دست خود، خود را در صفِ آتش جحیم گماشت ای خوش آنکس که فارغ از دنیا عشق را در نهان ِ دل، انباشت وصف تو در قلم نمی‌گنجد خامه‌ام یک ز عالمی ننگاشت (ساقیا) آن که کاشت بذر عناد جز مذلت نمی‌کند برداشت شد سقیفه اساس فتنه و کین تا قیامت بر اهل آن نفرین . سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(السَّلاَمُ عَلَیْكِ أَیَّتُهَا الصِّدِّیقَةُ الشَّهِیدَةُ) آتش کشید خصم چو بر آشیانه‌اش رفت از ثریٰ به‌ اوج ثریا ، زبانه‌اش ارکان روزگار، فرو ریخت بر زمین چون دستِ کین گرفت به تیر نشانه‌اش آن آشیانه‌ای که حریمش شکسته شد جبریل، بوسه ها زده بر آستانه‌اش آیا نکرد شرم ز رخسار فاطمه (س) وقتی که زد ز کینه عدو تازیانه‌اش؟ درد و دریغ و آه، که از جور روزگار دستِ ستم بُرید ز شاخه جوانه‌اش... سَر خم نکرد نزد ستمگر تمام عمر جز پیشگاه خالق حیّ ِ یگانه‌اش اما ز بار غصه که بر دوش می‌کشید خم گشت سرو ِ قامت و بشکست شانه‌اش جرمش چه بود آنکه امید رسول بود آیا چه بود خصم ستمگر بهانه‌اش؟! تنها گناه اوست که بر رغم ظالمان اِستاد ، در دفاع ِ امام زمانه‌اش ای وای از دمی که ز ضرب غلافِ کین شد سِقط ، آن عزیز دل و نازدانه‌اش غم، خانه کرد در دل مولا ، چو در محاق ناگه برفت ماه شبستان خانه‌اش باید که ماه را به دل خاک می‌سپرد اما دریغ ، در دل شب ، مخفیانه‌اش بی‌همنفس چو گشت علی بعد فاطمه او بود و چاه و زمزمه‌ های شبانه‌اش «پروانه» خوش سرود درین مصرعی که گفت: «جز مرغ حق نبود کسی هم‌ترانه‌اش» گر قرن‌ها گذشت از آن روزگار سخت کِی می‌رود ز خاطرِ هستی، فسانه‌اش؟ تا روز رستخیز، به‌جان شعله می‌کشد سوز دل ِ علی و ، غمِ بی‌کرانه‌اش خواهی اگر که درک کنی داغ مرتضی بر لاله کن نظر، که ببینی نشانه‌اش... (ساقی)! شکست اگرچه صراحی به سنگ غم ما مست کوثریم و مِیِ جاودانه‌اش . سید محمدرضا شمس (ساقی) 1402/09/11 eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(راز دل) هر جا که ما ، بدون ریا ، پا گذاشتیم گویی که پا به دیده‌ی اعدا گذاشتیم آزادگی نگر که : به غفلت‌سرای عمر دل را نبسته‌ایم و بر آن پا گذاشتیم یک عمر ، در کشاکش دنیا و آرزو ـ بودیم و پا ، به روی تمنا گذاشتیم شیرین نگشت کام دل از فتنه‌ی رقیب بر کام‌شان ، اگرچه که حلوا گذاشتیم وقت معامله، دل خود را به نزد دوست بی واهمه ، ودیعه به سودا گذاشتیم بس طبع مرده را به دمی زنده کرده‌ایم حتی مسیح را ، ز نفس ، جا گذاشتیم غم‌ ها که دیده‌ایم در این روزگار شوم ردّی از آن به‌ صورت و سیما گذاشتیم گشتیم چون ملول ز شهر و دیار خویش گهگاه ، پا به دامن صحرا گذاشتیم از خاکیان بجز غم و محنت ندیده‌ایم «تا روی خود ، به عالم بالا گذاشتیم» ۱ سر خم نکرده‌ایم چو در نزد جاهلان سر را ، به زیر افسر دنیا گذاشتیم بی بال و پر شدیم اگرچه به روزگار با جهد ، پا به منزل عنقا گذاشتیم با همت و تلاش ، پی درک مبهمات پا از ثریٰ ، به سوی ثریا گذاشتیم نقشی ز زندگانی خود را در این غزل مسطوره‌ای ، برای تماشا گذاشتیم چون مَحرمی نبود که گوییم راز دل ناچار ، راز دل ، به معما گذاشتیم (ساقی) چو نیست دلبر و دلدار، لاجرم دل را ، به پای ساغر و صهبا گذاشتیم . سید محمدرضا شمس (ساقی) 1402/09/25 eitaa.com/shamssaghi ۱ ـ صائب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"انا لله و انا الیه راجعون" با کمال تأسف و تأثر، باخبر شدیم استاد ، ادیب و شاعر بلندپایه و رئیس انجمن ادبی «بزم سخن» تبریز، پس از عمری تلاش در امر پژوهش و سخن‌سرایی، در مورخ شنبه 25 آذر ماه 1402 در 96 سالگی، چشم از جهان فروبست و به لقای حضرت معبود پیوست. زنده یاد استاد نظمی جان و دل خود را به رشحات عشق زنده ساخت و در طول حیات خود گهرهای ناب عشق و معرفت را به رشته‌ی تحریر کشید و نغمه‌های پرشور و شعور  این شاعر عالیقدر هرگز از یادها زدوده نخواهد شد. وی که ارتباط دوستی نزدیکی با استاد شهریار داشت، سرودن شعر را از 16 سالگی آغاز کرده و شاگرد ملک الشعرای بهار و محمدامین ادیب طوسی بوده‌ است. روحش شاد و یادش گرامی باد. ماده تاریخ : کـوه بود و پَر زد از دنیا چو کـاه شـاعــــری آزاده ، در وقـت پگـاه گفت (ساقی) از جهــان کجمـدار : « رفت نظمی، سوی درگـاهِ الاه » 2023 میلادی سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(تمنای وصال) دل اگر از تو بگوید سخنی، حق دارد نقش سیمای تو ، زیبایی مطلق دارد کِلک زرّین خداوند ، به ترسیم رخت خط دیوانی و ریحان و محقَق دارد مسجد شاه که اسطورهٔ نقش است و نگار شمّه‌‌ای از تو ، به کاشی معرّق دارد مصدر دیدن روی تو ، به قاموس ادب دهخدایی‌ست که دلواژه‌ی مشتق دارد زار و سرگشته و حیران سر زلف توام بس ‌که گیسوی تو ، حالات معلّق دارد پاکی و دلبری آمیخته‌ی هم شده چون باغ رخسار تو ، نیلوفر و زنبق دارد دوست دارم که شناور بشوم در نگهت بس‌که در برکه‌ی چشمان تو زورق دارد حرف دل را نتوان گفت به هر بیهده‌گوی که بیان دل ما ، شرح موَثق دارد منّت (ساقی) و ساغر نکشد باده‌گسار تا که میخانه‌ی چشمان تو ، رونق دارد جرعه‌ای می‌کشم از جام خیالت که مرا مست و افتاده ترم ، از خط ازرق دارد. سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"یلدای‌تان پرخاطره و کانون زندگی‌تان گرم" شب شروع زمستان، همان شب یلداست شبی که الفت و مِهر و وفا درآن جاری‌ست شبی که با همه‌ سرمای سخت و سوزانش شبی‌ست گرم و دل‌انگیز و شام بیداری‌ست شب وصال و شب دور هم ‌نشینی‌هاست شب صفا و صمیمیت است و سرمستی شب نشاط پدر هست و شادی مادر شب ترنم و دلدادگی در این هستی شبی که دوخته مادر نگاهِ خود بر در کنار بابا ، در انتظار فرزندان... شبی که غنچه‌ی لبخند می‌کند دل را شکوفه‌بارتر از فصل گرم تابستان شب تفأل و شعر و شراب و شیرینی شبی که قصه‌ای از عمر رفته را گوییم شبی که بی‌خبر از مشکلات جان‌فرسا درون خانه، صفای گذشته را جوییم شبی که یک غزل عارفانه‌ی حافظ... مسیح وار به دل‌های مُرده بخشد جان شبی که زمزه‌ی عشق می‌شود جاری چو آبشار به لب‌های خرّم و خندان شبی که خانه‌ی خاموش کودکی‌هامان منوّر است در این روزگار فاصله‌ها شبی که می‌بَرد از دل، غم و کدورت را شبی که خاتمه بخشد به جمله‌ی گِله‌ها شبی که یاد عزیزانِ پر کشیده‌ی‌مان که روزگاری بودند شمع محفل ها درون سینه‌‌ی‌مان موج می‌زند چون بحر دریغ و آه...، از این روزگار وانفسا شبی بلند که پایان فصل پاییز است شبی که آغاز ِ سردی زمستان است شبی که خاطره‌ها را رقم زند با مِهر شبی که گرمی دل‌های سرد و بی‌جان است چه خوب می‌شد اگر این شب زمستانی که هست موجب این دور هم نشستن‌ها دهیم دست به دستِ هم از وفاق و وفا که کس نبیند رنجِ ز هم گسستن‌ها شبی که ساغر (ساقی) لبالب عشق است شبی که موجب مستی روح و احساس است شبی که خانه‌ی مادر بزرگ، لبریز از ـ شمیم دلکش گل‌های سوسن و یاس است. سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
آقـا شب یلــدای هجــران را سَحــر کن از مــاورای خود، به سوی مـا نظــر کن هرچند هسـتی دل‌غمیـن از شـیعیــانت امــا تــو آقـــا از قصــور مــا گــــذر کن سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
گیسوی یلدا بعد ازین کوتاہ گردد گرگِ شبِ ظلمت به قعر چاه گردد هشتاد و دہ روز دگر ، آید بهاران... کز بعد سرما موسم دلخواہ گردد. سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi