eitaa logo
شمس (ساقی)
491 دنبال‌کننده
190 عکس
8 ویدیو
2 فایل
کسی که غرق خدا شد جزای اوست بهشت نه آن که دل به عبـادت، به شوق حـور دهد شمس (ساقی) کانال‌ آموزش عروض و قافیه و... 🆔 @arozghafie 🆔 @shams400
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از شمس (ساقی)
«هفته‌ی کتاب و کتابخوانی گرامی باد» حاصل اندیشه‌ های عالمان، باشد کتاب در حقیقت بحر عِلم بیکران باشد کتاب مونس تنهایی انسان بوَد در زندگی بهترین همراه و یار مهربان باشد کتاب ای که می‌خواهی شوی آگاه از راز جهان! مخزن اسرار و گنجی شایگان باشد کتاب اوستادی بی قرین و رهنمایی بی بدیل بر تعالی‌‌بخشی پیر و جوان باشد کتاب آنچه گردد موجب آگاهی و دانشوری در طریق زندگانی بی‌گمان باشد کتاب آنکه پاسخ می‌دهد بر ما بدون گفت‌وگو هر سؤالی را همیشه رایگان باشد کتاب آنکه دورت سازد از خبط و خرافات و خطا هم ز اوهام و اکاذیب و هوان باشد کتاب معرفت‌آموز انسان است و باشد سودمند آنچه بر انسان نمی‌بخشد زیان باشد کتاب برترین آموزگار زندگی، بر نسل‌ها مرجعی کامل، ز معنا و بیان باشد کتاب (ساقی) میخانه‌ی عِلم است و جام مَعرفت موجب سرمستی روح و روان باشد کتاب. سید محمدرضا شمس (ساقی) 1399 @shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از شمس (ساقی)
(السّلام علیكِ یا فاطمةالزهراء) که دیده؟ سنگ به آیینه، بی‌بهانه زدن شرار، بر در و دیوار آشیانه زدن ؟ کمانِ جور کشیدن به پنجه‌ی بیداد به قصد غصب فدک، تیر بر نشانه زدن به‌سان باد خزان، در اوان فصل بهار به‌شاخ و برگِ «گل یاس» تازیانه زدن ز بغض و کینه و نفرت ز شاخه‌ گل‌چیدن ـ به‌داس ظلم‌، به‌هنگامه‌ی جوانه زدن به زهر حَنظل نارس ز جهل و بی‌خردی و حِقد و بخل ، به بنیان رازیانه زدن به‌شوق جاه و مقامی ز خو‌ی اهرمنی شرر ، به سینه‌ی غمدیده‌ی زمانه زدن در اوج خواری و زاری و از قَساوت قلب شبانه شعله‌ی حرمان به قلب خانه زدن چراغ خانه‌ی زهرا ، کجا شود خاموش به سنگ فتنه بر آن نور جاودانه زدن ؟ چگونه می‌شود آرام ، قلب ناآرام به تازیانه به بازوی نازدانه زدن ؟ شب گناه، به آلودگی سَحر کردن خراب رقص و سَماع و می مُغانه زدن ز فرط بلهوسی و رذالت و پستی به چنگ، چنگی و بر قیچک و چَغانه زدن پس از وداع نبی، با دسیسه و نیرنگ چو رهزنان، به دل مسلمین شبانه زدن به قصد غارت اموال مسلمین ناگاه به‌سان دزد ، به گنجینه‌ی خزانه زدن سپس به غصب خَلافت خلاف وعده‌ی حق بدون تکیه‌گهی دم ز پشتوانه زدن بدون هیچ وجاهت به تخت بنشستن دم از ولایت ِ الله، خودسرانه زدن به بال شب‌پره در آسمان شب نتوان نقاب ، بر روی آن اختر یگانه زدن رسول حکم ولایت، بزد به نام علی هنوز بی‌شرفان‌اند، گرم چانه زدن علی‌است شاه ولایت که تخت شوکت او کجا جدا شود از هم ، ز موریانه زدن ؟! علی‌است مظهر عدلی که در تقابل ظلم شده‌‌است شهره به اِستادگی و جا نزدن دریغ ، قافیه بسته‌‌است دست شاعر را به زلف شعر نداند چگونه شانه زدن... وگرنه از غم و اندوه، می‌توان دل را خلاف قاعده، بر بحر بی‌کرانه زدن! بسوخت (ساقی) دلخون، ازین غم جانکاه دگر چگونه توان؟ دم ، از این فسانه زدن!... سید محمدرضا شمس (ساقی) 1402/08/09 eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«هفته‌ی کتاب و کتابخوانی گرامی باد» 🌹 نیست بهتر به جهان هیچ چو گفتارِ کتاب عالمان بهره‌ورستند ز پندارِ کتاب گر که خواهی شوی آگاه، از اسرار جهان سیر کن در دل گنجینه‌ی اسرار کتاب باغ و بستان جهان، سبز اگر هست، یقین برگِ زردند همه ، در برِ گلزار کتاب غرق در خواب جهالت بشود بی تردید هرکه غافل شود از دیده‌ی بیدار کتاب هست تاریک اگر خانه‌ی اندیشه‌، ولی نورباران شود از پرتوِ انوار کتاب بالِ پرواز خٍرد را به تن خویش مجوی که بوَد هر پَرِ آن، برگِ سبکبار کتاب نوکِ شاهین ترازوی عَدالت، شده اَست در توازن، همه از معنی و معیار کتاب گر بخواهی که تورا پشت و پناهی باشد تکیه کن در همه‌ی عمر، به دیوار کتاب گنج جاوید نیابد به جهان هیچ کسی گر که غافل شود از گنج گهربار کتاب ای‌خوش آن‌کس که به بازار فضایل گردد بهر آموختن خویش، خریدار کتاب ای‌خوش آن‌دل، که درین عصر مَجازی بشود به حقیقت، همه‌ی عمر، گرفتار کتاب (ساقیا) مستی جاوید اگر می‌خواهی!؟ جرعه‌ای نوش کن از باده‌ی سرشار کتاب. سید محمدرضا شمس (ساقی) 1403/08/19 @shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از شمس (ساقی)
(السّلامُ عَلَیكِ یا فاطمةَ الزهراء) ای‌که چون گنـج به ویران بقیـ ـع جا داری مَـدفـن خویش، نهــان از همــه دنیــا داری گرچـه مخفـی‌ست مــزارت، به زمــانـه امّـا بخــدا ، در دل غمــدیــده‌ی مــا جــــا داری مِحـــوَر آل عبــــایـی ، کــه مقـــــامـی والا چو علــی نــزد خــــداونــد تعــــالـیٰ داری خلــق اگـر که شـده افــلاک، طفیـلی تواند «هرچه خـوبـان همه دارند، تو تنهـا داری» می‌کند فخر، جهانی به تو ای دخت رسول! بـاغــی از لاله چــو در خــاکِ مُعــــلّا داری مانده‌ام مات، چه‌سان روی گلت شد نیلی؟ تو که شــیری چو علـی آن شه والا... داری سقط شد «محسنِ» تو، با لگــدِ قنفــذ اگر داغ او بــر دل، چـون لالــه‌ی حمــــرا داری «دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نشد» نــور حــق را چــو در آییـــنه‌ی ســیما داری ای بقیـعی کـه شـدی قبـــله‌‌ی دل‌هــا دانـی که تـو در دامــن خود حضرت زهـــرا داری چــار امــامـی که در آغــوش تو آرامیـدند یــادگـــارنــد کــه از حضــرت مـــولا داری تــو از این پنــج گلی که به دلت جــا دادی فخــر بر خود ز شـرف، نـــزد ثـــریــا داری گرچه ویـــران شده‌ای از ســتم قـوم دغــا غــم مخور زآنکه تو گـل‌های شکـوفـا داری آسمــان، نــزد تــو تعظیــم کنــد تـا به ابــد این مقـامی‌ست که از عتــرت طـاهـا داری (ساقیا) فخـر تو این است که از لطف خدا نسَـب حیــــدری از مـــــادر و بـــابـــا داری سید محمدرضا شمس (ساقی) 1393 @shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از شمس (ساقی)
(شهادت ‌مادرم‌ افسانه نیست) ای فاطمه! که دخت شاه انبیایی در بین مخلوق خدا خیرالنسایی امّ ابیهایی و مام اولیایی حتیٰ شفیع خلق، در روز جزایی آیا چرا نامردمان با تو عدویند؟ این نابکارارانی که با تو در نبردند با هتک حرمت بر حریمت حمله کردند بر در زدند آتش، چه‌سان گویند مَردند؟ والله عمری را ، به نامردی سِپَردند. مغلوب شیطانند و راه او بپویند اینان که پهلوی شریفت را شکستند هم رشته‌ی عمر تو را از هم گسستند ‌شد محسن‌ات سِقط و به خوشحالی نشستند میخِ در و ضربِ لگد هم شاهدستند ‌‌ ‌آیا چه‌سان این ظلم را افسانه گویند؟ غصب فدک کردند از دخت پیمبر از همسر شیر خدا ، زهرای اطهر کردند حتیٰ غصب تخت و جاهِ حیدر این تشنگانِ قدرت ، این قوم ستمگر چون غیر سود خویشتن چیزی نجویند کی می‌توان نامید ظالم را مسلمان درّنده خو را کی توان نامید انسان دم می‌زنند از حق اگر این نابکاران با فعل‌شان بر کفر خود دارند اذعان یعنی منافق پیشگانی چندرویند کافر یقیناً ، پیرو قرآن نباشد پابند عدل و منطق و میزان نباشد چون مَسلکش جز مَسلک شیطان نباشد در ظاهر است انسان ، ولی انسان نباشد حیوان و انسان همچنان سنگ و سبویند ‌ تبریک اگرچه بر علی گفتند در خم بودند اما از خباثت ، در تلاطم با خدعه و تزویر و با زور و تحکم کِشتند بذر کینه را ، در بین مردم این غاصبان که نزد حق بی آبرویند فرموده در قرآن خدا بر خصم ابتر کوثر بود زهرا و ساقی اَست حیدر زین رو بوَد مولا علی (ساقی) کوثر هستند چون این دو ، عزیزان پیمبر زین موهبت چون خار بر چشم عدویند ‌‌سید محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چو آن اشکی که از حسرت ز چشم شور می‌ریزد جهان بر کام ناکامان فقط کافور می‌ریزد چنان نحسی گرفته زندگی را که به باغ دل به جای بلبل آوازه خوان، شبکور می‌ریزد ز زخمی که به‌دل دارم اگر خواهی شوی آگاه نوای زخمه‌ای هستم که از سنتور می‌ریزد ز دار زندگی جز آتش حسرت نشد حاصل چو آهی کز نهاد سینه‌ی منصور می‌ریزد نمی‌بارد اگر یک قطره‌ رحمت بر سرم، اما جهان در هر نفس، سنگم به هر منظور می‌ریزد نلنگد پای این دنیا بدون ما که در روزی هزاران سر چو ما را روی هم تیمور می‌ریزد نشد زخم دلم سودا درین دنیای وانفسا نمک، از بس‌که غم‌ها روی این ناسور می‌ریزد چو دخل و خرج انسان‌ها برابر نیست، امروزه به روی سر، غم و اندوه همچون مور می‌ریزد اگر نانی طلب داری ز یاری وقت ناچاری فقط اشکی به سهم خویشتن مجبور می‌ریزد غبار غم نشسته گر که بر دل‌ها، گمان دستی که دارد در جهان از دیگری دستور می‌ریزد نه من تنها درین دنیا ملولم بلکه همچون من عرق از شرم، از پیشانی رنجور می‌ریزد عقابان چون به دام افتاده‌اند از جور صیادان کنون از آسمان‌ها جوجه‌ی عصفور می‌ریزد به نامحرم نخواهم گفت هرگز حرف دل زیرا  به دورم از عداوت، شحنه‌ی مزدور می‌ریزد چنانکه مانده بر دل خاری از بی‌مهری یاران چه حاصل از گلی که یار، روی گور می‌ریزد نبستم بر کسی دل چونکه دانستم درین عالم به جای همدل از هر گوشه‌ای قاذور می‌ریزد فقط دل بر علی بستم که بهتر از پدر حتیٰ وفا و مِهر و اُلفت را ، به پای پور می‌ریزد ز جامی که طلب کردم ز دست (ساقی) کوثر «چنان مستم که از چشمم مِی انگور می‌ریزد» ۱ سید محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi ۱ـ علیرضا اطلاقی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از شمس (ساقی)
(السَّلاَمُ عَلَیْكِ أَیَّتُهَا الصِّدِّیقَةُ الشَّهِیدَةُ) رفتنت ، بذر غم به دل‌ها کاشت لاله‌سان داغ روی سینه گذاشت از غم سینه‌سوز و جانکاهت کاسه‌ی آسمان ترک برداشت سیل غم شد ز هر کران جاری شادمانی به سینه‌ای نگذاشت بود دشمن، به فکر خاموشیت! خود ندانست، اشتباه اِنگاشت عَلَمِ خیمه‌ات ، اگر که شکست دست حق پرچم تورا افراشت یازده گل ، به باغ تو ، رویید که جهان را شمیم‌شان برداشت از چنین موهبت به عرش، رسول نزد ایزد ، نماز شکر ، گزاشت مرقدت هست اگر که پنهانی... مِهر گیرد فروغ از آن هر چاشت تو شدی جاودان و دشمن تو... گشت نابود و این نمی‌پنداشت از رذالت به دست خود، خود را در صفِ آتش جحیم ، گماشت ای خوش آنکس که فارغ از دنیا عشق را ، در نهان ِ دل ، انباشت وصف تو ، در قلم نمی‌گنجد خامه‌ام ، یک ز عالمی ننگاشت (ساقیا) آن که کاشت بذر عناد جز مذلت ، نمی‌کند ، برداشت شد سقیفه اساس فتنه و کین تا قیامت ، بر اهل آن ، نفرین . سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
هدایت شده از شمس (ساقی)
(دردی‌کش ناکام) آنکه شب تا به سحـر یــاد تو بوده ست منم آنکه بـی یــاد تو هــرگـــز نغنــوده ست منم آنکه دل، از مـنِ دلداده ربــوده ست تــویـی وآنکه یک‌لحظه ز تو دل نــربــوده ست منم آنکه از خلقـت دنیــــا کــه بـــوَد خلقـت تــو کرده تکــریــم، خـــدا را و سـتوده ست منم آنکه با عشـق تو در ظلـمت تنهــایی خویش زنـگ، از ایـن دل دیـــوانــه زدوده ست منم آنکه شـد لایـق تمجیــد و مبــاهــات، تـویی وآنکه یک عمر به عشق تو سروده ست منم آنکه از سـوز فراقت همه شـب تـا به سحــر از بن "هر مژه صد چشمه گشوده ‌ست منم" آنکه جــان داد کـه یک‌لحظــه ببـیـند رویت گرچه جز طعــن رقیــبان نشـنوده ست منم آنکه شد (ساقی) جـام می و میخـانه تویی وآنکه دردی‌کـش نـاکــام تو بــوده ست منم سید محمدرضا شمس (ساقی) 1396 eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یٰا قائِمِ آلِ مُحَمّد (عج) از چه پنهان گشته‌ای ای نازنین از چشم‌ها ای چراغ روشنی‌بخش زمین! از چشم‌ها سال‌ها در انتظارت ندبه‌ها سر داده‌ایم گرچه پنهان گشته‌ای ای مه‌جبین! از چشم‌ها جغد شوم جنگ و نخوت سایه افکنده به سر اضطراب ملّت ما را ببین از چشم‌ها چشمِ ما انگشتر و بینایی ما چون نگین از گناهِ ماست کافتاده نگین از چشم‌ها پیش رو چیزی نمانده از دو روز عمرِ ما می‌توان بینی نگاهِ واپسین... از چشم‌ها هم تو پنهانی و قبر بی ضریح مادرت فاطمه، آن همسر حبل‌المتین از چشم‌ها ما گنهکاریم اگرچه از چه پنهان گشته است بارگاهِ دختِ ختم‌المرسلین از چشم‌ها ؟ شرم دارم از خدا ، اما گمان دارم چرا ؟ هست پنهان مرقد آن دل‌غمین از چشم‌ها تا مبادا رنگ بازد کعبه‌ی حق در نظر... هست پنهان مدفنش روی زمین از چشم‌ها ای فروغ دیده‌ی چشم‌انتظاران! می‌شود دیده گردی از یسار و از یمین از چشم‌ها چون نشسته دیده‌ها را گَرد عِصیان و گناه پرده برگیر ای امام راستین! از چشم‌ها گر که قسمت نیست تا بینم تو را در این جهان چون ربوده گرد غم، نور مبین... از چشم‌ها ـ کاش گیری گَرد غم را با نگاه دلکش‌ات وقت مرگم در نگاهِ آخرین، از چشم‌ها (ساقیا) خواهی اگر بینی رخ آن گلعذار پاک کن گَرد ِ گناه ِ آتشین... از چشم‌ها سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
(وعده و پیمان) سخت است که هی دم زنی از عشق فراوان اما رَوَد از یاد تو آن وعده و پیمان آن روز که دیدم گل رویت به تو گفتم: لبخند تو کرده‌است مرا ، واله و حیران دل بستی و دل بُردی و ناگاه برفتی چه زود رسیدی به خطِ قرمز پایان؟ برتافتی از روی من آن روی منیرت من ماندم و تاریکی شب‌های بیابان گویی که تو از قافله‌ی گنج‌وَرانی اما منم از قافله‌ی قافله‌گیران من ساکن کوخی که خراب است به شوش‌ام تو ساکن کاخی به بلندای شمیران در سلسله‌ی عشق تو عمری‌ست اسیرم تو بی‌خبر از سلسله و سلسله جنبان مانند کویری که ترک خورده ز خشکی چون دیر زمانی‌ست که دور است ز باران ـ من تشنه‌ی ته جرعه‌‌ای از آب حیاتم اما تو شدی مست ز سرچشمه‌ی حیوان سرخ است گل روی تو از رونق بازار زرد است ولی روی منِ بی‌سر و سامان من شاخه‌ی خشکیده‌ای از باغ خزانم آن شاخه‌ی درمانده‌ی در بندِ زمستان اما تو دل‌انگیزتر از فصل بهاری مانند گل نسترنی در دل گلدان هرچند که پژمرده و افسرده‌ترینم اما تو فریباتری از قالی کرمان دل می‌کَنم از (ساقی) و میخانه و مستی اما تو مرا جرعه‌ای از عشق، بنوشان. سید محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از شمس (ساقی)
(السَّلاَمُ عَلَیْكِ أَیَّتُهَا الصِّدِّیقَةُ الشَّهِیدَةُ) آتش کشید خصم چو بر آشیانه‌اش رفت از ثریٰ به‌ اوج ثریا ، زبانه‌اش ارکان روزگار، فرو ریخت بر زمین چون دستِ کین گرفت به تیر نشانه‌اش آن آشیانه‌ای که حریمش شکسته شد جبریل، بوسه ها زده بر آستانه‌اش آیا نکرد شرم ز رخسار فاطمه (س) وقتی که زد ز کینه عدو تازیانه‌اش؟ درد و دریغ و آه، که از جور روزگار دستِ ستم بُرید ز شاخه جوانه‌اش... سَر خم نکرد نزد ستمگر تمام عمر جز پیشگاه خالق حیّ ِ یگانه‌اش اما ز بار غصه که بر دوش می‌کشید خم گشت سرو ِ قامت و بشکست شانه‌اش جرمش چه بود آنکه امید رسول بود آیا چه بود خصم ستمگر بهانه‌اش؟! تنها گناه اوست که بر رغم ظالمان اِستاد ، در دفاع ِ امام زمانه‌اش ای وای از دمی که ز ضرب غلافِ کین شد سِقط ، آن عزیز دل و نازدانه‌اش غم، خانه کرد در دل مولا ، چو در محاق ناگه برفت ماه شبستان خانه‌اش باید که ماه را به دل خاک می‌سپرد اما دریغ ، در دل شب ، مخفیانه‌اش بی‌همنفس چو گشت علی بعد فاطمه او بود و چاه و زمزمه‌ های شبانه‌اش «پروانه» خوش سرود درین مصرعی که گفت: «جز مرغ حق نبود کسی هم‌ترانه‌اش» گر قرن‌ها گذشت از آن روزگار سخت کِی می‌رود ز خاطرِ هستی، فسانه‌اش؟ تا روز رستخیز، به‌جان شعله می‌کشد سوز دل ِ علی و ، غمِ بی‌کرانه‌اش خواهی اگر که درک کنی داغ مرتضی بر لاله کن نظر، که ببینی نشانه‌اش... (ساقی)! شکست اگرچه صراحی به سنگ غم ما مست کوثریم و مِیِ جاودانه‌اش . سید محمدرضا شمس (ساقی) 1402/09/11 eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(السَّلاَمُ عَلَیْكِ أَیَّتُهَا الصِّدِّیقَةُ الشَّهِیدَةُ) می‌خواهم از خیرالنسا زهرا بگویم از نور چشم مصطفا زهرا بگویم از همسر شیر خدا زهرا بگویم از شافع روز جزا زهرا بگویم آن که نبی، « اُمّ ابیها » خوانْد او را مظلومه‌اش مولا به دنیا خواند او را اُمّ الائمه، حضرت زهرای اطهر (س) او را که در قرآن خدایش خواند کوثر کوثر، همان خار دوچشم خصم ابتر یاس کبودِ باغ و بستان پیمبر (ص) زهرا که نور چشم خیرالمرسلین است هم همسر مولا امیرالمؤمنین است آن بانویی که نیست همتایش به عالم آنکه کند خم، سر به پیش پاش، مریم نزد خدا و عرشیان باشد مکرّم اما ندیده در جهان جز رنج و ماتم در خردسالی داد از کف مادرش را یعنی خدیجه، مادر غم‌پرورش را او بود و بابا بود و غم‌های فراوان در کوچه و پس‌کوچه‌ها آن ماهِ تابان از خشم و توهین‌های قوم نامسلمان می‌دید بر بابا ، جفا ، بی هیچ بُرهان ای وای...! از نامردمان بی مروّت پرتاب سنگ و خاک، بر روی نبوّت در کودکی تنها پرستار پدر بود همدرد و هم همراه و هم یار پدر بود چون شاهد غم‌های بسیار پدر بود آرام‌بخش روح و غمخوار پدر بود تنها نه دختر بود بلکه بود مادر هرگاه که می‌گشت با بابا برابر چندی گذشت و داغ بابا شد مضاعف شد فتنه‌ای دیگر ز ایوان مُسقف خود را خبیثان با حِیَل خواندند اشرف شادی‌کنان، بربط‌زنان، در دستشان دف بر جانشینی نبی، خود را نشاندند بر عهد و پیمان غدیری‌شان نماندند شرم از خدا هرگز نکردند آن پلیدان ظلم و جفا کردند با خلق مسلمان هرچند که دم می‌زدند از شرع و قرآن با ظلم‌شان بر کفر خود کردند اذعان غصب فدک کردند از دخت پیمبر هم غصب کردند از دنائت، تخت حیدر... خانه‌نشین کردند مولا را، به تزویر روباهِ پیری را عوض کردند با شیر تختِ ولایت شد به حکم زور تسخیر آهن نمی‌گردد طلا هرگز به اکسیر کِشتند بذر خودسری را در سقیفه تا که شوند از شهوت قدرت خلیفه شیر خدا هرگز نشد تسلیم کفتار چون بود بر امر ولایت، خود سزاوار می‌خواستند از او وقیحانه به اجبار گیرند بیعت، لاجرم در بین انظار ـ بر خانه‌ی شیر خدا آتش کشیدند هرچند خواری را برای خود خریدند در خانه‌ی شیر خدا محشر به پا شد توهین به مولا و عزیز مصطفیٰ شد زهرا به پشت در؛ که در با ضربه وا شد شد محسنش سقط و علی بی‌همنوا شد کُشتند از کین دخت ختم‌‌المرسلین را صاحب_عزا کردند امیرالمؤمنین را وقتی رها گردید زهرا از غم و درد مولا شبانه پیکر او را ، کفن کرد وآنگاه آن گل را به دور از خلق نامرد بسپرد در خاک سیه، با کوهی از درد گویی وداع مهر و ماه آن شب رقم خورد روح علی را خاک، آن شب با خودش برد زهرا برفت و ماند غم‌های عظیمش (ساقی) کوثر ماند و اطفال یتیمش غیر از خدا که بود همواره کلیمش شد چاه، همراز غم و رنج و ندیمش خاموش اگرچه شد چراغ عمر زهرا داغ غمش آلاله‌ سان مانده به دل‌‌ها سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi