چهارشنبه ۶۶/۱۰/۲
ساعت ۷ صبحانه خوردیم و بعد کمی لوازم را درست کردم و قرار شد که امروز برویم خانه خودمان و شاهده هم بچه را آماده کرد و رفتیم خانه خودمان . نزدیک ظهر بود . من با بچه به بازی پرداختم و او هم اتاق را جمع و جور کرد و لوازم را مرتب کرد و چند عکس هم گرفتیم و ناهار خوردیم و تا شب خانه خودمان بودیم
پ.ن علی آقا یک حلقه فیلم گرفته بود و تمام عکس ها را سعی کرد از خودش و دخترش بگیرم اما تمام عکس ها سوخت و تنها یک عکس آن هم خیلی تار باقی ماند . تنها یک عکس
#شهید_علی_پیرونظر
@sharikerah
پنجشنبه ۶۶/۱۰/۳
صبح بیدار شدم و رفتم شیر خریدم و لوازم صبحانه را آماده کردم و شاهده را بیدار کردم امروز تشییع جنازه مهدی ناصری و برادر حسینی فرمانده سپاه بود که من نتوانستم بروم . ظهر برای ناهار رفتیم خانه آقای شایان و بعد از ظهر بچه را پیش حاج خانم گذاشتیم و با شاهده به گلزار شهدا رفتیم در آنجا پیش حاج یاری پدر شهید مرتضی یاری رفتم و دیده بوسی کرد و من را که دید گریه اش گرفت و از من حلالیت خواست و بعد از چندی آمدیم خانه . نزدیک غروب بود ساعت ۷ شب بود که علی خبر داد که مینی بوسی از اهواز به طرف ساوه می آمده برای شرکت در مراسم تشییع جنازه فرمانده سپاه که در راه تصادف کرده است و گویی اسماعیل آقا شوهر طیبه خانم هم داخل آن بوده . چند نفر زخمی و چند نفر کشته شده اند و از اسماعیل آقا خبری نیست و من از ناراحتی تا صبح خواب به چشمانم نیامد
پ . ن . اسماعیل آقا باجناق شهید و علی برادر خانم شهید می باشد .
شهید مرتضی یاری همسایه علی آقا بود .
#شهید_علی_پیرونظر
@sharikerah
جمعه ۶۶/۱۰/۴
امروز صبح ساعت ۵ بیدار شدم و آماده شدم که محمد بیاید دنبال من که برویم تهران سراغ زخمی ها . تا ساعت ۹ صبح خبری نشد و علی آمد و رفتیم خانه محمد و گفتند که صبح رفته است تهران و اسماعیل آقا زخمی شده است و دنده هایش شکسته است و ناصر صالحی خونریزی مغزی کرده است و قرار شد که محمد ساعت ۱۲ خبر بدهد که تا ساعت ۶ شب خبری نشد و من شاهده را در جریان گذاشتم و رفتیم در خانه محمد و آمد وگفت شب بعد ا ز شام می آیم خانه مادرم . و شب آمد و به طیبه خانم ماجرا را گفت و زنگ زد بیمارستان و با او صحبت کرد و من هم صحبت کردم . ساعت ۱۱ بود که خوابیدم .
در ضمن امروز گوسفند را هم قربانی کردیم .
#شهید_علی_پیرونظر
@sharikerah
10.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فراق این همه ایامم نیست
@sharikerah
شنبه ۶۶/۱۰/۵
صبح ساعت ۶ بیدار شدم و علیرضا بچه طیبه خانم را بردم مهد کودک و بعد رفتم برای خانه مرغ و غیره خریدم و بعد برگشتم خانه حاج خانم و بعد از صبحانه به شاهده گفتم که بچه را حمام ببریم و بعد از ناهار زنگ زدم به مادرم و با هماهنگی آن ها را رساندم حمام و خودم رفتم آرایشگاه . عصر با شاهده سری به خانه خودمان زدیم و مادرم را برای شام دعوت کردیم ولی قبول نکرد . برگشتیم به خانه .
امروز به در خواست من با شاهده به طلا فروشی رفتیم و برای دختر قشنگم یک پلاک طلا خریدم که روی آن نوشته شده بود . همیشه در قلب منی و پول آن از هدایایی بود که خانواده شاهده برای تولد برایش آورده بودند . در مسیر برگشت از اینکه نتوانسته بودم برای همسرم چیزی بخرم از او عذر خواهی کردم . شب بعد از شام خوابیدم.
#شهید_علی_پیرونظر
@sharikerah
یکشنبه ۶۶/۱۰/۶
بعد از خوردن صبحانه رفتم سراغ شیر کمکی و فرمانداری و عکاسی . وتعدادی عکس که گرفته بودم دادم برای ظاهر کردن . نزدیک ظهر بود که طاهره خانم به خانه حاج خانم آمد . شب گذشته هم آقای شایان با یک وانت تصادف کرده بود و تا ساعت ۱۱اورژانس بود که به خیر گذشت .
ناهار حاج خانم آبگوشت درست کرده بود و همه آنجا جمع بودند . قرار بر این شد که فردا همگی به تهران برویم اول به ملاقات اسماعیل آقا و بعد هم من به منطقه بروم . عصر شاهده گفت برویم مقداری خوراکی بخریم . خوش حال شدم و گفتم ما نمردیم و شما از ما در خواستی کردی . وقتی به خانه آمدیم متوجه شدم خوراکی ها را برای من خریده و در ساکم گذاشته بود که آخر شب بچه ها رفته بودند در ساکم را باز کرده بودند و همه را بهم ریخته بودند که باعث ناراحتی فراوان شاهده شده بود آن شب خیلی گریه کرد و من بی نهایت ناراحت شدم و خلاصه در انتهای شب به خواب رفتیم .
#شهید_علی_پیرونظر
#گردان_زهیر
@sharikerah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راضی به رفتنش نبودم اما خودم ساکش را آماده کردم و از زیر قران بدرقه اش کردم
#شهید_علی_پیرونظر
#گردان_زهیر
@sharikerah
دوشنبه ۶۶/۱۰/۷
امروز صبح ساعت ۶ بیدار شدم و بعد از نماز حاضر شدم که برویم تهران . محمد آمد و ساعت ۷/۵بود که همراه محمدو خانم او و علی و من و حاج خانم راهی تهران شدیم ساعت ۹/۵تهران بودیم که من رفتم و از راه آهن بلیط گرفتم برای ساعت ۴/۴۵دقیقه و رفتیم بیمارستان طالقانی پیش اسماعیل آقا و او مرخص شده بود فقط منتظر دکتر بود که نامه طول درمان و گواهی را به او بدهد ساعت ۱۱ من و محمد رفتیم سراغ کار محمد در منابع سنگین و جای دیگر و ساعت ۱/۵ برگشتیم دیدیم که کارهایش تمام شده است و یک مینی بوس از اقوامش هم به دیدنش آمده بودند .بعد محمد و بقیه رفتند ساوه و من خداحافظی کردم و آمدم راه آهن . ساعت ۴ بود که ناهار خوردم و خیلی فکرم شلوغ بود و ناراحت بودم از فراق همسر و دختر خوشگل خودم . خلاصه ساعت ۴/۴۵دقیقه سوار قطار شدم و بعد از خواندن نماز و خوردن شام به خواب رفتم .
ساعت ۴/۵ صبح بیدارمان کردند .
#شهید_علی_پیرونظر
#گردان_زهیر
@sharikerah