eitaa logo
شهید علی پیرونظر
464 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
408 ویدیو
0 فایل
دلاور مرد گردان زهیر .گروهان عاشورا . لشگر ۱۰ سیدالشهدا. عملیات بیت المقدس ۲ هیچکس از عشق سوغاتی به جز دوری ندید @shahede_shayan ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
اولین و آخرین هدیه پدر . ۶۶/۱۰/۱
چهارشنبه ۶۶/۱۰/۲ ساعت ۷ صبحانه خوردیم و بعد کمی لوازم را درست کردم و قرار شد که امروز برویم خانه خودمان و شاهده هم بچه را آماده کرد و رفتیم خانه خودمان . نزدیک ظهر بود . من با بچه به بازی پرداختم و او هم اتاق را جمع و جور کرد و لوازم را مرتب کرد و چند عکس هم گرفتیم و ناهار خوردیم و تا شب خانه خودمان بودیم پ.ن علی آقا یک حلقه فیلم گرفته بود و تمام عکس ها را سعی کرد از خودش و دخترش بگیرم اما تمام عکس ها سوخت و تنها یک عکس آن هم خیلی تار باقی ماند . تنها یک عکس @sharikerah
پنجشنبه ۶۶/۱۰/۳ صبح بیدار شدم و رفتم شیر خریدم و لوازم صبحانه را آماده کردم و شاهده را بیدار کردم امروز تشییع جنازه مهدی ناصری و برادر حسینی فرمانده سپاه بود که من نتوانستم بروم . ظهر برای ناهار رفتیم خانه آقای شایان و بعد از ظهر بچه را پیش حاج خانم گذاشتیم و با شاهده به گلزار شهدا رفتیم در آنجا پیش حاج یاری پدر شهید مرتضی یاری رفتم و دیده بوسی کرد و من را که دید گریه اش گرفت و از من حلالیت خواست و بعد از چندی آمدیم خانه . نزدیک غروب بود ساعت ۷ شب بود که علی خبر داد که مینی بوسی از اهواز به طرف ساوه می آمده برای شرکت در مراسم تشییع جنازه فرمانده سپاه که در راه تصادف کرده است و گویی اسماعیل آقا شوهر طیبه خانم هم داخل آن بوده . چند نفر زخمی و چند نفر کشته شده اند و از اسماعیل آقا خبری نیست و من از ناراحتی تا صبح خواب به چشمانم نیامد پ . ن . اسماعیل آقا باجناق شهید و علی برادر خانم شهید می باشد . شهید مرتضی یاری همسایه علی آقا بود . @sharikerah
یک زمستان دگر جای تو خالیست @sharikerah
جمعه ۶۶/۱۰/۴ امروز صبح ساعت ۵ بیدار شدم و آماده شدم که محمد بیاید دنبال من که برویم تهران سراغ زخمی ها . تا ساعت ۹ صبح خبری نشد و علی آمد و رفتیم خانه محمد و گفتند که صبح رفته است تهران و اسماعیل آقا زخمی شده است و دنده هایش شکسته است و ناصر صالحی خونریزی مغزی کرده است و قرار شد که محمد ساعت ۱۲ خبر بدهد که تا ساعت ۶ شب خبری نشد و من شاهده را در جریان گذاشتم و رفتیم در خانه محمد و آمد وگفت شب بعد ا ز شام می آیم خانه مادرم . و شب آمد و به طیبه خانم ماجرا را گفت و زنگ زد بیمارستان و با او صحبت کرد و من هم صحبت کردم . ساعت ۱۱ بود که خوابیدم . در ضمن امروز گوسفند را هم قربانی کردیم . @sharikerah
10.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست طاقت بار فراق این همه ایامم نیست @sharikerah
شنبه ۶۶/۱۰/۵ صبح ساعت ۶ بیدار شدم و علیرضا بچه طیبه خانم را بردم مهد کودک و بعد رفتم برای خانه مرغ و غیره خریدم و بعد برگشتم خانه حاج خانم و بعد از صبحانه به شاهده گفتم که بچه را حمام ببریم و بعد از ناهار زنگ زدم به مادرم و با هماهنگی آن ها را رساندم حمام و خودم رفتم آرایشگاه . عصر با شاهده سری به خانه خودمان زدیم و مادرم را برای شام دعوت کردیم ولی قبول نکرد . برگشتیم به خانه . امروز به در خواست من با شاهده به طلا فروشی رفتیم و برای دختر قشنگم یک پلاک طلا خریدم که روی آن نوشته شده بود . همیشه در قلب منی و پول آن از هدایایی بود که خانواده شاهده برای تولد برایش آورده بودند . در مسیر برگشت از اینکه نتوانسته بودم برای همسرم چیزی بخرم از او عذر خواهی کردم . شب بعد از شام خوابیدم. @sharikerah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یکشنبه ۶۶/۱۰/۶ بعد از خوردن صبحانه رفتم سراغ شیر کمکی و فرمانداری و عکاسی . وتعدادی عکس که گرفته بودم دادم برای ظاهر کردن . نزدیک ظهر بود که طاهره خانم به خانه حاج خانم آمد . شب گذشته هم آقای شایان با یک وانت تصادف کرده بود و تا ساعت ۱۱اورژانس بود که به خیر گذشت . ناهار حاج خانم آبگوشت درست کرده بود و همه آنجا جمع بودند . قرار بر این شد که فردا همگی به تهران برویم اول به ملاقات اسماعیل آقا و بعد هم من به منطقه بروم . عصر شاهده گفت برویم مقداری خوراکی بخریم . خوش حال شدم و گفتم ما نمردیم و شما از ما در خواستی کردی . وقتی به خانه آمدیم متوجه شدم خوراکی ها را برای من خریده و در ساکم گذاشته بود که آخر شب بچه ها رفته بودند در ساکم را باز کرده بودند و همه را بهم ریخته بودند که باعث ناراحتی فراوان شاهده شده بود آن شب خیلی گریه کرد و من بی نهایت ناراحت شدم و خلاصه در انتهای شب به خواب رفتیم . @sharikerah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راضی به رفتنش نبودم اما خودم ساکش را آماده کردم و از زیر قران بدرقه اش کردم @sharikerah
دوشنبه ۶۶/۱۰/۷ امروز صبح ساعت ۶ بیدار شدم و بعد از نماز حاضر شدم که برویم تهران . محمد آمد و ساعت ۷/۵بود که همراه محمدو خانم او و علی و من و حاج خانم راهی تهران شدیم ساعت ۹/۵تهران بودیم که من رفتم و از راه آهن بلیط گرفتم برای ساعت ۴/۴۵دقیقه و رفتیم بیمارستان طالقانی پیش اسماعیل آقا و او مرخص شده بود فقط منتظر دکتر بود که نامه طول درمان و گواهی را به او بدهد ساعت ۱۱ من و محمد رفتیم سراغ کار محمد در منابع سنگین و جای دیگر و ساعت ۱/۵ برگشتیم دیدیم که کارهایش تمام شده است و یک مینی بوس از اقوامش هم به دیدنش آمده بودند .بعد محمد و بقیه رفتند ساوه و من خداحافظی کردم و آمدم راه آهن . ساعت ۴ بود که ناهار خوردم و خیلی فکرم شلوغ بود و ناراحت بودم از فراق همسر و دختر خوشگل خودم . خلاصه ساعت ۴/۴۵دقیقه سوار قطار شدم و بعد از خواندن نماز و خوردن شام به خواب رفتم . ساعت ۴/۵ صبح بیدارمان کردند . @sharikerah