سرگرداني بنياسرائيل و ويژگيهاي آنها
حضرت موسي (ع) / سرگرداني بنياسرائيل و ويژگيهاي آنها
پس از هلاكت فرعون و فرعونيان، بنياسرائيل همراه موسي - عليه السلام - از چنگال آنها نجات يافتند خداوند به بنياسرائيل فرمان داد تا به سرزمين مقدّس فلسطين حركت كنند و آنجا را محل سكونت خود قرار دهند. موسي - عليه السلام - فرمان خداوند را به آنها ابلاغ كرد.
بنياسرائيل گفتند: «تا ستمگران (يعني قوم عمالقه) از فلسطين بيرون نروند، ما به اين فرمان عمل نميكنيم و وارد سرزمين فلسطين نميشويم.»
موسي - عليه السلام - از اين سخن، سخت ناراحت شد، و به پيشگاه خداوند شكايت كرد، خداوند بر بنياسرائيل غضب كرد و چنين مقرّر داشت كه آنها چهل سال در بيابان (صحراي سينا) سرگردان بمانند.
گروهي از آنان از كار خود، سخت پشيمان شدند، و به درگاه خداوند روي آوردند، خداوند بار ديگر بنياسرائيل را مشمول نعمتهاي خود قرار داد كه قسمتي از آنها در آيه 57 سوره بقره بازگو شده است آنجا كه ميخوانيم:
«و ابر را بر شما سايبان ساختيم و با مَنّ (شيره مخصوص و لذيذ درختان) و سَلْوي (پرندگان مخصوص شبيه كبوتر) از شما پذيرايي به عمل آورديم و گفتيم از نعمتهاي پاكيزهاي كه به شما روزي داديم بخوريد.»
آري بنياسرائيل در بيابان خشك و سوزان براي يك مدّت طولاني (چهل سال) نياز به مواد غذايي كافي داشتند، اين مشكل را نيز خداوند براي آنها حل كرد. و يك سايه گوارا همچون سايه ابر، براي آنها تشكيل داد كه از آزار تابش سوزان آفتاب در امان بمانند.
از يك سو پرندگان از فضاهاي دور ميآمدند، و بنياسرائيل آنها را صيد كرده و غذاي لذيذ از گوشت آنها تهيه ميكردند، و از سوي ديگر براثر بارش بارانها، درختاني در بيابان روييد و سبز شد، و داراي صمغ و شيره مخصوصي شدند، و به اين ترتيب از گرسنگي و تشنگي نجات يافتند.(1)
جوشيدن چشمه آب در بيابان بر اثر ضربه عصاي موسي - عليه السلام -
بنياسرائيل همراه موسي - عليه السلام - در بيابان خشك و سوزان صحراي سينا همچنان ادامه زندگي ميدادند، آنها از جهت آب در مضيقه سختي قرار گرفتند، نزد موسي - عليه السلام - آمده و وضع ناهنجار خود را به او گفتند، و از او استمداد نمودند.
موسي - عليه السلام - از درگاه خداوند براي قوم خود تقاضاي آب كرد، خداوند اين تقاضا را قبول نمود و به موسي - عليه السلام - دستور داد كه عصاي خود را بر آن سنگ مخصوص كه در آن بيابان بود بزند.
موسي - عليه السلام - عصاي خود را بر آن سنگ زد، ناگهان آب از آن جوشيد و دوازده چشمه آب (به تعداد قبايل بنياسرائيل كه دوازده قبيله بودند) با شدّت و سرعت جاري شد.
موسي - عليه السلام - طبق فرمان خداوند به بنياسرائيل فرمود: «از روزيهاي الهي بخوريد و بياشاميد و در زمين فساد نكنيد و موجب گسترش فساد نشويد.»(2)
توقّع بيجا
بنياسرائيل در عين آنكه همواره توسّط موسي - عليه السلام - مشمول مواهب و نعمتهاي الهي ميشدند، ولي از بهانهجويي دست نميكشيدند. اين بار به آن غذاهاي «مَنّ و سَلْوي» (شيره درخت و گوشت پرندگان) اكتفا نكرده نزد موسي - عليه السلام - آمده و تقاضاي غذاهاي متنوّع نمودند و چنين گفتند: «اي موسي! از خداي خود بخواه از آنچه از زمين ميرويد از سبزيجات، خيار، سير، عدس و پياز براي ما بروياند، ما هرگز حاضر نيستيم به يك نوع غذا اكتفا كنيم.»
موسي - عليه السلام - به آنها گفت: «آيا شما غذاي پستتر از آنچه خدا به شما داده انتخاب ميكنيد؟ اكنون كه چنين است وارد شهر (سرزمين فلسطين) شويد، زيرا آنچه ميخواهيد در آنجا وجود دارد.»(3)
ولي آنها كه حاضر نبودند با حاكمان جبّار فلسطين جهاد كنند و در اين راه سستي ميكردند، چگونه ميتوانستند وارد سرزمين فلسطين و شام شوند، از اين رو گرفتار غضب الهي و ذلّت و پريشاني گشتند(4) و چهل سال در بيابان ماندند، اين است وضع ذلّتبار آنان كه در امر جهاد سستي ميكردند، چنانكه در داستان بعد خاطرنشان ميشود.
سستي بنياسرائيل در جهاد و ذلّت آنها
حضرت موسي - عليه السلام - در بيابان سينا به بنياسرائيل گفت: «به سرزمين مقدّس (بيتالمقدس و شام) كه خداوند براي شما مقرّر داشته وارد شويد، و به پشت سر خود بازنگرديد و عقبنشيني نكنيد كه زيانكار خواهيد شد.»
بنياسرائيل گفتند: «اي موسي در آن سرزمين جمعيتي ستمگر (يعني عمالقه كه مردمي جبّار و ياغي بودند) هستند، ما هرگز به آن سرزمين وارد نميشويم تا آنها از آن سرزمين خارج شوند.»(5)
اين پاسخ بنياسرائيل بيانگر ضعف و سستي آنها در مسأله جهاد است، استعمار فرعوني آن چنان آنها را ذليل و زبون نموده بود كه آنها هرگز حاضر نبودند براي حفظ عزّت خود، با ياغيان بجنگند، و خود را به رنج و زحمت جهاد بيفكنند، آنها حتّي به موسي گفتند:
«فَاِذْهَبْ اَنْتَ و رَبُّكَ فَقاتِلا اِنّا ههُنا قاعِدُونَ؛ تو و پروردگارت برويد و با آنان بجنگيد، ما همين جا نشستهايم.»
ولي در ميان بنياسرائيل، دو نفر رادمرد كه
از خدا ميترسيدند و خداوند به آنها نعمت عقل و ايمان و شهامت داده بود گفتند: «شما وارد دروازه شهر آنان شويد، هنگامي كه وارد شديد پيروز خواهيد شد و بر خدا توكّل كنيد اگر ايمان داريد.»(6)
اين دو نفر يوشع بن نون (وصي موسي) و كالب بن يوفنا بودند، مطابق پارهاي از روايات، حضرت موسي - عليه السلام - يوشع را پيشاپيش بنياسرائيل به جنگ عمالقه فرستاد. آنها به فرماندهي يوشع به شهر اَريحا هجوم بردند و با ستمگران آنجا جنگيدند تا بر آنها پيروز شدند. موسي - عليه السلام - وارد شهر اَريحا شد و پس از مدّتي در آنجا از دنيا رفت.
يوشع جانشين موسي - عليه السلام - شد و به عنوان يكي از پيامبران، زمام امور بنياسرائيل را به دست گرفت و راه موسي - عليه السلام - را ادامه داد، و سرانجام بر همه سرزمين شام مسلط شد، و پس از 27 سال زندگي بعد از موسي - عليه السلام - از دنيا رفت.
در اين هنگام كالب بن يوفنا جانشين او شد و زمام رهبري بنياسرائيل را به دست گرفت.(7)
------------------------------
1- سرگرداني چهل سال آنها در بيابان، براثر كوتاهي و گناه خودشان بود كه ذلّت را بر جهاد ترجيح دادند، اگر آنها وارد شهر فلسطين ميشدند و با عمالقه ميجنگيدند و آن ستمگران را از آنجا بيرون ميكردند، اين گونه گرفتار بيابان نميشدند، گويي لازم بود چهل سال بگذر تا نسل انقلابي جديد روي كار آيند و به جنگ عمالقه بروند، و خود و مردم را از حاكمان زورمند و ياغي نجات دهند.
2- بقره، 60.
3- بقره، 61.
4- اقتباس از آيه 61 بقره.
5- مائده، 22 و 21.
6- مائده، 24 و 23.
7- اقتباس از بحارالانوار، ج 13، ص 374-375.
#اصلاح سبک زندگی ۲
🍵در غذای روزانه نبایستی غذای دیگری غیر از این ۶ نوع قرار گیرد،مگر برای بیماری 👇🏽
1⃣گوشت گوسفند بدون چربی، ماهی(دریایی) و مرغ(محلی)،گوشت گوساله(کبابی)،
2⃣ گندم سبوسدار کاملا پاک شده و اگر نان سالم وجود نداشت برنج خوش عطر ارگانیک(ترجیحا جنوبی)
3⃣ شیرینی های متناسب با مزاج هر فرد به ویژه شیرینی های طبیعی مانند عسل، خرما،کشمش، توت
4⃣ نوشیدنی های خوشبو،خوش طعم و تازه مانند: شربت عسل و آبلیمو، شربت بهار نارنج، شربت خاکشیر و تخم شربتی
5️⃣انواع صیفیجات بخصوص ریحان خرفه تره شوید تربچه پیاز هویج کدو خیار
6️⃣انواع میوه های رسیده ارگانیک بخصوص سیب و به و گلابی و انار و انگور و گیلاس و آلبالو
______________________________
🥣🍵غذاهای مقوّی :
شیر بادام یا جویدن آرام ۱۴ عدد بادام درختی
سیاهدانه ۷ عدد انجیر ۷ عدد و زیتون ۷ عدد و مویز ۷ عدد
سویق گندم یا بلغور گندم همراه روغن زیتون
صبحانه مخلوط ارده و سه شیره یا حلوا ارده و زرده تخممرغ و شام پنیر و گردو و زنیان
ماست و شیره انگور یا نان و انگور
سیب و انار و به و هویج پخته
خرمای در شیر خیس خورده
تفتیده خرما در روغن زرد گاوی
عرق یونجه
عسل و آب گرم و لیمو
دمنوش خاکشیر یا تخم شربتی یا پودر بادام همراه بارهنگ و نبات یا شکر
نخود آب و نعناع
عصاره گوشت به روش بنماری
سرکه انگبین و کاهو
آب انار و آب سیب و آب هویج
عسل و سیاهدانه(دو سین)
فالوده سیب یا به و گلاب و عرق بیدمشک
کباب گوشت گوسفند یا کبوتر یا بلدرچین یا مرغ و خروس محلی یا سوپ آنها همراه سبزیجات و سیر و روغن زیتون
خاکشیر و شکر در شیر طبیعی داغ
جوانه های گندم و نخود و ماش
کباب ماهی/میگو پلو/شوید پلو/ماش پلو/
انواع سبزیجات بخصوص برگ چغندر و کرفس و ریحان و ترب و پیازچه و سیر و شلغم و هویج زرد
سویق گندم
پودر سنجد
تخمه کدو
روغن زیتون
روغن ارده کنجد
زرده تخم مرغ
تخم بلدرچین
سمنو
https://eitaa.com/joinchat/1628111038C1300b1fc7f
مثل دانههاي انار!
دانههاي انار چون كنار هماند، چون دوشادوش هماند به يكديگر شكل و شخصيت ميدهند. ما هم مثل دانههاي اناريم؛ يعني وقتي هويت پيدا ميكنيم و معنا و معنويتي به چنگ ميآوريم كه با هم باشيم.
به خاطر همين بود كه علي(ع) وصيت كرد:
«اِيّاكُم وَ التَقاطُع وَ التَدابُر و التَفرُّق»
بپرهيزيد از گسستگي و پشت كردن به يكديگر و جدايي.
يادمان باشد جدايي و پشت به يكديگر كردن آدمها را بيخاصيت ميكند.
ميگويي: نه؟ يك اره را بردار و نگاه كن!
دندههاي ارّه را ببين! ببين چگونه شانه به شانه هماند! ببين چگونه پا به پاي هماند! به خاطر همين هم است كه برش دارند و ميبُرند و پيش ميروند و كار را هم پيش ميبرند.
حالا اگر دندهها از هم جدا بودند يا به يكديگر پشت ميكردند، يعني يك دنده رويش اينطرف بود و يك دنده رويش آنطرف بود، آيا ميتوانستند برش
داشته و يا كارايي داشته باشند؟ هرگز. حال ما هم همينطور، يعني اين داستان، داستان ما هم هست بهخصوص بستگان و خويشان كه اگر با هم نباشيم و با يكديگر صله رحم نكنيم فَشَل ميشويم.
اين است كه علي(ع) ميفرمود:
«وَيلكَ قَطِيعَةَ الرَحِم»
واي بر تو اگر قطع رحم كني.
البته قطع رحم نكردن يا صله رحم كردن، تنها به معني رسيدن به يكديگر نيست، بلكه به معناي رسيدگي نسبت به يكديگر است، و اين بالاترين صله رحم است.
شب عاشورا را ببين. حضرت به خانواده خود فرمود:
من كسي را سراغ ندارم كه مثل شما صله رحم كرده باشد.
يعني صله رحم فقط اين نيست كه در كنار سفره با هم باشيم، بلكه صله رحم واقعي اين است كه حتي در صحنه كارزار و در دل سختيها و تا پاي جان با هم همراه و همدل باشيم.
فرزنداني لوس و تنبل
داستانك1:
معلمي تعريف مي كرد: فرّاش مدرسه مريض شد . و من به بچه ها گفتم ، بياييم براي كمك به او كلاسمان را تميز كنيم
چند روز بعد از طرف حراست مرا به خاطر اين كار توبيخ كردند
بعد معلوم شد پدر يكي از بچه ها شكايت كرده و گفته : ما ماليات مي دهيم كه بچه هايمان كار نكنند . مگر ما پيامبريم كه غم امت بخوريم؟!!!
***
داستانك 2:
دانش آموزي به نام محمود؛ وقتي ميبيند فراش مدرسه دست تنها بايد كلي كلاس را جارو و نظافت كند،تصميم ميگيرد كمكش كند
ديرتر از همه ي همكلاسياش به خانه مي رود
وقتي دليل تاخيرش را توضيح ميدهد ، پدرش خوشحال مي شود و او را تشويق مي كند
فكر مي كنيد! آن دانش آموز داستان اول ؛ در بزرگي چه شخصي مي شود
انساني طلبكارِ تنبلِ مرفهِ لوس
اما دانش آموز داستان دوم؛ انساني با احساس مسئوليت ... حس نوعدوستي ... عدم تاثير پذيري ازهم كلاسيان بي تفاوت ... انساني ايثارگر
همان روحيه ، كه با تشويق خانواده در وجود آن دانش آموز نهادينه شد ، او را به ميدان خطر و جبهه ها كشاند و بدون توجه به همكلاسيهاي بي تفاوت ، درغربت به جبهه رفت
آري آن دانش آموزِ داستانِ دوم ؛ سردار رشيد اسلام شهيد محمود كاوه بود
كسي كه در سن 21 سالگي ؛ فرماندهي تيپ ويژه شهدا ؛ يعني مهمترين تيپ سپاه در دوران جنگ را به عهده مي گيرد و در سن 25 سالگي فرمانده ي لشگر مي شود
تا جايي كه مقام معظم رهبري درباره اين يگان و شهيد كاوه فرمودند: تيپ ويژه شهدا كه ايشان فرماندهياش را برعهده داشتند يكي از واحدهاي كارآمد ما محسوب ميشد. او در عمليات گوناگون شركت داشت و كارآزموده ميدان جنگ شده بود. از لحاظ نظم، اداره واحد، مديريت قوي، دوستي و رفاقت با عناصر لشكر، از لحاظ معنوي، اخلاق، ادب، تربيت، توجه و ذكر، يك انسان جوان، اما برجسته بود. اين جوان (شهيد كاوه) جزو عناصر كمنظيري بود كه او را در صدد خودسازي يافتم. حقيقتاً اهل خودسازي بود، هم خودسازي معنوي و اخلاقي و تقوايي و هم خودسازي رزمي.
آيا امروز در زندگي نميتوان رهرو كاوه بود و اهل خودسازي
آيا نمي شود به ديگراني كه بي تفاوتند، نگاه نكرد !؟ و وظيفه را درغربت انجام داد !؟
آيا كاوه فقط الگوي ميدان جنگ است ؟؟؟!!!؟؟
يا الگوي چگونه زيستن هم ميتواند باشد ؟؟!!؟؟
اخلاص علي ( ع ) صبح بود ، جمعيت بسياري از مسلمانان به حضور پيامبر ( ص ) آمدند ، مجلس پر از جمعيت شد . پيامبر ( ص ) به جمعيت رو كرد و فرمود : ( چه كسي از شما امروز براي كسب خشنودي خدا مالي را انفاق نموده است ؟ ) .
همه حاضران سكوت كردند ، جز علي ( ع ) كه گفت : ( از خانه بيرون آمدم و يك دينار پول داشتم و مي خواستم با آن ، آرد بخرم ، در راه با مقداد ملاقات كردم ، نشانه گرسنگي را از چهره او ديدم ، آن دينار را به او دادم ) .
پيامبر ( ص ) فرمود : ( رحمت خدا بر تو باد )
در اين ميان ، شخصي از مجلس برخاست و گفت : ( من امروز بيشتر از علي ( ع ) انفاق كردم ، زيرا يك زن و شوهر قصد سفر داشتند و توشه سفر نداشتند من هزار درهم به آنها دادم ، و به اين ترتيب وسيله مسافرت آن ها را فراهم نمودم )
پيامبر ( ص ) سكوت كرد و چيزي نگفت .
بعضي از حاضران گفتند : اي رسول خدا چرا در مورد علي ( ع ) گفتي ؛ ( رحمت خدا بر تو باد ) ولي به اين شخص كه انفاق بيشتر نموده چيزي نفرمودي ؟
پيامبر ( ص ) فرمود : آيا نديده ايد كه خدمتگزار پادشاهي هديه ناچيزي نزد او مي برد ، و او به آن خدمتگزار احترام بسيار مي كند ، او را در جايگاه ارجمندي مي نشاند ، ولي اگر خدمتگزار ديگري هديه نفيسي براي او بياورد ، چندان به او احترام نمي كند ؟
گفتند : آري ديده ايم .
فرمود : همچنين است انفاق علي ( ع ) كه يك دينار را فقط براي خدا به خاطر تاءمين نياز مؤ مني داد ولي آن شخص ديگر مال خود را به عنوان رقابت و سركوبي برادر رسول خدا ( ص ) يعني علي ( ع ) داد ، و نيتش برتري جوئي بر علي ( ع ) بود خداوند عمل او را پوچ كرد و مايه سنگيني گناه او قرار داد ، آگاه باشيد اگر او با اين نيت به اندازه بين زمين تا عرش ، طلا و گوهر انفاق كند ، به همين خاطر از رحمت خداوند دورتر مي شود و به غضب خدا نزديكتر مي گردد . . . ( 34 ) )
🌹موضوع روایت: صبر🌹
🌻🌱🌻🌱🌻🌱🌻🍀🌷🍀🌷
پيامبر اکرم صلّي الله عليه و آله فرمودند:
اَلصَّبْرُ كَنْزٌ مِنْ كُنُوزِ الْجَّنَّةِ؛
صبر و شكيبائى گنجى از گنجهاى بهشت است.
[ بحارالانوار، 82/137]
صبر و مقاومت
☘️🍑☘️🍑☘️🍑☘️🎄🌴🎄🌴🎄
🎄موضوع خاطره: صبر🎄
ما سه نفر بودیم، با دکتر چهار نفر. آن ها تقریبا چهارصد نفر. شروع کردند به شعار دادن و بد و بی راه گفتن. چند نفر آمدند که دکتر را بزنند. مثلا آمده بودیم دانشگاه سخنرانی. از در پشتی سالن آمدیم بیرون. دنبالمان می آمدند. به دکتر گفتیم "اجازه بده ادبشان کنیم. " گفت "عزیز، خدا این ها را زده. " دکتر را که سوار ماشین کردیم، چند تا از پر سر و صداهاشان را گرفتیم آوردیم ستاد. معلوم نشد دکتر از کجا فهمیده بود. آمد توی اتاق. حسابی دعوامان کرد. نرسیده برگشتیم و رساندیمشان دانشگاه، با سلام و صلوات.
یادگاران، جلد یک، کتاب شهید چمران، ص 33
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🍀🍀🍀
🌵موضوع داستان: صبر🌵
بلال
بلال از اهل حبشه و در مكه از غلامان طايفه (بني جمع ) به شمار مي رفت . چون مسلمان شد از ارباب خود اذيت بسيار ديد . در بدو اسلام كسانيكه در مكه اسلام مي آوردند ، مخصوصا افرادي كه اقوام و عشيره اي نداشتند و يا برده و بنده بودند بيشتر مورد صدمه واقع مي شدند و بعضيها بر اثر زيادي صدمه از دين برمي گشتند ، ولي بلال با صبر و استقامت و ثبات قدم هر چه بيشتر او را آزار مي دادند ، استوارتر مي گرديد .
از جمله ابوجهل او را به صورت روي ريگهاي داغ حجاز مي خوابانيد و سنگ آسياب روي بدنش مي گذاشت تا اينكه مغزش به جوش آمد و به او مي گفت : به خداي محمد كافر شو ! او مي گفت : اءحد اءحد يعني خدا يكتاست .
ديگر از كسانيكه او را خيلي اذيت كرد ، اميه بن خلف بود كه مكرر او را شكنجه مي داد؛ و از مقدرات الهي اميه در جنگ بدر به دست بلال كشته شد .
در يكي از روزها كه بلال در شكنجه بود پيامبر او را ديد و از او گذشت و به ابوبكر فرمود : اگر مالي داشتم بلال را مي خريدم .
او نزد عباس رفت و گفت بلال را براي من خريداري كن . عباس عموي پيامبر به سراغ زني كه مالك بلال بود ، در حاليكه بلال زير سنگهاي سنگين در شكنجه بود نزديك بود بميرد ، رفت و از او تقاضاي خريدن بلال را نمود . آن زن درباره بلال مذمت و بدگوئي كرد و بعد او را فروخت ؛ و بلال بر اثر صبر مقابل شكنجه آزاد و خدمت پيامبر آمد و مؤ ذن حضرتش شد(449) .
🎍🎋🎍🎋🎍🎋🎍🎋🎍🎋🎍🎋🎋🎋☘
@sharmandeim_shohada
••🦋••
#خاطرهایازشفایافتنفرزندیکرانندهنیسان🌱
نقل کننده می گوید: در سال 93 که یک راننده نیسان برای مرکز ما بار آهن آورد وقتی وارد اتاق کار من شد برای گرفتن فاکتور، عکس ابراهیم هادی را که دید گفت: خدا رحمتت کنه آقا ابراهیم. من گفتم با آقا ابراهیم جبهه بودید یا بچه محلتون بود؟ راننده گفت: هیچکدوم. ماجراش طولانیه و باورش هم سخت. من پرسیدم جریان چیه؟ راننده گفت من ساکن ورامین هستم حدود پانزده سال قبل بار زده بودم برای خیابان 17 شهریور تهران. وقتی آمدم خانه با صدای همسایه ها متوجه شدم دخترم افتاده داخل استخر کشاورزی که در زمین مجاور ما بود. بلافاصله او را به بیمارستان رساندیم. حال دخترم اصلاً خوب نبود. دکتر گفت: ما تلاش خودمان را انجام می دهیم اما از ریه اش که عکس گرفتند گفتند: آبهای آلوده وارد ریه اش شده و بعید است این مشکل حل شود خیلی ناراحت شدم و برای رساندن بار مشتری به خیابان 17 شهریور تهران رفتم و در حوالی پل اتوبان شهید محلاتی که در حال تخلیه بار بودم نگاهم به چهره یک شهید افتاد. چهره جذاب و ملکوتی داشت. به تصویر شهید نگاه کردم و گفتم یقین دارم شما پیش خدا مقام دارید از شما می خواهم برای دخترم دعا کنی و از خدا بخواهی او را به ما برگرداند. از پایین عکس نام شهید را دیدم نوشته بود شهید ابراهیم هادی. آن شب در بیمارستان بودیم و در نمازخانه از فرط خستگی لحظاتی خوابم برد که جوانی خوش سیما وارد شد و گفت: دختر شما حالش خوب شده پیش دخترت برو.بیدار شدم و با عجله به طرف بخش مراقبت های ویژه رفتم، همه در تکاپو بودند دخترم هوش آمده بود و گریه می کرد پرستارها بودند، دکتر بخش هم آمد. دوباره از ریه اش عکس گرفتند و گفتند آب داخل ریه جذب بدن شده و از بین رفته. اما من می دانستم آن جوانی که در خواب دیدم همان ابراهیم هادی بود فقط چهره اش نورانی بود و شلوار کردی پایش بود. و از دعا و کرامت او دخترم شفا گرفت. از آن به بعد ما ارادت عجیبی به ایشان داریم و خانه ما پر از تصاویر این شهید است و از پانزده سال پیش تا حال عکس های ریه دخترم را نگه داشته ام که عکس اول نشان می دهد که ریه پر از آب است و در عکس بعدی اثری از آب در ریه نیست. من پرسیدم دخترت الان چکار می کنه؟ راننده گفت دانشجوی رشته مهندسی است
#کرامتشهیدابراهیمهادی🍃
ماجراي بَلْعم باعورا
حضرت موسي (ع) / ماجراي بَلْعم باعورا
بلعم باعورا از علماي بنياسرائيل بود، و كارش به قدري بالا گرفت كه اسم اعظم ميدانست و دعايش به استجابت ميرسيد.
روايت شده: موسي - عليه السلام - با جمعيتي از بنياسرائيل به فرماندهي يوشع بن نون و كالب بن يوفنا از بيابان تيه بيرون آمده و به سوي شهر (بيتالمقدس و شام) حركت كردند، تا آن را فتح كنند و از زير يوغ حاكمان ستمگر عمالقه خارج سازند.
وقتي كه به نزديك شهر رسيدند، حاكمان ظالم نزد بلعم باعورا (عالم معروف بنياسرائيل) رفته و گفتند از موقعيت خود استفاده كن و چون اسم اعظم الهي را ميداني، در مورد موسي و بنياسرائيل نفرين كن. بَلْعَم باعورا گفت: «من چگونه در مورد مؤمناني كه پيامبر خدا و فرشتگان، همراهشان هستند، نفرين كنم؟ چنين كاري نخواهم كرد.»
آنها بار ديگر نزد بَلْعم باعورا آمدند و تقاضا كردند نفرين كند، او نپذيرفت، سرانجام همسر بلعم باعورا را واسطه قرار دادند، همسر او با نيرنگ و ترفند آنقدر شوهرش را وسوسه كرد، كه سرانجام بَلْعم حاضر شد بالاي كوهي كه مشرف بر بنياسرائيل است برود و آنها را نفرين كند.
بَلْعم سوار بر الاغ خود شد تا بالاي كوه رود، الاغ پس از اندكي حركت سينهاش را بر زمين مينهاد و برنميخاست و حركت نميكرد، بَلْعم پياده ميشد و آنقدر به الاغ ميزد تا اندكي حركت مينمود. بار سوم همان الاغ به اذن الهي به سخن آمد و به بَلْعم گفت: «واي بر تو اي بَلْعم كجا ميروي؟ آيا نميداني فرشتگان از حركت من جلوگيري ميكنند.» بَلْعم در عين حال از تصميم خود منصرف نشد، الاغ را رها كرد و پياده به بالاي كوه رفت، و در آنجا همين كه خواست اسم اعظم را به زبان بياورد و بنياسرائيل را نفرين كند اسم اعظم را فراموش كرد و زبانش وارونه ميشد به طوري كه قوم خود را نفرين ميكرد و براي بنياسرائيل دعا مينمود.
به او گفتند: چرا چنين ميكني؟ گفت: «خداوند بر اراده من غالب شده است و زبانم را زير و رو ميكند.»
در اين هنگام بَلْعم باعورا به حاكمان ظالم گفت: اكنون دنيا و آخرت من از من گرفته شد، و جز حيله و نيرنگ باقي نمانده است. آنگاه چنين دستور داد: «زنان را آراسته و آرايش كنيد و كالاهاي مختلف به دست آنها بدهيد تا به ميان بنياسرائيل براي خريد و فروش ببرند، و به زنان سفارش كنيد كه اگر افراد لشكر موسي - عليه السلام - خواستند از آنها كامجويي كنند و عمل منافي عفّت انجام دهند، خود را در اختيار آنها بگذارند، اگر يك نفر از لشكر موسي - عليه السلام - زنا كند، ما بر آنها پيروز خواهيم شد.»
آنها دستور بلعم باعورا را اجرا نمودند، زنان آرايش كرده به عنوان خريد و فروش وارد لشكر بنياسرائيل شدند، كار به جايي رسيد كه «زمري بن شلوم» رئيس قبيله شمعون دست يكي از آن زنان را گرفت و نزد موسي - عليه السلام - آورد و گفت: «گمان ميكنم كه ميگويي اين زن بر من حرام است، سوگند به خدا از دستو تو اطاعت نميكنم.»
آنگاه آن زن را به خيمه خود برد و با او زنا كرد، و اين چنين بود كه بيماري واگير طاعون به سراغ بنياسرائيل آمد و همه آنها در خطر مرگ قرار گرفتند.
در اين هنگام «فنحاص بن عيزار» نوه برادر موسي - عليه السلام - كه رادمردي قوي پنجه از امراي لشكر موسي - عليه السلام - بود از سفر سررسيد، به ميان قوم آمد و از ماجراي طاعون و علّت آن باخبر شد، به سراغ زمري بن شلوم رفت. هنگامي كه او را با زن ناپاك ديد، به آنها حمله نموده هر دو را كشت، در اين هنگام بيماري طاعون برطرف گرديد.
در عين حال همين بيماري طاعون بيست هزار نفر از لشكر موسي - عليه السلام - را كشت. موسي - عليه السلام - بقيه لشكر را به فرماندهي يوشع بازسازي كرد و به جبهه فرستاد و سرانجام شهرها را يكي پس از ديگري فتح كردند.(1)
خداوند ماجراي انحراف بلعم باعورا را به طور اشاره و سربسته در آيه 175 و 176 سوره اعراف ذكر كرده، در آيه 176 ميفرمايد:
«وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَي الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيهِ يلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يتَفَكَّرُونَ؛ و اگر ميخواستيم مقام او (بلعم باعورا) را با اين آيات و علوم و دانشها بالا ميبرديم، امّا اجبار برخلاف سنّت ما است، او را به حال خود رها كرديم، و او به پستي گراييد و از هواي نفس پيروي كرد، مثل او همچون سگ (هار) است، اگر به او حمله كني دهانش را باز و زبانش را بيرون ميآورد، و اگر او را به حال خود واگذاري باز همين كار را ميكند (گويي چنان تشنه دنياپرستي است كه هرگز سيراب نميشود) اين مَثَل گروهي است كه آيات ما را تكذيب كردند، اين داستانها را (براي آنها) بازگو كن شايد بينديشند و بيدار شوند.»(2)
آري اين است نتيجه فرهنگ بيعفّتي و انحراف جنسي، كه وقتي نيرنگبازان از راهها
ي ديگر شكست خوردن با رواج دادن فرهنگ غلط، دين و دنياي مردم را تباه ميسازند، كه به گفته بعضي طاعون موجب هلاكت 90 هزار نفر از لشكر موسي - عليه السلام - گرديد.(3)
سه دعاي ناكام
در مورد شأن نزول آيه 175 سوره اعراف (كه در داستان قبل ذكر شد) روايت ديگر شده كه نظر شما را به آن جلب ميكنيم:
در بنياسرائيل زاهدي زندگي ميكرد، خداوند (توسط پيامبر آن عصر) به او ابلاغ كرد كه سه دعاي تو به استجابت خواهد رسيد، آن زاهد بيهمّت و نادان در اين فكر فرورفت كه اين دعاها را در كجا به كار برد، با همسرش مشورت كرد، همسرش گفت: «سالها است كه در خدمت تو هستم و در سختي و آسايش با تو همراهي كردهام، يكي از آن دعاها را در مورد من مصرف كن و از خدا بخواه مرا از زيباترين زنان بنياسرائيل گرداند، تا تو از زيبايي من بهرهمند گردي.»
زاهد پيشنهاد او را پذيرفت و دعا كرد، او از زيباترين زنان شد، آوازه زيبايي او به همه جا رسيد، مردم از هرسو براي او نامههاي عاشقانه نوشتند، و آرزوي ازدواج با او نمودند، او مغرور شد و بناي ناسازگاري با شوهرش نهاد، سرانجام شوهرش خشمگين شد و از دعاي دوّم استفاده نموده و گفت: «خدايا از دست اين زن جانم به لبم رسيده، او را مسخ گردان.» دعايش مستجاب شد و زن به صورت خرس درآمد، وقتي كه چنين شد، فرزندان او به زاهد اعتراض كردند، اعتراض آنها شديد شد و زاهد ناگزير از دعاي سوم خود استفاده كرد و گفت: «خدايا همسرم را به صورت نخستين خود بازگردان.» زن به صورت اوّل بازگشت. به اين ترتيب سه دعاي مورد اجابت زاهد به هدر رفت. و آن زاهد نادان بر اثر مشورت با زن نادانتر از خود، سه گنجينه را كه ميتوانست به وسيله آن، سعادت دنيا و آخرتش را تحصيل كند، باطل و نابود نمود.(4)
------------------------------
1- بحارالانوار، ج 13، ص 373 و 374.
2- اعراف، 175.
3- بحارالانوار، ج 13، ص 375.
4- جوامع الحكايات محمد عوفي به قلم روان از نگارنده)، ص 322. در كتاب سياستنامه، ص 222، از اين شوهر و زن به نامهاي يوسف و كُرْسُف ياد شده است. ناگفته نماند كه در روايات ما، آيه مذكور (175 اعراف) درباره «بلعم باعورا» دانشمند معروف بنياسرائيل نازل شده كه به خاطر داشتن مقام اسم اعظم، دعايش مستجاب ميشد و بر اثر سازش با مخالفان موسي - عليه السلام - اين مقام از او سلب گرديد و ديگر دعايش به استجابت نميرسيد. (چنانكه خاطرنشان شد).